رویداد روز معلم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

لونــℓunAـــآ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/18
ارسالی ها
397
امتیاز واکنش
7,665
امتیاز
584
محل سکونت
سیاره اکسو
اول از همه روز معلم رو به همه معلمای عزیز و همچنین مادر و خواهر خوشملم تبریک عرض می‌نمایم:campeon4542::campe45on2:
روزی روزگاری در حال و هوای خوش کلاس هفتم به سر می‌بردیم تا اینکه متوجه شدیم اون سال کلا بوفه مدرسه رو تعطیل کردن:aiwan_light_bbbbbblum:(توجه کنین که همیشه بوده لذا(!!!) دقیقا از همون سال که ما وارد مدرسه شدیم بوفه لعنتی منهدم شد!)
خب داشتم می‌گفتم تو یکی از همین ایام و ساعت ورزش بود که ما احساس کردیم بعد از کلی والیبال زدن داریم از گشنگی هلاک می‌شویم.... از قضا هیچ احدی اون روز یه تیکه نون خشکم با خودش نداشت:aiwan_light_sddsdblum:
از اونجایی که نزدیک مدرسمون یه سوپر مارکت گوگولی قرار داشت، تصمیم گرفتیم بی سر و صدا از مدرسه جیم زده و برای ساعتی خود را در سوپری گم و گور کنیم (با وجود مدیر فوق‌العاده سخت‌گیـــــر، خشن، جــــدی، اخمالود و از نظر ما به شدت ترسناک...واقعا دل و جرعت می‌خواست:|) از اون به بعد مزه سوپری زیر دندونمون گیر کرد و تصمیم گرفتیم این کار را مخفیانه تا ابد ادامه دهیم:|
متاسفانه سال بعدش متوجه شده بودن و کل مدرسه رو دوربین کار گذاشتن:|
:aiwan_lffghfdght_blum::aiwan_lightff_blum::aiwan_light_cray::aiwan_light_cray::aiwan_light_cray::aiwan_light_cray:



قشنگ یادمه دبستان بودم و از قضا مدیرمون هم مامانم بود :campe45on2:
وقتایی که مادرم تا دیر وقت مینشست تو مدرسه کاراش و انجام می‌داد منم پاش می‌موندم باهم بریم خونه!
همیشه میرفتم سراغ کشوی معلما(:campe45on2::aiwan_light_diablo:) شاید بتونم نمونه سوال امتحانی پیدا کنم که البته همیشه هم دستم خالی می‌موند:| ولی من هیچوقت تسلیم نشدم و همیشه آرزو به دل موندم! (ناگفته نماند که همیشه مهر و چاپ‌های صدآفرین و کش می‌رفتم میزدم رو دفتر املا و برگه‌های امتحانیم:aiwan_light_blush:)
در عوض نمره‌های بچه ها رو نگاه میکردم و من همیشه زودتر از همه از نمراتشون خبر داشتم:campe45on2:(نمی‌دونم چرا ولی حس می‌کردم به خاطر این داناییم خیلی شاخم25r30wi)
هرچند که دوران دبستان خیلی به من ظلم شد .... دبیر ورزشمون می‌خواست گروه طناب‌زنی تشکیل بده از بچه های کلاسمون، منم که عشق ورزش و طناب و الحق که توش مهارت هم داشتم.... یادمه چون مدیر مادرم بود من رو واسه یکی از اعضای گروه انتخاب نکرد.... میگفت در حق بقیه ظلم می‍شه:|
و به همین شیوه همیشه استعدادهای سرشار من در دبستان خفته ماندند!Boredsmiley



امسال سر کلاس نشسته بودیم و مشغول جواب دادن به سوالای امتحانی!(در همین حال معلم در کلاس رژه می‌رود)
چند لحظه سرم رو بالا آوردم واسه فکر کردن که با صحنه‌ی بسی چیزی مواجه شدم!25r30wi
دبیر می‌خواست بشینه رو صندلی که ناگهان.......
بالشتک(!!!!)(پشتی!) صندلی همزمان لیز خورد پایین و زیر پای دبیر خالی شد و.....
بقیش رو خودتون میتونین حدس بزنین!!!25r30wi25r30wi حیف که همه سرشون تو برگه بود کسی ندید؛ واقعا حیــــــف!(با ذکر مرد بودن دبیری که خیلیم جدیه)
یه بار دیگه هم داشتیم سر کلاس مثالی که دبیر بهمون داده بود حل می‌کردیم، در همون حال هم دبیر داشت تو کلاس راه می‌رفت که...
کسی حواسش نبود ولی خداشاهده من دیدم که داست میفتاد:aiwan_lightsds_blum::aiwan_light_biggrin:



یه بار ساعت هفتم با یه دبیر فووووق لجباز و .... کلاس داشتیم و از قضا هممون خسته و کوفته! رفتیم ازش اجازه بگیریم بریم خونه... گفت بشینین باهاتن کار دارم... حالا هی از ما اصرار که درسمون تموم شده و بیکاریم و .... از اون انکار که نه کار برا انجام سر کلاس پیدا میشه(Boredsmiley) بعد نیم ساعت که ما علاف بودیم و سرویس هم رفت(سرویس بچه ها هم تا یه ساعت دیگه نمیتونست بیاد) اومد با لبخند فوق العاده خبیثانـــــه بهمون گفت برین خونه!:NewNegah (10): واقعا هنوزم نفهمیدیم وات ده فازش؟
ماهم یه روز برا تلافی کلاسشو جیم زدیم رفتیم خونه و اون با کلاس خالی از دانش آموزمواجه شد:aiwan_light_blush:

(موارد دیگری هم هست که ترجیح میدم ذکرشون نکنم:|:campe545457on2:)

خلاصه که sorry اگه زیاد بود ولی جالب نبود... اوج شیطنت ما در همین حد کفاف میداد:aiwan_light_crazy:


@کوثر فیض بخش
@..عاطا..
@•♡ŊORA♡•
 
  • پیشنهادات
  • Alastor

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/07
    ارسالی ها
    2,669
    امتیاز واکنش
    15,422
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    یوکوهاما یا هازبین هتل،فرقی نمیکنه:|
    ممنون از تگ دوستم.

    پارسال روز معلم یه ساعت خفن طلایی برا معلمم گرفته بودم و رفتم که بهش هدیه بدم.
    گفتم حالا یه جمله خفنی هم بگم...
    عین اینا که میخوان خواستگاری کنن جعبه رو باز کردم و گفتم:انقد دوستتون دارم که زبونم از گفتنش قاصره!
    بعد اونم انقد خوشحال شد پرید بغلم کرد بوسم هم کرد^_^آخه من شاگرد محبوبش بودم♡♡
    بعدش هم کل روز ول بودیم خوش گذروندیم انقد حال داددددد!
     

    *SiMa

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/04/17
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    23,337
    امتیاز
    948
    خاطره ی دوران تحصیل:
    دوم دبستان:
    معلم و مدیر و ناظم دورش جمع شده بودند، افتاده بود و پایش به زمین کشیده بود به پهنای صورت اشک میریخت، زانوش زخم برداشته بود.زنگ کلاس رو زده بودند و همه برای دیدن ادامه ی ماجرا به پشت پنجره هجوم آوردند. نیمکت من کنار پنجره بود، هجوم جمعیت روکه دیدم ترسیدم که بخوان از روی نیمکت من بالا برن و روی طاقچه بایستند که جست زدم و روی نیمکت رفتم تا کوله رو از روی طاقچه یزیر پنجره بقاپم، که خاکی نشه.
    وسط سرم به تیزی پنجره خورد و تیر کشید. چند لحظه بدون حرف نشستم، حس بدی داشتم. جای برخورد سرم رو ماساژ دادم و همون موقع یکی جیغ زد. دستم رو نگاه کردم، پر خون شده بود. مقنعه ام رو از سرم کشیدم، قسمت بالای سر مقنعه ام کامل خونی شده بود سر من گیج و بچه ها جیغ جیغ کنان به سمت مدیر و معاون که توی حیاط مشغول بستن پای دخترک بودند رفتند...
    تا الان گاهی جای برجسته اش رو وسط سرم حس میکنم. :aiwan_lightsds_blum:
    چه جالب خاطرات سر شکستگی زیاده توی مدرسه...همین الان خوندم خاطرات دوستان رو ....:aiwan_lightsds_blum: شاید خاطرات جدیدی رو اضافه کردم.

    خاطره ی دوران تدریس:
    دقیقا روز سه شنبه ۱۰ اردیبهشت بچه ها با ذوق و شوق اومدن تعریف کردن که توی مسیر حرکت از روستاشون به سمت مدرسه یه بچه شتر مرغ زخمی که سگ های وحشی دوره اش کرده بودند رو نجات دادن و به راننده سرویسشون سپردن تا نجاتش بده، یکی از دانش آموزای من -که عاشق حیوانات حتی مارمولکه- نجاتش داده بود و حالا ادعای مالکیت داشت. میگفت خانم خیلی خوشحالم که یه شتر مرغ دارم و...
    گفتم: مال تو نیست این طرفا پرورش شترمرغ زیاده و حتما مال اونجاست، دردسر میشه و...
    راننده سرویس هم فهمیده بود بچه ها می خوان چی کار کنند پرنده رو درمان کرده بود به بچه ها نداده بود.
    روز چهارشنبه ۱۱ ام، پلیس بعد از جشن روز معلم اومد سراغ مدرسه، یکی این ور غش کرد یکی اون ور. بساطی شده بود، که اره شتر مرغ رو یکی از بچه های مدرسه دزدیده.
    زنگ زدن به راننده و اون بنده خدا هم قطعا تا حالا تحویلش داده...
     
    آخرین ویرایش:

    VèlGàrD

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/03
    ارسالی ها
    163
    امتیاز واکنش
    8,215
    امتیاز
    616
    اول ممنون از تگ کنندگان: طلایه،،،کوکی،،کسی که تگ کرد و پاک کرد:aiwan_lightsds_blum:،،شقایق؛؛؛؛مروا،،دادا پارسا،،کیارش خفن نژاد

    خب:
    زنگ تفریح بود و خب معلم زیست ما یکم دیر میاد کلاس معمولاااا
    ماهم مشغول به تشویق ایسلندی،،اهنگ ایرانی،،،رقـ*ـص عربی:aiwan_lightsds_blum: :aiwan_lightsds_blum: و رقـ*ـص‌های دیگر
    خب ما یه نگهبان میذاریم دم در که اگه کسی اومد بگه مابریم حالت تدافعی،، و معمولا به منظور آزار ما الکی هی میاد میگه آقا اومد:aiwan_lightsds_blum:

    من درحالات نشسته مشغول رقـ*ـص بودم که این پسره گفت اقا داره میاد منم فک کردم داره شوخی میکنه:aiwan_lightsds_blum: :aiwan_light_lol:

    کلا با معلمامون راحتیم ،،،معلم درباز کرد منم در حالتی که دستام روی هوا بود از حرکت ایستادم:aiwan_lightsds_blum: معلم دید

    حالت معلم: :aiwan_ligsdht_blum: :aiwan_ligsdht_blum: :aiwan_ligsdht_blum: خدایی پخش شده بود رو زمین
    نگهبان خائن: :aiwan_light_fool: من گفتم مرتضا گوش نکردی :aiwan_light_fool:

    بچها :aiwan_light_sarcastic_hand: :aiwan_light_sarcastic_hand:

    معلم گفت مرتضا خوب میرقصی ؟ گفتم اره:aiwan_lightsds_blum:
    گفت باریکلا ما که عرضه نداشتیم تو بلد باش

    قیافه معلم:غرق درگذشته خودش :aiwan_light_umnik2:
    قیافه من رو به نگهبان خائن و بچها :aiwan_light_good:(البته با انگشت دیگه:aiwan_lightsds_blum:
    و بچها :aiwan_light_shok:
    معلمی که هیچوقت نرقصیدی روزت مبارک:aiwan_lightsds_blum:

    دوستان غایب به ترتیب الفبا:
    @alis_me
    @Anahid.A
    @dorsawaj
    @mahaflaki
    @ToloAm
     

    mahaflaki

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/09
    ارسالی ها
    491
    امتیاز واکنش
    37,621
    امتیاز
    911
    مرسی از تگ اقا مرتضی :D

