- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هفته نامه کرگدن - علی مصلح حیدرزاده: احتمالا مهم ترین وجه مضمونی فیلم کالت رابرت رودریگز نه اشاره به «گـ ـناه» در نام شهر و فیلم بلکه جا به جایی مفهوم خیر و شر است. آنچه در «باسین سیتی» ملقب به «سین سیتی» (شهر گـ ـناه) رخ داده، آن است که مرزبندی اخلاقی و عرفی میان آدم خوب ها و آدم بدها کاملا به هم ریخته است. قهرمانان فیلم مارو یک روانی آدمکش (میکی رورک)، دویات یک قاتل تغییر چهره داده (کلایو اوون) و هارتیگان یک پلیس متهم به قتل (بروس ویلیس) و البته بـدکـاره های الد تان هستند و در مقابل، یک سناتور و پسر منحرف و برادرش که اسقف شهر است، یک پلیس قهرمان جامعه و دار و دسته اش سیاه ترین و پست ترین شخصیت ها هستند.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
![991837_667.jpg](http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1395/6/20/991837_667.jpg)
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
درواقع آنچه به عنوان گـ ـناه اصلی در شهر گـ ـناه پررنگ می شود، در نهایت جنبه اجتماعی آن است. گناهکاران اصلی در مصدر امور قرار گرفته اند و با فساد و تهدید و رشوه و قتل و زد و بند و زورگویی بر دیگران حکمرانی می کنند. سایر شخصیت ها هم مصون از خطا و گـ ـناه نیستند، اما در نظم به هم ریخته دنیای ساخته شده به دست رابرت رودریگز و فرانک میلر آن ها معصوم ترین شخصیت ها هستند.
وجه دیگر نمایش گناهکاری در فیلم مورد بحث مجازات است. همه گناهکاران باید به مجازات برسند؛ چه کسانی که قطب خیرند و چه آن ها که قطب شر را تشکیل داده اند. راه رستگاری مسدود است. مارو بعد از کشتن کشیش و شاگرد دست آموز آدم خوارش به صندلی الکتریکی بسته می شد.
پلیس فاسد به دست زن های مقیم الد تان به قتل می رسد. هارتیگان برای نجات دادن دختر جوان خودکشی می کند و تنها دوایت است که با دسیسه می تواند مافیا را قتل عام کند و زنده بماند. تنها شخصیت صاحب اصول و مصون از خطا ظاهرا هارتیگان است که او هم بر اثر مشکل قلبی به آستانه بازنشستگی می رسد و در آخرین ماموریتش حبس چندساله را به جان می خرد و در نهایت به قیمت جانش فداکاری می کند. در شهر گـ ـناه مسیر رستگاری بسته است و قانون جنگل حاکم شده. بکش تا کشته نشوی. بخور تا خورده نشوی. همه گناهکارند چون خودخواسته در جایی حبس شده اند که رهایی و رستگاری در آن جایی ندارد.
مفهوم زنانگی در این شهر سیاه و سفید معنایی جز کامجویی و در معرض استثمار بودن ندارد. زن ها اغلب بـرده هایی در دست مردانند که حتی توان شورش ندارند و تنها جمع روسپی ها می توانند از خود دفاع کنند. حتی آن ها همم دام در خطرند که دیگرانی آنان را به بند بکشند چون مستقل بودن در شهر گـ ـناه تحمل نمی شود. در این دنیای سیاه و سفید، رنگ یا نماد جسمانیت است یا نشانه درنده خویی.
تاش های قرمزی که گاهی روی تصویرهای بی رنگ نقش می بندند، یا خون است یا رنگ خواهــش نـفس. ساکنان شهر خاکستری فقط می توانند رنگی جز سیاه و سفید بسازند که مرتکب گـ ـناه شوند؛ خونریزی یا خواهــش نـفس. به شکل غریبی فرم و محتوا در فیلم رودریگز درهم آمیخته است.
