خوابای قبلیمو ک یادم نمیاد ولی اخرین خوابی ک دیدم خیلی هم ترسیدم این بود ک
خواب دیدم عشقم اومده خونمون مامانمینا هم بودن بعد یهو بابام صدام زد گفت کتاب زبانتو بیار هر چیم میگشتم پیدا نمیکردم بابامم گیر داده بود یا میاری یا خودم میام اومدم اتاقم دیدم رفته زیر تخت بعد اومد بیرون هرکاریم میکردم ک برو ی جا قایم شو بابام میاد الان نمیرفت
یهو بابام اومد درو باز کرد منم سریع بستم درو بابامم شک کرده بود داشتم سنگکوب میکردم تو خواب ک یهو از خواب پریدم
والا خوابای من بیشتر خنده دارن تا ترسناڪ...
خواب دیدم تویه خونم...
یه دیو میبینم بهش میگم...
پــــــــخ
اونم منو برداشت برد......
دیگه بیدار شدم....
این اوبین خواب من بود...
من تاحالا خواب خوب ندیدم...
والا من تابه حال یه دونه خواب بد هم نداشتم و خوابام به شکلی بوده که هروقت واسه کسی تعریفشون میکردم طرف از خنده میترکیده
مثلا همین دیشب خواب دیدم با شخصیت یکی از این انیمه های ژاپنی داریم تو آسمونا دنبال لک لکها پرواز میکنیم