*** نقدی بر کتاب من با یک پیزارد دوستم***

  • شروع کننده موضوع YASHAR
  • بازدیدها 460
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

YASHAR

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/25
ارسالی ها
3,403
امتیاز واکنش
11,795
امتیاز
736
محل سکونت
تهران
راضیه ولدبیگی



این مجموعه داستان از یازده داستان کوتاه تشکیل شده که فضای داستانی در همه آنها فضایی خیالی و غیرواقعی است؛ فضایی که بیشتر شبیه افسانه و اسطوره های کهن و داستان های رمانتیک و کلاسیک است که دوره رواج و اقبال به این داستان ها مدت هاست گذشته.

این مجموعه داستان که از نامش هم پیداست، سراغ شخصیت ها و با بهتر است بگوییم تیپ های شخصیتی افسانه ای و خیالی رفته و چنان که پیداست آخر داستان ها لو رفته و از پیش معلوم است؛ البته صحیح تر آن است که بگوییم این مجموعه از یازده قصه تشکیل شده نه از یازده داستان؛ چراکه تفاوت های اساسی میان این دو نوع ادبی هست. از جمله اینکه «قصه» احساس برانگیزی و نظام منطقی و شخصیت پردازی «داستان» را ندارد و خواننده کوچک ترین همذات پنداری را با آدم های قصه ندارد و حوادث بجای تحولات درونی شخصیت ها، قصه را پیش می برند.

خواننده وقتی کتاب را تمام کرد درک جدیدی از دنیای پیرامونش پیدا نکرده، هیچ کدام از وقایع و شخصیت ها در ذهن او ماندگار نخواهند بود و فقط گویی چند قصه از مادربزرگش شنیده که هیچ کدام را باور نکرده است.

به عنوان مثال در قصه «یک دروغ، چهل دروغ» فضایی که ترسیم شده وضعیت چند بیمار روان پریش در یک تیمارستان است که یک پرستار مأمور امور بیماران است؛ پرستاری که فقط با عنوان پرستار عینکی توصیف می شود و گربه ای هم دارد. گربه عموماً در اسطوره های باستانی نماد امور ماورایی و یا شیاطین است و شاید انتخاب آن در فضایی که بیماران دستخوش ناراحتی های روحی هستند بی مناسبت نباشد، اما سیطره روح افسانه ای و متل گویی در این قصه هم نمایان است، آنجا که یکی از شخصیت ها می گوید: «قبل از اینکه پدرم با مادرم عروسی کنه مرده بود برای همین من و برادرهام تا به دنیا می اومدیم می مُردیم. هی مُردیم و مُردیم و مُردیم... همون برادرم که کور بود یه بته دید که هنوز درنیومده بود و زیرش خرگوشی بود که اصلاً آنجا نبود... صفحه20 و 21» که این جملات برگرفته از یکی از متل های قدیمی است که نتوانسته تأثیری جدید در قصه بگذارد و یا از جانب شخصیت ها بار معنایی جدیدی بر آن وارد نشده و صرفاً برای تزیین فضای قصه از آن استفاده شده است، درحالیکه نویسنده می توانست با کمک از متل های عامیانه و آشنا برای خواننده برداشتی امروزی از آن داشته باشد که این امر محقق نشده است؛ روایت کاملاً خطی است و عناصر داستانی در آن دیده نمی شود.

شاید تنها بتوان قصه «دانه گمشده انار» را اندکی متفاوت دانست. در این قصه پیرمردی ترسیم شده که در فضایی غیرواقعی و تخیلی زندگی می کند، اطرافیانش او را درک نمی کنند و او هم ناتوان از برقراری ارتباط با دنیای پیرامونش است. پسرکی وارد زندگی او می شود که زاییده خیال اوست و پیرزن فالگیر هم ذهن او را بخود مشغول می کند و همه این تصورات و خیالات وقتی شروع می شود که یک انار بطور اتفاقی از دست پیرزنی به دستش می رسد؛ انار هم نماد شادی و زایش است.

شاید این داستان بهترین داستان مجموعه باشد؛ هم از نظر شخصیت پردازی و هم سیر حوادث و هم اینکه شخصیت داستان را پیش می برد و نه حوادث. و نهایتاً پیرمرد که نقاش هم هست تصمیم می گیرد بعد از آمدن و رفتن ناگهانی آن پسر او را نقاشی کند که از اناری متولد شده است. نمادگرایی و تصویر ذهن پریشان پیرمرد که در ناامیدی و پیری و شاید در آستانه مرگ قرار دارد، در تقابل با انار و زایش و پسر بچه، به خوبی نمایش داده شده است.

