- عضویت
- 2017/05/18
- ارسالی ها
- 35,488
- امتیاز واکنش
- 104,218
- امتیاز
- 1,376
از چپ و راست: از همه سو، از همه جا
از چشم افتادن: مورد بی مهری قرار گرفتن ، بیاعتبار شدن
از چشم کسی برق پریدن: شدت ضربهای را که به کسی وارد شده است نشان میدهد
از چشم کسی دیدن: کسی را مسئول چیزی دانستن
از چنگ دزد در آمدن و به دام رمال افتادن: از باران به ناودان پناه آوردن
از چیزی زدن: از مقدار چیزی کسر کردن
از چیزی (کسی) زده شدن: از چیزی (کسی) متنفر و بیزار شدن
از چیزی گلی چیدن: از چیزی بهره بردن
از حال رفتن: بیحال شدن، غش کردن
از حساب پرت بودن: در اشتباه بودن
از خاک برداشتن: کسی را نواختن و به جایی رساندن
از خجالت آب شدن: بسیار شرمنده شدن
از خجالت کسی در آمدن: محبت کسی را جبران کردن
از خدا بیخبر: ظالم، نابهکار
از خدا خواستن: در برابر پیشنهاد یا کاری قرار گرفتن که خود شخص در آرزویش بوده است
ازخداخواسته: آرزومند، مشتاق
از خر افتادن: نابود شدن، مردن
از خرس مویی کندن: از مردم خسیس چیزی درآوردن، هرچند ناچیز باشد
از خر شیطان پایین آمدن: از لجاجت دست برداشتن، از تصمیم نادرستی منصرف شدن
از خشت افتادن: بدنیا آمدن
از خنده روده بر شدن: از شدت خنده بیحال شدن
از خواب پریدن: بیدارشدن ناگهانی از خواب
از خود بودن: خودی بودن، محرم بودن
از خود در آوردن: دروغپردازی کردن
ازخودراضی: متکبر، خود پسند
از خوشحالی در پوست نگنجیدن: از شادی سر از پا نشناختن
از خیر چیزی گذشتن: از چیزی صرفنظر کردن
از دروازه نگذشتن، از سوراخ سوزن گذشتن: حالاتی بیثبات و بسیار متضاد داشتن
از دست برآمدن: ممکن و شدنی بودن، از عهده بر آمدن
از دست دادن: گم کردن
ازدسترفته: عاشق
از دست کسی در رفتن: کاری را بیاختیار و ناخواسته انجام دادن
از دست کسی کشیدن: از کسی در زحمت و رنج بودن
از دل و دماغ افتادن: شور و نشاط خود را از دست دادن، بیحوصله شدن
از دماغ فیل افتادن: بسیار متکبر و خودبین بودن
از دماغ کسی در آمدن: شادی و نشاطی را با اندوه و رنج تاوان دادن
از دندۀ چپ پا شدن: سخت عبوس و کمحوصله بودن
از دور دستی برآتش داشتن: آشنایی سطحی و ناکافی با چیزی داشتن
از دولت سر: به لطف کسی، از برکت وجود کسی
از دهان در رفتن: پریدن حرفی از دهان، بدون پیشبینی سخن راندن
از دهان گندهتر حرف زدن: گفتن مطالبی که در حد گوینده نیست
از دهان مار بیرون آمدن: هیچ کجی در کسی نبودن، راست بودن
از دیوار مردم بالا رفتن: دزدی کردن
از ران خود کباب خوردن: با سختی چیزی به دست آوردن
از راه بهدر بردن: فریب دادن، اغوا کردن
ازراهنرسیده: در همان لحظهی رسیدن، به مجرد ورود
ازرق: چشم زاغ
ازرق شامی: اخمو، ترشرو
از رو بردن: خجالت دادن، مقاومت حریف را در هم شکستن
از رو رفتن: خجالت کشیدن، از میدان بهدر رفتن
از روی شکمسیری: از سر بیمسئولیتی، بدون تعمق
از روی معده حرف زدن: بدون تعمق و بدون منظور چیزی گفتن
از ریخت افتادن: تناسب خود را از دست دادن، بیجلا و جلوه شدن
از ریش برداشتن، روی سبیل گذاشتن: کار غیرمنطقی و بینتیجه کردن
از ریش کسی دست برداشتن: کسی را به حال خود گذاشتن
از زبان افتادن: لال شدن
ار زبان کسی: از قول کسی
از زبان کسی مو در آمدن: کنایه از فرط تکرار و بینتیجه بودن سخنی است
از زمین سبز شدن: ناگهان و بیخبر پدیدار شدن، بهطور غیرمنتظره حاضر شدن
از زورِ: از شدت، از بسیاری
از زور پسی: از روی ناچاری، اجبارن
از زور پسی به گربه آقا عمو گفتن: با دشمنی که دفع آن نمیتوان، مدارا کردن
از زیر بته عمل آمدن: خانواده و اصل و نسبی نداشتن
از زیر سنگ در آوردن: چیزی را هر چند نایاب و تهیهاش دشوار باشد به دست آوردن
از زیر کار در رفتن: تن زدن و نپذیرفتن کاری، کار را جدی نگرفتن
از سر باز کردن: دور کردن، رفع مزاحمت کردن
از سر دست: کار یا سخنی که فورا و بدون تامل بکنند یا بگویند
از سر کسی افتادن: عادتی را ترک کردن
از سر کسی زیاد بودن: بیش از حد توانایی و ظرفیت کسی بودن
از سرما چاقو دسته کردن: به پهلو دراز کشیدن و زانوها را روی شکم جمع کردن و دستها را میان پاها فرو بردن
از سر نو: دوباره
از سر وا کردن: کاری را سرسری انجام دادن
از سر و کول هم بالا رفتن: برای دیدن چیزی ازدحام کردن (اشتیاق زیاد نشان دادن)
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال: همه و همه چیز
از سکه افتادن: ار رونق افتادن، از دست دادن زیبایی
از سوز کون: از روی حسادت، به دلیل دیگر
از سیر تا پیاز: همه چیز، با همهی جزئیات
از شوخی گذشته: حالا برسیم به مطالب جدی
از شیر گرفتن: به دورهی نوزادی پایان دادن
از شیر مادر حلالتر: چیزی که در تعلق آن به کسی تردیدی نیست
از شیر مرغ تا جان آمیزاد: از سیر تا پیاز
از صدقۀ سرِ: از عنایت و لطفِ
از صرافت چیزی افتادن: از انجام کاری منصرف شدن
از عزا در آوردن: به دورهی عزاداری پایان دادن
از غورگی مویز شدن: مقدمات کاری را فرانگرفته ادعای استادی کردن
ازقحطیدرآمده: گرسنهچشم، آدم ندیدبدید
از قدیم ندیمها: از گذشتههای دور
از قرار: ظاهرن، آنطور که پیدا است
از قلم افتادن: فراموش شدن، مورد بیمهری قرار گرفتن
از قلم انداختن: از یاد بردن، مورد بیتوجهی قرار دادن
از قماش چیزی (کسی) بودن: از جنس چیزی بودن، از تیپ کسی بودن
از کار در آمدن: آزموده شدن، نتیجه دادن
از کاسه درآمده: بیرونزده، ورقلمبیده
از کرگی دم نداشتن خر: نهایت پشیمانی و انصراف از ادامهی کاری
از کسی حساب بردن: از کسی ترس داشتن
از کسی خوردن: توانایی مقابله با کسی را نداشتن
از کسی رودست خوردن: از کسی فریب خوردن
از کسی کشیدن: از کسی رنج کشیدن
از کف دست مو برآمدن: روی دادن پیشامدی غیرممکن
از کفر ابلیس مشهورتر: گاو پیشانیسفید، نزد همه معروف
از کمر افتادن: از خستگی زیاد از کار افتادن، ناتوان شدن در امر جنـ*ـسی
از کوره در رفتن: به خشم آمدن، آتشی شدن، از جا در رفتن
از کون آسمان افتادن: (به ریشخند :) شخص مهمی بودن
از کون خروس تنگتر: چشم بسیار ریز و نازیبا
از کون درآوردن، توی دهان گذاشتن: بسیار خسیس بودن
از کون کسی خوردن: نوکرصفت، مداح و مدافع کسی بودن
از کون کیف بودن: حواسپرت بودن، در عالم دیگر بودن
از کون نفس کشیدن: (به ریشخند: ) در حال مرگ بودن
از کیسهی خلیفه بخشیدن: از دارایی دیگران بخشیدن
از کیسه خوردن: نگا. از جیب خوردن
از کیسه شدن: هدر شدن، ضرر کردن
از گرد راه رسیده: تازهوارد، هنوز به کار دیگری نپرداخته
از گردۀ کسی کار کشیدن: کسی را به سود خود بیرحمانه به کار واداشتن
اُزگل: بیسروپا، کم شعور و بیشخصیت
از گل نازکتر به کسی نگفتن: با کسی سخت مهربان و پرمحبت رفتار کردن
از گلیم خود پا را درازتر کردن: از حد (توانایی) خود به زور کاری را کردن
از لجِ: از سر لجاجت، از روی خشم
ازمابهتران: پریان، اجنه، (به طعنه:) نازپروردگان، توانگران
از مخ معاف بودن: دیوانه بودن
از مرحله پرت بودن: یکسره بیاطلاع بودن
از منبر پایین آمدن: از پرچانگی دست برداشتن، سخن را به پایان آوردن
از نافِ جایی آمدن: کاری را بهخوبی اهل جایی انجام دادن
از نان خوردن افتادن: نگا. نان کسی آجر شدن
از نفس افتادن: بسیار خسته و مانده شدن
از هفت خوان رستم گذشتن: موانع و مشکلات متعددی را پشت سر گذاشتن
از هفت دولت آزاد بودن: شاد و آزاد بدون نگرانی از قضاوت دیگران زندگی کردن
از هول هلیم توی دیگ افتادن: از حرص و طمع زیاد به جای سود زیان دیدن
از یک قماش بودن: نگا. سر و ته یک کرباس بودن
اسباببازی: وسیلهی بازی (بهویژه برای کودکان)
اسبابچینی: دسیسهچینی، توطئهچینی
اسباب زحمت: کسی یا چیزی که موجب دردسر و آزار شود
اسبابکشی: نقل اثاثه از خانهای به خانهی دیگر
اسب چپ با همدیگر بستن: با هم کینه و دشمنی داشتن
اسب چوبین: تابوت
اسب را گم کردن دنبال نعلش گشتن: اصل را از دست دادن و دنبال فرع گشتن
اسپند روی آتش بودن: سخت نگران و دلواپس بودن، آرام و قرار نداشتن
استخاره کردن: (به کنایه:) وقت تلف کردن
از چشم افتادن: مورد بی مهری قرار گرفتن ، بیاعتبار شدن
از چشم کسی برق پریدن: شدت ضربهای را که به کسی وارد شده است نشان میدهد
از چشم کسی دیدن: کسی را مسئول چیزی دانستن
از چنگ دزد در آمدن و به دام رمال افتادن: از باران به ناودان پناه آوردن
از چیزی زدن: از مقدار چیزی کسر کردن
از چیزی (کسی) زده شدن: از چیزی (کسی) متنفر و بیزار شدن
از چیزی گلی چیدن: از چیزی بهره بردن
از حال رفتن: بیحال شدن، غش کردن
از حساب پرت بودن: در اشتباه بودن
از خاک برداشتن: کسی را نواختن و به جایی رساندن
از خجالت آب شدن: بسیار شرمنده شدن
از خجالت کسی در آمدن: محبت کسی را جبران کردن
از خدا بیخبر: ظالم، نابهکار
از خدا خواستن: در برابر پیشنهاد یا کاری قرار گرفتن که خود شخص در آرزویش بوده است
ازخداخواسته: آرزومند، مشتاق
از خر افتادن: نابود شدن، مردن
از خرس مویی کندن: از مردم خسیس چیزی درآوردن، هرچند ناچیز باشد
از خر شیطان پایین آمدن: از لجاجت دست برداشتن، از تصمیم نادرستی منصرف شدن
از خشت افتادن: بدنیا آمدن
از خنده روده بر شدن: از شدت خنده بیحال شدن
از خواب پریدن: بیدارشدن ناگهانی از خواب
از خود بودن: خودی بودن، محرم بودن
از خود در آوردن: دروغپردازی کردن
ازخودراضی: متکبر، خود پسند
از خوشحالی در پوست نگنجیدن: از شادی سر از پا نشناختن
از خیر چیزی گذشتن: از چیزی صرفنظر کردن
از دروازه نگذشتن، از سوراخ سوزن گذشتن: حالاتی بیثبات و بسیار متضاد داشتن
از دست برآمدن: ممکن و شدنی بودن، از عهده بر آمدن
از دست دادن: گم کردن
ازدسترفته: عاشق
از دست کسی در رفتن: کاری را بیاختیار و ناخواسته انجام دادن
از دست کسی کشیدن: از کسی در زحمت و رنج بودن
از دل و دماغ افتادن: شور و نشاط خود را از دست دادن، بیحوصله شدن
از دماغ فیل افتادن: بسیار متکبر و خودبین بودن
از دماغ کسی در آمدن: شادی و نشاطی را با اندوه و رنج تاوان دادن
از دندۀ چپ پا شدن: سخت عبوس و کمحوصله بودن
از دور دستی برآتش داشتن: آشنایی سطحی و ناکافی با چیزی داشتن
از دولت سر: به لطف کسی، از برکت وجود کسی
از دهان در رفتن: پریدن حرفی از دهان، بدون پیشبینی سخن راندن
از دهان گندهتر حرف زدن: گفتن مطالبی که در حد گوینده نیست
از دهان مار بیرون آمدن: هیچ کجی در کسی نبودن، راست بودن
از دیوار مردم بالا رفتن: دزدی کردن
از ران خود کباب خوردن: با سختی چیزی به دست آوردن
از راه بهدر بردن: فریب دادن، اغوا کردن
ازراهنرسیده: در همان لحظهی رسیدن، به مجرد ورود
ازرق: چشم زاغ
ازرق شامی: اخمو، ترشرو
از رو بردن: خجالت دادن، مقاومت حریف را در هم شکستن
از رو رفتن: خجالت کشیدن، از میدان بهدر رفتن
از روی شکمسیری: از سر بیمسئولیتی، بدون تعمق
از روی معده حرف زدن: بدون تعمق و بدون منظور چیزی گفتن
از ریخت افتادن: تناسب خود را از دست دادن، بیجلا و جلوه شدن
از ریش برداشتن، روی سبیل گذاشتن: کار غیرمنطقی و بینتیجه کردن
از ریش کسی دست برداشتن: کسی را به حال خود گذاشتن
از زبان افتادن: لال شدن
ار زبان کسی: از قول کسی
از زبان کسی مو در آمدن: کنایه از فرط تکرار و بینتیجه بودن سخنی است
از زمین سبز شدن: ناگهان و بیخبر پدیدار شدن، بهطور غیرمنتظره حاضر شدن
از زورِ: از شدت، از بسیاری
از زور پسی: از روی ناچاری، اجبارن
از زور پسی به گربه آقا عمو گفتن: با دشمنی که دفع آن نمیتوان، مدارا کردن
از زیر بته عمل آمدن: خانواده و اصل و نسبی نداشتن
از زیر سنگ در آوردن: چیزی را هر چند نایاب و تهیهاش دشوار باشد به دست آوردن
از زیر کار در رفتن: تن زدن و نپذیرفتن کاری، کار را جدی نگرفتن
از سر باز کردن: دور کردن، رفع مزاحمت کردن
از سر دست: کار یا سخنی که فورا و بدون تامل بکنند یا بگویند
از سر کسی افتادن: عادتی را ترک کردن
از سر کسی زیاد بودن: بیش از حد توانایی و ظرفیت کسی بودن
از سرما چاقو دسته کردن: به پهلو دراز کشیدن و زانوها را روی شکم جمع کردن و دستها را میان پاها فرو بردن
از سر نو: دوباره
از سر وا کردن: کاری را سرسری انجام دادن
از سر و کول هم بالا رفتن: برای دیدن چیزی ازدحام کردن (اشتیاق زیاد نشان دادن)
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال: همه و همه چیز
از سکه افتادن: ار رونق افتادن، از دست دادن زیبایی
از سوز کون: از روی حسادت، به دلیل دیگر
از سیر تا پیاز: همه چیز، با همهی جزئیات
از شوخی گذشته: حالا برسیم به مطالب جدی
از شیر گرفتن: به دورهی نوزادی پایان دادن
از شیر مادر حلالتر: چیزی که در تعلق آن به کسی تردیدی نیست
از شیر مرغ تا جان آمیزاد: از سیر تا پیاز
از صدقۀ سرِ: از عنایت و لطفِ
از صرافت چیزی افتادن: از انجام کاری منصرف شدن
از عزا در آوردن: به دورهی عزاداری پایان دادن
از غورگی مویز شدن: مقدمات کاری را فرانگرفته ادعای استادی کردن
ازقحطیدرآمده: گرسنهچشم، آدم ندیدبدید
از قدیم ندیمها: از گذشتههای دور
از قرار: ظاهرن، آنطور که پیدا است
از قلم افتادن: فراموش شدن، مورد بیمهری قرار گرفتن
از قلم انداختن: از یاد بردن، مورد بیتوجهی قرار دادن
از قماش چیزی (کسی) بودن: از جنس چیزی بودن، از تیپ کسی بودن
از کار در آمدن: آزموده شدن، نتیجه دادن
از کاسه درآمده: بیرونزده، ورقلمبیده
از کرگی دم نداشتن خر: نهایت پشیمانی و انصراف از ادامهی کاری
از کسی حساب بردن: از کسی ترس داشتن
از کسی خوردن: توانایی مقابله با کسی را نداشتن
از کسی رودست خوردن: از کسی فریب خوردن
از کسی کشیدن: از کسی رنج کشیدن
از کف دست مو برآمدن: روی دادن پیشامدی غیرممکن
از کفر ابلیس مشهورتر: گاو پیشانیسفید، نزد همه معروف
از کمر افتادن: از خستگی زیاد از کار افتادن، ناتوان شدن در امر جنـ*ـسی
از کوره در رفتن: به خشم آمدن، آتشی شدن، از جا در رفتن
از کون آسمان افتادن: (به ریشخند :) شخص مهمی بودن
از کون خروس تنگتر: چشم بسیار ریز و نازیبا
از کون درآوردن، توی دهان گذاشتن: بسیار خسیس بودن
از کون کسی خوردن: نوکرصفت، مداح و مدافع کسی بودن
از کون کیف بودن: حواسپرت بودن، در عالم دیگر بودن
از کون نفس کشیدن: (به ریشخند: ) در حال مرگ بودن
از کیسهی خلیفه بخشیدن: از دارایی دیگران بخشیدن
از کیسه خوردن: نگا. از جیب خوردن
از کیسه شدن: هدر شدن، ضرر کردن
از گرد راه رسیده: تازهوارد، هنوز به کار دیگری نپرداخته
از گردۀ کسی کار کشیدن: کسی را به سود خود بیرحمانه به کار واداشتن
اُزگل: بیسروپا، کم شعور و بیشخصیت
از گل نازکتر به کسی نگفتن: با کسی سخت مهربان و پرمحبت رفتار کردن
از گلیم خود پا را درازتر کردن: از حد (توانایی) خود به زور کاری را کردن
از لجِ: از سر لجاجت، از روی خشم
ازمابهتران: پریان، اجنه، (به طعنه:) نازپروردگان، توانگران
از مخ معاف بودن: دیوانه بودن
از مرحله پرت بودن: یکسره بیاطلاع بودن
از منبر پایین آمدن: از پرچانگی دست برداشتن، سخن را به پایان آوردن
از نافِ جایی آمدن: کاری را بهخوبی اهل جایی انجام دادن
از نان خوردن افتادن: نگا. نان کسی آجر شدن
از نفس افتادن: بسیار خسته و مانده شدن
از هفت خوان رستم گذشتن: موانع و مشکلات متعددی را پشت سر گذاشتن
از هفت دولت آزاد بودن: شاد و آزاد بدون نگرانی از قضاوت دیگران زندگی کردن
از هول هلیم توی دیگ افتادن: از حرص و طمع زیاد به جای سود زیان دیدن
از یک قماش بودن: نگا. سر و ته یک کرباس بودن
اسباببازی: وسیلهی بازی (بهویژه برای کودکان)
اسبابچینی: دسیسهچینی، توطئهچینی
اسباب زحمت: کسی یا چیزی که موجب دردسر و آزار شود
اسبابکشی: نقل اثاثه از خانهای به خانهی دیگر
اسب چپ با همدیگر بستن: با هم کینه و دشمنی داشتن
اسب چوبین: تابوت
اسب را گم کردن دنبال نعلش گشتن: اصل را از دست دادن و دنبال فرع گشتن
اسپند روی آتش بودن: سخت نگران و دلواپس بودن، آرام و قرار نداشتن
استخاره کردن: (به کنایه:) وقت تلف کردن