وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
اصطلاحات عامیانه و ضر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
المثل های امروزی زبان فارسی



(فراخوان به خوانندگان)


زبان شکلی از حیات است و با ما زندگی می کند و همگام با ما تکامل می یابد. جمع بزرگی از انسان ها با زبان تکامل می یابند و جمع بزرگ دیگری خود تکامل دهندگان زبان هستند. در سده های ششم و هفتم هجری مولوی توانست زبان شعر فارسی و پس از آن زبان گفت و گویی را از بسیاری از پیچیدگی ها آزاد سازد.


زبان اگر زایش درستی نداشته باشد، ما دچار دریافت زبانی و فرهنگی می‌شویم و واژه‌های مورد نیازمان را از جاهای دیگر می‌گیریم. پدیده‌های جدید نگاهی جدید و زبان جدیدی را می‌طلبند.


امروزه دو نگاه به زبان وجود دارد: پویانگری و ایستانگری. نگاه ایستایی این است که زبان تغییر نمی‌کند و مقدس است؛ اما در نگاه پویانگری زبان ابزار است و متناسب با شرایط، حتا معنایش هم تغییر می‌کند.


به ویژه در طی سه یا چهار دهه ی گذشته در جریان تحولات بزرگ سیـاس*ـی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در کشور ما که به روند حرکت از جامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن که از دوران مشروطه آغاز شده بود شتاب بیش تری بخشیدند، زبان فارسی نیز دگرگونی های ژرف یافت و در کنار غنی تر کردن خود، با مشکلات تازه ای نیز که برخاسته از ناهنجاری های پدید آمده در جامعه ی ایران است رو به رو شد که یکی از آن ها تابو شدن بسیاری از واژه ها و مفاهیم توسط فرهنگ مسلط بود.


هر زبان طبیعى، مانند فارسى، عربى، انگلیسى یا صدها زبان دیگرى که در دنیا سخن گو دارند، به لحاظ نظرى از تعداد متعددى گونه ی زمانى، جغرافیایى، شغلى، تحصیلى، اجتماعى، سیـاس*ـی، سنى و جز آن ها برخوردار است. در هر مقطع زمانى، گونه یا گونه هایی از این انواع به دلایل معین اجتماعی تحول بیش تری می یابد و از دگرگونی های پیش آمده در اوضاع اجتماعی تاثیر بیش تری می پذیرند.


به عنوان مثال یکی از این گونه ها گونه ی سنى جوانان و نوجوانان است که همواره با گونه ی سنى پدر و مادرانشان، و گونه ی سنى پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان تفاوت های زیادی می یابند. نسلى که امروز پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را تشکیل مى دهند، هنگامی که خود نوجوان بودند، اصطلاحاتى را به کار مى بردند که پدر و مادرهایشان به کار نمى بردند. مثلن «شفته»، «کانتورى»، «بادمجان دورقاب چین»، «شیربرنج»، «نکبت»، «آب خنک»، «پاچه ورمالیده»، «دسته هونگ»، «قرشمال»، «قاراشمیش» و صدها نمونه ی دیگر. افراد نسل امروز هم که اکنون میانسال به شمار مى آیند، هنگامی که نوجوان بودند، صدها واژه و اصطلاح ویژه ی خود را داشته اند. مثلن «نازک نارنجى»، «آنتن»، «جگر»، «هلو»، «چلغوز»، «ازگل»، «نخ دادن»، «نسناس»، «خالى بند»، «راحت الحلقوم» و ....
شمار کمى از این واژه ها و اصطلاحات از یک نسل به نسل بعد منتقل مى شوند و بقیه فراموش مى شوند. به عنوان مثال اکنون بچه هاى امروزی دیگر نمى دانند پدر و مادرانشان «راحت الحلقوم» را براى اشاره به چه نوع آدمی استفاده مى کرده اند، زیرا اینان به جاى آن امروز اصطلاح «پاناسونیک» را به کار مى برند و آن چه را که پدران و مادرانشان «ازگل» مى نامیدند، اینان «جواد» مى نامند. به گفته ی دیگر، پدید آمدن این نوع واژه ها و اصطلاح های تازه، مطلب تازه اى نیست که ناگهان در یک زبان روی داده باشد و در زبان شناسی امری کاملن طبیعی و دایمی است.


اکنون اگر چه ما در همه ی گرو های اجتماعی جامعه ی ایران شاهد پدید آمدن اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل های جدیدی هستیم، ولی باید اعتراف نمود که یکی از مهم ترین گونه های زبانی متحول شده در طی چند دهه ی گذشته، گونه ی سنی جوانان است که واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل هایی را شامل می شود که که دو جنبه ی برجسته در آن ها جنبه های جنـ*ـسی و سیـاس*ـی است و به همین دلیل امروز با دو دید متفاوت دو دسته از زبان شناسان به آن ها نگریسته می شود.


یکی از این دو دسته، زبان‌شناسان فرهنگستانی هستند. زبان‌شناسان فرهنگستانی این گونه ی زبانی را مخرب می‌دانند و چون بحث زبان و اخلاق را در هم ادغام می‌کنند، آن را بی‌فرهنگی و غیراخلاقی و توهین به داشته‌های غنی زبان فارسی می‌دانند. اما زبان‌شناسانی که به مسایل جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی زبان علاقه‌مندند و به کاربردشناسی اهمیت می‌دهند، به مطالعه‌ی این گونه ی زبانی به ‌مثابه ی یک پدیده‌ی انسانی می‌پردازند و هرگز نمی‌توانند از کارکردهای آن غافل باشند. این زبان شناسان به مطالعه ی زبان به مثابه یک پدیده ی انسانی می پردازند و در پی ارزش گذاری زبان خوب و زبان بد نیستند. اصطلاحات این گونه ی زبانی در میان جوانان ایران در حقیقت نوعی نقاب یا پوشش زبانی‌اند برای بیان آن چیزی که دستگاه رسمی فرهنگی بیان آن ها را منع کرده و به عنوان تابو تلقی کرده است. این زبان حتا چندان هم ویژه ی جوانان نیست و اگرچه در جوانان شدت و رواج بیش تری دارد، اما قشرها و گروه‌های گوناگون سنی و اجتماعی در زمان‌هایی از زندگی اجتماعی خود نیز متوسل به گونه های زبانی دیگران می شوند. از این رو، گروه دوم از زبان‌شناسان هرگز نمی‌توانند با این عنوان ‌که اصطلاحات و ضرب المثل های بخشی از جوانان امروز در ایران فرهنگی پست و غیرقابل مطالعه هستند، از مطالعه‌ی زبان مردم در بافت اجتماعی پرهیز کنند. شکستن قبح فرهنگ رسمی برای مطالعه نکردن فرهنگ غیررسمی، گامی بسیار بزرگ است و این گام اکنون هم‌سو با دورانی‌ست که ما در آن زندگی می‌کنیم، بعنی دورانی که تفاوت میان فرهنگ عالی و فرهنگ پست دست کم در کار پژوهشی به فراموشی سپرده شده است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم کلمه ها و عبارت های جدید گروه سنی جوانان امروز اکنون دیگز وارد فرهنگ فارسی شده‌اند و ممکن هم هست که ما از اصطلاحات آنان استفاده نکنیم، ولی حق نداریم به عنوان پژوهشگر کارکردهای این بخش از فرهنگ را نادیده بگیریم. مگر این‌که فرهنگ فارسی را فرهنگ ادیبانه و به اصطلاح متعالی بدانیم. ولی هنگامی که میلیون‌ها زن و مرد امروزه به این زبان با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند و کنایات و اشاراتی را اعم از جنـ*ـسی و سیـاس*ـی، که فرهنگ رسمی و مسلط نمی‌پذیرد، از این طریق بیان می‌کنند، در این صورت این فرهنگ بخشی از فرهنگ یک جامعه‌ی بزرگ است و ویژه ی ایران و زبان فارسی هم نیست. در زبان انگلیسی بسیار بیش تر روی این مسأله کار کرده‌اند و فرهنگ‌های بزرگ عامیانه نوشته‌اند که قابل مراجعه است. ولی از آن جا که این نوع مطالعات در ایران روح فرهنگستانی ندارند نمی‌توان از فرهنگستان زبان انتظار داشت که برای چنین مطالعه‌ای و برای پژوهش روی گونه‌های زبانی به حاشیه رانده شده سرمایه‌گذاری کند.


در حقیقت در مطالعه ی این نوع جریان ها ما وارد نوعی مطالعه ی فرهنگی می‌شویم، زیرا بخش بزرگی از این اصطلاحات از حوزه‌های زندگی عمومی برمی‌خیزد و به همین دلیل هنگامی که ما به دنبال مطالعه‌ی فرهنگ‌های به حاشیه رانده شده می‌رویم، در واقع قصد پلیسی نداریم و به دنبال این نیستیم که مثلن آن ها را شناسایی و راه حلی برای پیش گیری از آن ها ارایه کنیم، بلکه برای این است که بخشی از فرهنگ جامعه‌ را بشناسیم و توضیح دهیم که این گونه پدیده های زبانی در تقابل و واکنش با چه جریان‌های فرهنگی و اجتماعی شکل گرفته، چه کارکردهایی دارند و چه نیازهایی را پاسخ می‌دهند. فرهنگ مسلط در ایران گستره‌ی تابوسازی را در زبان گسترش داده است و دامنه ی این تابوسازی تا آن اندازه گسترش پیدا کرده است که امروز مثلن پزشک متخصص پستان را متخصص سـ*ـینه می گویند که عبارتی غلط و نامفهوم است.