در قصه بعدی با نام «من با یک پریزاد دوستم» یک پریزاد وارد شهر آدم ها می شود هیچ کس از وجود او تعجب نمی کند و کسی برایش احترامی قائل نیست و با او بدرفتاری هم می شود. همه سعی دارند به نوعی و به نفع خود از مهربانی او سوءاستفاده کنند. وقتی پریزاد، زنِ در حال زایمانی را از مرگ نجات می دهد، دعانویس و یا طبیب آنجا که موفق به نجات زن نشده بود، پریزاد را تهدید می کند: «دعانویس ته عصایش را چسباند به گلوی او همانطور که لنگ می زد و جلو جلو می رفت گفت: ببین بچه، پریزادی یا جنی یا از ما بهترونی. نمی دونم. راهتو بکش برو. من یه عمریه این پاپتی ها رو دوا درمون کردم صنار سی شاهی درآوردم. اگه تو بیای یه فوت بکنی به مریض و تموم، دیگه کسی حرف منو نمی خونه...پاریکا[پریزاد] گفت: بله آقا متوجه ام دیگه عادت کردم که کسی منو نخواد. صفحه50» و همین طور داستان به سبک قصه های قدیمی پیش می رود که پریزاد به همه کمک می کند و هیچ کس قدرش را نمی داند و با او بدرفتار هستند. بال هایش را محکم می بندند و اذیتش می کنند. و قدر یک پری مهربان را نمی دانند. به نظر می رسد این گونه مضامین با وجود پرداخت یا صحنه و یا توصیفات خوب و بجا، دیگر قدیمی شده و جذابیتی برای خواننده امروزی ندارد.

قصه «پرنده سفید» اوج افسانه گرایی را در این مجموع نشان می دهد؛ نویسنده به سبک قصه های عامیانه سعی دارد بگوید قدر نعمت را ندانستن، باعث از دست رفتن آن می شود: زن و مردی پیر و فقیر در کلبه نمور زندگی می کنند و از روزگار به تنگ آمده اند تا اینکه روزی: «از لای درختی یک سفیدی پرپر زد و آمد وآمد و نشست روی در فلزی تق و لق.... خان بابا گفت تو دیگه از کجا اومدی؟ جنی یا پریزادی؟ کفتر که نیستی!... پرنده سفید پرواز کرد و... یک پر سفید افتاد گوشه حیاط.. و یک موتوری آمد پاکتی داد و بی هیچ حرفی رفت. صفحه65 تا 67» و ماجراها همینطور برای آن دو اتفاق می افتد آنها به ثروت و کاخ و خدم و حشم یک شبه می رسند و جوان می شوند و پرنده سفید با هر بار ریختن پرش اوضاع آنها را از کاخی به کاخی دیگر تغییر می دهد. اما نهایتاً پیرمرد و پیرزن از لـ*ـذت و نعمت فراوان هم خسته می شوند و باز به کلبه خود بازمی گردند. این قصه کمترین باورپذیری و یا همذات پنداری ندارد؛ هرچند نویسنده در توصیفات و شخصیت پردازی پیرزن و پیرمرد که از طریق دیالوگ ها انجام شده، موفق عمل کرده است. در این قصه هم خبری از تکنیک ها نیست؛ نه تعلیقی نه گره داستانی نه کنجکاوی...

قصه «خواب جهان» هم فضایی مشابه دارد: «....پشت کوه، جهان داشت جهل گیسو را از میخ ها باز می کرد. بعد نقاب را برداشت و پا گذاشت به فرار و هی پشت سرش را می پایید. ابرها، آن هفت عفریت از جای شان تکان خوردند... یاد پیرزن افتاد. تندتر دوید. به آن سیب سرخ نصفه فکر کرد... آنها هنوز پشت سرش بودند. هنوز طلسم را نشکسته بود.»

قصه بعدی هم «چشمه پری» نام دارد و باز ردی دارد از طلسم ها و پریان. و راجع به روستایی است که مردمش طلسم شده اند و منتظرند با فداکاری یک مهندس که به آنجا سفر کرده، نجات پیدا کنند و از خواب بیدار شوند. قصه آخر «ناری بانو» هم همین گونه است؛ زنی بنام ناری بانو از ماراب، مردی که بر او ظاهر می شود، حامله شده و در هشتاد سالگی هزار بچه را می زاید و نهایتاً ناری بانو تمام بچه هایش را دفن می کند.
معنای ماراب در لغت نامه دهخدا اینگونه آمده است: «به معنی تازه بختی باشد، یعنی بخت و دولت تازه و نو.» همچنین نام یک تپه هم هست که مربوط به هزاره دوم و اول قبل از میلاد است و در شهرستان، بخش مرکزی روستای ماراب واقع شده.

در این مجموعه نمادهایی از حیوانات و طبیعت چون انار؛ گربه؛ اسب؛ پرنده سفید؛ گیاهان و درختان و چشمه ها و... در قصه ها بکار رفته؛ عفریته ها، طلسم ها و موجودات فرازمینی مثل جن و پری و دیو و فرشته موتیف های این مجموعه به حساب می آیند. همچنین پیغام آوران و منجی هایی هم دیده می شوند که برای انسان ها یا آرزوها را برآورده می کنند و یا آنها را راهنمایی می کنند؛ مثل اسب در قصه پیر سَر؛ موتور سوار در قصه پرنده سفید و درخت در قصه چشمه پری.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا