همه چیز در مورد ژاندارک

...zαнrα...*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
3,488
امتیاز واکنش
30,283
امتیاز
913
محل سکونت
تبــــ❤️ـــریز
● زندگی



ژاندارک در منطقه تاریخی لورن، در خانواده آرک، در هنگام جنگ صدساله در روستای دونرمی(Domremy) واقع در مرز شرقی فرانسه(در ایالت شانپانی) به دنیا آمد.

روستای دونرمی که در نزدیکی دره موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوک بار بود.



پدر خانواده ژاک کشاورز و مسئول جمع آوری مالیات در دهکده دومرمی(دونرمی) و مادرش ایزابل زنی دیندار و پاکدامن بود.ژان پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود.سه برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمن،کاترین، پیر و ژان نام داشتند.



کاترین در سال ۱۴۲۹ به مرگ طبیعی درگذشت. ژاک پدر ژان و ژاکمن پسر بزرگ خانواده نیز چند سال بعد از شهادت ژان فوت کردند.





دو برادر دیگر یعنی پیر و ژان در نبردها خواهرشان را همراهی میکردند.در دهکده دونرمی ژان را ژانت یعنی ژان کوچک صدا میزدند.



خانه پدری ژان واقع در دهکده دونرمی. این خانه اکنون از بناهای تاریخی منطقه وژ(vosges)به شمار میرود.





شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسی ها اشغال شده بود که با بورگونی ها(بورگینیون ها) متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (به عبارتی دوفن) که بعدها به اسم شارل هفتم تاجگذاری کرد، حکومت می کرد. ,ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمی شناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.



قرارداد تروآ سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد، ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا شاهزاده خانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی به دست آورد و اتحّاد همیشگیِ دو پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیب زادگان فرانسوی همراه بود، چراکه دوفن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمی شد.





ژان دختری به شدت با ایمان ، پرهیزگار و مهربان بود.از اینرو همه اهالی دهکده او را دوست داشتند. او دختری بود با موهایی قهوه ای رنگ،قامتی متوسط ، چشمانی درشت به رنگ قهوه ای (یا خاکستری)،چهره ای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت. در اواسط تابستان سال ۱۴۲۴ یعنی زمانی که ۱۲ ساله بود هنگامی که در باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید.سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب میکرد.این صدا، صدای قدیس میشل بود.او با ژان صحبت کرد و گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را نجات دهد.در روزهای بعد کاترین مقدس و مارگارت مقدس مرتب پیش ژان آمده و با او صحبت میکردند.ژان تا ۴ سال با هیچ کس راجع به نداهای آسمانی اش سخنی نگفت.





ژان از همان ابتدا به عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفن بود، که به وی چنین اجازه ای داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش مردانه اش (گفته می شود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداهااز پوشش مردانه استفاده میکرده است.) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماًموریتش مطلع سازد شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد، چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسیها بود.

ژان دارک توانست اعتماد سربازهای ناامید فرانسوی را به دست بیاورد و محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در سال ۱۴۲۹ بشکند. بعد از این پیروزی چشمگیر، ژان دارک به دوشیزهٔ اورلئان (به فرانسوی: la Pucelle d’Orléans) مشهور شد. پس از چند پیروزی دیگر هم مقابل انگلیسی ها، وی توانست دوفن را متقاعد به لشکرکشی سوی رنس کند که در آنجا وی شاهد تاجگذاری دوفن به عنوان شارل هفتم فرانسه ۱۷ ژوئیه ۱۴۲۹ شد.





به پاس خدمات دوشیزه اورلئان، شارل هفتم لقب اشرافی دوک دولیس را به خانواده آرک اعطا و مردم دهکده دونرمی و دهکده دیگری را از پرداخت مالیات معاف نمود.این قانون تا چند قرن بعد همچنان اجرا میشد.پیر و ژان (دو برادر دوشیزه) تنها فرزندان خانواده آرک بودند که از آنها نسلی به جا ماند.نسل این دو برادر ژاندارک وارثان لقب اشرافی "دولیس" بودند.







در قدم بعدی، ژان سعی کرد، پادشاه را برای آزادی پاریس از دست بورگونی ها متقاعد کند، که بی نتیجه ماند. بعدها خود ژان، حمله ای را به سوی پاریس آغاز کرد، که آن نیمه کاره باقی ماند. در تلاش دیگری برای آزادی کنپی ینی، در سال ۱۴۳۰ توسط بورگونی ها اسیر شد. وی دو بار سعی به فرار کرد (برای دومین بار با پریدن از یک برج بیست متری) و در نهایت به پیر کوشون اسقفِ بووه ویکی از متحدّان انگلیسی ها فروخته شد.

● اتهام به جادوگری



ژان به جادوگری متهم شد و ۲۱ فوریه ۱۴۳۱ در دادگاهی در شهر روآن حضور پیدا کرد. اتهام های وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان(پریدن از برج بیست متری که البته هیچ آسیبی در این ماجرا به او نرسید).

ژان در دادگاه بارها درخواست داده بود که دست کم او را برای محاکمه پیش پاپ یا شورای شهر بال ببرند ولی با این درخواست او مخالفت شد.



دختر دهقان زاده ای که به گفته خودش حتی«آ» رااز«ب» نمیتوانست تشخیص دهد به تنهایی ولی در کمال شجاعت از خودش دفاع میکرد. حافظه قوی او و دفاعیات محکمش همه را به حیرت وامیداشت.





● تندیس ژان دارک



یک بار از او پرسیدند که آیا فکر میکنی مورد عنایت و توجه خاص خدا قرار داری؟

ژان پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»





● اعتراف نامه



یک بار ژان را به اطاق شکنجه بردند و وسایلی را که آنجا بود به او نشان دادند. هنگامی که ژان لوازم شکنجه اش را دید، گفت که اگر بخواهند او را شکنجه کنند چون تحملش را ندارد عقایدش را انکار کرده و به هر چه که کلیسا از او بخواهد اعتراف میکند ولی به محض اینکه او را رها کنند خواهد گفت که اعترافاتش از روی ترس بوده و در نتیجه اعتباری ندارد. قاضیان وقتی این سخن ژان را شنیدند فهمیدند که شکنجه او بی فایده است و بنابراین از این کار منصرف شدند.



به این ترتیب ژان هرگز شکنجه نشد. دوک و دوشس بدفورد نیز ممنوع کرده بودند که با دوشیزه بدرفتاری شود. دوک بدفورد عموی هنری ششم پادشاه انگلستان بود و چون هنری در آن زمان یک کودک خردسال بود عمویش به نیابت از او به امور سلطنتی رسیدگی میکرد. چندی بعد، دانشگاه پاریس (سوربون)، که برای قضاوت خوانده شده بود، ژان را مجرم شناخت و ژان برای نجات جانش، صداهایی را که مدعی شنیدن آنها بود انکار کرد و اعتراف نامه ای را به امضا رسانید که بر طبق آن بر مقبولیت رای کلیسا نیز تاًکید می کرد.





اما دو روز بعد و پس از انکه نداها به سراغش آمدند و به او گفتند که نباید از کلیسا بترسد، ژان دارک اعتراف نامه اش را پس گرفت و گفت که از روی ترس اعتراف کرده بود.بعلاوه کلیسا به وعده های خودش عمل نکرده بود پس لزومی نداشت و همین نیز دلیل دیگری برای این بود که ژان اعترافش را پس گرفته و به قولی که به کلیسا داده بود عمل نکند.

● مرگ

ژان دارک، هنگام سوزاندنش شش بار نام عیسی را صدا می زد و بعد از شهادتش خاکستر وی و قلبش را که نسوخته بود در رودخانه سن ریختند. ژاندارک با این توجیه در آتش سوزانده شد که مسیحیان اعتقاد داشتند طبق رهنمود مسیح، خون کسی بر زمین نباید ریخته شود. آنها وی را سوزاندند تا خونش بر زمین ریخته نشود.

با سعی و خواهش مادر و دو برادر ژان، برای او یک دادگاه تجدید نظر توسط پاپ کالیکتوس سوم برقرار شد، که بر طبق آن و پس از مردن ۱۵۰ نفر به بیگناهی دوشیزه، محکومیت وی به طور کامل نقض شد. در ۱۶ می ۱۹۲۰، ژان دارک از طرف کلیسای کاتولیک، مقدّس شناخته شد، البته وی قبلا به سال ۱۹۰۹ نیز به عنوان نیکوکار شناخته شده بود.

● جملات منصوب

«ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! از تو التماس میکنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم»



«من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل میکنم و او را از ته قلبم دوست دارم»

در دادگاه از او پرسیدند که آیا مورد عنایت خاص خداوند قرار دارد. پاسخ داد:«اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر میدانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگینترین موجود روی زمین بودم»





«تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند»(ژاندارک در زمان اقامت در شهر وکولر)



ژان دو مس(دو متز) از او پرسید که ترجیح میدهد چه موقع وکولر را به قصد شینون ترک کند.ژان پاسخ داد«امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد»



«ولیعهد بزرگوار، من ژانِ دوشیزه هستم.پادشاه آسمان مرا فرستاده تا شما و قلمرویتان را یاری کنم»(ژان در حضور شارل هفتم در دربار وی واقع در شینون)





هنگامی که کشیشهای دانشگاه پوآتیه از او پرسیدند مگر خدا برای نجات فرانسه به کمک سربازها نیاز دارد پاسخ داد:«به نام خداوند! سربازها میجنگند و پروردگار به آنها پیروزی میدهد»



«من به پوآتیه نیامده ام که به شما معجزه نشان دهم. مرا به اورلئان ببرید تا در آنجا نشانه هایی را که برای آنها فرستاده شده ام به شما نشان بدهم»





ژان خطاب به ترز، همسر دوک آلانسون که نگران زندگی همسرش بود:«من به شما قول میدهم که کمترین آسیبی به همسر عزیزتان نخواهد رسید.نگران نباشید خانم! او پیش شما خواهد برگشت در حالیکه همچون الان سالم است حتی شاید از الان هم بهتر باشد»



ژان در زندانش در شهر روآن (وقتی که به او خبر دادند که خودش را برای مرگ آماده کند) گریست و گفت:«آه! ترجیح میدادم که هفت بار سرم را بزنند تا اینکه مرا در آتش بسوزانند.افسوس! که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر شود»



ژان خطاب به مردم (در اعدامگاه لحظاتی قبل از روشن شدن آتش):«از همه شما کسانی که در اینجا ایستاده اید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کرده ام مرا ببخشید و برایم دعا کنید»





ژان در اعدامگاه زمانی که آتش در اطرافش شعله ور شد:«نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود»



«به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند»





ژان در دادگاه به اسقف پیر کوشون هشدار داد و گفت:«شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعا هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار داده اید.من به شما هشدار میدهم پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده ام» (ژان محاکمه در روآن)



«شما دقت زیادی میکنید که هر چیزی را که علیه من است در دادگاه ثبت کنید ولی چیزهایی را که به نفع من است ثبت نمیکنید»(ژان در دادگاه)





جواب ژان به یکی از فرماندهان ارتش فرانسه که از او میخواست به جنگ ادامه ندهد:«برگرد پیش مشاورت و به او این را بگو! شما مشاورین خودتان را دارید و من هم مشاورین خودم را. وقتی که میگویم نظر خداوند تحقق پیدا کرده و به وقوع میپیوندد و ایده شما با شکست مواجه میشود حرفم را باور کنید»



ژان خطاب به سربازانش:«به نام خداوند ما باید با آنها بجنگیم! حتی اگر انگلیسی ها از ابرها آویزان شوند بازهم به آنها دست پیدا خواهیم کرد....نداهایم به من گفته اند که ما دشمن را شکست خواهیم داد»





ژان خطاب به یکی از دوستانش از دهکده دونرمی:«از هیچ جیز جز خــ ـیانـت نمیترسم»



ژان خطاب به زنی که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود:«خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد»





روبر دو بودریکور فرمانده نظامی شهر وکولر از او پرسید سرورت کیست. جواب داد «او پادشاه آسمان است»



«من میدانم که انگلیسیها مرا خواهند کشت چرا که فکر میکنند بعد از مرگ من قلمروی فرانسه را به دست خواهند آورد ولی اگر صد هزار نفر به تعداد سربازانشان اضافه شود باز هم به فرانسه دست پیدا نخواهند کرد»



"مرا پیش خداوند بفرستید همان کسی که از پیش او آمده ام"





«اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آماده است که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعله های آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفته ام»



«نداهایم به من گفتند که خطای بزرگی مرتکب شدم که اعتراف به اشتباه بودن اعمالم کردم.هر چیزی که در روز چهارشنبه گفتم به خاطر ترس از آتش بود»(ژان یکشنبه ۲۸ ماه می سال ۱۴۳۱
 

برخی موضوعات مشابه

بالا