تاپیک‌های دنباله‌دار بدترین سوتی عمرتون

Big boss

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/03/03
ارسالی ها
174
امتیاز واکنش
1,330
امتیاز
389
پشت سر دبیرمون حرف میزدم تو اردو و اداشو در می‌آورد بعد که دقت کردم خودشم کنار بچه ها نشسته بود.
 
  • پیشنهادات
  • رویا زاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/17
    ارسالی ها
    772
    امتیاز واکنش
    3,193
    امتیاز
    528
    سن
    4
    محل سکونت
    کنار پادری-_-
    من فقط ساخته شدم واسه سوتی دادن:aiwan_light_sddsdblum:
    یه بار تو جمع به اکسپرسو..گفتم اسپرسو و هنوزم نمیدونم کدومش درسته:aiwan_lightsds_blum:یه بار دیگع ام مامانم داشتم مجبورم میکرد کله پاچه بخورم کع بدم میاد...خواستم بگم اینقد وادارم نکن..بلندگفتم اینقد باردارم نکن25r30wiاینا تازه خوباش بود:aiwan_ligsdht_blum:25r30wi
     

    Kimia.Kardan

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/18
    ارسالی ها
    2,188
    امتیاز واکنش
    33,580
    امتیاز
    916
    محل سکونت
    تهران
    معلم زبانمون تو آموزشگاهمون آقاست همیشه موقع تمرین حل کردن میاد بالا سرمون منم حواسم پرت شد نوشتم تو جاخالی به جای hit نوشتم shit کلی از خجالت آب شدم وقتی گفت دستتون درد نکنه از یه طرف منو دوستم داشتیم میمردیم از خنده از طرف دیگه من از خجالت Hanghead 25r30wi
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    _Dark _

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/18
    ارسالی ها
    132
    امتیاز واکنش
    1,438
    امتیاز
    383
    سلام نگاه دانلودی های عزیزم!
    از اونجایی که این روزا هممون بی حوصله ایم و بی کار(البته همه که مثل من بیکار نیستن)
    این تایپیکو ایجاد کردم که با خاطرات همدیگه یکم شاد بشیم.
    ممنون از همراهیتون♡
     

    _Dark _

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/18
    ارسالی ها
    132
    امتیاز واکنش
    1,438
    امتیاز
    383
    از اونجایی که همتون خوابین اولیشو خودم میگم!
    (البته این فقط یه مورد از سوتیای فجیحمه..کلا استادم تو این حرفه-)
    داشتم تو خیابون با رفیقام قدم میزدم یهو شالم افتاد.
    دیدین این مغازه ها بعضیاشون شیششون یه جوریه که داخلو نمیبینی؟
    اره چشمتون روز بد نبینه..رفتم جلو یکی از همون شیشه ها وایستادم قشنگ موهامو باز کردم در کمال آرامش هم موهامو می بافتم هم ادا اطوار در میو وردم(یه نمونش دماغمو چین میدادم چشامو ریز میکردم بعدم لبامو غنچه)مدیونید اگه فک کنید خل و چلم
    بعد شالمو گذاشتم سرم یه نگاه با دقت توی مغازه رو دید زدم چشمتون روز بد نبینه!
    آرایشگاه مردونه بود!!
    سه تا پسر با آرایشگره همچین نگام میکردن یکم دیگه میموندم چشاشون میفتاد کف پاشون
    منم که اصلا دیگه هیچی
     

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    والا دوره دبیرستان بود،
    یه معلم داشتیم معلم فیزیک. فوق العاده سخت گیر بود یه چیزی اصلا. گفته بود سر کلاس من اصلا هیچ کتاب درسی دیگه ای جز فیزیک نباشه! ازونا که همیشه حتی تمرینای کتابو نگاه میکرد ببینه حل کردی یا نه! بعد نمره بده.
    خلاصه من ی بار غیبت کردم. امتحان شفاهی ادبیات داشتم در عین حال امتحان دینیم نداده بودم. همه اشم مال ترم بود و امتحانای مهم.
    حالا وقت هم نبود، سر کلاس این معلمه، کتاب ادبیاتمو زیر میز با جرئتی که نمیدونم از کجا بود وا کرده بودم داشتم میخوندم.
    ی کلمه بود خیلی سخت بود نفهمیدم چیه. یواش ب بغـ*ـل دستیم زدم گفتم زینب این معنیش چیه؟ اونم ضایع تر از من خم شد رو کتاب تا کلمه رو ببینه. من خم اونم خم؛ معلمه هم فکر کرده بود ما گوشی اوردیم زیر میز.
    هیچی یهو پاشد اومد سمت ما. گفت چ خبره حیدری؟
    منم تنها سلاحم که مداد نوکی بودو محکم تو دستم گرفتم. هی به ترکی میگفتم:
    گلدییییییی بیزی بوغاااا، گلدی بیزیییییی اولا، محوالاسان فلان.
    خلاصه که بالاخره به ما رسید گفت چتونه شما دوتا؟
    منم مداد نوکیمو مثل ناشیا گرفتم بالا دو دستی. بغـ*ـل دستیمم حالا حول شده. میگع:
    خانوم داشتیم یه چیزیو بررسی میکردیم.
    قبل اینکه جفتمونم پرت کنه بیرون ژود گفتم:
    خانوم این مداد نوکی من نوکش گیر کرده هرچی میزنیم نمیاد بیرون‌‌
    بعد از عمد یه طوری پایینشو گرفتم هی فشار دادم ک فکر کنه واقعا گیر کرده. بعد هنوز کتابه رو پاهام وا بودا! مام عین چی ب خودمون میلرزیدیم.
    گفت:
    خب با خودکار بنویس!
    جامدادیمو نیگا کرد گفت:
    ماشالا مغازه مداد و خودکار داری. گیر دادی به مداد نوکی؟
    یه لبخند ملیحی هم زد و رفت. کتابه رو هم ندید. حالا من موندم و رفیقم و رازی ک بین ما بود و حرفی که رفیقم زده بود: داریم یه چیزیو برسی میکنیم!
    تا اخر زنگ مردیم از خنده
     

    _Dark _

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/08/18
    ارسالی ها
    132
    امتیاز واکنش
    1,438
    امتیاز
    383
    من کلا خیلی تو بازی جرات حقیقت نامردم
    یه بار با پسر عموم که خیلی واس هم کری میخونیم بازی میکردیم!
    بعد افتاد به اون
    گفتم جرات یا حقیقت
    سرشو گرفت بالا گفت جرات
    منم خیلی ریلکس زل زدم بش گفتم باید ادا گاو در حال زاییدن در بیاری...
     

    You look crazy

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/09/08
    ارسالی ها
    34
    امتیاز واکنش
    34
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    یه جایی
    خیــــلی زیادن ولی این تازگی اتفاق افتاده
    خوابیده بودم از آموزشگاه زنگ زدن که بگن به مادرم چرا بچت مشقاشو نمیفرسته هیچی دیگه استادم خواست باهام حرف بزنه منم تو اوج خواب مادرم تلفنو داد دستم منم قطع کردم گرفتم ادامه ی خواب هیچی دیگه عذاب وجدان گرفتم برم سر کلاسش سوال بپرسم ازش:)
     

    Big dark

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/11/15
    ارسالی ها
    184
    امتیاز واکنش
    652
    امتیاز
    323
    سن
    18
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    یه بار رفته بودم توی مغازه بعد در هاش شیشه ای بود وقتی خواستم برم بیرون اینقدر اون شیشه شفاف بود که ندیدم به جای اینکه برم بیرون رفتم تو شیشه
     

    pooneh_b

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/23
    ارسالی ها
    655
    امتیاز واکنش
    3,032
    امتیاز
    525
    محل سکونت
    همین نزدیکیا
    این سوتیه رو هفته پیش دادم@_@
    بش فک میکنم دوست دارم اب بشم برم تو زمین
    رفتیم خونه مامان بزرگم بعد برادرزاده مامان بزرگم اومد یه چیزی به مامانبزرگم بده و بره. یه لیوان اب ازم خواست منم پاشدم رفتم سر یخچال بیارم. زاویه ام یه طوری بود که خانومه رو نمیتونستم ببینم بعد اون گفت چه موهای صاف قشنگی داری
    منم اومدم تو هال گفتم مرسی ولی موهای من فره، الان صافش کردم.
    بعد زنه یه ذره نگاهم کرد هیچی نگفت بابام زیر گوشم گفت با تو نبود با داداشت بود 😐
    و من تصمیم گرفتم تا اخر شب دیگه هیچی نگم🙄😕
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    66
    بازدیدها
    2,022
    پاسخ ها
    85
    بازدیدها
    2,529
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    691
    بالا