طبیعی است که هنگامی که یک فرهنگ مسلط دامنه‌ی تابوسازی زبانی را گسترش ‌دهد و این احساس ایجاد شود که سخن گفتن در باره‌ی هر چیزی ممکن نیست، در نتیجه، فرهنگ به حاشیه رانده شده نیز در سوی دیگر، در برابر رویکرد تنگ کردن دامنه ی کلام از سوی فرهنگ مسلط، دامنه‌ی واکنش خود را در ساختن نشانه‌های کلامی و غیرکلامی گسترش می‌دهد. از همین رو نیز هست که امروز این فضای گفتاری در گونه زبانی جوانان به یک فضای محرمانه و مخفی مبدل شده است. ولی نظام‌های نشانه‌ای مخفیانه، ترفندهای گوناگون در زندگی اجتماعی و واکنش به فرهنگ و نظام مسلط فرهنگی‌اند و به همین دلیل نیز باید معرفی، بررسی و تحلیل شوند. زبان مخفی که در اصل يک زبان مستقل نيست و يکی از شکل ها و گونه های زبان معيار است، عمدتن در حوزه ی واژگان و تا حدی اصطلاحات و عبارت های قبلی زبان ابداع می شود. بخشی از اين واژه ها به سبب فراوانی کاربرد به زبان مردم کوچه و بازار نیز راه پيدا می کند و جزيی از زبان معيار می شود.


از سوی دیگر در هر جامعه ی در حال گذار مانند جامعه ی ما تاخیر فرهنگی وجود دارد. یعنی ما برای پاسخ به نیازهای واقعی خود از تکنولوژی‌ای که در اختیار داریم، استفاده نمی‌کنیم. پیامک ها (اس‌ام‌اس‌ها) نیز که در حوزه‌ی ارتباط بررسی می‌شوند، از این تاخیر مستثنا نیستند. در جامعه های صنعتی از نیاز به تولید می‌رسند ولی در جامعه های سنتی یا در حال گذار مسأله وارونه است و از تولیدات وارداتی به تعریف نیاز می‌رسند. یعنی ما از مصرف به نیاز می‌رسیم. نتیجه ی چنین وضعیتی برای جامعه ای مانند جامعه ی ما این است که بسیاری از آن ‌چه که ما داریم برای پاسخ به نیازهای اولیه‌ی ما نیست، بلکه برای پاسخ به نیازهای ثانویه‌ی ماست. پیامک ‌ها در جامعه های صنعتی وظیفه ی اطلاع‌رسانی دارند. مردم این جامعه ها به این‌که اطلاعی بدهند و هزینه‌ی کم تری داشته باشد احساس نیاز کردند و از این رو پیامک را پدید آوردند. در جامعه‌ی ما چون نخست این پدیده وارد شده است، نخست برای نیازهای ثانویه از آن استفاده می‌کنیم؛ یعنی پیامک کارکردی تفریحی و برای سرگرمی یافته است. نتیجه آن که بیش ترین کارکرد پیامک در میان جوانان ما در حوزه‌ی طنز و تفریح است و چنین وضعی نیز امکان پیدایش بسیاری از اصطلاحات حدید را دز میان آنان پدید آورده است.


نکته‌ی دیگری نیز که در اصطلاحات امروزی جوانان که بخشی جنـ*ـسی و بخشی به اجتماع و سیاست مربوط می شود، دیده می شود این است که اغلب این اصطلاحات مردانه است. آن چه که پژوهشگران باید بدان پاسخ بدهند این است که آیا زنان زبان خودمانی ندارند؟ شاید برای یک پژوهشگر مرد بررسی این نکته در جامعه ی ایرانی کاری دشوار باشد؛ از این رو لازم است که این کار به صورت گروهی و با همراهی زنان صورت گیرد تا بتوان به محفل‌های زنانه نیز راه یافت و زبان خودمانی آنان را نیز کشف کرد.
متغیر دیگری که در مطالعه‌ی اصطلاحات و ضرب المثل های جدید باید مورد توجه قرار گیرد، خاستگاه طبقاتی و اجتماعی گویندگان آن ها ا‌ست. زبان اصطلاحی که یک بچه تهرانی ساکن جردن به کار می‌برد با زبان مخفی یک بچه تهرانی ساکن شوش فرق دارد. بچه‌های جنوب شهر تهران تابوها را صریح‌تر و آسان‌تر به کار می‌برند در حالی که بچه‌های شمال تهران که به همان اندازه این تابوها را به کار می‌برند، آن ها را بیش تر به صورت های استعاری، مجازی و زیر پوشش‌ها و ماسک‌های ترکیب های بلاغی زبانی می گویند. این جنس زبان همچنین بسیار متحرک و پویاست و بررسی آن هر چند سال یک بار باید تکرار شود، زیرا جزو جوهر این جنس و گونه‌ی زبانی‌ست که ایستا نباشد.


در طی سال های گذشته کتاب هایی در این زمینه به چاپ رسیده اند که از میان آن ها می توان به دو کتاب به نام های "مردم شناسی اصطلاحات خودمانی" و "مردم شناسی ارتباطات خودمانی" نوشته ی آقای دکتر محمود اکرامی با موضوع های زبان رایج جوانان و بررسی محتوای پیامک ها (اس ام اس ها)، کار آقای ابراهيم نبوی در ضميمه ی کتاب "سالن ٦ " که از زبان مخفی زندانيان گردآوری شده، کتاب "فرهنگ جبهه" نوشته ی سيد مهدی فهيمی، کتاب"فرهنگ لغات زبان مخفی" نوشته ی آقای دکتر مهدی سمایی که آن هم از نوعی زبان رایج در میان جوانان و اصطلاحات رایج میان آنان گفت و گو می کند و کتاب "فرهنگ اصطلاحات جوانان" از مهشید مشیری اشاره کرد.
این کتاب ها کارهایی ارزشمند هستند و گام های برداشته شده در این حوزه‌ی فرهنگی جسورانه و زحمت پژوهشی‌ در گرد‌آوری واژه‌ها و اصطلاحات این حوزه قابل ستایش است، لیکن همان گونه که در آغاز گفته شد، به دنبال تحولات پر شتاب اجتماعی، سیـاس*ـی و اقتصادی چند دهه ی گذشته در جامعه ی ایرانی، اکنون در دیگر حوزه های اجتماعی نیز اصطلاحات و ضرب المثل هایی رایج شده است که نمونه ی آن ها در قبل وجود نداشته و برای بیان معانی جدیدی پدید آمده اند. به عنوان مثال اصطلاح "آقا زاده" که امروز وارد زبان مردم شده و همه روزه به کار می رود دارای بار معنایی جدیدی است که با معنای این عبارت در گذشته تفاوت بنیادی دارد. این اصطلاح امروز برای فرزندان افراد با نفوذ و سرشناسی به کار می رود که با تکیه بر این نفوذ و انجام کازهایی اغلب ناروا ثروت های افسانه ای به چنگ آورده اند و بسیاری اصطلاحات یا واژه های دیگری که یا کاملن تازه هستند و یا دیگر دارای معنای واقعی پیشین خود نیستند و بار معنایی جدیدی یافته اند. لذا ضروری است که این گونه واژه ها و اصطلاحات و نیز ضرب المثل های جدید که دز عرصه های گوناگون اجتماعی ساخته شده اند گردآوری، تدوین و طیقه بندی شوند.


تازنمای زبان و ادبیات فازسی (آریا ادیب) که بررسی مهم ترین مسایل زبان و ادبیات فارسی را در دستور کار خود دارد، بر آن است که پر کاربردترین اصطلاحات و ضرب المثل های جدیدی را که از نزدیک به سه تا چهار دهه ی گذشته تا کنون بر زبان مردم جاری شده و در عرصه های گوناگون اجتماعی به کار می روند، با همکاری خوانندگان خود در مجموعه ای گردآوری و به دیگز حوانندگان حود ارایه کند. ما در این راه افزون بر نوشتن آن چه که پژوهشگران نام بـرده در بالا فراهم آورده اند، به دلیل پویایی جامعه ی در حال گذار ایران و نا ایستایی تحولات زبانی، به دنبال واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثل های دیگری نیز هستیم که احتمالن تازه تر و اکنون بر زبان ها جاری هستند و برای این کار مطمتئن ترین و به ترین راه را در دادن فراخوانی به خوانندگان ارجمند خود دانستیم تا با فرستادن واژه ها و عبارت های اصطلاحی و ضرب المثل هایی که آن ها را تازه و در جامعه رایج می دانند ما را در تهیه و تدوین این فرهنگ عامیانه ی جدید یاری کنند.


ما برای آغاز این کار خود نمونه هایی از این اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل های جدید را برای آشنایی خوانندگان ارجمندمان برگزیده و در پایین این فراخوان (موضوع شماره ی ۲۰) معرفی کرده ایم که خود رفته رفته به تکمیل و تدقیق آن ها خواهیم پرداخت و در انجام این امر مهم از هر گونه پیشنهاد و راهنمایی خوانندگان خود برای تصحیح، تدقیق و تکمیل محتوای این مجموعه استقبال خواهیم کرد و آرزو داریم که دامنه ی همکاری ایشان با ما گسترده باشد. نام و محل زندگی خوانندگانی که اصطلاح یا ضرب المثل جدیدی را برای ما می فرستند نیز در صورت درخواست آنان در کنار این اصطلاحات و ضرب المثل ها نوشته خواهد شد. این عزیزان می توانند دانسته های خود یا به صورت نظر برای ما بنویسند و یا در صورت مشروح بودن، آن ها را با رایانامه (ایمیل) برای ما بفرستند.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376


    اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل های امروزی زبان فارسی


    عدد ها:


    ۱/۱/۱ = تاریخی‌ست که به ظهور حضرت آدم نسبت می‌دهند. آغاز تاریخ بشر!


