ضرب‌المثل ریشه معروفترین ضرب المثل های فارسی

  • شروع کننده موضوع ساینا
  • بازدیدها 17,400
  • پاسخ ها 509
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
" ضرب المثل او ادعای خدایی می کند، تو به پیغمبری قبولش نداری؟"
فقیری به درخانه مرد ثروتمندی رفت و از او تقاضای کمک کرد. مرد ثروتمند گفت:
نام پیغمبران را بگو و من در مقابل هر اسم که بگویی یک دینار به تو خواهم داد.
مرد آنچه از نام پیغمبران می دانست گفت و در پایان نام فرعون را نیز گفت.
مرد ثروتمند از شنیدن نام فرعون خنده اش گرفت و گفت:
حواست کجاست؟ فرعون که پیغمبر نبود.
فقیر جواب داد:
خدا پدرت را بیامرزد او ادعای خدایی میکرد، تو به پیغمبری قبولش نداری؟
 
  • پیشنهادات
  • DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل ایراد بنی اسرائیلی"
    پس از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و مردم بنی اسرائیل را به قبول دید جدید دعوت کرد، مرد بنی اسرائیل هر روز از او معجزه می خواستند.
    حضرت موسی هم هر آنچه می خواستند به قدرت خداوندی انجام میداد ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت خواسته آنها نمی گذشت که معجزه ای دیگر از او می خواستند.
    در میان قوم بنی اسرائیل قتلی اتفاق افتاد و معلوم نبود که قاتل کیست.
    از حضرت موسی خواستند که قاتل را پیدا کند.
    حضرت موسی گفت:
    خدای تعالی می فرماید اگر گاوی را بکشید و دم گاو را بر جسد مقتول بزنید مقتول به زبان می آید و قاتل را معرفی میکند.
    بنی اسرائیل گفتند:
    از خدا سوال کن چه نوع گاوی بکشیم؟
    ندا آمد آن گاو نه پیر از کار رفته باشد، نه جوان کار ندید.
    سپس از رنگ گاو پرسیدند.
    جواب آمد:
    زرد خالص باشد.
    مجدادا مشخصات دیگری از گاو خواستند.
    حضرت موسی از آن همه ایراد و بهانه خسته شده بود و دوباره به کوه طور رفت.
    ندا آمد که این گاو باید رام باشد، زمینی را شیار نکرده باشد، از آن برای آب کشی به منظور کشاورزی استفاده نکرده باشند و خلاصه کاملا بی عیب و یک رنگ باشد.
    بنی اسرائیل گاوی را پس از مدت ها پرس و جو از صاحبش خریدند ، قربانی کردند و توانستند قاتل را شناسایی کنند.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل این گل نکرده اش باشد، گل کرده اش چه باشد"
    مردی خواست به حمام برود.
    از دکان نزدیک حمام حشیش خواست و بر کیفیت آن تاکید کرد و گفت:
    حشیشی به من بده که به اصطلاح گل کند و مرا از خود بیخود سازد.
    چون حشیش را در همان مصرف کرد با خود فکر کرد که حشیش اثر نکرده است و آن را ناشی از بدی حشیش دانست.
    با عصبانیت فقط لنگی دور خود پیچید و از حمام خارج شد و به دکان حشیش فروش رسید.
    با اعتراض گفت:
    این حشیش تو خوب نیست و گل نمیکند.
    دکان دار به بدن او اشاره کرد و گفت
    اگر این گل نکرده حشیش است، تا گل کرده اش چه باشد.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل با طناب کسی تو چاه رفتن"
    شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است.
    صاحب خانه با زیرکی به همسرش گفت:
    مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام که از دست دزدان در امان باشد.
    دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوش حال به داخل چاه رفت.
    سپس صاحب خانه به زنش گفت:
    چون هوا خیلی گرم است امشب رخت خواب را در حیاط روی در چاه پهن کن.
    دزد که پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول ناامید شد خواست که از چاه بیرون بی آید اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا میدهد.
    دزد از داخل چاه بلند فریاد زد:
    آهای زن صاحب خانه. من با طناب شوهرت به چاه رفتم اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی.
    بدین ترتیب دزد به دام افتاد.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل با همه بله با من هم بله؟"
    یکی از سیاستمداران به فرزندش که معاونت یکی از وزارتخانه ها را برعهده گرفته بود از باب نصیحت گفت:
    فرزندم، مردمداری در این کشور بسیار مشکل است زیرا توقعات مردم حد و اندازه ای ندارد و با مقررات و قوانین وضع شده تطبیق نمی کند.مرد سیـاس*ـی و اجتماعی لازم است با مردم به صورت کجدار و مریز رفتار کند تا هم خلافی از تو سرنزند و هم کسی را نرجانده باشد. به تو عزیزم نصیحت می کنم که در مقابل هر پاسخ با نهایت خوشرویی بگو: بله، بله. زیرا مردم از شنیدن جواب مثبت آنفدر خوششان می آید که هر وقت بگذرانی، تاخیر در انجام مقصود خویش را در مقابل آن بله می شمارند.
    فرزند مورد بحث در پست معاونت وزارتخانه مزبور نصیحت پدر را به کار بست و در نتیجه قسمت مهمی از مشکلات و توقعات روزمره را با گفتن کلمه بله مرتفع می کرد.
    از قضا روزی پدر یعنی همان ناصح خیرخواه راجع به مطلب مهمی به فرزندش تلفن کرد و خواست کاری را برایش انجام دهد.
    فرزند به صحبت های پدرش کاملا گوش داد و در پاسخ هر جمله با کمال ادب و تواضع گفت:
    بله، بله قربان.
    پدر هر قدر اصرار کرد تا جواب صریحی بشنود پسر کماکان جواب میداد:
    بله. کاملا متوجه شدم چه می فرمایید. بله، بله.
    بالاخره پدر از کوره در رفت و در نهایت عصبانیت فریاد زد:
    پسر، این دستورالعمل را من به تو یاد دادم. حالا با همه بله. با من هم بله؟
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل باج سبیل نمی دهند"
    فردی که سبیل های پرپشت و تابیده داشت از کوچه میگذشت.
    بچه ای را دید که چاقویی از چاقو های معروف آن روز در دست داشت.
    با خود فکر کرد چگونه چاقو را از بچه بگیرد، بادی بر سبیل خود انداخت و چشم ها را بر افروخت و به صورت بچه خیره شد که بدین وسیله بچه بترسد و چاقو را انداخته، فرار کند.
    بچه فورا به او گفت:
    نترس گوشت رانمی برم.
    مرد سبیلش را در دهان گرفت و فرار را بر قرار ترجیح داد.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل آب از سرچشمه گل آلود است"
    روزی عبدالعزیز از خلفای بنی امیه از مردی اهل شام پرسید:
    فرماندارن من در شهر با مردم چگونه رفتار میکنند؟
    مرد شامی به تبسمی رندانه جواب داد:
    اگر آب در سرچشمه صاف و زلال باشد. در نهر ها و جویبار ها هم صاف و زلال خواهد بود.اما در شهر ما آب همیشه از سرچشمه گل آلود است.
    عمربن عبدالعزیز از پاسخ صریح و کوبنده مرد شامی به خود آمد و درسی آموزنده آموخت.
     
    آخرین ویرایش:

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل باز جای شکرش باقی است"
    احمقی خر خود را گم کرده بود با صدای بلند شکر میگفت.
    عابری به او گفت:
    ای بیچاره خرت گم شده است، دیگر چه جای شکر کردن است؟
    جواب داد:
    شما متوجه نیستید.
    پرسید:
    چرا؟
    جواب داد:
    برای این که وقتی خرم را بردند، خودم روی آن سوار نبودم، وگرنه چهار روز بود که من هم با او گم شده بودم.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    "ضرب المثل باید پدرش را پیش چشمش آورد"
    تاجر ثروتمندی قاطری داشت، که در اثر مواظبت زیاد غلامان، خیلی چاق شده بود و تاجر این قاطر را موقعی سوار میشد که به مسافرت های دور میرفت.
    روزی قاطر را پیش نعل بند بردند تا نعلش را تازه کنند.
    ولی حیوان نگذاشت که به پاهایش نعل بزند و چند نفر را هم لگد زد.
    تاجر که خیلی قاطرش را دوست داشت ماجرا را برای دوستش گفت.
    دوستش گفت:
    هیچ ناراحتی ندارد.
    آن وقت دوست تاجر با همراهی او به طویله ای رفتند، که الاغی در آنجا بود که از فرط بارکشی خسته و پیر شده بود و از دم تا سم مجروح بود و از گرسنگی داشت میمرد.
    به دستور تاجر، غلام ها الاغ را به دکان نعل بندی بردند که قاطر در آنجا بود.
    دوست جهان دیده تاجر، پیش رفت و الاغ را به قاطر که از فیس و افاده میخواست پر در بیاورد نشان داد و گفت:
    به پدرت احترام بگذار مگه تو پدرت را نمی شناسی؟
    قاطر از دیدن این چنین پدری( الاغ) و شناختن او خجالت کشیده بود، سرش را پایین انداخت و گذاشت نعلش کنند.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " ضرب المثل برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند"
    در شهری دو برادر بودند که در کوچه های کم رفت و آمد روبه روی هم می ایستادند و هر وقت کسی به آن کوچه وارد میشد، با مشت به سر و کله ی یکدیگر می زدند.
    چون آن شخص عابر میخواست آنها را از یکدیگر جدا کند، او را مورد دستبرد قرار میدادند و چون خیلی از مردم دل رحم، فریب جنگ زرگری یا جنگ بازاری آن دو برادر را خورده بودند، می گفتند:
    برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا