دنباله دار شیرین کاری در مدرسه و دانشگاه!

Samira.Aroom

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/06
ارسالی ها
1,476
امتیاز واکنش
16,498
امتیاز
740
محل سکونت
طهران
سلام.
راستش من کلا آدم ترسویی بودم و از این کارا که شماها کردین عمرا نمیتونستم بکنم.اما دوتا خاطره تعریف میکنم.یکیش اما سوتیه.
اولی مربوط میشه به سال سوم راهنمایی من.
اون سال المپیاد جغرافیا داشتیم و هرکس واسه رفتن به مرحله استانی یه چیز درست میکرد.من و سه تا از دوستامم آتشفشان درست کردیم.کوهی که درست کرده بودیم خیلی بزرگ بود و باید دونفری حملش میکردیم.واسه مواد مذاب داخلش هزار جور وسیله امتحان کردیم‌.توی یکی از این امتحان کردنا،معلم علوممون گفت،یه ماده ای(شرمنده اسمشو یادم نیس)رو بسوزونید.ماهم از کمد آزمایشگاه برداشتیم و ریخیتیم روی میز.من رفتم یکم گوگرد آوردم و ریختم توش و گفتم که گوگرد اشتعال زاس و جرقه میده.خلاصه، کبریتو بی هوا یکی از بچه ها زد رو میزو اون موادا شروع به سوختن کردن.بوی فوق العاده بد و گاز عجیبی تو آزمایشگاه پیچید.یکی از بچه ها از گروه های دیگه پرید مواد رو ریخت تو سطل آشغال دوستم اونو برد تو حیاط.وسط میز بزرگ آزمایشگاه که چوبی بود اندازه یه بشقاب سوخت‌ و سیاه شد.مواد رو خاموش کرده بودیم اما وسط راه دوباره سوخته بود و نصف سطل آشغال پلاستیکیه مدرسه هم سوخت و آب شد.مدرسه هم چون قرار بود مثلا اسمشو بالاببریم و واسه مدرسه آزمایش میکردیم هیچی بهمون نگفت.:aiwan_light_big_boss::aiwan_light_big_boss::aiwan_light_big_boss:
خاطره دوم که سوتیه، مربوط به ترم اول دانشگاهمه.تا ترم دوم آدم خیلی جاها رو نمیشناسه.منم با یکی از دوستام کلاس داشتیم و منتظر بودیم استاد بیاد.ساعت ۴بود و دانشگاه تقریباخلوت.گیره ی سر من شل شد، به دوستم گفتم بریم دستشویی اینو درستش کنم. پاشدیم رفتیم دستشویی.من مقنعمو درآوردمو شروع کردم به بستن موهام که یهو یه پسره از دراومد تو.داد زدم سرش که مگه نمیبینی سرتو انداختی پایین اومدی تو؟برگشتم یمت دوستم به غر غر که یه نفر دیگه اومد تو و دوباره صدای من بلند شد که پسره گفت خانم مگه اینجا مردونه نیست؟(بیچاره سرشم انداخته بود پایین)منم گفتم نه.اونم نگاه کرد و گفت خانم مردونس.(یه طبقه درمیون زنونه مردونس)من و دوستم تو شک بودیم که یه پسره از تو دستشویی اومد بیرون.دیگه نزدیک بود گریم بگیره.گفتم تو رو خدا وایستید من اینو سر کنم بعد بیاید .اون بیچاره ها هم سرشونو برگردوندن من مقنعمو سر کردم.با یه عذر خواهی عین فشنگ پریدیم بیرون و نگاشونم نکردیم.یعنی شانس آوردم دوستم کنارم بود و دانشگاه خلوت وگرنه الآن به خاطره من قانون ستاره دار بودنو برمیگردوندنو من ستاره دارمیشدم.حالا جالب اونجایی بود که من طلبکار بودم و سر اون بدبختا دادهم میزدمو یکیم راهی کردم رفت:aiwan_light_biggrin:
ببخشیدا یکم طولانی شد.مرسی.
 
  • پیشنهادات
  • Lusha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/20
    ارسالی ها
    8
    امتیاز واکنش
    77
    امتیاز
    0
    راهنمایی بودم عیدغدیربود منم در نقش امام علی (ع) یه دشداشه پوشیدم بعد اتمام نمایش اهنگ ذاشتن منم دم در کلاس یه دور بندری رفتم خانم ناظم گف این کیه بدبخت نمیدونس دادبزنه سرم یابخنده منم ضاییع
    یبارم شیشه ی کلاسو شکوندم انداختم گردن تایم مخالفمون
     

    برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    سلام
    ميبينم كه اين تاپيك هم مثل بقيه تاپيكهايي كه توي امضام هست داره خاك ميخوره Boredsmiley
    سال سوم هنرستانم من و چند تا از بچه هاي رشته هاي ديگه كه از شركت كنندگان مسابقات علمي وعملي بوديم رو بردن به يه هنرستان پسرانه توي يه سوله امتحان بديم .
    مديونيد فكر كنيد پسراي هنرستان از پنجره ديد ميزدن و يا بهمون نخ،طناب ،سيم بكسل و لوله پوليكا و ...ميدادن :campe45on2:
    توي سوله يه پرنده اي گير افتاده بود و از اول تا آخر جلسه يه نفس آواز خوند و نذاشت دو دقيقه تمركز كنيم :aiwan_lighgt_blum:
    بعضي از سوالا هم كه جا به جا بود مثلا ما تاريخ هنر جهان كتابمون عوض شد و نسخه جديد رو خونده بوديم ولي سولا مال نسخه قديمي بوده :aiwan_light_rtfm:و بماند كه من توي يه برگه كه مربوط به اعتراضات هنرجو ها بود از پنج تا سوال ايراد گرفتم... بعدم كه به مراقب سر جلسه اعتراض كردم گفتم چرا سوالا اينجوريه ؟! فرمودند كه ؛اين مسابقه فرادانشي هستش ! :aiwan_light_pleasantry:
    افق بيا منو محو كن !:aiwan_light_hysteric:
    من اون روز با خودم موبايل بـرده بودم كه اگه لازم شد زنگ بزنم بابام بياد دنبالم ولي با اژانس اومدن دنبالمون و فكر كنم پنج ...شش نفر به صورت فشرده تو ماشين جا شديم و موقعي كه چراغ قرمز شد واسه جلوگيري از جريمه شدن جناب راننده دو نفر سعي كردن قايم بشن و برن زير صندلي !o_O
    خلاصه رسيديم هنرستان و من توي كلاس دستم توي كيفم بود و گوشي مامانم دستم كه يه دفعه ناظم مدرسه عين عجل معلق وارد شد و موبايل از دستم افتاد تو كيف :aiwan_light_shok:
    اين خانم ناظم از اونايي بود كه هنرستانو با پايگاه نظامي اشتباه گرفته بود و علاوه براينكه هر روز ناخن ها و حجابمونو بررسي ميكرد گاهي بي خبر ميومد وسط كلاس و كيف و جاميز و سر تا پامونو ميگشت كه خداي ناكرده با خودمون موبايل و سي دي ،فلش ،ترقه ،ديناميت ،يوزي ،كلاشينكف و ...نيورده باشيم :aiwan_light_wacko:
    اون روز خدا بهم رحم كرد و خانم ناظم بازرس بازيش گل نكرد :aiwan_light_sun_bespectacled:ولي من تا موقعي كه به خونه برسم داشتم از استرس ميمردم :aiwan_light_swoon:
    ولي خودمونيم قانون شكني توي اوج حكومت نظامي خيلي هيجان انگيزه :aiwan_light_spiteful:
     

    hasti*a--*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/15
    ارسالی ها
    355
    امتیاز واکنش
    2,285
    امتیاز
    413
    محل سکونت
    از همین جاها
    توی کلاس بودیم زنگ عربی بود منم متنفر گفتم یه کرم ریزی کنم دلم شاد بشه از شانس خوب من معلم گفت مواظب کلاس باشم تا برع دفتر و برگرده منم تایید کردم تا معلمه رفت بیرون (اون روز تمرین خط داشتیم جوهر اورده بودم مدرسه)جوهر رو از تو کیفم دراوردم قشنگ روی صندلیش خالی کردم بچه ها هم پایه چون واقعا از دبیر متنفربودیم قشنگ که صندلی افتضاح شد معلم هم اومد خیلی شیک نشست رو صندلی مانتوشم رنگ روشن بود اومد درس بده از صندلی پاشد تا رفت سمت تخته کلاس ترکید خیلی ضایع بود پوکیده بودم از خنده معلم هم رفت دفتر شکایت کرد و خیلی شیک چون که کسی نمیگفت کار من بوده یکی یه نمره از نمره انضباطمون کم کرد
    پایان:campe45on2:
     

    برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    توی دوره پیش دانشگاهی رفته بودیم به یه کارگاه دارایی بافی .اونجا یه آقایی بودن به اسم رمضان زارع که با دست ودستگاه، دارایی میبافتن و نزدیک 100 سال داشتند (البته الان دیگه به رحمت خدا رفتن ) ظاهرا ایشون آخرین بافنده دارایی بودند .یکی از دوستان از ایشون پرسیدند :که آیا همسر و فرزندی دارن تا این هنر رو بهشون یاد بدهند ؟
    یکی از متصدی های کارگاه پا برهنه پرید وسط و گفت :اگه زن و بچه داشت که صد سال عمر نمی کرد.
    بقیه رو نمیدونم ولی من یکی احساساتم جریحه دار شد:aiwan_light_sdblum:
     

    برنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/27
    ارسالی ها
    305
    امتیاز واکنش
    4,502
    امتیاز
    485
    محل سکونت
    شهرجهانی (یزد)
    توی یکی از آتلیه های دانشگاه یه میز نور خیلی بزرگ بود که پایه اش کمی لق بود و استاد درس هندسه نقوش بعد از اعلام آنتراکت اومد از کنار میز رد بشه، من هنوز از کلاس خارج نشده بودم که میز افتاد و سطح شیشه ای اون خرد وخاکشیر شد اونم توسط استاد ! من برگشتم و به استاد گفتم :خدا رو شکر که چیزی تون نشد ،من یه بار یکی از میز های مهندسی کلاس افتاد رو پام و جاش تا چهار روز درد میکرد!
    استاد:اگه این یکی می افتاد روی پای کسی باید چهار ماه میرفت استراحت مطلق!
    من :خوبه دیگه حداقل یه چهار ماهی از دستمون راحت می شید!
    فکر کنم جمله آخرم رو استاد نشنید.خخخخخخ
     

    سـحـر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/01
    ارسالی ها
    4,471
    امتیاز واکنش
    43,463
    امتیاز
    856
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز و اصفهان :)
    تو کلاس کنار تخته وایساده بودم با دوستم بحث کلاس تکواندو میکردیم
    منم جوگیر شدم با پا محکم کوبیدم به تخته:aiwan_light_dash1:
    تخته افتاد:aiwan_light_sddsdblum:
    هیچی دیگه در رفتم:aiwan_light_whistle3:
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    من که خیلی دختر خوبیم :aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:
    اصلا هم شیطونی نمیکنم :aiwan_light_blush::aiwan_light_blush:
    ولی یه دفعه که معلم ورزشم بهم 10 داد، رفتم ماشینشو که بیرون از مدرسه پارک شده بود و من میشناختمش و پنچر کردم :aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin:
    هر چهارتا چرخش و..... با چاقو!... :aiwan_light_laugh1:
    خب تقصیر خودش بود نباید بهم 10 میداد!.
     

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    سلام ! من خاطره های زیادی دارم ! واسه همین توی چند تا پست اونا رو میگم !