    ۲ بار = همان دوباره است که در چت کردن استفاده می‌شود.


    ۴ کرم = همان چاکرم است که در چت کردن استفاده می‌شود.


    ۹ کرم = همان نوکرم است که در چت کردن استفاده می‌شود





    آ


    - آجر = سیب زمینی، ۱۰۰۰ کیلومتر آن طرف تر از بی احساسی


    - آخرشه تهشه اِندشه: به پایان کار رسیده ایم


    - آدم تو آفتابه پپسی بخوره، خیط نشه = مترادف: آدم کچل بشه، کنفت نشه


    - آقا زاده = این اصطلاح برای فرزندان افراد با نفوذ و سرشناسی به کار می رود که با تکیه بر این نفوذ و انجام کازهایی اغلب ناروا ثروت های افسانه ای به چنگ آورده اند.


    - آشغال كله = احمق
    - آشغالانس = ماشین آشغالی های جدید تهران که چراغ گردا ن هم دارند


    - آش و لاش = آسمون جل


    - آلبالو = برای ضایع کردن کسی به کار بـرده می شود


    - آمار دادن = نخ دادن، توجه کسی را جلب کردن، راه دادن


    - آمپر چسبوندن = عصبانی شدن


    - آنتن = آدم فروش، خبر چین


    - آنتی حال زدن = ضد حال زدن، حال کسی را گرفتن


    - آرنولد فشرده = مرد ریز اندامی که زیبایی اندام کار کرده است


    - آواکس = خبرچین


    - آویزون = کسی که مرتبن کنه می شود و بدون دعوت همه جا می رود. طفیلی


    - آینه ی بغـ*ـل اتوبوس = گوش های پهن و ایستاده و بزرگ


    - آیکیو (IQ) = باهوش، زرنگ، برای مسخره کردن هوش کسی هم به کار می رود







    ا


    - ابرو پاچه بزی = دارای ابروی پهن و پر مو، ابرو قجری


    - ابوالحسن نجفی = وقتی کسی زیاد از واژه‌ها ایراد می‌گیرد او را با این لقب صدا می‌کنند و می‌گویند: بی‌خیال ابوالحسن نجفی!. ابوالحسن نجفی کسی‌ست که کتاب «غلط ننویسیم» را نوشته است.


    - اتوب = واژه ی کوتاه شده ی اتوبوس. مثال: منتظر اتوب وایسیم یا تاکسی بگیریم؟


    - اتو کشیده = آدم شق و رق


    - اجمالتیم = کوچک شما هستیم


    - اخرابتیم = خرابتیم


    - ارایه دادن = خراب کردن، ضایع کردن. مثال: " يارو ارایه داد"


    - اُرجینال: اصل، منحصر به فرد


    - اردک الزمان = تازه به دوران رسیده


    - از عقب دادن = درمانده شدن، برای نشان دادن شدت درماندگی و استیصال به کار می رود. مثال: بدبخت دیگه داره از عقب می ده


    - اس بازی (به کسر الف) = دختر بازی، ل*ـاس زدن


    - اسکل = از همه جا بی خبر


    - اسکیموزی = مدیر مدرسه، استاد


    - اسگل کردن = کسی را سر کار گذاشتن، دست انداختن


    - اسدالله خان = تریاکی


    - اشتب : کوتاه شده ی اشتباه


    - اصغر آرنولد اینا (اکبر- محمد... آرنولد اینا): کسی که زیبایی اندام کار می کند ولی جواد (بی کلاس و دهاتی) است . کسی که زیاد قپی می آید و خودش را زورمند نشان می دهد.


    - افتض = کوتاه شده ی افتضاح


    - افقی شدن = مُردن


    - الاغ تور = الاغ


    - اللهمُ بیر بیر = یکی یکی، مرحله به مرحله، هر کاری به نوبت. برای بازداشتن کسی از انجام یکباره ی چند کار است. مثال: خوب پولو بده بیاد! پاسخ: یواش بابا، اللهم بیر بیر، اول نشون بده کار رو، بعد


    - اَن ِ تیلیت = آدم حال‌به‌هم‌زن و عوضی


    - اَن ِ مگستیم = کوچیکتیم، خیلی مخلصیم، بیچاره‌تیم، خاک زیر پاتیم


    - اِندِ مرام بازی (Ende) = نهایت با معرفت بودن، نهایت خوبی و صفا


    - اوبس = خیلی خوب، خیلی جالب


    - اوپدیس کردن = صدای ضبط را تا آ خر بلند کردن


    - اوپدیس بازی کردن (Opdis) = صدای ضیط صوت را تا آخر زیاد کردن، (نوار تند موسیقی تکنو را در ماشین گذاشتن و در خیابان ها گشت زدن


    - اوت = پرت


    - اوسگول = با شاسگول، به معنی عقب مانده ی ذهنی یا ساده لوح. همچنین اسگل نوشته می شود.


    - اوشکول = غربتی گیج، پیه


    - اونجا هیچی آنتن نمی ده = جاهای خیلی پرت




    - اومد راه بره تک چرخ زد = کارش را اشتباه انجام داد، کارش را خراب انجام داد.


    - اونایی که برای شما آرزوست، برای ما خاطره ست = این جمله را در مواقعی به‌کار می‌برند که شخصی درصدد انجام عملی در آینده است در صورتی که شخص متکلم در گذشته آن تجربه را پشت سر گذاشته است. بیشتر به نشانه‌ی کل‌کل و بلوف و روکم‌کنی استفاده می‌شود. ضمن اینکه واژه «واسه» نیز به معنی «برای» است.


    - اهل بخیه = معتاد به مواد مخـ ـدر


    - ای وَل = ای والله. در مقام تایید حرف کسی و یا اعتراف به برتری کسی گفته می‌شود.


     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ب


    - با اتیکت = با شخصیت


    - باتری قلمی = لاغر مردنی


    - با حال = با معرفت، با مرام


    - باد بزن جیـ*ـگر = غیبت، پشت سر دیگران حرف زدن که باعث خنک شدن دل برخی، از جمله غیبت کننده می شود


    - بادمجون واکس کن = علاف، بی کاره، کسی که کارهای بی هوده می کند.


    - با دنده سنگین رفتن = عجله نداشتن آرام و با طمانینه راه رفتن


    - باربی = دختر کمر باریک و لاغر اندام


    - ببند گاله رو = خفه شو


    - بچم رو گازه = ترکیب دو بهانه ی مرسوم در نانوایی که خانمها برای فرار از صف و نوبت استفاده می کنند: بچه ام تنها در منزل است، غذام روی گاز است. این ترکیب برای مسخره کردن بی پایه بودن بهانه کسی استفاده می شود. مثال: چیه مگه بچت رو گازه انقدر عجله داری؟ (این جمله در حقیقت با جابه‌جایی این جملات درست شده است:بچم شیر می‌خواد. غذام رو گازه. که برای تمسخر این‌گونه جابه‌جایشان کرده‌اند و می‌گویند: بچم رو گازه. غذام شیر می‌خواد.)


    - بچه پاستوریزه = بسیار تمیز و مرتب


    - بچه راکفلر = بچه پول دار


    بچه شهری = به نشانه‌ی تحقیر قشر مرفه و بالادست اجتماعی به‌کار می‌رود که مترادف کلمه های لوس، ترسو، پول‌دار و مانند آن‌ها است.


    - بچه مثبت = آدم سر به راه


    - بخواب لاحاف سرد شد = خفه شو


    - بخواب تو جوب بابا = شلوغش نکن، بنشین سر جات


    - بدن کار = بدن ساز، ارنولد، زیبایی کار


    - بد یوزر Bad User = به تمسخر به کاربران ناوارد کامپیوتر که مدام کامپیوترشان خراب می‌شود می‌گویند: کامپیوتر فلانی بدیوزر داره! (یعنی کامپیوترش مشکلی ندارد اما کاربرش بلد نیست با آن کار کند که مدام خراب می‌شود)


    - برو بچ = مخفف بر و بچه ها


    - برو بکس (یا فقط بکس) = همان بر و بچ، دوستان و آشنايان از جنس مخالف. مثال: بزن بريم اونجا بر و بكس جمعند.


    - برو جلو بوق بزن = زیاد حرف نزن


    - برو دارمت : از تو پشتیبانی می کنم. از چیزی نترس که مواظب و همراهت هستم. از اصطلاحات خالی بندی است.


    - بریدن = کم آوردن، ناتوان شدن




    - برنامه ی آینده = دختر نو جوان یا زنی که در آینده امکان ایجاد ارتباط با او وجود داشته باشد.


    - بشقل = تغییر داده شده ی بقل (قل بده) به معنی بده بیاد


    - بگوز بازار مسگراست = حرف مفت می زنی و کسی نمی فهمه


    - بندری می زنه = به کسی گفته می شود که گیج و سرگردان است یا متوجه اصل موضوعی نمی شود


    -- به خط تعارف رسیده = هنگامی که سیگار به انتهایش می رسد می گویند.


    - بی سیمچی رو زدن = وقتی تلفن همراه ناگهان قطع می شود گفته می شود


    - بیلبورد = نهایت تابلو شدن





    پ


    - پاچه خوار = چاپلوس


    - پا دادن = پذیرفتن پیشنهاد، آمار دادن


    - پارازیت = سخن بی موقع، اختلال، مزاحمت


    - پارس خود رو = سگی که راه می رود و پارس می کند.


    - پاشنه ها را بالا بردن = لباس خود را مرتب کردن


    - پاناسونیک = دختر ناز و خوش اندام


    - پایه بودن = حاضر به همراهی (همکاری) بودن. مثال: پایه ای؟ (حاضری؟، هستی؟)


    - پدیده = کسی که خیلی تابلواست و کارهای عحیب می‌کند به تمسخر به او می‌گویند: فلانی پدیده‌ایه برای خودش!


    - پرده داری = به دختر باکـ ـره‌ای می‌گویند که اصرار به حفظ بکارت خود دارد. می‌گویند: طرف داره پرده‌داری می‌کنه (یعنی از بکارت خودش محافظت می‌کند)


    - پرده دری = هنگامی که کسی با دختر باکـ ـره‌ای هماغوش شود، می‌گویند: پرده‌دری کرد!


    - پسته خانم = زن بد کاره، بـدکـاره


    - پسی = پسر


    - پنیر = حشیش، جوینت، بنگ


    - پوز زدن = رو کم کردن


    - پوز زنی = رو کم کنی


    - پیاز = خنگ، مشنگ، یعنی تو که عین بز نگاهم می کنی وقتی می گویم دوستت دارم


    - پیچاندن = رد کردن، از سر باز کردن، سرباز زدن از مسئولیت. مثال: باز که کلاسو پیچوندی!


    - پیچ پلیسی = کشیدن ترمز دستی و دور زدن ماشین





    ت


    - تابلو = کسی که از سر و ریختش پیداست که اهل منقل و وافور است؛ انگشت نما، مشهور، واضح و معلوم. مثال: این که جوابش تابلوِه! ؛ ضایع بودن


    - تابیل = نوعی تابلو، ضایع


    - تاقال = کرمو


    - تخم ادیسون = لامپ برق


    - تخم کردن = جرات کردن. مثال: تحم نمی کنه (جرات نداره)


    - تخماتیک = همان گنـد، به معنی نا به سامان، در هم برهم، آشفته، غیر قابل کنترل. مثال: اوضاع مملکت تخماتیکه


    - ترکوندن = حال کردن؛ خوردن مخـ ـدر و به مهمانی رفتن؛ حال پخش کردن اساسی، فراهم کردن، رساندن، خوب و اساسی رفتار کردن، بدون نقص بودن


    - تریپ (تیریپ) = تیپ، قیافه، فرم، مدل، سبک (به تریپ هم زدن: با هم دعوا کردن)


    - تریپ زدن = خوش تیپ کردن


    - تریپ مرگ = بسیار بد حال، و نیز بسیار باحال


    - تگری زدن = بالا آوردن پس از نوشیدن الـ*کـل یا کشیدن سیگار


    - تگری شکوفه = حالت تهوع، بالا آوردن


    - توپ و تانک = سـ*ـینه و باسـ ـن خانم های چاق یا درشت اندام . مثال: زری خانم عجب توپ و تانکی داره!


    - تو راه گوز کسی زدن = به کسی ضد حال زدن


    - تو سایت کسی رفتن = تو نخ کسی رفتن


    - تو کار کسی بودن = برای جذب کسی کوشیدن


    - تو کف چیزی بودن = از چیزی تعجب کردن


    - تو کف کسی بودن = به کسی علاقه مند بودن. مثال: تو کف مهری است (از مهری خوشش می آید)


    - تهران ۵۱ = آدم دولتی، کارمند وابسته به حکومت


    - تی تیش = خیلی وسواسی، خیلی حساس


    - تیریپ لاو (love) = روابط عاشقانه


    - تیکه انداختن = متلک گفتن


    - تیغی زدن = شزط بندی کردن





    ج


    - جا سویچی = به آدم‌های سیریش و آویزان می‌گویند. آدم‌هایی که خودشان را هر جایی جا می‌کنند. مثال: طرف جاسویچیه! (اخطاری است که مواظب باشند او را به جایی دعوت نکنند)


    - جان کوچولو = آدم درشت هیکل


    - بـدکـاره ی دولتی = به کسانی می‌گویند که در ظاهر خود را به گروه‌های مستقل از دولت می‌چسبانند و ژست آن را به خود می‌گیرند اما در باطن جیره و مواجب خود را از دولت می گیرند.


    - جوات = پیکان


    - جوات مخفی = پژو


    - جواد = بی کلاس، دهاتی


    - جیب ملا = کنایه از حرص و طمع در جمع کردن پول است، جیب ملا معمولن خیلی بزرگ است و به سادگی پر نمی شود.


    - جیرجیرک = پر حرف


    - جیک ثانیه = زود سریع
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چ


    - چایی نخورده پسر خاله شد = فورن صمیمی شد


    - چاغال = پسر هم جنس گرا


    - چاقال = پسر همجنس گرا از نوع مفعول؛ بی جربزه، بی خایه. مثال: یارو تخم نمی کنه فلان کارو بکنه. خیلی چاقاله.؛ ضعیف، بی اثر. مثال: سیگاره اثر نکرد. چاقال بود.


    - چای شیرین = کسی که خودش را برای دیگری لوس می کند، کسی که چاپلوسی می کند.


    - چپو کردن = مال و اموالی را بالا کشیدن. این کلمه از لغت چپاول به معنی به تاراج بردن و غارت کردن می آید. مثال: فلانی مال همه روا چپو کرد.


    - چراغ خاموش = مخفیانه


    - چس کلاس نزار = سریع بیا، تکون بخور


    - چکل = داف


    - چلاسیدن = ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن کنایه از آدمی که دپ شده


    - چلغوز = عقب مانده ی گیج


    - چمنتم = مخفف: چاکرتم، مخلصتم، نوکرتم


    - چنیم = وقتی می حواهند از چیزی تعریف کنند از این اصطلاح استفاده می کنند


    - چوخلصیم = خیلی مخلصیم





    ح


    - حال پخش کردن = به همه لطف کردن


    - حسش نیست = حوصله اش را ندارم


    - حسین صاف کار = صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.





    خ


    - خار داشتن = راه نیامدن، پا ندادن


    - خاک انداز = کسی که خودش را در هر کاری دخالت می‌دهد


    - خالتور = مجلس‌گرم‌کن، اهل رقـ*ـص و آواز روحوضی، موسیقی جوات
    به موزیسین‌هایی که در مجالس عروسی و طرب با آهنگ‌های خود به اصطلاح مجلس گرم کرده و در برابر آن پول دریافت می‌کنند، می‌گویند. که بعدها حتی به آدم‌های جلف و امثال آن‌ها نیز این واژه نسبت داده می‌شد. مثال: چه موزیک خالتوری! (موزیک مسخره‌ای که فقط به درد مجلس‌گرم‌کردن و مراسم عروسی می‌خورد) یا: تو چقدر خالتوری!


    گویا ریشه ی این کلمه به بـدکـاره ی خانه ی سابق تهران (شهر نو) برمی‌گردد. ظاهرن یکی از روسای آن‌جا توران نام داشته و معروف به خاله‌توران بوده است. این خاله توران مجلس‌گرم‌کن بوده و اهل رقـ*ـص و آواز روحوضی. در آن زمان سایر مردم هم هنگامی که به مجلسی می‌رفتند و موسیقی روحوضی می‌خواستند می‌گفتند خاله تورانی بخون! یا آهنگ خاله‌تورانی بخون! و این به خاله‌توری! خالتوری! و خالتور تبدیل شده است!


    - خالی بند = دروغ گو


    - خبرگزاری = سخن چین


    - خجسته = بی خیال، خوش خیال


    - خر به خراسان بردن = زیره به کرمان بردن


    - خَز = عمل و رفتار و هر چیز زشت و ناجور. از مد افتاده، جواد. مثال: طرف عجب آدم خزی‌یه!، این کفشه خیلی خزه، فلان آهنگ خیلی خز شده، اون کارت خیلی خز بود. بی کلاس بالای شهری


    - خز و خیل (خز و پیل) = خز و دوستانش، اجتماع چند خز


    - خسته = حرفه ای و کار کشته


    - خط خطی بودن = خرد بودن اعصاب


    - خفت کردن = زورگیری کردن


    - خفن = عالی، بی نقص، خوب و تحسین برانگیز، جالب و دیدنی، خيلي باحال و خوب. برای هر نوع اغراق به کار می رود. مثال: عجب ماشین خفنی داری!


    - خفن بازار = جایی که چیزهای خفن (خوب و جالب) در آن زیاد یافت می شود.


    خلافی داشتن = شکم بزرگ داشتن (خلافی جایی از ساختمان هایی است که بر خلاف قوانین شهرداری ساخته شده و قسمتی از خیابان یا پیاده رو را تصاحب می کند).


    - خود را اَن کردن = خود را لوس کردن، بیش تر به کسی گفته می شود که تملق می کند و خود را جلوی دیگران خراب می کند


    - خونه خالی = كنايه از جاي امن برای انجام هر کاری


    - خیار شور = آدم بی مزه


    - خیالی نیست = مهم نیست، مساله ای نیست





    د


    - داف = دختر با قر و قمیش، دختری که از نظر تیپ و چهره در نگاه نخست جلب توجه می کند.


    - داف بازی = دختر بازی


    - دافی = my friend


    - دامبولی کسک = هر نوع موسیقی بی خود و مبتذل


    - دایورت = بی خیال، کسی که حرف کسی را به حساب نمی آورد


    - درایوری رانندگی کردن = (اشاره به فیلمDriver ) با مهارت رانندگی کرزدن
    - درد کشیده طبیبه = کسی که درد و مرضی را گذرانده است مثل یک دکتر از آن درد خبر دارد و می‌تواند طبابتش را بکند.


    - دخی = دختر


    - در دیزی باز بودن = وقت برای دزدی مناسب بودن


    - دستمالیسم = فرهنگ چاپلوسی


    - دمبه = آدم خیلی تنبل


    - دو در (دو دره) = دزدی، دزدیدن، کم فروشی، کم کاری، کلک زدن، حقه بازی، کلاه گذاشتن، سر کار گذاری


    - دور سه فرمان = کسی که خیلی مشکل دارد، بسیار قاطی


    - دوومنگل = ماتیز


    - دهن کسی کف کردن = از حرف زدن خسته شدن





    ر


    - رادار = جاسوس


    - راه دادن = تحویل گرفتن، پذیرفتن پیشنهاد، پا دادن


    - راگوز = منظور همان باسـ ـن یا کون است. گاهی اوقات برای توهین به دهان نیز گفته می شود. مثال: راگوزتو ببند (خفه شو!).


    - رَ دَ دَ = به پایان رسیدن


    - رفیق دُنگ = رفیق صمیمی


    - روی آنتن رفتن = همه در جریان قرار گرفتن


    - ریز دیدن = به نشانه‌ی کوچک شمردن طرف مقابل به‌کار می‌رود. مثال: خیلی ریز می‌بینمت! (هنوز خیلی کوچکی)


    - ریلیف کردن = آماده کردن





    ز


    - زاب چک / زیب چک = دستگیره, چیزی که برای بستن، بازشدن یا در امدن مزاحم باشد. مثال: اون زاب چک رو بکش. یعنی اون دستگیره (یا هر چیزی را) رو بکش . اون زاب چک رو ببند. یعنی اون پنجره رو ( یا هر چیزی را) ببند.
    به طور کلی هنگامی که گفتن یک اسم یا انجام کاری دشوار باشد و یا گوینده حوصله ی گقتن کلمه ای را ندارد از زیب چک استفاده می شود. مثال: اون زیب چک رو بده به من (یعنی اون سیگار، کبریت، تسبیح و . . .) رو بده به من.


    - زابلو = تلفیقی از تابیل و زابیل


    - زابیل = تابلو بودن، ضایع


    - زاخار = مزاحم، چیز ضعیف و بی کلاس


    - زارت (زرت) = زرشک، به سرعت. مثال: زارتی زد تو گوشم


    - زاق = ضایع، زاقارت، یه کامیون کار اشتباه


    - زاقارت = ضایع، سه، غیر عادی. مثال: این لباست خیلی زاقارته، اوضاع مالی زاقارته


    - زالزالک = حرف مفت و بی معنی.


    - زریدن = زر زدن، حرف مفت زدن


    - ز ذ = (با تلفظ زی زی) مخفف "زن ذلیل"، مردی که همیشه مطیع و پیرو همسر خود است.


    - زلزله = به بچه‌ای که خیلی شلوغ می‌کند می‌گویند.


    - زورگیری = به زور گرفتن

    - زید = دوست‌دختر، دوست پس
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ژ


    - ژولیت = مامور کلانتری





    س


    - ساختن خود = معتادان از آن به معنی مصرف مواد مخـ ـدر استفاده می کنند، اما در زبان عامیانه به معنی هر نوع خوبی رساندن به خود (یا دیگران) است. مثال: بیا ببرمت جیگرکی بسازمت (جگر بدم بخوری)، گرسنه ام، برم خودم رو بسازم (غذا بخورم)، خسته ام، برم شمال خودم رو بسازم (تفریح/استراحت کنم)، بیا اینجا آب خنک هست، خودت رو بساز (رفع تشنگی کن)


    - سازمان سنجش = کسی که زیاد می پرسد.


    - سازمان گوشت = آدم چاق و فربه


    - سالار = بامعرفت، لوتی. مثال: طرف خیلی سالاره! (یعنی خیلی بامعرفت است)


    - سفره الفقرا = روزنامه


    - سکه رایج بلاد اسلامی= صلوات، چیزی که همه توان آن را دارند.


    سگ برگر = غذایی است که خورده شده و باعث شده دهان طرف بوی یک کامیون پیاز بدهد و همراه با بو - های دیگر


    - سوار درخت انگور = مـسـ*ـت، کسی که نوشید*نی زیاد خورده و تلو تلو می خورد.


    - سوپر قلعه = نهایت دهاتی بودن


    - سوسک کردن کسی = کوچک و خوار کردن طرف مقابل، با برتری زیاد کسی را مغلوب کردن


    - سوپر کالی‌ فرا جلیس تیک ِ اِکس پیا ل ِ دوشِز = روی هم یعنی: وه! به نشانه ی تعجب و شگفت‌زدگی.
    کسی که در یک آن از چیزی شگفت‌زده می‌شود، در مقابل آن شگفت‌زدگی شروع به گفتن این عبارت دراز می‌کند.


    - سوتی = ضایع، سه


    - سوتی دادن = ضایع کردن، خراب کردن، انجام دادن کاری بر خلاف قاعده ی معقول


    - سوراخ جورابتیم = به شوخی برای نشان دادن نهایت فروتنی و چاکری در برابر دوست گفته می شود


    - سه = ضایع ، مایه ی شرمندگی


    - سه دروغ بزرگ = دانشگاه آزاد اسلامی


    - سه سوت = سریع


    - سیامک سنجرانی = سیم و سنجاق (اسباب تریاک کشی در زندان)


    - سیاه بازی: حقه بازی، شارلاتان بازی


    - سی جی = آدم خز موتور باز


    - سیرابی = توهینی قدیمی از دوره ی برادران آب منگل


    - سیریش = سمج، کنه


    - سیستم = هر چیز الکترونیکی که به هر وسیله ای سوار می شود


    - سیکیم خیاری = هنگامی استفاده مي شود كه کسی كاري را بدون برنامه و هدف خاصي انجام بدهد. دیمی


    - سیم های کسی قاطی کردن = دیوانه شدن، حالت عادی نداشتن. مثال: رییس سیماش قاطی کرده، طرفش نرو!





    ش


    - شاسی = اشاره به قد


    - شاسی بلند = قدبلند


    - شاخ شدن = پر رو شدن، بدون دعوت به جایی رفتن، خود را قاطی کردن


    - شاسکول = از همه جا بی خبر، هندونه، مسخره، خل


    - شصت تیر = با سرعت


    - شقایق = به آدم معتادی می‌گویند که زیر چشمش قرمز است.


    - شکلات = کسی که فقط تهدید می کند ولی جرات دعوا ندارد


    - شلخک = همین جوری، اله بختکی


    - شلغم = کنایه از آدم بی‌بخار و به دردنخور. آدم منفعل.


    - شله زرد = شل و وارفته


    - شلیمف = تنبل


    - شوخی افغانی = هر گونه شوخی که حال طرف را تا حد سکته یگیرد


    - شوخی شهرستانی = به شوخی‌هایی می گویند که از حد شوخی می‌گذرند و به اعمال فیزیکی شدید منجر می‌شوند.


    - شیرین عسل = چاپلوس، بادمجان دور قاب چین


    - شیلنگ = دراز


    - شیمبل = جاسازی کردن، مخفی کردن





    ص


    - صاف شدن = تحمل فشار بیش از حد توان. مثال: این درس خیلی سنگینه، صاف شدم.


    - صفاسیتی = لـ*ـذت زیاد بردن





    ض


    - ضایع = خراب


    - ضد حال = چیز ناخوشایند


    - ضد حال زدن = حال گیری کردن





    ط


    طاهره = بـدکـاره ای که ادعای پاکی می‌کند





    ع


    - عبدالله = کند ذهن. مثال: آخه عبدالله آدم واسه اسکی شلوار جین می پوشه؟


    - عُمرن = هرگز، امکان ندارد. مثال: عمرن بتونن ما رو ببرن تو بازی (امکان ندارد که بتوانند ما را وارد بازی کنند)


    - عمرنات پتاسیم = همان عمرن است. اختراع بچه های دبیرستانی که جدول مندلیف یاد میگیرند. به طور خلاصه عمرنات هم گفته می شود.





    ف


    - فاب (فابریک) = my friend یا دوست پسری که فقط با تو باشد. مثال: مریم فاب منه (فقط my friend منه)


    - فراجناحی = با همه رفیق


    - فراخ = مودبانه ی کون گشاد است، تنبل و تن پرور


    - فر دادن = از چیزی زدن، از چیزی کف رفتن


    - فر خوردن = ترسیدن


    - فروغ فرخزاد = دختر شاعر خوشگل


    - فضانورد = معتاد به قرص، معتاد به حشیش که در عالم هپروت به سر می برد.


    - فطیر = خیلی خیلی زیاد، اونقدر که نشود فکرش را کرد


    - فک زدن = زیاد حرف زدن، چانه زدن


    - فک کسی به زمین خوردن = دهان کسی از شدت تعجب باز ماندن، روی کسی کم شدن


    - فلفل سبز = مامور انتظامی


    - فنچ (فنچول) = به نشانه‌ی کوچک‌بودن و برای تحقیر طرف مقابل یا نشانه‌ی برتری استفاده می ‌کنند. دختر کم سن و سال


    - فیلیپس کسی را گوزنایت کردن = کسی را ضایع کردن


     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    ق


    - قات زدن = قاتی کردن، جوش آوردن، آشفته و عصبانی شدن


    - قُزل قورت = گرسنگی شدید


    - قُزمیت = عقب افتاده




    - قشنگ = وقتی کسی مدام در حال اشتباه کردن و دچار برداشت‌های اشتباه از چیزی باشد به تمسخر و تذکر او را با این واژه صدا می‌زنند که تاکید و هشداری باشد برای این که طرف مقابل را متوجه اشتباه بودن حرف‌هایش بکنند. مثال: قشنگ! این چیزی که تو می‌گویید معنی‌اش این می‌شود نه آن. نمونه‌ی مترادف با این واژه؛ مشنگ، هوشنگ، مجید‌جان دلبندم، پسرم و امثال آن‌ها است.