    ما یه معلم اقا داریم که خیلییی خجالتیه :aiwan_lightsds_blum: خیلی هم دوست داشتنیه. پنجشنبه بود و مدرسه هم خالی بود‌. همکلاسی های منم همه رو به روی پنجره ای که واسه کلاسمونه نشسته بودن. منم که مثل همیشه اویزون پنجره بودم. کلا سه چهار تا تو کلاس بودیم و به طرز عجیبیییی همه هم پیش هم بودم همون رو به روی پنجره :aiwan_lightsds_blum:
    این اقا معلم ما هم اومد یهو سر کلاس. منم دیدم وقت نیست برم پایین از همونجا واسشون بشکن زدم ( از عادتای شایععع منه ) اشاره کردم اومده معلممون. اونا هم با صدای بلنددددد میگفتن:
    - دروغ نگو! نبومده
    - اگه میومد محیا از پنجره صدامون نمیکرد
    حالا من هی اشاره میکردم باور نمیکردن :aiwan_lightsds_blum: ابرو بریییی میکردن :aiwan_lightsds_blum:
    - فلانی اگه اومدی دستتو نشون بده
    - فلانی یه نشونی به ما بده ببینینمت :/
    به خدااااا من تمام تلاشمو کردمااااا :aiwan_lightsds_blum: تاره داشتن وارد حیطه قربون صدقه رفتنش میشدن که من دیدم صبر بسه به معلممون گفتم :
    - میشه یه لحظه بیاین لب پنجره؟
    حالا صدا هااا واضح واضح بودااااا
    خلاصه اومد لب پنجره و...
    بقیه رو به عهده خودتون میسپازم :aiwan_lightsds_blum:
    @Maryam.ey
    @Maryam.B27
    @*Setayesh Razavi*
     

    EL.ay

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/17
    ارسالی ها
    64
    امتیاز واکنش
    1,161
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    Under The Bosom Of God
    چه خاطره های قشنگی :aiwan_lightsds_blum:

    یادش بخیر کلاس دوم دبیرستان بودیم یکی از بچه ها با دوست پسرش دعوا کرده بود اونم برا اشتی براش نامه نوشته بود :aiwan_lightsds_blum:

    یکی از اون خودشیرینا رفته بود ب ناظم خبرداده بود فلانی تو کیفش نامه داره و فلان

    از,شانس منم رفته بودم دفترخبردار شدم :aiwan_lightsds_blum:

    تا ناظم بیاد کلاس بردیم پشت عکس اقای رهبر قایم کردیم:aiwan_lightsds_blum:
    حالا هی این ناظم گشت و چیزی پیدا نکرد
    یه کلاس قاه قاه میزدنااااا :aiwan_lightsds_blum:

    خدایی خیلی خوب بود
    ی دبیر ادبیات داشتیم بنده خدارو خیلی اذیت میکردن رو صندلیش ی بار ادامس گذاشتن چسبید به مانتوش :aiwan_lightsds_blum:
    رفت ب مدیر شکایت کرد دوهفته بدون دبیر موندیم

    یادش بخیر خیلی دوران خوبی بود

    @طناز*
    @*meliika*
    @OnlineBoy
     

    *-af-*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/18
    ارسالی ها
    522
    امتیاز واکنش
    5,113
    امتیاز
    615
    کلاس هشتم بودم. قرار بود 8 درس از کتاب مطالعات اجتماعی رو معلممون امتحان بگیره. روز قبلش من و خیلی دیگه از دوستام هیچی نخونده بودیم. تو کلاس که نشسته بودیم یکی از دوستام از اثرات انرژی منفی حرف می زد. که اگه کسی رو نفرین کنی و اینا یه اتفاقی براش میفته. خلاصه یه سری بچه ها باهاش دعوا کردن و گفتن چرت و پرت نگو و خرافاتی نباش.
    ما زنگ سوم مطالعات داشتیم از اون طرفم بعضی بچه ها همینجور زمزمه می کردن که خدایا نیاد خدایا دستش بشکنه خدایا ال بشه بل بشه
    زنگ سوم که شد من به شخصه داشتم سکته می کردم چون واقعا هیچی از این درس لعنتی نمی فهمیدم. معاونمون اومد تو کلاس گفت خانمتون پاش امروز صبح شکسته نمیاد، شماها می تونین برین خونه.
    قیافه من و دوستام دیدن داشت خدایی:aiwan_light_shok:شانس که میگن به آدم رو می کنه همینه
    @فرشته جووون
    @yasin007

    @
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,896
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    عاقا ی بار سر فیزیک ک اتفاقن معلم خیلی سخت گیری بود داشتم ادبیات می خوندم زیر میز
    بعد ی کلمه رو نفهمیدم چیه
    امتحان نیم ترمم بود
    ب بغـ*ـل دستیم گفتم رفیق ببین چیه
    اونم خم شد
    دوتایی خخم شده بودیم
    یه‌یه‌و معلممون گف دارین چی کار می کنین؟
    من گفتم خانوم ی چیزی اینجا گیر کرده
    رفیقم هل شد گف خانوم ی چیزیو بررسی می کنیم
    یعنی حسن سوتفاهمو !!! :aiwan_lightsds_blum:
    هیچی پاشد اومد سرمون ببینه چیو بررسی می کنیم .
    یکم چپ چپ نگاهمون کرد بعد منم سریع اتودمو نشون دادم بهش گفتم نوکش گیر کرده بود.
    چپ چپ نگا کرد رفت
    خدایی معجزه بود اون کتاب ک ب طور واضحی باز بودو ندید
    ب این می گن مدیرییت مسائل :aiwan_lightsds_blum:

    @شرقی شاد
    @.....16
    @اِلارا
     

    شرقی شاد

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/22
    ارسالی ها
    249
    امتیاز واکنش
    5,315
    امتیاز
    516
    محل سکونت
    بهشت
    واسه معلممون جشن گرفته بودیم اصلا همه چی حاضر و اماده
    یه معاونم داشتبم بگی نگی بداخلاق بود خودشم جوون
    اینکه اومد تو کلاس کلی بادکنک ترکوندیمو
    منم نصف کیکو گرفته بودم پشتم قایم کرده بودم صداش زدم بنده خدا فکر کرد مخوام روز معلمو تبریک بگم که نا گفته نماند که چنان کیکو به صورتش کوبوندم
    اصلا یه وضعی بودااا بیچاره دماغش کلن خامه ای شده بود
    من زیاد خاطره ندارم اما به امید خاطره های بعدی
    @ناتاشاا
    @*asemani*
    @alis_me
     

    ریحانه سادات

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/20
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    1,108
    امتیاز
    476
    من کلاس یازدهمم، رشتمم انسانی. مدرسه‌ی ما کلاساش خیلی کوچیک تعداد دانش‌آموزای هر کلاس هم خیلی زیاد. برای همین موقع‌ امتحانا یا بعضی از بچه‌ها صندلیشون رو می‌برن بیرون از کلاس یا می‌ریم نماز خونه امتحان می‌دیم وقتی میریم نمازخونه هم با فاصله‌ی دوتا جانماز از هم می‌شینیم. دو، سه هفته پیش بود امتحان ادبیات داشتیم معلم ادبیاتمون هم هیچ وقت امتحاناش رو تو کلاس نمیگیره همیشه میبرتمون نمازخونه ما هم چون این رو می‌دونستیم از زنگ تفریح همه رفتیم نمازخونه. تو نمازخونه بودیم که دیدیم معلم جغرافیامون اومد نمازخونه فهمید ما امتحان داریم گفت یه ردیف سعدی(کلاس ما) یه ردیف مولوی(اون یکی کلاس یازدهم) بشینن مولویا اومدن و بین ما نشستن. جایی که من نشسته بودم دوتا از بچه‌های مولوی نشسته بودن که خیلی درس نخونده بودن. منم جغرافیم خیلی خوبه برای همین به اینا که درس نخونده بودن گفتم اگر سوالی رو بلد باشم جوابشو می‌گم امتحان که شروع شد من بیشتر از این که حواسم به امتحان خودم باشه به امتحان اونا بود اوناهم که اصلا نمیشنیدن من چی میگم. پرسیدن فرانسه کجاست؟ چهار بار گفتم کشور ستاره‌ای تا فمیدن چی‌میگم. پارک‌های علم و فناوری رو که قشنگ هفت بار گفتم کنار نواحی صنعتی آخرشم یکیشون نوشته بود نواحی صنعتی بیست‌پنج صدم کم شد. خلاصه که امتحان خودم رو خیلی خوب ندادم ولی به اونا خیلی کمک کردم.
    @khorshiid
    @mahsaw
    @Lida.sh
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    1,259
    پاسخ ها
    42
    بازدیدها
    1,465
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,701
    پاسخ ها
    197
    بازدیدها
    8,888
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,085
    پاسخ ها
    23
    بازدیدها
    2,301
    تاپیک قبلی
    بالا