- عضویت
- 2018/02/17
- ارسالی ها
- 23,992
- امتیاز واکنش
- 29,350
- امتیاز
- 1,104
به دنیای جدیدی پا گذاشته بودم که در آن هیچ خبری از فرهنگ غربی نبود؛ فضایی پر از کشمکشهای روزانه اما سرشار از فرصتهای تازه. در هر گوشهای از خیابان کودکی به چشم میخورد که میخواست کفشهایتان را واکس بزند اما در عین حال مشقهایش را هم مینوشت.
چیزی که بیش از همه مرا تحت تاثیر خود قرار داد، اشتیاق مردم به ساختن افغانستانی بهتر و تغییر چهرهای بود که طالبان برای افغانستان ایجاد کرده است. کابل شهری زنده است و این ظرفیت را دارد که به آن شکوه و عظمتی برگردد که روزی صاحب آن بوده است.
من سفیدپوستی بودم که در خیابانها قدم میزدم؛ به قول افراطگرایان یک کافر! من شبیه بقیه نبودم! شاید تنها خارجی ای که سوار ماشین مسلح نبود و آزاد در خیابانها قدم میزد. اما به جای مواجهه با گلوله و آتشی که منتظرش بودم، با چیزی روبهرو شدم که کاملا غیرمنتظره بود. مردم با من مثل یک میهمان عزیز برخورد میکردند و شجاعت مرا با لبخندی بزرگ و روشن پاسخ میدادند که نشان از قلب بزرگشان داشت.
البته طبیعی بود که گاهی به هنگام عبور از گشتهای امنیتی و کلاشنیکفهایشان احساس خوبی نداشته باشم و حس کنم به من توهین میشود. شنیده بودم اگر نیروهای امنیتی به یک خارجی مشکوک شوند، ممکن است به او شلیک کنند. حس میکردم زندگی من در دست این نگهبانان است.
باید هر روز از لابهلای تفنگهای آماده به شلیک میگذشتم اما هنوز زندهام و دارم داستانم را برای شما تعریف میکنم. همیشه محتاط و مراقب بودم، اما بعد از چند روز، ترس و اضطرابم از بین رفت.
بله! ممکن است افغانستان هم گاهی بی قانون و خشن باشد، اما تجربهای که در طول سفرم کسب کردم، خاطرهای خوش با طعم احترام متقابل، مهربانی و میهماننوازی است که گاهی کمبودش را در زندگی در کشور خودم حس میکنم. زندگی روزانه در کابل و افغانستان ابدا شبیه به آن چیزی که در رسانهها میبینیم نبود.
حداقل برای من نبود! اگر کسی از من بپرسد افغانستان خطرناک بود یا نه، احتمالا خواهم گفت نه! حداقل در مورد آنچه که من در کابل دیدم یا آنچه که در سفرم به مزارشریف تجربه کردم، هیچ خطری نبود.
شما خاطرات خودتان را دارید و من هم خاطرات خودم را. از دیدن کابل و این که دریچهای رو به کشوری جدید را بر من گشود، خوشحالم. غلط بودن اندیشهی نادانهایی که خاورمیانه را جهنم میپندارند، با دیدن این کشور باز هم به من ثابت شد.
مطالب
چیزی که بیش از همه مرا تحت تاثیر خود قرار داد، اشتیاق مردم به ساختن افغانستانی بهتر و تغییر چهرهای بود که طالبان برای افغانستان ایجاد کرده است. کابل شهری زنده است و این ظرفیت را دارد که به آن شکوه و عظمتی برگردد که روزی صاحب آن بوده است.
من سفیدپوستی بودم که در خیابانها قدم میزدم؛ به قول افراطگرایان یک کافر! من شبیه بقیه نبودم! شاید تنها خارجی ای که سوار ماشین مسلح نبود و آزاد در خیابانها قدم میزد. اما به جای مواجهه با گلوله و آتشی که منتظرش بودم، با چیزی روبهرو شدم که کاملا غیرمنتظره بود. مردم با من مثل یک میهمان عزیز برخورد میکردند و شجاعت مرا با لبخندی بزرگ و روشن پاسخ میدادند که نشان از قلب بزرگشان داشت.
البته طبیعی بود که گاهی به هنگام عبور از گشتهای امنیتی و کلاشنیکفهایشان احساس خوبی نداشته باشم و حس کنم به من توهین میشود. شنیده بودم اگر نیروهای امنیتی به یک خارجی مشکوک شوند، ممکن است به او شلیک کنند. حس میکردم زندگی من در دست این نگهبانان است.
باید هر روز از لابهلای تفنگهای آماده به شلیک میگذشتم اما هنوز زندهام و دارم داستانم را برای شما تعریف میکنم. همیشه محتاط و مراقب بودم، اما بعد از چند روز، ترس و اضطرابم از بین رفت.
بله! ممکن است افغانستان هم گاهی بی قانون و خشن باشد، اما تجربهای که در طول سفرم کسب کردم، خاطرهای خوش با طعم احترام متقابل، مهربانی و میهماننوازی است که گاهی کمبودش را در زندگی در کشور خودم حس میکنم. زندگی روزانه در کابل و افغانستان ابدا شبیه به آن چیزی که در رسانهها میبینیم نبود.
حداقل برای من نبود! اگر کسی از من بپرسد افغانستان خطرناک بود یا نه، احتمالا خواهم گفت نه! حداقل در مورد آنچه که من در کابل دیدم یا آنچه که در سفرم به مزارشریف تجربه کردم، هیچ خطری نبود.
شما خاطرات خودتان را دارید و من هم خاطرات خودم را. از دیدن کابل و این که دریچهای رو به کشوری جدید را بر من گشود، خوشحالم. غلط بودن اندیشهی نادانهایی که خاورمیانه را جهنم میپندارند، با دیدن این کشور باز هم به من ثابت شد.
مطالب