    قمقمه = اهل قم


    قورباغه = ماشین فولکس


    - قه ثانیه = فورا





    ک


    - کاکتوس = مامور انتظامی


    - کاسب = به فروشندگان مشروبات الکی و مواد مخـ ـدر می‌گویند..


    - کاهگل لقد نمی کنم = حرف دارم می زنم، گوش کن!


    - کُردان = دروغ گو، خالی بند، مدرک جعل کن، بچه باز، متخصص ازاله ی بکارت، وقیح


    - کرمو = کسی که کرم می ریزد.


    - کره = خیلی با حال


    - کره خوری = خوردن غذاهای چرب و شیرین پس از دود کردن ماده ی مخـ ـدر؛ وحشیانه غذا خوردن؛ به کار بردن بیش از حد هر چیز.


    - کره کردن = اشتهای غذا خوردن پس از کشیدن سیگار یا علف


    - کف کسی بریدن = برای نشان دادن تعجب زیاد به کار می رود. مثال: قیمتش رو بفهمی کفت می بره...


    - کف دستش مثل کون بچه صافه = هیچ پول ندارد، فقیر است


    - کف و خون بالا آوردن = خیلی تعجب کردن، خیلی هیجان زده شدن


    - کلان (از کلانتر) = پلیس ، نیروی انتظامی


    - کل کل کردن = لج بازی کردن


    - کم آوردن = جا زدن


    - کمپوت هلو = ماشین پر از دختر


    - کون لق آفرینش = بی‌خیال، بی‌خیال دنیا





    گ


    - گاگوول = نفهم، خنگ، مترادف با اسکل و یوول است.


    - گرخیدن = ترسیدن، کپ کردن، کم آوردن، قافیه را باختن


    - گل واژه = مودبانه دری وری، حرف بی محتوا و بی هدف.


    - گلابی = تنبل، ببو و پخمه. مثال: برو بابا گلابي


    - گوجه زدن = تگری زدن (بالا آوردن)


    - گوز گره خورده = هنگامی که شخص لاغری بازویش را نشان می‌دهد به نشانه‌ی ریشخند و تحقیر به او می‌گویند: توی بازوهات گوز گره خورده!


    - گوشت = دختری که اندام زیبایی دارد. جیـ*ـگر


    - گوشت کوب = هر چيز به دردنخور معمولن قابل حمل. مثال: اون گوشكوبتو (تلفن همراه) بده يه زنگ بزنم


    - گولاخ = به ترکی یعنی گوش و به آدم درب و داغون و نخراشیده می گویند


    - گون = کسی که هر چی بهش میگی نمی فهمه و آی کیوش (IQ) پایین است


    - گیر سه پیچ = سماجت بسیار





    ل


    - لاو انداختن (love) = عاشق شدن، رفیق شدن


    - لاو ترکاندن (love) = عاشق هم بودن، اظهار عشق و محبت دختر و پسر به یکدیگر. مثال: اون دوتا رو ببین چه لاوی می ترکونن!


    - لایی کشیدن = با ماشین به سرعت از میان دو ماشین دیگر گذشتن


    - لبگند = لبخند دارای درد و رنج. لبخند زورکی





    م


    - مال دوره ی گروهبان یکی هیتلر = دارای افکار قدیمی، پیرمرد


    - مالیات = چاپلوسی! مثال: بابا اینقدر مالیات نده! (این قدر چاپلوسی نکن!)


    - ما هم بله = ما هم در جریانیم. ما هم تو کاریم


    - ماهی شو برو! = حرف زیادی نزن، ساکت باش!


    - مخ زدن = مخ خوردن، جلب کردن


    - مخ گایی = کار کسی که یک بند حرف می زند و یک مطلب درست و صحیح در حرف هایش نیست.


    مکان = جایی که در آن با خیال راحت و بدون دردسر می توان کاری را انجام داد.


    - مگسی شدن = عصبانی شدن


    - ملی شدن = همه در جریان قرار گرفتن، برای همه آشکار شدن


    - مماس بودن = در ارتباط بودن


    - مُهرمون هم خرابه = (برگرفته از نمایش آهنگین شهر قصه که در آن مسئول دولتی برای دریافت رشوه بهانه تراشی می کند.). معنی آن این است که مشکل به این سادگی که به نظر می رسد نیست و مسایلی پشت پرده وجود دارد. مثال: تو که همه مدارکت جوره، چرا کارتو راه نمی اندازند؟پاسخ: ای بابا، ما مُهرمونم خرابه!


    - میخ شدن = خیره شدن، گیر دادن


    - میرزا مقوا = آدم لاغر و لق لقو





    ن


    - ناخدا = بی‌خدا، کافر، بی‌دین


    - نا فرم = بد شکل، بد جور


    - نبشی دادن = سوتی دادن، گاف دادن


    - نک و نال = ناله و زنجموره


    - نمره ی شهرستان = دهاتی، روستایی، جواد


    - نمودن = اصطلاحی است که وقتی کسی بیش از حد خودشیرینی می‌کند و یا رفتاری می‌کند که باعث آزار می‌شود می‌گویند: طرف نمود مارو!


    - نمور (نموره) = جزیی، کوچک، کمی


    - نیمرخ گوز فیثاغورث = زشت





    ه


    - هاگیر واگیر = گیر و دار، شلوغی و پلوغی


    - هَپَلی =کثیف، آلوده، کسی که بهداشت را رعایت نمی کند. (برگرفته از نمایشی در برنامه کودک در دهه ی ٦۰ به نام "محله ی برو بیا" که در آن هپلی نماد میکروب بود. مثال: هپلی برو دستاتو بشور!


    - هندونه = اسکل، شاسکول، از همه جا بی خبر


    - هندونه گذاشتن = الکی حرف زدن


    - هویج = بی بخار، پخمه





    ی


    یول = شخصی که چیزی نمی‌فهمد. گیج. مترادف تندتری برای اسکل و شاسکول است.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی


    نگا. = نگاه کنید به



    ز



    زائو رنی که زاییده و در بستر است

    زابرا از خواب پریده، بد خواب، عصبی

    زاپاس ذخیره، یدک، آدم بی مصرف و روار دررفته

    زاچ زائو

    زاچی روزهای استراحت پس از زایمان

    زاد و رود زاد و ولد، فرزندان

    زار کوتاه شده ی زایر (زیارت رفته، مانند زار محمد)

    زار کوتاه شده ی هزار برای ریال (دو زار، یعنی دو ریال)

    زار نا به سامان، خراب، بد

    زار بودن کار کسی پیچیده و دشوار بودن کار کسی

    زار زار گریه ی شدید

    زار زار گریه کردن سخت گریه کردن

    زار زدن سخت گریه کردن

    زار زدن لباس به تن ناجور و نامناسب بودن لباس

    زار و نزار زرد و ناتوان، بد حال و بیمار

    زاغ دارای چشمان آبی رنگ

    زاغ چشم کسی که چشمان آبی رنگ دارد

    زاغ سیاه کسی را چوب زدن پنهانی مراقب کسی بودن

    زاغ گرفتن مسخره کردن، شیشکی بستن

    زاغ و زوغ فرزندان خردسال، نق، غر و لند

    زاغول دارای چشمان آبی رنگ

    زاغه جای نگاه داری گاو و گوسفند، حانه ی بسیار محقر، انبار مهمات

    زاغه نشین کسی که در خانه ای محقر و آغل مانند زندگی می کند

    زاق چشم نگا. زاغ چشم

    زال کسی که موهای سر و ابرو و مژه های سفید دارد

    زالو آدم سمج

    زالو انداختن کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد

    زال و زندگی وسایل زندگی، اسباب معیشت

    زاله کناره ی برآمده ی جوی، مرز کشتزار

    زاله بندی مرزبندی در کشتزار، کرت بندی

    زانو قطعه ی استوانه ای با زاویه های گوناگون برای تغییر مسیر لوله یا گرفتن انشعاب

    زانو انداختن شلوار کش آمدن پارچه ی شلوار در قسمت زانو (بر اثر دو رانو یا چار زانو نشستن یا سستی بافت پارچه)

    زانو بند پارچه ی کشی حلقه مانند که برای حفاظت زانو در برابر ضربه یا در رفتگی بزر آن می بندند

    زانو زدن برای تعظیم زانو بر زمین زدن

    زانویی نگا. زانو

    زاییدن زیر کاری کاری را به دلیل دشواری به پایان نرساندن

    زاییدن گاو کسی به دردسر بزرگی گرفتار آمدن

    زبان آدم سر کسی نشدن به حرف منطقی تن ندادن و آن را نپذیرفتن

    زبان باز کسی که با چرب زبانی به مقصود خود می رسد

    زبان باز کردن توانایی گفتار پیدا کردن

    زبان بازی چرب زبانی، لفاظی، چاپلوسی

    زبان به چیزی باز کردن چیزی را بر زبان آوردن

    زبان به دهان کسی گذاشتن به کسی حرف یاد دادن، حرف توی دهان کسی گذاشتن

    زبان به دهان نگرفتن پیوسته گریه کردن، آرام نگرفتن

    زبان بسته برای تحقیر به آدم های بی عرضه یا کم آزار گفته می شود

    زبان بندان کردن دهان همه را با ایجاد وحشت بستن و سپس چاپیدن

    زبان پس قفا نوعی گل است

    زبان تر کردن سخن گفتن

    زبان تلخی درشت گویی، گفتار خشن

    زبان چرب و نرم داشتن گفتار خوشایند و فریبنده داشتن

    زبان خود را گاز گرفتن از گفتن سخن نا به جا پشیمان شدن، از سخن گفتن خودداری کردن

    زبان دراز بی ادب، گستاخ، کسی که با گستاخی خارج از حد خود سخن بگوید

    زبان درازی گستاخی در سخن گفتن، عمل آدم زبان دراز

    زبان درازی کردن با گستاخی و بی ادبی خارج از حد خود سخن گفتن

    زبان درآوردن آغاز سخن گفتن کودک

    زبان در قفا نگا. زبان پس قفا

    زبان را گاز گرفتن از گفتن سخنی پشیمان شدن

    زبان ریختن سر و زبان داشتن، با چرب زبانی و شیرین سخنی کار خود را کردن

    زبان ریزی کردن نگا. زبان ریختن

    زبانزد شدن معروف شدن، فاش شدن

    زبان زدن سخن گفتن، نوک زبان را به قصد چشیدن به غذایی زدن

    زبان زرگری زبانی قراردادی که گروهی در میان خود بدان سخن گویند و دیگران آن را نفهمند

