من یه بار حواسم نبود سر کلاس فیزیک داشتم از رشته ریاضی بد میگفتم و یهو متوجه شدم معلمه خیلی بد نگاه میکنه گفتم عع راستی شما هم ریاضی بودین ! نه نه منظورم این بود ریاضی خیلی باحاله هرکی بره ریاضی ادم موفقیه !
یه بار از دست یکی از دوستام خیلی ناراحت بودم یه متن طولانی و با کلی بد و بیراه نوشتم و واسه یکی از دوستای صمیمی ارسال کردم از شانس بدم چون اسم هر دو اکانت شبیه هم بود واسه خود شخصی که دلخور بودم اشتباهی فرستادم و اون ارسال اشتباه باعث آشتی ما شد هر چند که تا یه هفته وقتی به یادش میافتادم فقط میخندیدم
پنج سال پیش بود تقریبا من یه پسر عمه داشتم دوسش داشتم ولی خب اون نمیدونست ،با دوستم(مهسا) که خودش گوشی نداشت تصمیم گرفتیم با گوشی الهه(دوست مهسا) بهش پیام بدیم ببینیم چه جوریه دوس میشه یا نه، اینا که بهش پیام میدن اول که خیلی درست جواب نمیده بعدم به الهه میگه شماره منو از کجا پیدا کردی و الهه رو تهدید میکنه که من پلیسم (البته من اون موقع نمیدونستم پسرعمم میخواد وارد نیرو انتظامی بشه:( ) الهه هم ترسو اسم منو میگه:( اینم صاف میبره میذاره کف دست اون یکی پسر عمم که شوهر خواهرم هم میشه:/// از اونجایی که شوهر خواهرم نمیدونسته کار ما فقط سرکار گذاشتن بوده ابروی من حسابی میره یاد میگیرم دیگه از این غلطا نکنم و با بچه های فامیل شوخی نکنم://:((
اینه که مینویسم بیشتر درس عبرت
یه بار برای کسی که سنش از من خیلی بیشتر بود تولدتون مبارک نوشتم بعد فرستادم هی نمیشد نت طبق معمول خراب بود
بعد یه دفعه چشمم به کامنتم افتاد
دیدم تولدتون مبارک رو بدون حرف "د" نوشتم
یعنی برای اولین بار ممنون اینترنتمون شدم
یه بار صبح زود بیدار شدم میخواستم شیر کاکائو درس کنم واسه خودم
شیر و تو لیوان خالی کردم به خیالم یه دو سه قاشقم کاکائو توش ریختم
بعد خیلی شیک و مجلسی تا ته لیوان رو بالا رفتم
جاتون خالی شیر فلفل قرمز خوشمزه ای بود
حالا که چند تا از بچه ها گفتن منم بگم
یک روز رفته بودم مسجد « نزدیک پنج سال پیش زمانی که بچه مسجدی بودم » رفتم که مکبر نماز باشم
آقا چشمتون روز بد نبینه مثل اینکه شیخی که جلو ایستاده بود به امید حرف های من بشین و پاشو میرفت چون سنش هم زیاد بود
نماز چهار رکعتی ظهر رو به تمام جمعیت مرد و زن و پیر و دوستامو و خیلیای دیگه سه رکعتی خروندم ، همه صداشون در اومده بود سر این که نماز دوباره برپاشد از مسجد فرار کردم
همین چند روز پیش هم یک سرمایه گذاری کوچیک داشتم که اون هم گند زدم تمام پولم رو پروند ، خلاصه خیلی سوتی های بدی توی زندگی دارم ، انقدر مثلا به بابام گفتم برو حوصلتو ندارم ، بعد میخواسته با کمربند منو بزنه
خرابکاری زیاد داشتم اما نمیدونم چرا تا اسمش میاد فقط این یکی یادم میاد
۹سال پیش موبایل اخرین مدل مامانم از دستم افتاد توی توالت :aiwan_light_cray2: :aiwan_light_cray:
زیاد سوتی میدم یادمه جلسه اولی که باشوهرم صحبت میکردم حسابی هم خجالت میکشیدم اومدم بگم از لحاظ مالی یا مادی من زیاد سخت نمیگیرم نه گذاشتم نه برداشتم خیلی جدی گفتم واسه من مالیات اصلا مهم نیست:/
دیشبم خواهرشوهرم داشت بهم میگفت من از اون خواهرشوهر نیستم که....
نزاشتم ادامه بده گفتم آره واقعا!فکر کردم می خوادبگه مثلا بدجنس نیستم دیدم شکسته نفسی کرد گفت خوب باشم که برات فلان کارو کنم. هیچی دیگه منم توافق محو شدم.