رویداد روز معلم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

کوکیッ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/04
ارسالی ها
20,571
امتیاز واکنش
157,354
امتیاز
1,454
محل سکونت
میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
به به چه خاطره هایی :aiwan_light_bdslum::aiwan_light_bdslum:

خب سال دوم دبیرستان یه معلم ریاضی داشتیم
که بسی بسی مضخرف بود
اصلا اسم ریاضی که می اومد ما پژمرده میشدیم
این بشر وقتی ب بسم الله رو میگفت دقیقا تا اخرین لحظات درس میداد
نه خبری از استراحت کوتاه بود نه یه نفس راحت کشیدن
یکسره درس میداد یک آن به خودت می اومدی میدیدی سی صفحه درس داده ولی تو احساس تهی بودن مغزی میکنی :|||
اخر هر جلسه هم میگفت سه فصل امتحان :/// همه در جا سکته میکردیم..... (تف بر او باد)...!
اقا یه جلسه ده دقیقه مونده بود به زنگ من دیگه شدید خسته شده بودم همه بچه ها هم از این سر کلاس اون سر کلاس داد میزدن خانم خسته نباشید ....اونم با خونسردی میگفت سلامت باشید :D و ادامه میداد
در طی یک عمل هوشمندانه تا روش سمت تخته بود من پاک کنم رو پرت کردم سمتش
اقا اقا کلش داغ کرد تند گفت: کی پاک کن پرت کرد؟
سکــوت سکوت و سکوت:aiwan_light_sddsdblum:
منم بلند شدم گفتم اعتراف کنید کی این کار بیشرمانه رو انجام داد؟ معلمی شغل انبیاست.... خدا شما را خشک کند :aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum::aiwan_ligsdht_blum:
کلاس یکدفعه شلوغ شد
جـــــان جــــــان و زنگ خورد
و فــــــــــــرار از زنــــــــدان! :D

:aiwan_light_dance3:
@ngn
@~پارسا تاجیک~
@deimos
@zansia
@Snow Wolf.z
@Morteza4444
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Zahraツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/09
    ارسالی ها
    869
    امتیاز واکنش
    6,807
    امتیاز
    717
    سن
    25
    محل سکونت
    ☔Rain City
    خاطره‌ی من مربوط میشه به اردوی راهیان نور
    یادم نیست درست که موقع رفت بود یا برگشت
    ولی دوستم که تو اتوبوس کنارم نشسته بود حالش خیلی بد بود.
    گلاب به روتون اسهال شده بود.:aiwan_light_bad:
    بعد به من می‌گفت برو بگو نگه دارن.
    هی من از ته اتوبوس از بین لنگای دراز بقیه رد می‌شدم می‌رفتم به دبیرمون می‌گفتم. می‌گفت اینجا بیابونه دست‌شویی نداره، یه‌کم صبر کنید به یه جایی برسیم.
    باز از بین همون لنگا به‌سختی برمی‌گشتم؛ ولی هنوز ننشسته دوستم مجبورم می‌کرد دوباره برم بگم که حالش خیلی بده و نمی‌تونه صبر کنه.:aiwan_lighgt_blum:
    خلاصه این رفت‌وآمد چندبار تکرار شد تا اینکه راننده تو همون بیابون یه جای دکه‌مانندی پیدا کرد که دست‌شویی بود و وایستاد.

    دوستمم عین فشنگ در رفت و پرید تو دست‌شویی.25r30wi
    من و دبیرمون هم دنبالش.
    قشنگ یه یه ربعی دم در منتظر بودیم؛ ولی نه بیرون میومد، نه هیچی.Boredsmiley
    خلاصه که دبیرمون هم نگران شد و هی می‌کوبید به در که بیا بیرون.:aiwan_light_sddsdblum:
    باز یه یه ربع دیگه هم با درزدنای دبیرمون گذشت و این دوستمون بالاخره اومد بیرون.:NewNegah (3):
    قیافه‌ش هم که زرد و خلاصه نگم براتون:aiwan_lightsds_blum:
    هنوز هم که هنوزه هروقت یاد این خاطره میفتم همین رو می‌زنم تو سرش، میگم راهیان نور رو کوفتم کردی!:aiwan_ligsdht_blum:

    @.:~LiYaN~:.
    @کوثر فیض بخش
    @darya22
     

    assena

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/08
    ارسالی ها
    664
    امتیاز واکنش
    4,364
    امتیاز
    481
    سن
    23
    جشن بود برای همین برای پذیرایی بستنی گرفته بودن گذاشته بودن بوفه با پول ما ولی به ما نمیدادن منم دیدم کلید بوفه تو دفتر روی میزه رفتم برش داشتم با دوستم بستنیارو پخش کردیم بین بچه ها دوتا بستنی گذاشتم تو جیبم خلاصه ناظم اومد ولی من در رو قفل کرده بودم اومده بودم بیرون باهام صحبت میکرد منم از اونور جیبام جا نداشت نمیدونستم چجوری بپیچم گوشی از تو دستش افتاد منم خم شدم بهش بدم بستنی رو تو جیبم دید گفت اون چیه تو جیبت مم دیدم هوا پسه تا تونستم دویدم ولی نمره انضباطم کم شد:aiwan_lightsds_blum:
    @Elahe_V
    @نگار 1373 @کوکیッ
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    ما سوم راهنمایی دوشنبه ها زنگ دوم ادبیات داشتیم،زنگ سوم هندسه؛ هندسه هم همیشه باید کتاب تکمیلی حل میکردیم و کلی تکلیف داشتیم
    دیگه ما از اول صبح شروع میکردیم ب نوشتن تا برای زنگ هندسه تموم شده باشه،کلا فضای کلاس خیلی جذاب بود،همه در حال نوشتن و کپی پیست کردن بودن،اصلا ی وضعی
    زنگ تفریح قبل ادبیات هم ما داشتیم هندسه مینوشتیم دبیر ادبیاتمون ک اومد دیگه بچه ها مجبور شدن جمع کنن
    من ادبیاتم کلا خوبه از اون طرف هم این دبیرمون از اونایی بود ک ب نظرش من خیلی بچه خوبی بودم و خلاصه اینکه بچه محبوب اجتماع(!) بودم
    بعد میز اول کنار دیوار میشستم،درست رو به روی میز معلم، همونطور سرم و انداختم پایین بی توجه ب دبیر ادبیات تمرین هندسه حل میکردم
    بعد کلاس خیلی شلوغ شد یه دفعه دبیرمون گفت از فلانی (یعنی من) یاد بگیرید یکم،ببینید چقدر ساکت نشسته و کلی ازم تعریف کرد
    تا اینجای کار همه چی داشت خوب پیش میرفت
    منم نیشم تا بناگوش باز شده بود که یه دفعه یکی از بچه ها گفت خانم ساکت نشسته چیه؟داره اون زیر تمرین هندسه حل میکنه (ای آدم فروش نامرد حسود!)
    اینگونه بود که کل کلاس همراه آبروی من رفت هوا
    یعنی یه ارزن آبرو پیش یه دبیر داشتیم اونم ب باد دادن رفت

    ***

    بعد یه چیز دیگه هم میگم چون روز معلمه خاطره درباره معلم باشه
    دوم و سوم راهنمایی یه دبیر عربی داشتیم خدایی خیلی دبیر خوبی بود اما هم تکلیف نگاه میکرد هم درس میپرسید
    فقط یه خصوصیتی ک داشت این بود ک ی بحثی مینداختیم وسط دیگه بحث و میگرفت و شروع میکرد ب حرف زدن تا آخر کلاس و ما هم از این خصوصیتش نهایت استفاده رو میبردیم
    مثلا یه بار ک اومد تا خواست شروع کنه ب پرسش یکی از بچه ها گفت خانوم من فلان جا دیدمتون داشتید ماشینتون و پارک میکردید،رانندگیتون خیلی خوبه
    فقط همین جمله کافی بود تا شروع کنه درباره رانندگی خودش و اتفاقات ک حین رانندگی افتاده و تفاوت رانندگی خانم ها و آقایون و پارک دوبل و ... صحبت کنه
    جالب اینجاست ده دقیقه مونده به آخر کلاس گفت من میدونم شما اینارو میگید ک وقت کلاس رو بگیرید اما منم میگم دیگه و کل اون ده دقیقه رو باز ادامه داد!
    یعنی با اینکه میدونست باز همین رو تکرار میکرد و ما دو سال با همین روش تقریبا از زیر همه درس پرسیدنا و امتحانا درمیرفتیم!!!


    @Shiva banoo
    @alis_me
    @amIRali
    @نمی دونم؟
    @هماچهر
    @..khatereh..
    @N.army
    @bombak
    @Senoritaw Aida_
    @GoDFatheR
    @ناتاشاا

    تگ ها یکم زیاد شد،فقط یکم:campe45on2:
     
    آخرین ویرایش:

    shaghiw.79

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/26
    ارسالی ها
    1,379
    امتیاز واکنش
    18,362
    امتیاز
    806
    سن
    23
    محل سکونت
    ساری
    یادمه اون موقعه ها ک دانش آموز بودم(هعییی جوونی کجاییی)
    مدرسه رو دوست نداشتم اصلا:/
    بعد واسه اینکه برم مدرسه و سر کلاسا بشینم، بابام یا مامانمم باهام میومدن سر کلاس تا فرار نکنم. کل اول ابتداییم اینجوری بود25r30wiبه زور نگهم میداشتن25r30wi
    تازه یبارم معلمم الکی زد زیر گوشمHangheadاولین و اخرین سیلی زندگیم بودHangheadهرچند خودش بعدش فهمید ک اشتباه کرده ولی خبBoredsmileyنوشدارو پس از سهراب ب دردم نمیخورهSigh

