تاپیک‌های دنباله‌دار اگه بهت بگن خبر مرگ یکی رو به دوستت بدی، چجوری میگی؟

YOOROOGAK

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/13
ارسالی ها
49
امتیاز واکنش
768
امتیاز
256
محل سکونت
دنیای خواب
خیلی راحت میرم سمتش بدون حرف اضافی میگم"فلانی مرده"
اخه دو ساعت علافش کنم که چی راحت بهش میگم دیگه فوقشم فشارش میوفته که با یه اب قند حالش خوب میشه
 
  • پیشنهادات
  • ..... Roya .....

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2018/10/20
    ارسالی ها
    31
    امتیاز واکنش
    649
    امتیاز
    186
    میرم پیش اونی که باید خبر مرگ رو بشنوه . یکم نیگاش میکنم و در آخر بر میگردم خونمون . والا به من چه که خبر مرگ دیگرونو بهش بگم . مگه من پیام آور مرگم خخخ

    اما اگه دیدم خیلی ضروریه و کسی نیست که بهش بگه ، در اون شرایط وقتی داره میخنده یه سیلی میزنم تو صورتش و با داد میگم‌
    تو چرا جای فلانی نمردی ؟ اون مرد میفهمی مرد !
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    میگم متاسفانه فلانی رفت
     

    ..... Roya .....

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2018/10/20
    ارسالی ها
    31
    امتیاز واکنش
    649
    امتیاز
    186

    سیدمظفر حسینی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/08
    ارسالی ها
    116
    امتیاز واکنش
    2,135
    امتیاز
    336
    سن
    22
    بهش میگیم:فلانی رو یادته؟
    دوستم-آره خیلی آدم باحالیه.
    من-آره خیلی آدم باحالی بود،خدابیامرزتش
     

    Msz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    661
    امتیاز واکنش
    32,681
    امتیاز
    861
    محل سکونت
    شهر راز
    من چن بار خبر مجبور شدم خبر بدم واقعا سخته دردناك هس دركش خيلي سخته خيلي
     

    k.R....S 16

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2018/09/10
    ارسالی ها
    66
    امتیاز واکنش
    3,201
    امتیاز
    396
    هیچ وقت همچین چیزی رو قبول نمیکنم
     

    k.R....S 16

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2018/09/10
    ارسالی ها
    66
    امتیاز واکنش
    3,201
    امتیاز
    396
    یه سری رفتن به پدر بزرگم خبر مرگ مادربزرگم رو بدن یکی ار نوه ها گف من بش میگم وارد خونه شد رفت نون و پنیر و خیار و گوجه و همه چیز اورد نشست هی میخورد هی پدربزرگم گف فلانی چی شده هی گف صبرکن اینو بخورم آخر پدربزرگم یه سیلی آبدار بش زد اونم حرصش گرفت گفت اصن میدونی چیشده مامانی مرد پدربزرگم افسردگی حاد گرفت اینقدر زد تو سر و صورتش که خون از سر و صورتش میومد با اینکه مامانی وقتی مرد 118سالش بوود
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    181
    بازدیدها
    5,100
    پاسخ ها
    139
    بازدیدها
    4,111
    پاسخ ها
    92
    بازدیدها
    3,741
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    286
    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    964
    پاسخ ها
    25
    بازدیدها
    662
    پاسخ ها
    22
    بازدیدها
    762
    بالا