مامانم یه مجسمه داشت خیلی گرون بود ، منم شکسته نفسی نکردم و زدم شکوندم
دوست صمیمی ام یه سوءشیرت داشت ، من زدم زیپش رو شکستم.
یه بار خواستم قلیه ماهی درست کنم ، البته هیچ شباهتی به قلیه ماهی نداشت بیشتر شبیه یه مشت ماهی های مریض بود.
یه بارم زدم هدفون نازنینم رو شکستم :aiwan_light_cray:
چهار پنج سال پیش بود.یبار اومدم برنج دم کنم وقتی خواستم روغن بریزم توش یه کاسه دیدم توش ظاهرا روغن بود.من برداشتمش دوسه قاشق ریختم تو برنجا.دیدم داره حل میشه که.باخودم گفتم خدایا روغن که حل نمیشه توآب.خلاصه با اینفکر که شاید خراب شده رفتم روغن از تو یخپال برداشتم بازم ریختم تو برنجا.وقتی مامانم اومد ازش پرسیدم مامان این چیه؟چشمتون روز بد نبینه گفت اینا مایع ظرفشوییهدیگه اونشب هزارتا نذرو نیاز کردم که زنده بمونیم فقط
اعلام می کنم
شیشه میزمون رو شکستم
قندونمون رو حواسم نبود شکستم
یه بار ماکرونی داشتیم؛ خواستم ببرم بخورمش، از شانش بشدت خوبم با سر خوردم زمین! دیگه خودتون حدس بزنید چی شد
یه بار نماینده شهرمون اومد مدرسه منم رفتم سخنرانی کنم به عنوان پیشواز ...خلاصه همین که خواستم شروع کنم اب دهنم پرید تو گلوم هرچقدر سرفه کردم راه گلوم باز نمیشد اخرشم با هزار بدبختی درمقابل نماینده شهر که معلوم بود خودشو به زور نگه داشته دکلمه رو تموم کردم