    زبان فهم کسی که مطلب یا سخنی را خوب در می یابد

    زبان کسی را موش خوردن سکوت کردن، با وجود ضرورت سخن نگفتن

    زبان کسی گرفتن لکنت زبان داشتن

    زبان کوچک گوشت زبان شکل آویخته در حلق

    زبان کوچکه نگا. زبان کوچک

    زبان گرفتن لکنت زبان، از حالات و گفتار مرده یاد کردن و دیگران را گریاندن

    زبان گرفتن کسی را با زبان خوش آرام کردن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    زبان گز چیز تند و تیز


    زبان گزه رفتن زبان گزیدن، لب به دندان گرفتن


    زبان گیره وسیله ای که پزشک با آن زبان بیمار را هنگام معاینه گرفته و نگاه می دارد


    زبان مادر شوهر نوعی گیاه خار داراز تیره ی کاکتوس


    زبان مرغی زبانی ساختگی مانند زبان زرگری


    زبان مو درآوردن بسیار گفتن و نتیجه نگرفتن


    زبان نفهم کودن، بی شعور


    زبانی شفاهی


    زبر خشن، غیر لطیف


    زَ بَر زیر حرکت های حروف


    زبر و زرنگ چابک و فرز


    زیر و زبر گذاشتن اعراب گذاشتن بر حروف


    زبون حقیر، توسری خور


    زبیل آشغال، زباله


    زپرتو ضعیف، بی دوام


    زپرتی چیز یا شخص ناتوان، زوار در رفته، بی زور


    زت زیاد کوناه شده ی "عزت زیاد" در زبان لوطی ها


    زحرکش شدن یا شکنجه و آزار زیاد کشته شدن


    زجرکش کردن به زجر و شکنجه کشتن


    زحمت دادن اسباب زحمت شدن، کنایه از شوهر زنی بودن


    زحمت دادن به خود خود را به زحمت انداختن


    زحمت کش کارگر، پیشه ور


    زحمت کشیدن کار کردن


    زحمت را کم کردن رفع مزاحمت کردن


    زخم زبان نیش زبان، آزردگی از سخن کسی


    زخم و زیلی خونین و مالین، پر زخم


    زخمه ضربه ای که برای نواختن به تار می زنند.


    زدگی لک یا خرابی در میوه یا پارچه


    زدن شکار کردن (دو آهو زدم)، دزدیدن (کیفش را زدند)، کم کردن (صد تومان از حقوقم زدند)، بازی کردن (یک دست شطرنج زدیم)، نوشیدن (بعدش عرق زدیم)، دود کردن (یک بست تریاک زدیم)، ناگهانی در آمدن (پنجره را که باز کردم، سوز و سرما زد تو)، با شتاب رفتن (زد به کوچه)، پیش آمدن (زد و یک روز بازرس آمد)، از مسیر منحرف شدن (به بیراهه زدن، به کوه زدن)، جدی اقدام کردن (حسن می زند تا کار به تری پیدا کند)، بدبخت و بیچاره کردن(او را خدا زده است)، گزیدن مار یا عقرب یا زنبور


    زدن برای کسی پشت سر کسی بدگویی کردن، مورد بدبینی قرار دادن


    زدن بر سر کسی به کسی ستم روا داشتن، کسی را تحقیر کردن


    زدن بر طبل بیعاری خود را به بی دردی زدن


    زدن به آن راه خود را به ناآگاهی زدن


    زدن به تخته برای جلوگیری از چشم زخم و برای تعریف و تشویق گفته می شود


    زدن به تور به چنگ آوردن، تصاحب کردن


    زدن به چاک در رفتن، جیم شدن


    زدن به سر کسی ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن


    زدن به سیم آخر آخرین چاره را به کار بردن حتا اگر به ضرر باشد، خود را به لاقیدی زدن و به عاقبت کار نیاندیشیدن


    زدن به صحرای کربلا مطلبی را به صورت اشاره و کنایه گفتن، روال سخن را به موضوع خاصی برگرداندن


    زدن به قدش دست دادن به شیوه جاهلی که با صدا همراه است و هنگام رسیدن به توافق در انجام کاری گویند


    زدن به کمر کسی نوعی نفرین و دشنام است


    زدن به کوچه ی علی چپ خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن


    زدن به کوه عاصی شدن و سلاحی برگرفتن و به کوه پناه بردن


    زدن به هر دری برای رسیدن به مقصود به هر جا و هر کسی متوسل شدن


    زدن خود به آن راه خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن


    زدن رای کسی کسی را از تصمیمی منصرف کردن


    زدن زیر آواز بی مقدمه به خواندن پرداختن


    زدن نفوس بد گفته ی کسی را به فال بد گرفتن، فال زدن


    زدُ وازد زیر و رو کردن کالا و سوا کردن نوع به تر
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    زد و بند ساخت و پاخت، بند و بست، توطئه


    زد و بندچی توطئه گر، ساخت و پاخت کننده


    زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن، توطئه کردن


    زد و خورد کتک کاری، دعوا و مرافعه


    زده صدمه دیده، سوراخ شده، خراب


    زده دار دارای لکه یا خراش و آسیب


    زده شدن (از چیزی یا کسی) دلزده شدن، بیزار شدن


    زرت صدای باد در کردن یا شیشکی


    زرت چیزی (یا کسی) درآمدن فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن


    زرت چیزی (یا کسی) دررفتن نگا. زرت چیزی درآمدن


    زرت کسی قمصور شدن به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن


    زرت و پرت چرت و پرت


    زرت و زبیل آت و آشغال، خرده ریزهای کم ارزش


    زرت و زورت نگا. زرت و پرت


    زرتی بی مقدمه، ناگهان ، بدون مطالعه و تعمق


    زرد آلو عنک نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش


    زرد بودن اوضاع خراب بودن اوضاع


    زرد کردن بسیار ترسیدن، از ترس وادادن، کاری را خراب کردن


    زرد گوش بی رگ، ترسو


    زردمبو آدم ضعیف و کم خون، دارای رنگ و روی زرد


    زردنبو نگا. زردمبو


    زرده ی کسی نبستن موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی


    زردی کشیدن تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن


    زر زدن دری وری گفتن، گریه کردن


    زر زر صدای گوش خراش و یکنواخت، آواز گریه ی نامطبوع بچه


    زر زر کردن غر زدن، گریه کردن شدید


    زر زرو بچه ای که زیاد عر می زند


    زرشک لفظی است مانند زکی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود


    زرق و برق جلوه ی ظاهری، جلا و شفافی


    زر اومدی قرمه سبزی سخنی توهین آمیز برای کسی که به قهر می رود یا تهدید به رفتن می کند


    زر ورق کاغذ نازک و شفاف و زنگی


    زغال اخته میوه ای از زیتون کوچک تر و ترش مزه


    زغنبود کوفت، زهرمار، خفه شو!


    زغنبود کردن خوردن (به لحن تحقیرآمیز)


    ز ِق زدن نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است


    زُق زدن تیر کشیدن و درد کردن اعضای بدن


    ز ِق ز ِق گریه ی بریده بریده ی بچه


    زُق زُق کردن احساس درد و تیر کشیدن


    زکی لفظی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود


    زُل خیره


    زُل زدن خیره نگاه کردن


    زُل زُل نگاه کردن نگا. زل زدن


    زلف موهای جلو سر و بناگوش


    زلف پاشنه نخواب کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد


    زلف گذاشتن موی خود را بلند کردن


    زلم زیمبو لوازم بی مصرف و بی ارزش


    ز ِله ستوه، عجز


    ز ِله شدن به تنگ آمدن، عاجز شدن، به ستوه آمدن


    ز ِله کردن به تنگ آوردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن


    زمانه بازی کردن با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن


    زمخت درشت، ناهنجار


    زمخت گفتن دشنام دادن، سخنان درشت گفتن


    زمزمه کردن زیر لب خواندن، ترنم کردن


    زمین خوار کسی که زنمین های بی مالک را تصاحب کند و به دیگران بفروشد


    زمین خوردن از دست دادن تعادل و به زمین افتادن، شکست خوردن در زندگی، شکست خوردن در کُشتی


    زمین را به آسمان دوختن گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن


    زمین زدن به زمین انداختن چیزی یا کسی، شکست دادن حریف در کشتی، سبب پایین آمدن بهای چیزی شدن


    زمین گذاشتن چیزی چیزی را ترک کردن


    زمین گذاشتن سر مردن


    زمین گیر کسی که به سبب بیماری یا پیری نتواند از جای خود برخیزد


    زمین گیر شدن ناتوان شدن از پیری یا بیماری


    زمین ماندن معطل و معوق ماندن، باقی ماندن و انجام نگرفتن کاری


    زمینه سازی کردن مقدمه چیدن برای انجام کاری


    زن عاری از مردانگی، ناجوانمرد، ترسو


    زن آمدن دشنامی در مقام تحقیر و ریشخند (در پاسخ به کسی که ادعاهای بزرگ کند می گویند: زن آمدی!)