    *******************************************************
    اولی : کلاس
    نهم !
    روز اخر مدرسه ، قبل از عید بود ... بچه ها نصفه نیمه اومده بودن با اون همه تهدید های مدیر ! اونا هم زنگ اول اعلام کردن مدرسه تعطیله ! بعضیا رفتن ، یعنی رک بگم ، همه رفتن جز من ، دوستام یاسی و شرزاد ! به اضافه ی کادر مدیریت ! Boredsmiley
    ما مونده بودیم ، چون راه خونمون از هم دور بود و نمیتونستیم با همین ازادی و امکانات و راحتی که داخل مدرسه هستیم ، جای دیگه ای با هم باشیم ! واس همین تنها که میشیدم دیونه ی زنجیری پیش ما لنگ مینداخت !
    ما یه بازی ای داشتیم به اسم هندی بازی ! نمیدونم شما هم بازی میکردین یا ابداع خودمونه ! در هر حال ! :campe45on2:
    یکی مون شاهرخ خان میشد ، یکی سلمان خان ، یکی ایشواریا رای !!!! ماجرا این بود که شاهرخ و سلمان باید ایشواریا رو نجات میدادن ! و ما با اون مانتو شلوارا ی مدرسه و موهای عجق وجق که زیر مقنعه داغون شده بود ، رفته بودیم تو حس ! سلمان خان یه نعره میزد ، دکمه های پیرهنش جر میخورد ، بعد ل*خ*ت میشد ، هر کدوم از دکمه ها هم یکی رو ناکار میکرد ، ما هم مانتومون از این دکمه اهن رباییه ، چیه ، "البته مال هممون نه" همونا داشتیم ! عین سلمان خان دو طرف مانتو رو میکشیدیم و تق تق باز شدن دکمه ها رو ناکار شدن اینو اون فرض میکردیم ! :aiwan_lighnnnnnt_blum:
    شاید خنده دار به نظر نرسه ، ولی کلا تو بحر فیلم بودیم ! o_O
    بعدم حوصلمون سر رف ، کتاب های دفاعی که نازک بودن و لول کردیم ، یه دست بدمینتون زدیم ! اولش توپ کلا رو زمین بود ، ولی بعدش انصافا مثل بازی بدمینتون شده بود ! تهشم دوباره خسته شدیم و زدیم تو کار اهنگ و قر و جوادی و سایر اعضا ! :ura::campeon4542:
    که ناگهان در همین وقت ! معلم ریاضی مون سر رسید ! :aiwan_lffghfdght_blum:
    اخه من نمیدونم نونت کم بود ، ابت کم بود ، ارتوروزت کم بود (اخه مدرسه چهار طبقه بود و ما هم طبقه ی اخر ! هر روز با زانو درد میرفتیم خونه) واس چی اومدی بالا ؟؟؟ Boredsmiley
    حال ما دکمه ها باز ، مو ها جن زده ، شلوارا یا خیلی بالا بود یا خیلی پایین ، بطری اب و کتاب دستمون بود داشتیم میخوندیم ! 25r30wi گوشه ی کلاس جمع شده بودیم ! که یه هو این سر رسید ! ما هم با رسیدن اون از ژست خواننده های راک اند رول خارج شدیم و عین ادم ایستادیم ! یه نگاه به لباسا کرد و دوباره به قیافمون ! اخه بسی بسیار پر رو بودیم ! معلمه هم دید ما منتظر نگاه میکنیم گفت :
    _ شما شماره ی بچه ها رو دارید ؟ :aiwan_light_bluffffgm:
    سه تایی _ بله - اره - من بهضیا رو دارم - من تو گروه تلگرام هستم و... o_O
    بعد گفت که جلسه ی اول بعد عید یه امتحان کلی ازتون میگیرم ، به بچه ها خبر بدین !
    بازم سه تایی عین بز کله تکون دادیم و تایید کردیم و باشه و اوکی و اینا ! o_O
    دوباره یه نگاه خنده دار به من کرد رفت ! :aiwan_light_suicide2:
    خــیــر سرم خرخون کلاسش بــــودم ! :aiwan_lighgt_blum:
    اخه یه جورایی زیاد اطلاعات قوی نداشت ، منم که خود سازمان اطلاعات ! گاهی اوقات وسط درس به صورت خود جوش از ته ردیف اخر میرفتم پای تخته و باهاش بحث و استدلال و از این کارا میکردیم ، البته گاهی هم طرح سوال ! بچه ها هم راضی بودن چون باعث میشدم حواثش به اونا نباشه و هر غلطی که میخوان بکنن ! :campe45on2:
    بعد اون روز حسابی شرفم رفت ! 25r30wi
    البته فقط تا 5 دقیقه تو جو بودیم و بعدش دوباره کلاس رو گذاشتیم رو سرمون !
    خدایی خیلی باحاله تو یه کلاس خیــلی گنده سه نفری تنها باشین !
    کلاسمون واقعا گنده بود ، طوری که با 34 نفر دانش اموز باز هم جا برای 20 نفر بود و 16 متر اخر کلاسمون کلا خالی بود البته خصوصی نبود و دولتی بود ! صدا هم تو کلاس اکو میشد !
    هیچی دیگه جاتون خالی ! :aiwan_lighft_blum:
     

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    دومی : کلاس هشتم !
    ما موقع امتحانات ترممون ، گوشی میوردیم مدرسه ، و اصلا هم کاری نداشتیم که امتحان ساعت 11 شروع میشه یا 8 ! ما 7:30 مدرسه بودیم واسه دلقک بازی ! و البته درس هم میخوندیم ! من نصف نمراتم و مدیون همین یک ساعتی هستم که تو مدرسه میخونم ! خلاصه ! یه سرگرمی جدید به پستمون خورد ! داشتیم دایی یکی از دوستام رو با خط اضافه سر کار میزاشتیم ... (داییش جوون بود) از صبح که بچه ها خط هاشون رو رو کرده بودن ، داشتیم فامیلا رو اذیت میکردیم ، البته به چند تا از شماره های رو درو دیوار هم زنگ زدیم ، بالاخره بعد از این که همه روی یکی از اقواممون داشتیم کرم میریختیم و کار نمیکرد ، نوبت من شد و بلاخره جواب داد !!! داییه لو داد که "اها تو بیتالک ؟" و من اشتباهی شندیم "اها بیکار" !
    اخه قبلش کلی گفته بودم که تو خودت به من شماره دادی و از این حرفا !!!
    بهش جواب دادم گفتم "خودت بیکاری ! من بیکار نیستم !"
    یه کم جمع ساکت بود تا درک کنن من چه سوتی دادم ! نامردا خیلی میخندیدن بایدم بد میشنیدم ! هیچی دیگه بچه ها رفتن رو هوا داییه هم خندید و یه جوجه به من گفت و من هم در اخرین اخبار رسیده با دو بال روی دوشم در حال پرواز به افق دیده شدم !!!:aiwan_light_angel:
    البته این مال دوران جاهلیت بود ! الان دیگه ادم شدیم ! :campe45on2::campe45on2:
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    260
    پاسخ ها
    66
    بازدیدها
    2,030
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    205
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    694
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    145
    پاسخ ها
    60
    بازدیدها
    2,182
    بالا