- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 27
"قورباغه و گاو نر"
قورباغه كوچولو به قورباغه بزرگي كه كنار بركه نشسته بود مي گفت: واي پدر،من يك هيولاي وحشتناك ديدم. او به بزرگي يك كوه بود و روي سرش هم شاخ داشت. دم درازي داشت و پاهايش هم سم داشت.
قورباغه پير گفت: بچه جان، اوني كه تو ديدي فقط يك گاو نر بوده است. آن خيلي هم بزرگ نيست و ممكن است يك كمي از من بزرگتر باشد.
من مي توانم خودم را به همان اندازه بزرگ كنم، تو مي تواني خودت ببيني.سپس خودش را باد كرد و باد كرد.
بعد از قورباغه كوچولو پرسيد: از اين هم بزرگتر بود؟
قورباغه كوچولو كه هيجان زده شده بود،گفت: خيلي بزرگتر از اين بود.
قورباغه پير دوباره خودش را بيشتر باد كرد و پرسيد: آن گاو نر هم اين اندازه بود مگه نه؟
و باز قورباغه كوچولو جواب داد: بزرگتر پدر، خيلي بزرگتر.
دوباره قورباغه پير نفس عميقي كشيد و خودش را بيشتر باد كرد و بزرگتر و بزرگتر شد. سپس به پسرش گفت: من مطمئن هستم كه آن گاو نر از اين اندازه بزرگتر نبود.
اما در يك لحظه قورباغه پير كه خودش را خيلي باد كرده بود تركيد.
[بچه هاي عزيز يادتون باشد كه اونهايي كه خيلي خودخواه هستند و خودشان را بهتر از هر كسي مي بينند باعث از بين رفتن خودشان مي شوند.]