    زنانه ویژه ی زنان (مثال: حمام زنانه)، هر چیز موافق کارهای زنان


    زناشویی ازدواج، همسر اختیار کردن


    زن بردن همسر گرفتن مرد


    زنبور زدن نیش زدن زنبور


    زنبورک نوعی تفنگ کوتاه یا توپی کوچک که بر جهاز شتر می گذاشتند


    زن به مزد دشنامی است به مردان فاسد


    زنجیر زدن زنجیر به پشت خود زدن (در روزهای عزاداری ماه محرم)


    زنجیر زن کسی که در ماه محرم به پشت خود زنجیر می زند


    زندگی مال، وسایل کار و خانه (عجب زندگی خوبی به هم زده است!)


    زندگی سگی زندگی سخت و جان فرسا


    زند و زا کردن زاییدن، زاد و ولد کردن


    زنده باد باقی و شاداب و فرخنده باد


    زنده باد مرده باد جار و جنجال سیـاس*ـی، تظاهرات سیـاس*ـی، شعارهای موافق و مخالف دادن


    زنده بلا، مرده بلا کسی که هم در زندگی و هم پس از مرگ موجب زنج و آزار مردم است


    زنده به گور کسی که در تیره روزی به سر می برد و زندگی اش فرقی با مردن ندارد


    زنده بیوه زنی که شوهرش بدون آن که او را طلاق داده باشد، او را ترک کرده است


    زنده دل آدم با شور و حرارت، پرنشاط
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    زنده شدن حق بازی دوباره پیدا کردن


    زن ذلیل مردی که مطیع محض زنش است


    زن ِ سفری زن فاسد و بی عفت


    زن طلاق مردی که به اندک بهانه ای زنش را طلاق می دهد


    زنکه لفظی توهین و تحقیرآمیز به زن


    زنگ زمان آموزش درس یا فاصله ی میان دو درس در مدرسه (زنگ انشاء، زنگ تفریح)


    زنگ دندان ماندن زمان درازی گرسنه ماندن


    زنگ زدن ترکیب شدن آهن با اکسیژن هوا، فرسوده شدن، بی مصرف شدن


    زنگوله پای تابوت فرزند مرد یا زن پیر


    زن مرده مردی که زنش درگذشته است


    زنندگی زشتی، نفرت انگیزی


    زننده زشت، نامطبوع، نفرت انگیز


    زن و بچه اهل و عیال، زن و فرزند


    زن و بچه دار کسی که زن و فرزند دارد


    زنیکه نگا. زنکه


    زوار زه وار، چیزی شبیه به زه


    زوار در رفتن بند و بست چیزی خراب شدن، از شدن خستگی یا پیری از کار افتادن


    زوار در رفته پیر و فرسوده، به درد نخور، اسقاط


    زَوال مـسـ*ـت مـسـ*ـت، لول


    زوال در آوردن نعمتی را در نتیجه ی ناسپاسی و بی اعتنایی از دست دادن


    زود باش ! شتاب کن! عجله کن!


    زود بودن فرانرسیدن هنگام کاری


    زود رس آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید


    زود رنج نازک دل، حساس


    زود رنجی نازک دلی، حساسیت


    زود فهم کسی که زود چیزی را درک می کند


    زور اجبار، الزام


    زوراب زدن برای استفراغ زور زدن ولی چیزی بالا نیاوردن


    زور آوردن زیر فشار گذاشتن، در تنگنا قرار دادن


    زور چپان کردن به زور در جایی فرو بردن


    زور زدن فعالیت زیاد کردن، به کار بردن زور و نیرو


    زور شنیدن نحمل جور و ظلم کردن


    زورکی از روی بی میلی، تصنعی


    زور گفتن حرف و خواست خود را به کسی تحمیل کردن


    زور گو کسی که خواست های خود را تحمیل می کند


    زوزه صدای ناله ی حیوان یا صدای باد


    زوزه کشیدن آواز برآوردن (حیوان یا حرکت باد)


    زو کشیدن اصطلاحی از بازی الک دولک که بازنده باید بدون تازه کردن نفس یدود


    زهرآب ادرار، شاش، پیشاب


    زهرآب ریختن ادرار کردن، شاشیدن


    زهر چشم نگاه خشم آلود


    زهر چشم از کسی گرفتن ترساندن، چنان تنبیه کردن که دیگر جرات تکرار خطا نباشد


    زهرحند خنده ی تلخ و از روی خشم


    زهر ریختن در حق کسی بدی کردن، انتقام گرفتن، اصل بد خود را نشان دادن


    زهرمار درد بی درمان، کوفت


    زهرمار خان ترش رو، اخمو


    زهرمار خوردن کوفت کردن، خوردن به تحقیر


    زهرمار سلطان ترش رو، اخمو


    زهرمار کردن چیزی مانع از لـ*ـذت بردن از چیزی شدن


    زهرمار کردن غذا مانع از خوردن با لـ*ـذت شدن


    زهرماری خوردنی یا نوشیدنی تلخ، کار سخت و دشوار


    زهره آب شدن سخت وحشت کردن، از وحشت به حال مرگ افتادن


    زهره ترک شدن نگا. زهره آب شدن


    زهره ترک کردن سخت ترساندن، از وحشت به حال مرگ انداختن


    زهره دان کیسه ی صفرا


    زهره کردن بسیار ترساندن


    زهره ی کسی آب شدن سخت ترسیدن


    زهره ی کسی را آب کردن سخت ترساندن


    زهره و زنبل کسی را ترکاندن سخت ترساندن


    زه زدن بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج، از زیر کار شانه خالی کردن، منصرف شدن


    زه زده از میدان در رفته، وارفته، بی حال


    زه کشی خشکاندن باتلاق از طریق کندن نهری برای حریان دادن آب راکد باتلاق به آن


    زه کشیدن سخت شدن زخم، کشیدن عضله ها


    زهکونی اردنگی، تیپا


    زهکونی زدن تیپا زدن، اردنگی زدن


    زُهم بوی تند و زننده ی گوشت گندیده یا تخم مرغ فاسد


    زیاده روی افراط، اسراف


    زیاده روی کردن اسراف کردن، افراط کردن


    زیادی اضافی، بی مصرف، خارج از حد


    زیادی حرف زدن سخنان خارج از موضوع یا بیرون از صلاحیت گفتن، وراجی کردن


    زیادی کردن زاید بودن، غیر لازم بودن


    زیپ نوعی بست ساخته شده از دو نوار دارای دندانه های فلزی یا پلاستیکی قابل درهم افتادن


    زیپ دهن را کشیدن حرف نزدن، دهان را بستن


    زیپو بی رنگ و رو، بی رمق، رقیق و بی مزه


    زیپو کسی را زدن از کار برکنار کردن، معزول کردن


    زیج نشستن خانه نشین شدن، انزوا گزیدن، از دوستان بریدن


    زیر آب مجرایی در ته مخازن آب برای خالی کردن آن ها


    زیر ابرو برداشتن آرایش ابرو از طریق برداشتن موهای زاید زیر ابرو


    زیر آب کردن سر کسی کسی را بی سر و صدا کشتن


    زیر آب کسی را زدن با اسباب چینی و توطئه سبب خلع مقام کسی شدن


    زیر آبکی شنای زیر آب، پنهانی


    زیر آبی نگا. زیرآبکی


    زیر اخیه رفتن به نفع کسی به کاری تن دادن


    زیر اخیه کشیدن زیر فشار گذاشتن


    زیر اخیه گذاشتن کسی را به کاری که سودش به دیگری می رسد گماشتن، زیر فشار گذاشتن


    زیر آرنجی بالشی که هنگام دراز کشیدن زیر دست و آرنج می گذارند


    زیر انداز پارچه ای که زیر پای کسی یا زیر چیزی گسترانند


    زیر بار رفتن قانع شدن، تحمل کردن


    زیر بال کسی را گرفتن به کسی کمک کردن


    زیر بته عمل آمدن بی پدر و مادر بودن، بی فرهنگ بودن


    زیر بغـ*ـل کسی هندوانه گذاشتن کسی را به قصد دریافت چیزی بیش از اندازه ستودن


    زیر بغلی نوعی تنبک که پایه ی دراز آن را زیر بغـ*ـل می گذارند و آن را می نوازند


    زیر پا کردن پیمودن، همه جا را گشتن


    زیر پاکشی کردن از زبان کسی حرف کشیدن، کسب اطلاع کردن


    زیر پای خود را سست دیدن موقعیت خود را نااستوار دیدن، شغل و سمت خود را در خطر دیدن


    زیر پای کسی را جارو کردن سبب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن


    زیر پای کسی را خالی کردن نگا. زیر پای کسی را جارو کردن


    زیر پای کسی را درآوردن نگا. زیر پا کشی کردن


    زیر پای کسی نشستن کسی را از راه به در بردن، فریب دادن


    زیر پایی چیزی جعبه مانند که پای خود را هنگام نشستن پشت میز روی آن می گذارند. لاستیکی که در کف اتوموبیل می اندازند، بافته ای از کنف که پیش از ورود به جایی برای پاک کردن کفش پهن می کنند


    زیر پِل کسی را زدن کسی را راندن و دور کردن


    زیر پوست کسی آب رفتن چاق شدن، ثروتمند شدن


    زیر پوش جامه ی زیرین
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا