یادمه بچه بودیم؛
من و داداشم رفته بودیم خونه ی خاله ام اینا چون مامانم نبود، خاله ام هم اون زمان هنوز جوون بود و علاقه ی خیلی خیلی زیادی به کیک پزی و شیرینی پزی داشت!
یادم نیست دقیقا چی شد، اما خاله ام کاری واسش پیش اومد و سریع از خون رفت بیرون! من و داداشم هم بی کار تو خونه بودیم؛ تا این که من گشنم شد و رفتیم تو آشپزخونه، و دیدیم ای دل غافل، خاله ام یه کاسه ی بزرگ خمیر درست کرده بود!
حالا دقیق هم یادم نیست خمیر چی بودن اما چسبناک بودن!
یهو داداشم یه چوب کبریت سوخته از کنار همون کاسه ی خمیر پیدا کرد، زد داخل خمیر ها و بعد پرتش کرد سمت سقف!
نمی دونم چی شد اما چوب کبریته چسبید به سقف!!
منم یاد گرفتم، رفتیم سراغ کابینت های خاله ام و هرچی چوب کبریت داشت برداشتیم؛
هی زدیم تو خمیرها؛
هی پرت کردیم به سقف!
اینا هم می چسبیدن و...
خلاصه وقتی خاله ام اومد،
دید نصف بیشتر خمیر ها نیست،
و ماهم کلا آردی و خمیری هستیم!
و...
[ادامه داستان به دلیل وجود صحنه های دلخراش حذف گردیده است!]
من و داداشم رفته بودیم خونه ی خاله ام اینا چون مامانم نبود، خاله ام هم اون زمان هنوز جوون بود و علاقه ی خیلی خیلی زیادی به کیک پزی و شیرینی پزی داشت!
یادم نیست دقیقا چی شد، اما خاله ام کاری واسش پیش اومد و سریع از خون رفت بیرون! من و داداشم هم بی کار تو خونه بودیم؛ تا این که من گشنم شد و رفتیم تو آشپزخونه، و دیدیم ای دل غافل، خاله ام یه کاسه ی بزرگ خمیر درست کرده بود!
حالا دقیق هم یادم نیست خمیر چی بودن اما چسبناک بودن!
یهو داداشم یه چوب کبریت سوخته از کنار همون کاسه ی خمیر پیدا کرد، زد داخل خمیر ها و بعد پرتش کرد سمت سقف!
نمی دونم چی شد اما چوب کبریته چسبید به سقف!!
منم یاد گرفتم، رفتیم سراغ کابینت های خاله ام و هرچی چوب کبریت داشت برداشتیم؛
هی زدیم تو خمیرها؛
هی پرت کردیم به سقف!
اینا هم می چسبیدن و...
خلاصه وقتی خاله ام اومد،
دید نصف بیشتر خمیر ها نیست،
و ماهم کلا آردی و خمیری هستیم!
و...
[ادامه داستان به دلیل وجود صحنه های دلخراش حذف گردیده است!]