گوشیم رو به تنظیمات کارخونه بر می گردونم
درایو های d , e کامپیوتر رو فرمت می کنم
دفتر خاطراتم رو می سوزنم
میرم پیش مامانم بهش می گم که چه قدر عاشقشم
بعد به بابام زنگ می زنم ازش بابت همه کارهایی که کردم معذرت خواهی میکنم و بهش می گم تنها مردی که تو زندگیم دیدم تو بودی
همه وسایل ها مو به خواهرم میدم
بعد دقایق آخر به تنها دوست صمیمی ام زنگ می زنم