    @ZahraHayati @Morteza4444 @**Maedeh
     

    AaTeFed

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/31
    ارسالی ها
    1,319
    امتیاز واکنش
    20,725
    امتیاز
    809
    سن
    20
    محل سکونت
    مدرسه جوجوتسو
    یادمه کلاس هشتم بودم 25r30wi25r30wi25r30wi25r30wi25r30wi25r30wi25r30wi
    معلم هنرمون اومد خیلی مهربون بود چون زنگ اخر باهاش داشتیم همیشه میگفت چون خسته اید بشینین حرف بزنین هر 5یا6هفته یه بارم نقاشی میکشیدیم:aiwan_light_ghlum:
    خلاصه من اونروز میز اول بودم خانوم ک اومد گفت امروز هم استراحت کنین :aiwan_light_blumf:Bokmal
    بچه ها شروع به سروصدا کردن :campe545457on2:
    خانوممون رو به من کرد و یه چیزی گفت من نشنیدم
    گفتم:بله؟
    دوباره حرفش رو گفت:aiwan_ligfht_blum:
    گفتم:چی؟:aiwan_lighgt_blum:
    دوباره گفت o_Oاینفعه یه آب از توی حرفاش شنیدم فهمیدم آب میخواد رفتم بیرون از توی ابدارخونه براش اب اوردم :aiwan_light_sun_bespectacled:
    وقتی که اومدم توی کلاس گفت این چیه اوردی
    گفتم مگه اب نمیخواستین :aiwan_light_bbbbbblum:
    دیدم زد زیر خنده تا چند دقیقه میخندید هرچی میگفتیم چیشده تا میخواس بگه باز خندش میگرفت
    گفت من خودکار ابی میخواستم :NewNegah (10)::NewNegah (10):
    هیچی دیه تا سه روز مسخره ملت بودیم ما:NewNegah (12)::NewNegah (12):

    بیمزه بود نه ؟:NewNegah (2)::NewNegah (2)::NewNegah (2)::NewNegah (2)::NewNegah (2):

    @
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    @*Parmiss*
    @Snow Wolf.z
    @*S.M.Z*
    @Sharmin..
    @Lightning᭄
    @کوثر فیض بخش
    @
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    Nazila SH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/28
    ارسالی ها
    4,928
    امتیاز واکنش
    41,199
    امتیاز
    995
    محل سکونت
    جزیره قشم :)
    سلام بچه ها
    روز معلم رو به همه معلما بخصوص معلماي انجمن تبريك ميگم :aiwan_lggight_blum:

    و اما خاطره :
    دوران راهنمايي يه معلم عربي داشتيم كه شايد معلم پدرامون هم بودش يعني خدايي از بازنشستگيش سالها گذشته بود :aiwan_lightsds_blum: تازه معلم داداشم كه ٩ سال ازم كوچيكتره هم بود ديگه فكرش رو بكنيد
    شغل دومش هم راننده سرويس مدرسه بود
    تو فصلاي زمستون روبروي ورودي مدرسه خيلي ابگرفتگي داشت تا بالاي زانو اب بود طبق هميشه وقتي بچه ها رو مي اورد مدرسه از وسط اون اب ها ميخواست بياد چشمتون روز بد نبينه ماشين گير افتاد وسط اون اب ها با بچه هايي كه تو ماشين بود معلممون وسط اون اب در باز كرد پاچه شلوار رو زد بالا اومد كه ماشين رو هل بده و عجيب كه تونست :aiwan_ligsdht_blum: تپلي بود و كچل :campe45on2:
    ماها كنار در در حال ديدن اين فيلم زنده بوديم
    كلا ما با اين معلم داستانها داشتيم25r30wi
    خودكار از ما ميگرفت براي حضور و غياب خودكاري كه بهش ميداديم محال ممكن بود نذاره دهنش يا باش گوشش رو بخارونه :aiwan_light_bad::aiwan_lightsds_blum:
    كسي به اون خودكارا كار نداشت مي موند رو ميز
    @Msz @Kiarash70 @snopooyf14

    @amIRali
     
    آخرین ویرایش:

    DEAD_QUEEN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/07
    ارسالی ها
    12,060
    امتیاز واکنش
    36,145
    امتیاز
    1,108
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج
    خب خاطره ای که من دارم برمیگرده به کلاس نهم که یه بار خواستم دبیر ریاضی رو بپیچونم برم خونه اخه قراربود بریم عروسی 25r30wi
    بعد من برگشتم به دبیر گفتم خانم پدربزرگم فوت کرده منم حالم خوش نیست میشه برم خونه تا یکم بخوابم سردردم بهتربشه؟:aiwan_lightsds_blum:
    خلاصه بنده خدا قبول کرد و کلی هم تسلیت گفت و مارفتیم خونه (زنگ اخر بود)
    ما ارایش کردیم لباس پوشیدیم رفتیم سالن
    چشتون روز بد نبینه دبیر ریاضیه اونجا بود:|
    بعد با کلی سرخ شدن باهاش سلام و احوالپرسی کردیم و بنده کاشف به عمل اومدم که از شانس بالای بنده حاج خانم خواهر عروسه:||||||
    هیچی دیگه کلی عروسی با تیکه های خانم گذشت که به مجلس ختم پدربزرگ خوش اومدین:|:aiwan_lightsds_blum:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

     

    کوثر فیض بخش

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/08
    ارسالی ها
    1,036
    امتیاز واکنش
    46,628
    امتیاز
    916
    سن
    21
    محل سکونت
    Tehran
    کلاس پنجم بودم. اون سال، مدرسه‌م رو عوض کرده بودم و با محیط و بچه‌ها کلا غریب بودم. خیلی دوست داشتم با بچه‌ها جوش بخورم. زد و گفتن یه مسابقه داریم. اکثرا شرکت کردن. حالا اون مسابقه جی بود؟ مسابقه تلاوت قرآن. آقا، ما هم رفتیم و شرکت کردیم بلکه بتونیم شناخته‌تر بشیم. قرار بود یکی از معاون‌های مدرسه تست بگیره و برترین‌ها رو بفرسته برای مرحله بعد. من آخرین نفر بودم. نوبت من که شد، همش داشت درباره دخترش حرف میزد! به قدری که ندیده ازش بدم اومده بود. رفتم هفتم و یه دختر خوب شد دوستم. حالا اون کی بود؟ همون بدبختی که ندیده کلی توی دوسال با دیدن معاون بهش فحش می‌دادم! :aiwan_lightsds_blum:

    @sarah stud
    @..عاطا..
    @کوکیッ
     

    مروا77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/02
    ارسالی ها
    685
    امتیاز واکنش
    23,109
    امتیاز
    901
    سلام و درود بر اهالی نگاه

    خب ازونجایی ک خاطرات من خیلی قابل پخش نیستن
    ی کوچولو ی تر تمیزشو براتون میگم :aiwan_lightsds_blum:

    سال دوم یا سوم راهنمایی بودم دقیق یادم نمیاد خلاصه راهنمایی بودم
    زنگ آخر بود و هنر داشتیم .ازونجایی ک خودتون میدونیین هنر .ی درس خیلی مفهومی.فرمولی و مهمه
    معلمش رو آوردن کتابش خیلی تاکیدداشت.و هر کسی ک ک نمیاورد رو از کلاس بیرون می انداخت
    حالا تو اون روز گرم بهاری من و یکی از دوستام کتابشو نیاورده بودیم و ده دقیقه بعد از شروع کلاس خیلی شیک و مجلسی بیرون افتادیم Hapydancsmil

    و من و دوستم با شوقی غیر قابل وصف ب طرف حیاط پرواز کردیم :aiwan_light_crazy: دیگه خودتون میدونین آب بازی تو گرما چ لذتی داره :aiwan_lightsds_blum:

    اما هنوز ی ربع نگذشته بود ک مدیر خوش تیپمون با اون مانتوی دلبرش ک سه نفر دیگه توش جا میشد .دقیقا با این قیافه:aiwan_liddddddght_blum: : اینجا چیکار میکنین ؟
    من:aiwan_light_blush:خانوم عباسی بیرونمون کرد
    مدیر :aiwan_light_ireful3:باز چیکار کردی ؟
    من: هیچی بخدا .کتاب هنرمو یادم رفت اونم بیرونمون کرد :aiwan_lighfffgt_blum::aiwan_light_girl_to_take_umbrage2:


    و اما سنگدل دیگه نذاشت ما ب ادامه بازیمون برسیم Sigh مارو ب زور برد سر کلاس ک ب درسمون لطمه ای وارد نشه :aiwan_lightsds_blum:


    @paryzad

    @N.army

    @Morteza4444
    @"MaHPu"


     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    1,259
    پاسخ ها
    42
    بازدیدها
    1,465
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,701
    پاسخ ها
    197
    بازدیدها
    8,888
    پاسخ ها
    39
    بازدیدها
    1,085
    پاسخ ها
    23
    بازدیدها
    2,301
    تاپیک قبلی
    بالا