جامعه چنان از جرم و جنایت و فساد اشباع شده که تنها لحظات رنگی را در قالب شکلی از گـ ـناه رقم می زند. این شهر، در انتهای جاده ناکجاآباد و در بی زمانی، تصویری نمادین از آخرالزمانی است که به دست ماشین های هوشمند یا زامبی ها و یا بیماری و یا حمله اتمی رقم نمی خورد. خود انسان ها چنان سقوط کرده اند که از تمدن چیزی جز زرق و برق ظاهری باقی نمانده و پایه های زندگی اجتماعی چنان بر اثر نبود اخلاق ویران شده که «گـ ـناه» به اسم خاصی لایق چنین جامعه ای تبدیل شده است.
و همان طور که در ابتدای یادداشت اشاره شده، این فقط یک اسم نیست؛ لقبی شایسته است برای شهری که در آن خیر و شر در سطحی پست تر از شأن و منزلت انسانی با یکدیگر می جنگند و در نهایت همه فرجامی جز مجازات شدن ندارند چون در نبرد برای بقا در قلب تاریکی مهم نیست که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده.
[/BCOLOR]وجه دیگر نمایش گناهکاری در فیلم مورد بحث مجازات است. همه گناهکاران باید به مجازات برسند؛ چه کسانی که قطب خیرند و چه آن ها که قطب شر را تشکیل داده اند. راه رستگاری مسدود است. مارو بعد از کشتن کشیش و شاگرد دست آموز آدم خوارش به صندلی الکتریکی بسته می شد.
پلیس فاسد به دست زن های مقیم الد تان به قتل می رسد. هارتیگان برای نجات دادن دختر جوان خودکشی می کند و تنها دوایت است که با دسیسه می تواند مافیا را قتل عام کند و زنده بماند. تنها شخصیت صاحب اصول و مصون از خطا ظاهرا هارتیگان است که او هم بر اثر مشکل قلبی به آستانه بازنشستگی می رسد و در آخرین ماموریتش حبس چندساله را به جان می خرد و در نهایت به قیمت جانش فداکاری می کند. در شهر گـ ـناه مسیر رستگاری بسته است و قانون جنگل حاکم شده. بکش تا کشته نشوی. بخور تا خورده نشوی. همه گناهکارند چون خودخواسته در جایی حبس شده اند که رهایی و رستگاری در آن جایی ندارد.
مفهوم زنانگی در این شهر سیاه و سفید معنایی جز کامجویی و در معرض استثمار بودن ندارد. زن ها اغلب بـرده هایی در دست مردانند که حتی توان شورش ندارند و تنها جمع روسپی ها می توانند از خود دفاع کنند. حتی آن ها همم دام در خطرند که دیگرانی آنان را به بند بکشند چون مستقل بودن در شهر گـ ـناه تحمل نمی شود. در این دنیای سیاه و سفید، رنگ یا نماد جسمانیت است یا نشانه درنده خویی.
تاش های قرمزی که گاهی روی تصویرهای بی رنگ نقش می بندند، یا خون است یا رنگ خواهــش نـفس. ساکنان شهر خاکستری فقط می توانند رنگی جز سیاه و سفید بسازند که مرتکب گـ ـناه شوند؛ خونریزی یا خواهــش نـفس. به شکل غریبی فرم و محتوا در فیلم رودریگز درهم آمیخته است.
![991838_208.jpg](http://cdn.bartarinha.ir/files/fa/news/1395/6/20/991838_208.jpg)
جامعه چنان از جرم و جنایت و فساد اشباع شده که تنها لحظات رنگی را در قالب شکلی از گـ ـناه رقم می زند. این شهر، در انتهای جاده ناکجاآباد و در بی زمانی، تصویری نمادین از آخرالزمانی است که به دست ماشین های هوشمند یا زامبی ها و یا بیماری و یا حمله اتمی رقم نمی خورد. خود انسان ها چنان سقوط کرده اند که از تمدن چیزی جز زرق و برق ظاهری باقی نمانده و پایه های زندگی اجتماعی چنان بر اثر نبود اخلاق ویران شده که «گـ ـناه» به اسم خاصی لایق چنین جامعه ای تبدیل شده است.
و همان طور که در ابتدای یادداشت اشاره شده، این فقط یک اسم نیست؛ لقبی شایسته است برای شهری که در آن خیر و شر در سطحی پست تر از شأن و منزلت انسانی با یکدیگر می جنگند و در نهایت همه فرجامی جز مجازات شدن ندارند چون در نبرد برای بقا در قلب تاریکی مهم نیست که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده.