وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
جَخت متضاد صبر


جَخت آمدن دومین عطسه که با آن به کار ادامه می دهند (متضاد صبری که با عطسه ی نخست می کنند)


جدا جدا یکی یکی، جداگانه


جد کمر زده در نفرین به سید می گویند، یعنی جدش او را به سزایش برساند


جد و آباد آبا و اجداد، پدر و پدر بزرگان


جد و آباد درآوردن و گفتن دشنام دادن، ناسزا گفتن


جد و آباد کسی را گفتن آبا و اجداد کسی را دشنام دادن


جدول کشی خط کشی و شبکه بندی


جَر پیچ و خم راه


جِر اوقات تلخی، لج


جَرّ کشمکش دعوا


جرات دادن دل دادن، دلیر کردن


جرات داشتن دلیر بودن، جسارت داشتن


جرات کردن گستاخی کردن، دلیری کردن


جِر آمدن اوقات تلخ شدن، زیر مقررات بازی زدن


جِر انداختن کسی را اوقات کسی را تلخ کردن، خشمگین کردن کسی


جراندن جر دادن، پاره کردن


جُربزه قدرت، توانایی


جِر جِر کردن چیزی را پاره پاره و ریز کردن، مانند کاغذ و پارچه


جِر خوردگی بریدگی، پارگی


جِر خوردن پاره شدن


جِر دادن پاره کردن، در مقام تهدید نیز می گویند


جرز شکاف میان دو بخش دیوار، ستون، بلند بی مصرف


جِر زدن دبه درآوردن، گردن نگرفتن، تقلب کردن در بازی


جِر زن کسی که در بازی یا کاری دبه در می آورد


جِر گرفتن کسی را اوقات کسی تلخ شدن


جِرم ته نشست هر چیز، آن چه از دود چسبنده بماند


جِرِ ِنگ جِرِ ِنگ صدای برخورد چیزهای فلزی


جرنگی نقد، یکجا، یک کاسه


جرواجر کردن پاره پاره کردن


جر و بحث مجادله ی شدید گفتاری


جر و بحث کردن مجادله را به درازا کشاندن


جریحه دار زخمی، دل شکسته، رنجیده


جریحه دار شدن زخمی شدن، دل شکسته شدن، رنجیده شدن


جریحه دار کردن زخمی کردن، رنجاندن، دل شکستن


جَری شدن خشمگین شدن، جسور شدن


جَری کردن رو. دادن، گستاخ کردن


جرینگ صدای سکه های پول


جِز صدای تماس آب با آتش، صدای تف دادن چیزی در روغن


جزاندن آزار و اذیت کردن


جزیی فروش کسی که که کالا را در اندازه های کوچک می فروشد


جز جگر سوختگی دل بر اثر اندوه و مصیبت


جز جگر زدن نفرینی است به معنی به بلا گرفتار شدن، دل سوختن بر اثر اندوه و مصیبت


جز جگر زده نفرینی است به معنی دل سوخته بر اثر اندوه و مصیبت، گرفتار به بلا


جز زدن ناله و زاری کردن


جزغاله سوخته، زغال شده


جزغاله شدن سخت سوختن، زغال شدن


جز و وز اظهار عجز و ناراحتی، شرح غم و اندوه، صدای سوختن چیزی


جز و ولز نگا. جز و وز


جزوه کتابچه، دفترچه


جزوه دان آن چه که دفترچه و کتابچه را در آن می گذارند


جزوه کش کسی که در مجالس ترحیم جزوه های قرآن را پخش می کند


جست زدن پریدن، خیز برداشتن


جُستن چیز گمشده را یافتن


جَستن چشم پریدن پلک چشم


جسته جسته یواش یواش، کم کم، به تدریج


جسته دوزی نوعی دوختن


جسته گریخته گاه گاه، اتفاقی


جشن گرفتن سور بر پا کردن


جشنواره جشن فزهنگی، فستیوال


جعبه تقسیم فابی سرپوش دار که محل تقسیم انشعاب های الکتریکی است و دست رسی به سیم های فاز و نول در آن جا ضروری است


جعبه دنده دستگاهی در اتوموبیل شامل چندین چرخ دنده برای تغییر سرعت و جهت حرکت


جعبه ی هزار پیشه جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و فنجان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفر همراه می برند


جعفر خان از فرنگ برگشته فرد کم مایه ای که فضل فروشی کند و چند واژه ی بیگانه را نیز چاشنی کلام خود نماید


جُعلق آدم بی سر و پا و بی ادب


جغ جغ صدای به هم خوردن چند چیز، صدای همهمه


جغجغه بازیچه ای برای کودکان که چون آن را به حرکت در آورند صدا می کند


جَغُل مغل شکمبه، سیرابی


جِغله آدم کوچک و ریزاندام ولی زرنگ و ناقلا


جغور بغور جگر و دل و قلوه ی گاو یا گوسفند که خرد کرده و با پیاز در روغن سرخ کنند


جفت به هم چسبیده، جا افتاده، مرتب، نر و ماده، دو گاو که برای شخم زدن به کار می برند،


جَفت چوب بست انگور


جفت بودن در جای خود قرار داشتن


جفت جنین جفت نوزاد که پرده و غشای دور جنین است


جفتک لگد حیوان که با هر دو پا بزند، کنایه از خودداری از انجام کاری


جفتک انداختن لگد زدن، از انجام کاری خودداری کردن


جفتک پراندن لگد زدن، بد رفتاری کردن، مخالفت کردن


جفتک چارکش زدن کنایه از جفتک زدن


جفت کردن کفش های کسی بیرون کردن کسی از جایی


جفت کردن صدا با ساز هماهنگ کردن صدای ساز توسط کوک


جفتک زدن نگا. جفتک انداختن


جفتک زن لگد زن


جفت گیری کردن جماع کردن حیوانات


جفت و جلا تکاپو و تلاش، دوز و کلک


جفت و جلا کردن مرتب کردن، حقه جور کردن


جفنگ یاوه، سخن بی هوده، هـ*ـر*زه


جفنگ گفتن یاوه گفتن، هـ*ـر*زه درایی


جفنگیات سخنان یاوه


جک و جانور جانوران موذی مانند عقرب و رطیل و کرم و مانند آن ها


جگر عزیز، عزیز دلم


جگر پاره فرزند، جگر گوشه


جگر خون کردن رنج بسیار دادن

جگر را سرمه کردن دل کسی را سوزاندن، بسیار غم دادن
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    جگرک نگا. جغور بغور


    جگرکی جگر فروش


    جگر گوشه فرزند


    جگری به رنگ جگر


    جُل پوششی که روی اسب و خر می اندازند، لباس کهنه، میوه های بته ی مرده


    جلا دادن مفید بودن، شفا دادن، صیقل دادن


    جَلَب حقه باز، موذی، تقلبی، زن نا به کار


    جلبی حقه بازی، فاحشگی


    جَلد چابک، چالاک، کبوتر دست آموز


    جَلدی بی درنگ، به چالاکی


    جلز نگا. جز


    جلز و ولز سوز و گداز


    جلف سبک، کسی که حرکات سبک دارد


    جلو بُر شدن مورد حمله قرار گرفتن


    جل و پلاس اثاثیه ی ناچیز و کم بها


    جل و پلاس خود را پهن کردن در جایی اقامت کردن


    جل و پلاس کسی را بیرون ریختن کسی را از جایی بیرون کردن


    جلو پوزه ی کسی را تیغه گرفتن جلو فضولی های کسی را گرفتن


    جلودار کسی بودن از پس کسی بر آمدن، مانع کسی شدن


    جلو کسی درآمدن با کسی مقابله کردن، حق کسی را کف دستش گذاشتن


    جمال کسی را عشق است کسی را دوست داشتن، دیدار کسی را به فال نیک گرفتن


    جُم خوردن تکان خوردن، برای انجام کاری آماده شدن


    جمع کردن گرد آوردن


    جمع و جور منظم و مرتب


    جملگی تمامن، سراسر


    جناغ استخوان جلو سـ*ـینه ی مرغ


    جناغ شکستن شرط بندی کردن با جناغ مرغ


    جنب و جوش فعالیت، کوشش و تقلا


    جن بو داده نوعی دشنام است


    جنبه داشتن (یا نداشتن) ظرفیت داشتن (یا نداشتن)، شایستگی داشتن (یا نداشتن)


    جنجال هیاهو، داد و فریاد، غوغا


    جنجال آفریدن زمینه ای برای هیاهو و آشوب به وجود آوردن


    جنجالی آن چه موجب هیاهو شود، آن چه بر سر زبان ها افتد


    جن زدگی دیوانه شدن، از حال طبیعی خارج شدن


    جن زده دیوانه


    جنس کالا، کالای قاچاق، مواد مخـ ـدر مانند هرویین، تریاک و مانند آن ها


    جنس بد بیخ ریش صاحبش کالای بد به فروشنده اش باز می گردد


    جنس کسی خرده شیشه برداشتن آب زیر کاه بودن، حقه باز بودن


    جنـ*ـسی آن چه که به رابـط*ـه مربوط باشد


    جُنگ کتابی که نوشته های گوناگون از نویسندگان گوناگون در آن باشد


    جنگ حیدری و نعمتی جنگ میان دو تن یا دو دسته


    جنگ زرگری دعوای دروغین، جنگ مصلحتی


    جنگل مولا جایی بی نطم و ترتیب، شهر بی قانون


    جواب دندان شکن جواب قاطع و صریح


    جواب دوپهلو جواب نامشخص و مبهم


    جواب سربالا جواب منفی، جواب طفره آمیز


    جواب کردن به کار کسی پایان دادن، از کار اخراج کردن


    جواب گو مسئول، آن چه یا آن که با امری مقابله می کند


    جوال پنبه آوردن حرص و طمع زیاد داشتن، میل و علاقه ی فراوان داشتن


    جوال رفتن با کسی با کسی درافتادن


    جوان مرگ شدن در جوانی مردن


    جوان مرگ شده نفرینی است به شخص جوان


    جوجه خروس جوان تازه به دوران رسیده


    جوجه خوردن مرفه بودن، در ناز و نعمت زیستن


    جوجه فکلی تازه کار و نا آزموده


    جوجه مشدی تازه کار و نا آشنا با آداب و رموز مشدی گری


    جوخه کوچک ترین یگان نظامی شامل هشت نفر


    جوخه ی آتش جوخه ای که مامور تیراندازی است


    جوخه ی اعدام جوخه ای که محکوم به اعدام را تیرباران می کند


    جود یهودی، حهود


    جود بازی درآوردن ننه من غریبم بازی درآوردن، از امری که ترسناک نیست اظهار وحشت کردن


    جور هم طراز، اخت، هم زبان


    جوراب شلواری جوراب همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن


    جوراجور دارای انواع گوناگون


    جور آمدن اجزای لازم کاری با یکدیگر سازگار آمدن


    جور به جور نگا. جوراجور


    جور در آمدن نگا. جور آمدن


    جور شدن اخت شدن، انس گرفتن، هماهنگ شدن


    جور کردن یکسان کردن، فراهم کردن


    جور کسی را کشیدن کاری را به جای کسی برای او کردن


    جوز علی نامی با تحقیر برای صدا زدن کسی


    جوش آمدن به خشم آمدن، کج خلقی سخت کردن


    جوش آوردن نگا. جوش آمدن


    جوشانده دارویی که آن را در آب می جوشانند و عصاره ی آن را به بیمار می دهند


    جوش خوردن لحیم شدن، به هم پیوستن، معاشرت کردن با دیگران


    جوش خوردن معامله انجام شدن معامله، منعقد شدن قرارداد


    جوش خوردن زخم به هم آمدن سر زخم و پوست نو آوردن


    جوش زدن عصبانی شدن، داد و فریاد بیجا زدن


    جوش زدن دل نگران و مضطرب بودن، در دلهره به سر بردن


    جوش جوانی جوشی که بر صورت یا کمر جوان ها می زند، جوش غرور


    جوشکار کسی که قطعات فلزی را به هم جوش می دهد


    جوشکاری جوش دادن قطعات فلزی


    جوشی تند مزاج، زود خشم، عصبانی


    جوشیدن با کسی با کسی انس و الفت گرفتن، با اخلاق کسی جور درآمدن


    جوشیدن دل ( مثل سیر و سرکه) بسیار دلواپس و نگران بودن


    جوشی شدن عصبانی شدن


    جوشی کردن خود خود را عصبانی کردن


    جوغ جوی آب


    جوکی مرتاض هندی، آدم لاغر و مردنی، آدم معتاد و مریض


    جو گندم جویی که به گندم شباهت دارد، یک در میان بودن دو چیز


    جو گندمی مویی که تک تک سفید شده است، موی سیاه و سفید


    جون جونی نگا. جان جانی


    جوی خون راه انداختن کشتار بسیار کردن


    حهاز کشتی بزرگ


    جهان پهلوان بزرگ ترین پهلوان دنیا، پهلوان جهان


    جهل کردن در انکار چیزی پافشاری کردن


    جهنم کلامی که آن را به هنگام بی اهمیت دانستن چیزی می گویند


    جهنم دره جای نامناسب و عذاب دهنده


    جهود یهودی، مقتصد


    جهیز اسباب خانه و زندگی که عروس به خانه ی شوهر می برد


    جهیزیه نگا. جهیز


    جیب بر دزدی که در جیب دیگران دست می برد


    جیب بری دست بردن در جیب دیگران به قصد دزدی، شارلاتانی، حقه بازی


    جیب خالی پز عالی کسی که در عین تهی دستی افاده دارد و خودش را با ظاهرسازی بگیرد


    جیب کسی را خالی کردن پول های کسی را ربودن


    جیب کسی را زدن محتوای جیب کسی را ربودن


    جیب کسی سوراخ بودن ولخرج بودن، غالبن پولی در جیب نداشتن


    جیب کَن کسی که کارش اخاذی و تلکه است، کسی که دیگران را می دوشد


    جیب کنی اخاذی، به خرج انداختن دیگران


    جیبی قابل گنجاندن در جیب، مربوط به جیب


    جی جی خار پشت، جوجه تیغی


    جی جی باجی صمیمیت بسیار زیاد ولی غیر واقعی


    جیر جیر سر و صدا، فریاد بی هوده، آواز گنجشک و برخی حشرات


    جیر جیرک آدم پر سر و صدا، اهل داد و فریاد


    جیر جیر کردن داد و فریاد عاجزانه کردن برای میانجی طلبی


    جیر و ویر داد و بی داد، سر و صدا، نوعی خوراک که از اسفناج پخته و تخم مرغ می پزند


    جیر و ویر راه انداختن داد و فریاد راه انداختن


    جیره سهم معین


    جیره بندی سهم بندی


    جیره خوار کسی که از جایی یا کسی جیره و مزد دریافت می کند، مامور


    جیره ی کسی را روی یخ نوشتن و جلو آفتاب گذاشتن با کسی دشمنی کردن


    جیز اسم صوت در زبان کودکان به معنی سوختن


    جیز رفتن کش رفتن، دزدیدن چیزهای کم ارزش


    جیز شدن سوختن در زبان کودکان


    جیز کردن سوراندن به زبان کودکان


    جیز گر ربا خوار، کسی که از دیگران برای دادن مکان غیرقانونی پول می گیرد


    جیزگر خانه محل رباخواری و قرض دادن پول در برابر اموال منقول


    جیش ادرار در زبان کودکان


    جیغ فریاد، صدای نازک و بلند


    جیغ جیغو اهل داد و فریاد، پر سر و صدا


    جیغ زدن فریاد کشیدن، داد زدن


    جیغ کشیدن نگا. جیغ زدن


    جیغ و داد داد و فریاد


    جیغ و ویغ داد و فریاد


    جیک صدا، آواز


    جیک جیک آواز پرندگان، سخنی که فهمیده نمی شود


    جیک جیک کردن غرغر کردن، جویده جویده حرف زدن


    جیک در نیاوردن صدایی در اعتراض بر نیاوردن، کم ترین اعتراضی نکردن


    جیک زدن اعتراض کردن، صدا در آوردن


    جیک و بیک دو روی قاپ، دوستی صمیمی


    جیک و بیک کسی را دانستن دانستن همه ی اسرار کسی


    جیـ*ـگر نگا. جگر، خطابی میان دوستان صمیمی به معنی عزیزم، عزیز دلم


    جیم الف جا آدم ریزه میزه


    جیم شدن بدون سر و صدا فرار کردن




     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نگا. = نگاه کنید به




    ت




    تا لنگه، همتا


    تا توانایی (مانند تک و تا)


    تاب طنابی که از دو سو بر درخت یا دو ستون می بندند و در میان آن می نشینند


    تاب کجی چشم، طاقت و تحمل


    تاب بازی بازی کردن با تاب


    تاب برداشتن خم شدن، شکم دادن، لوچ شدن چشم


    تابتا (تا به تا) ناجور، لنگه به لنگه


    تاب خوردن بازی کردن با تاب، پیچ و خم برداشتن


    تاب دادن سرخ کردن در روغن، پیچیدن، خم کردن


    تا برداشتن تا شدن، خم شدن


    تابوت خشکه بسیار لاغر و ناتوان


    تاپاله سرگین خشگ شده ی گاو برای سوختن


    تاپاله چسباندن بوسدن محکم و پی در پی


    تاپ و توپ سر و صدای ضربه، داد و فریاد


    تاتوله هوا کردن به حیرت دچار کردن، به سکوت واداشتن


    تاتی کردن در زبان کودکان: راه رفتن


    تاج گل به سر کسی زدن کار نیکی در حق کسی کردن


    تاخت زدن عوض کردن چیزی با چیزی


    تا خرخره زیر قرض بودن وام بسیار داشتن


    تا خوردن کج شدن، خم شدن، انحنا برداشتن


    تاخیر بردار قابل عقب انداختن


    تار از محلی راندن ( مانند تار و مار)


    تاراغ و توروغ آوایی که از برخورد دو چیز برخیزد


    تارتنک عنکبوت، کارتنک


    تار و تنبک وسایل موسیقی، آلات ضرب و نوازندگی


    تار و تنبور همه گونه آلات نوازندگی


    تار و مار متفرق، پراکنده


    تاریخچه تاریخ مختصر


    تاریک خانه اتاق تاریک برای ظهور و چاپ فیلم


    تازگی طراوت، خرمی، اخیرن


    تازه اکنون، پس از این همه حرف ( تازه می پرسد . . . . )


    تازه به دوران رسیده نو کیسه، کسی که تازه به ثروت یا به جایی رسیده است


    تازه داماد پسری که تازه ازدواج کرده است


    تازه عروس دختری که تازه ازدواج کرده است


    تازه کار کم تجربه، مبتدی، ناشی


    تازه کردن گلو چیزی نوشیدن و سرحال آمدن


    تازه نفس دارای نیروی مصرف نشده


    تازه وارد کسی که تازه وارد شده است


    تا شدن دو لا شدن، جمع شدن


    تاشو آن چه روی هم تا و جمع شود


    تافته ی جدا بافته بر تر و به تر از دیگران


    تا فیها خالدون تا پایان، همه و همه


    تاق و توق آواز بر هم خوردن دو چیز


    تا کردن دو یا جند لا کردن، رفتار کردن


    تاکسی تلفنی نوعی تاکسی که تلفنی درخواست می شود


    تاکسی سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه ای رفت و آمد می کند


    تا کش به کشمش می خوره هنوز چیزی نشده، سر کوچک ترین بهانه


    تا گلو زیر بار قرض بودن قرض بسیار داشتن


    تامین آتیه پیش بینی و اندوخته برای زندگی آینده


    تبانی کردن پنهانی پیمان بستن، ساخت و پاخت


    تب خال جوشی که از شدت تب دور لب پدید آید


    تب خال زدن در آمدن تب خال دور دهان


    تبدیل به احسن کردن چیزی را با چیز بهتری عوض کردن


    تبرک کردن با برکت ساختن، خجسته کردن


    تبریک گفتن خجسته باد گفتن، دعای برکت کردن


    تب کردن خر پوشیدن لباس ضخیم در هوای گرم


    تب و تاب سوز و گداز


    تَپ تَپ آواز خوردن چیزی به چیز نرم


    تُپ تُپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان


    تِپ تِپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان


    تپق گرفتگی زبان


    تپق زدن بیرون شدن بی اراده ی کلمه از زبان، چیزی جز مقصود گفتن


    تپل چاق، گوشت آلود


    تپل مپل چاق و چله


    تپلی گرد و چاق


    تَپوک ضربه ی دست یا پا


    تپه تپه چیزهایی که بی نظم کنار هم انباشته باشند


    تپه گذاشتن بول کردن


    تپه ماهور زمین ناهموار


    تپیدن به زور و با پر رویی وارد جایی شدن


    تت و پت لکنت زبان


    تت و پت کردن شکسته سخن گفتن، لکنت پیدا کردن


    تته پته لکنت زبان


    تجدید شدن قبول نشدن در پایان سال تحصیلی و تکرار برخی از درس ها در شهریور ماه


    تحت الشعاع بودن زیر نفوذ و تاثیر دیگری بودن


    تحت الشعاع قرار دادن زیر نفوذ و تاثیر قرار دادن


    تحت اللفظی کلمه به کلمه (در ترجمه)


    تحصیل کرده درس خوانده


    تحفه (با تحقیر) آدم خنگ و بی مزه


    تحفه ی نطنز چیز نفیس و با ارزش، ( در تحقیر: آدم خنک و بی ارزش)


    تحویل دار کسی که در بانک از مشتری پول می گیرد و یا به او پول می دهد


    تحویل سال سال گردش، لحظه ی وارد شدن به سال نو


    تحویل گرفتن به کسی احترام گذاشتن، از کسی پذیرایی کردن


    تخت آسوده، رضایت بخش، صاف و هموار


    تخت پایی صاف بودن کف پا


    تخت خوابیدن راحت و آسوده خوابیدن

    تخت سـ*ـینه وسط سـ*ـینه
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    تخت شدن صاف و هموار شدن، کاملا نشئه شدن


    تخت قاپو کردن چادر نشینان را در جایی ساکن کردن


    تخت کردن هموار کردن، پر کردن، کامل کردن


    تخت و تبار خوب و رو به راه


    تخت و تبارک با آسودگی خیال


    تخته بند شدن زمین گیر شدن ، ناتوان از حرکت اعضای بدن شدن


    تخته پاک کن چیزی که با آن تخته سیاه را در کلاس پاک می کنند


    تخته پوست زیرانداز پوستی


    تخته پوست انداختن زمانی دراز نزد کسی ماندن، کنگر خوردن و لنگر انداختن


    تخته پوش کردن پوشانیدن سقف و مانند آن با تخته


    تخته پِهِن پهن خشک شده که برای خوابیدن زیر حیوانات می گذارند


    تخته زدن پنبه زدن


    نخته شدن تعطیل شدن، بسته شدن، از رونق و اعتبار افتادن


    تخته کردن تعطیل کردن، بستن، از رونق و اعتبار انداختن


    تخته کم داشتن ناقص عقل بودن


    تخته گاز با سرعت تمام راندن اتومبیل


    تُخس ناقلا، شیطان، شرور


    تخسی شیطنت، شرارت، ناقلایی


    تَخم مهمل تَخم ( مانند اخم و تخم)


    تُخم اصل هرچیزی، دانه


    تخم پس انداختن بچه ساختن، بچه به دنیا آوردن


    تخم جن حـرام*زـاده


    تخم چشم مردمک چشم


    تخم چهارشنبه حرم زاده ، ناسزایی برای بچه های شریر


    تخم چیزی را برانداختن ریشه کن ساختن


    تخم چیزی ورافتادن ریشه کن شدن


    تخم حرام حـرام*زـاده، شرور، شیطان


    تخم دو زرده چیز بسیار عزیز و گرامی


    تخم دو زرده کردن کاری بزرگ انجام دادن


    تخم سگ نوعی دشنام است مانند پدر سگ


    تخم شر مردم آزار، شرور


    تخمش را ملخ خورده نایاب است


    تخم طلا گذاشتن کنایه از چیز گران بها آوردن، کار بسیار مهمی انجام دادن


    تخم لق شکستن فرصت دادن، رو دادن، کسی را به طمع انداختن


    تخم مرغ عسلی تخم مرغی که در آب گرم نیم پز شده است


    تخم مرغ کسی زرده نداشتن حقه باز بودن


    تخم نابسمل لا حـرام*زـاده


    تخم و ترکه ( با تحقیر) فرزند، نسل


    تخمه بو دادن برای کسی چاپلوسی کردن برای کسی


    گنـد به درد نخور، بی مصرف


    تراشیده نازک، قلمی، لاغر


    تراشیده شدن لاغر شدن


    تِر تِر آواز بیرون آمدن فضولاتِ بیمار اسهالی


    تر تری کسی که اسهال گرفته است


    ترتیب اثر دادن به حساب آوردن، اهمیت دادن


    ترتیب کسی را دادن کسی را تنبیه کردن، به حساب کسی رسیدن


    تر دست ماهر، شعبده باز


    تردستی مهارت، شعبده بازی


    تر دماغ سرحال، شنگول


    تِر زدن خراب کردن کار


    ترس بر داشتن کسی را از وارد شدن به کاری بیم داشتن


    ترش ابرو عبوس


    ترشرویی بد خویی، اخمو بودن


    ترش کردن عصبانی شدن


    ترشی انداختن ترشی درست کردن، بی استفاده گذاشتن و به کسی ندادن چیزی


    ترشیده غذایی که فاسد و ترش شده است، دختر خانه مانده و شوهر نکرده


    ترق و تروق سر و صدای به هم خوردن دو یا چند چیز


    ترقه فرنگی بچه ی شرور


    ترک بیلمز آدم نادان


    تر کردن لب چیزی آشامیدن، به یک اشاره ترتیب کاری را دادن، حرف زدن


    ترکمون زدن یا کردن دست به آب رساندن، ناشیانه کاری را انجام دادن، زاییدن


    ترکمون زده نوعی دشنام است. توهینی برای زاییدن یا خراب کاری


    ترک نشاندن پشت سر نشاندن کسی


    ترکه آدم باریک و بلند


    ترکه مرکه زن لاغر و خوش اندام


    ترک هوا شکستن کاهش یافتن شدت سرما


    ترکیدن بغض نگا. بغض کسی ترکیدن


    ترکیدن دل از چیزی سخت ترسیدن


    ترگل ورگل خوش سر و وضع، تر و تمیز


    تِرمال کردن خراب کاری کردن، کثافت کاری کردن، گُه مال کردن


    تر و تازه شاداب، شسته و رفته


    تر و چسب بی درنگ، بی معطلی، فرز و چابک


    تر و خشک کردن رسیدگی کردن، پرستاری کردن


    ترور کردن کشتن به دلیل سیـاس*ـی


    تر و فرز چست و چابک


    تره بار میوه ها و سبزی ها


    تره خورد نکردن برای کسی کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن


    تریاک خوردن خود را با تریاک مسموم کردن


    تریاک مال کسی که تریاک را برای فروش لوله می کند


    تریاکی معتاد به تریاک


    تریاکی ِ چیزی بودن سخت به چیزی معتاد بودن


    تریت نگا. تلیت


    تریج آن جاکه آستر درونی جامه با رویه ی آن به هم می پیوندد


    ترید نگا. تلیت


    تریش پارچه یا پوست بلند و باریک


    تزریقات بخش ویژه ی تزریق آمپول


    تزریقات چی کسی که کارش تزریق آمپول است


    تزئیناتی کسی که کارش تزیین است


    تسبیح انداختن یک یک دانه های تسبیح را از زیر انگشتان گذرانیدن


    تسمه از کدوی کسی بیرون کشیدن پاپیچ نشدن، دست برداشتن


    تسمه از گرده ی کسی کشیدن کسی را به سود خود بی رحمانه به کار واداشتن


    تسمه ای آدم لاغر و باریک ولی نیرومند


    تسمه پروانه تسمه ای که پروانه ی موتور را به گردش در می آورد


    تسویه حساب تلافی ، پاک کردن دل خوری


    تشت رسوایی کسی به صدا درآمدن نگا. تشت کسی از بام افتادن


    تشت کسی از بام افتادن رسوا شدن، آشکار شدن راز


    تَشَر پرخاش، عتاب، سرزنش آمیخته با فریاد


    تشر تو شور کردن هرت و پورت کردن


    تشر زدن سرزنش کردن با فریاد، توپیدن


    تشریف آوردن ( با احترام) وارد شدن، آمدن


    تشریف بردن (با احترام) رفتن


    تشریف داشتن حضور داشتن


    تشریک مساعی با کسی همکاری کردن


    تشنه بودن به خون کسی خواهان مرگ کسی بودن


    تشنه ی چیزی بودن یه چیزی سخت اشتیاق داشتن


    تصدق شدن کسی را بلاگردان کسی شدن، قربان صدقه ی کسی رفتن


    تصدق کسی رفتن نگا. تصدق شدن کسی را


    تظاهر نمودن وانمود کردنف ظاهر سازی کردن


    تعارف آب حمامی تعارفی که خرج و مایه ای ندارد


    تعارف دادن هدیه فرستادن، پیشکش کردن


    تعارف شاه عبدالعظیمی تعارف زبانی و غیرجدی


    تعارف کردن کسی را به گرفتن چیزی خواندن


    تعارفی کسی که بیش از اندازه اهل تعارف است، قابل پیشکش


    تعریف کردن به نیکی یاد کردن، ذکر خیر کردن


    تعریفی قابل توجه، عالی


    تعزیه گردان کسی که در امور همگانی دخالت می کند و سود خود را می برد.


    تعطیل بردار تعطیل شدنی


    تعطیلی روز تعطیل، زمان دست کشیدن از کار


    تعلیمی عصای کوچک


    تغ تغ صدای برخورد دو چیز به هم


    تغ و لغ چیزی که نظم خود را از دست داده است، سست


    تُف به دهن حیرت زده


    تف به روی تو زهی بی شرم که تویی


    تَفت دادن کمی سرخ و برشته کردن، بی روغن حرارت دادن


    تف توی یخه ی خود انداختن خود را بد نام کردن


    تف سر بالا چیزی که مایه ی سرشکستگی و ننگ خود آدم باشد


    تُف کار بچه باز


    تف انداختن تف کردن، سخت اظهار نفرت کردن


    تف مالی سرسری شستن و اندکی آب زدن، هنگام بوسیدن، آب دهان و لب ها را به صورت کسی زدن


    تفنگ انداختن تیراندازی با تفنگ


    تفنگ بادی تفنگ ویژه ی بازی کودکان


    تفنگ ته پر تفنگی که با فشنگ شلیک می کند


    تفنگ دار جنگنده ی مسلح به تفنگ


    تفنگ در کردن تیراندازی با تفنگ


    تفنگ سر پر تفنگی که باروت و گلوله را از سر لوله به درون تفنگ می گذاشتند و با سمبه آن ها می فشردند


    تفنگ شکاری تفنگ ویژه ی شکار ( در برابر تفنگ جنگی)


    تفنگ کشیدن روی کسی با تفنگ به سوی کسی نشانه گرفتن


    تفنگ کمر شکن تفنگی که از قنداق خم می شود


    تَق صدای برخورد دو چیز به یکدیگر


    تقاص پس دادن تاوان پس دادن


    تقاص گرفتن انتقام گرفتن

    تق تق کردن آواز برخورد پیاپی دو چیز به یکدیگر
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    تق چیزی در آمدن گند کاری بالا آمدن، فاش شدن امری پنهان


    تقدس مآبی خود را به دروغ پارسا و پرهیز کار وانمود کردن


    تق سرما شکستن نگا. تک سرما شکستن


    تقلا دست و پا زدن، کوشش زیاد


    تقلا کردن کوشش زیاد کرد، دست و پا زدن


    تق و پوق سر و صدا، بگیر و ببند


    تق و توق سر و صدای کار یا حرکت


    تق و لق بی رونق، کاسد، بی مشتری


    تقه زدن کوبیدن چیزی با ضربات پیاپی چکش و مانند آن


    تَک بی نظیر، مفرد، تنها


    تُک منقار مرغ، تیزی سر چیزی


    تکان خوردن ناگهان ترسیدن، جاخوردن، از جا حرکت کردن


    تکان دادن ناگهان ترساندن، حرکت دادن


    تکان نخوردن آب از آب نگا. آب از آب تکان نخوردن


    تک پا زمان کوتاه، در فرصتی بسیار اندک


    تک پا راه رفتن بی سر و صدا راه رفتن، کنایه از چابکی


    تک پَر نوعی حرکت در ورزش باستانی


    تک پران زن نانجیب


    تَک تَک یکی یکی، جدا جدا


    تِک تِک صدای کارکردن ساعت


    تک خال به ترین در میان هم ردیف های خود


    تک روی عمل بدون توجه به جمع


    تُک زبانی حرف زدن لکنت داشتن ، گرفتگی زبان داشتن


    تَک سرما شکستن از شدت سرما کاسته شدن


    تکلیف شدن به سن بلوغ رسیدن


    تک مضراب زدن سخن ناموافق و ناهنجار گفتن


    تک و پو زدن به هر دری زدن، با تمام درماندگی کوشیدن


    تک و تا جنب و جوش


    تک و تنها یکه و تنها، به تنهایی


    تک و تو توان و قدرت، شتاب


    تک و توک به ندرت، کمی


    تکه پاره ای از چیزی، زن زیبا و خوشگل، لقمه


    تکه پاره کردن پاره پاره کردن، تکه تکه کردن


    تکه ی کسی بودن مناسب کسی بودن


    تکه گرفتن برای کسی کاری برای کسی فراهم کردن


    تکیه محلی برای روضه خوانی، پشت به چیزی دادن


    تکیه کلام آن چه که در موضوع اثری ندارد ولی پی در پی تکرار کنند


    تگری بسیار خنگ، یخچالی


    تک و دو دوندگی، درماندگی


    تل انبار توده، انباشته


    تلپی برای نشان دادن افتادن بدون مقاومت به کار می رود


    تلخه تریاک، سوخته


    تلق و تولوق صدای ناهنجار


    تلقین گفتن مسائل دینی که بر سر گور کسی می گویند


    تِلِک و پِلِک رخت و وسائل ناچیز خانه


    تِلِک و تُلُک کار مختصر و محقری داشتن


    تلَکه پول یا چیزی که با فریب و چاپلوسی از کسی بگیرند


    تلکه بند شدن نگا. تلکه کردن


    تلکه بندی چیزی سرهم بندی شده و آسیب پذیر


    تلکه کردن پول یا چیزی را به زور، چاپلوسی و یا فریب از کسی گرفتن


    تلمبار نگا. تل انبار


    تلنگ یشکن، باد صدا دار، ضربه ی صدا دار


    تلنگ در رفتن باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن


    تلنگر سر انگشت که به چیزی بزنند


    تل و بل جا به جا کردن، بالا و پایین کردن


    تلو تلو حرکت به چپ و راست در حین راه رفتن بر اثر سستی


    تله کاشتن پیش پای کسی به کسی کلک زدن، کسی را گیر انداختن


    تلیت نان خیسانده در غذای آبکی


    تلیت کردن خیساندن نان در غذاهای آبکی


    تمام عیار کامل، خالص، بدون نقص


    تمام کردن مردن


    تمام وقت شامل تمام ساعت های کار


    تمام و کمال کامل، به تمامی


    تمدن شهری گری، مجازن: تربیت و ادب


    تمدن داشتن دارای تربیت بودن


    تمرگیدن با تحقیر و خشونت نشستن


    تنابنده انسان، آدم، ضعیف ترین بنده ی خدا


    تنبان درآر بی حیا، دریده


    تنبان فاطی نگا. برای فاطی تنبان نشدن


    تن به کار دادن زیر بار کار و مسئولیت رفتن، برای کار آماده شدن


    تنبل خان تن پرور


    تن خواه پول نقد، زر و مال


    تن خواه گردان پول نقدی که در موقع لزوم خرج هرینه های فوری می شود


    تن خود را چرب کردن برای دردسری آماده شدن، پیه چیزی را به تن مالیدن


    تند بسیار تلخ و تیز، سخت و شدید، پر رنگ


    تند تیز شتابان، خشمناک، ستیزه جو


    تن در دادن به کاری حاضر شدن، انجام کاری را پذیرفتن


    تند رفتن دور برداشتن، زیاده روی کردن، از حد خود به زور کاری را کردن


    تند کردن سریع شدن در رفتار و حرکت، زبان گز کردن غذا


    تند نویس کسی که سریع می نویسد


    تند نویسی سریع نویسی


    تند و تیز نگا. تند تیز


    تندی بلافاصله، به سرعت، مانند : تندی رفت


    تن زدن سرپیچیدن، نپذیرفتن


    تنقل انداختن جا خوش کردن، پلاس شدن


    تن کسی خاریدن خواهان آزار بودن، دنبال دردسر بودن


    تنگ بسیار نزدیک، چسبیده


    تنگاب آمدن به جان آمدن


    تنگاتنگ بسیار نزدیک به هم، بدون فاصله


    تنگ آفتاب درست در لحظه ی طلوع خورشی


    تنگ بودن قافیه مشکل بودن کار


    تنگ بودن وقت دیر شدن


    تنگ دل کسی نشستن بسیار نزدیک کسی نشستن، از کسی جدا نشدن


    تنگ شدن خلق عصبی شدن، بی حوصله شدن، خشمگین شدن


    تنگ غروب نزدیک غروب، آفتاب زردی


    تنگ کسی افتادن در مجاورت کسی قرار گرفتن


    تنگ کسی گرفتن احتیاج فوری به قضای حاجت داشتن


    تنگ کلاغ پر نزدیکی های صبح


    تنگ گذاشتن زیر فشار قرار دادن


    تنگ هم چسبیده به هم


    تن لش به ناسزا: تنبل، بی مصرف، بی کاره


    تن نما نازک و نشان دهنده ی تن


    تنوره دودکش، آتشخانه ی سماور و مانند آن


    تنوره زدن چرخ زدن و گرد شدن ( مانند گردباد)


    تنوره کشیدن در حال چرخیدن به هوا پریدن


    تنوری پخته شده در تنور


    تنه خوردن وارد شدن فشار تنه ی کسی به تن کس دیگر


    تنه زدن با تنه به کسی ضربه زدن


    تنه ی کسی به تن آدم خوردن عادت و خوی کسی را پذیرفتن


    تو آستین بودن حاضر و آماده بودن، آماده داشتن


    تو آسمان ها سیر کردن در خیال و تصور بودن، در عالم هپروت بودن


    توالت مستراح، دستشویی، آرایش، بزک


    توالت رفتن به دستشویی رفتن،


    توالت کردن آرایش کردن


    تو به تو گوناگون، لا به لا


    تو بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن


    توبره ی گدایی کیسه ی گدایی


    تو بمیری سوگندی در مقام تهدید


    تو بوق زدن رازی را فاش کردن


    توپ پرشده، کامل، بی نیاز


    تو پای کسی پیچیدن مزاحم کسی شدن


    توپ بستن به مال حیف و میل کردن مال، ولخرجی کردن


    توپ ِ توپ ثروتمند، بی نیاز


    توپ در کردن توپ انداختن


    تو پر دارای اطلاعات زیاد، آدم سنگین


    توپ زدن روی دست حریف برخاستن، کلک زدن


    توپ علی گلابی زدن بلوف زدن، بی پول سر قمار نشستن


    توپ مروارید توپ بزرگ در ارگ تهران که در گذشته زنان در روز چهارشنبه سوری از زیر آن می گذشتند تا بخت شان گشوده شود


    توپ و تشر تهدید، هارت و پورت، داد و فریاد


    توپ و تشر آمدن تهدید کردن، با فریاد کسی را خطاب کردن


    توپ و تشر زدن سخنان درشت به کسی گفتن، بر سر کسی فریاد زدن


    تو پوزی تو دهنی


    تو پوزی خوردن تو دهنی خوردن، دمغ شدن، نا امید شدن


    تو پوزی زدن تو دهنی زدن، با سخن تندکسی را نا امید کردن


    تو پوست کسی افتادن کسی را وسوسه کردن


    توپیدن پرخاش کردن، تشر زدن


    تو تاریکی رقصیدن بدون آگاهی کاری را کردن، بی موقع کاری را کردن


    تو جلد کسی رفتن کسی را برای انجام کاری وسوسه کردن


    تو جوال رفتن با کسی با کسی به مبارزه برخاستن


    تو جیبی پول مختصری برای برخی هزینه های روزانه


    توجیهی برنامه های توضیحی (در مراکز آموزشی و پادگان ها)

    تو حرف کسی دویدن حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    تو حساب بودن وارد بودن، به مسائل آگاه بودن


    تو خالی دروغین، غیر واقعی، بی عرضه، دارای ظاهر غلط اندار


    تو خشت افتادن به دنیا آمدن


    تو خط چیزی بودن در کاری وارد بودن، در کاری تحقیق کردن


    تو خیک کسی فرو رفتن کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی قالب کردن


    تو دار راز نگهدار


    تو در تو نگا. تو به تو


    تو دست و پا ریختن فراوان بودن، همه جا بودن


    تو دل برو با نمک و گیرا، کسی که مورد توجه قرار می گیرد


    تو دل شیر رفتن جرات فراوان داشتن


    تو دل کسی رفتن به کسی حمله کردن، با اعتراض به کسی پاسخ دادن


    تو دلی بره ای که هنوز زاده نشده و آن را از شکم مادرش درآورند


    تو دماغی صدایی که بخشی از آن از بینی برآید


    تو دوزی دوختن از درون


    تو دو کشیدن کسی را وارد کاری کردن


    تو دهن کسی زدن با سخنی درشت به کسی پاسخ دادن


    تو دهنی ضربه ای که به دهان کسی بزنند، سخنی درشت در پاسخ کسی


    تو ذوق زدن ناخوشایند بودن، بر خلاف میل کسی سخن گفتن


    تو ذوق کسی خوردن از سخن یا رفتاری دمغ شدن


    تور انداختن کسی گیر آوردن کسی علیرغم میل او


    تور خوردن برخورد کردن، به پست کسی خوردن


    تور کردن زن یا دختری را به دام انداختن


    تو روی کسی ایستادن شرم و حیا را کنار گذاشتن و با کسی مخالفت کردن


    تو روی کسی چیزی گفتن رو در روی کسی چیزی گفتن


    تو ریختن دل سخت نگران شدن و ترسیدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار


    تو زدن حرف خود را پس گرفتن، از تصمیمی منصرف شدن


    تو زرد از آب درآمدن بی ارزشی یا فساد چیزی آشکار شدن


    تو سر چیزی زدن از ارزش واقعی چیزی کاستن


    تو سر کسی زدن بر کسب منت گذاشتن، به رخ کسی کشیدن


    تو سری تحمیل نظر به کسی با تحقیر و برای تنبیه،


    تو سری خور آدم زور شنو، خوار و زبون


    تو سری خورده آدم خوار و حقیر


    تو سری زدن تحمیل عقیده با دشنام و اهانت


    تو سی خودت، من سی خودم از تو به خیر و از ما به سلامت


    تو عالم هپروت بودن نگا. تو آسمان ها سیر کردن


    تو کَت کسی نرفتن زیر بار نرفتن، نپذیرفتن


    تو کله ی کسی کردن چیزی را به سختی به کسی آموختن


    توی کوک کسی یا چیزی رفتن کسی یا چیزی را زیر نظر داشتن، نگا. توی نخ چیزی رفتن


    تو گذاشتن چیزی را مسکوت گذاشتن، از درون دوختن


    تو گود ظرف عمیق برای آش و سوپ و جز آن ها


    توی گود نبودن در متن موضوع نبودن، اطلاع دقیق نداشتن، در حاشیه بودن


    توی گوش کسی گذاشتن به کسی سیلی زدن


    توگوشی حرف زدن نجوا کردن، تنگ گوش کسی حرف زدن


    تو لاک خود رفتن با کسی کاری نداشتن، توی عالم خود بودن


    توله سگ در حالت تحقیر: بچه


    تو مشت کسی بودن کاملا در اختیار کسی بودن


    تو نخ کسی یا چیزی بودن یا رفتن کسی یا چیزی را پاییدن و زیر نظر داشتن


    تو نگو من بگو مشاجره، بحث


    تو هچل افتادن به دردسر افتادن، دچار مشکل شدن


    تو هچل انداختن به دردسر انداختن، دچار مشکل کردن


    تو هفت آسمان یک ستاره نداشتن در نهایت فقر و تنگدستی بودن


    تو هم رفتن اوقات تلخ شدن، ناراحت شدن


    توی آش کسی آب سرد ریختن خوشـی‌ کسی را کور کردن، بساط کسی را به هم زدن


    توی باغ نبودن کاملن از موضوع پرت و از آن بی خبر بودن


    توی پیاز خوابانیدن برای فرصت لازم نگاه داشتن


    توی دل قند آب کردن لـ*ـذت بسیار بردن، شادی زیاد حس کردن


    توی دل کسی خالی شدن ترسیدن، ناامید شدن


    توی دل کسی را خالی کردن کسی را ترساندن، ناامید کردن


    توی روغن بودن نان کسی رونق داشتن کار و بار کسی


    توی مخ کردن به خاطر سپردن، از بر کردن


    توی هم رفتن سگرمه گره بر ابرو زدن بر اثر خشم


    توی هم لولیدن با هم و کنار هم ایستادن و حرکت کردن


    ته استکانی (عینک) عینک ذره بینی بسیار قوی


    ته آواز صدای نسبتن خوب


    ته بر کردن از ته بریدن


    ته بساط باقی مانده ی وسایل زندگی و کسب و کار


    ته بندی خوراک کمی که پیش از غذای اصلی می خورند


    ته تغاری آخرین فرزند خانواده


    ته و توی چیزی را در آوردن درباره ی چیزی تحقیق کردن


    ته جرعه باقی مانده از نوشیدنی


    ته چک بن چک، بنجاق، بخشی از دسته چک که پس از جداکردن چک باقی می ماند


    ته چیزی را بالا آوردن تا آخر خوردن، تمام کردن


    ته چین نوعی پلو که در آن گوشت بره یا مرغ پخته را در ته دیگ می گذارند


    ته خانه لوازم بی مصرف، بقایای اثاث خانه


    ته خوار بچه باز


    ته دار پایه دار (مانند جام و جز آن)


    ته دل کسی قرص بودن خاطرجمع بودن، نگرانی نداشتن


    ته دل کسی مالش رفتن احساس ضعف یا ترس کردن، حالتی شبیه به گرسنگی داشتن


    ته دیگ برنج برشته شده و چسبیده به ته دیگ و یا چیزی که زیر برنج در ته دیگ بگذارند


    ته ریش ریش اندک


    ته ریش گذاشتن کمی ریش بر صورت نگهداشتن


    ته صدا صدای خوش ولی کم مایه


    ته کشیدن تمام شدن، به آخر رسیدن


    ته کیسه آن چه که پس از دادن خرج ها در ته جیب و کیسه به جا می ماند


    ته کیسه دارکسی که دارای مالی است و در برابر حوادث مادی دوام می آورد


    ته گرفتن سوختن غذا


    ته گیلاس نوشیدنی کمی که ته گیلاس مانده است


    ته مانده آن چه که از خوردن باقی مانده است


    ته نشست رسوب


    ته نشین رسوب کرده


    ته نشین شدن رسوب کردن


    ته و تو کنه حقیقت، باقی مانده ی هر چیز


    ته و توی چیزی را بالا آوردن به اصل چیزی پی بردن، چیزی را تمام کردن


    تیار درست و آماده


    تیار کردن آماده کردن


    تیپا ضربه ای با نوک پا، اردنگی


    تیپا خوردن رانده شدن


    تیپا زدن با نوک پا ضربه زدن


    تیپا کردن با اردنگی بیرون کردن


    تیپ زدن شیک و پیک کردن، خود را آراستن


    تیپ هم جور، هماهنگ، متناسب


    تیپ یکدیگر زدن با هم دعوا کردن


    تی تیش مامانی بزک کرده، تر و تمیز، شسته و رفته، عزیز دردانه


    تیر به تاریکی انداختن بدون تامل اقدام به کاری کردن


    تیر در کردن تیراندازی کردن


    تیر رس میدان دید، منطقه ی نزدیک


    تیر کردن نشان کردن


    تیر کردن کسی کسی را تحـریـ*ک کردن و به کاری واداشتن


    تیر کشیدن درد کردن عضوی از بدن


    تیر گذاشتن و تفنگ برداشتن نهایت عصبانیت، بد و بیراه گفتن


    تیر مالی لاغر، باریک، ضعیف، دختر بلند بالا


    تیر و ترقه شدن سخت خشمگین شدن، ناگهان از جا در رفتن و ناسزا گفتن


    تیز بازار بازار گرم و پر مشتری


    تیز بزی فورن، بی درنگ


    تیز کردن گوش دقت کردن برای درست شنیدن سخنی مهم


    تیشه به ریشه ی کسی یا چیزی زدن قصد نابودی کسی را داشتن


    تیغ زدن باج گرفتن، پول گرفتن و پس ندادن، جیب کسی را خالی کردن


    تیغ زن کلاه بردار، گوش بر


    تیغ کسی بریدن اعتبار و زور داشتن، نگا. خر کسی رفتن


    تیغ کش چاقوکش حرفه ای، لات و جاهل


    تیغه هر چیزی که مانند تیغ باشد، دیوار نازک


    تیغی چیزی که با کلاه برداری از کسی گرفته باشند
    تیک تیک صدای جنبش عقربه ی ساعت

    تیک تیک لرزیدن به شدت لرزیدن

    تیکه چیز جالب، نصیب و قسمت، زن زیبا و خوشگل

    تیله ی کسی بودن گوش به فرمان کسی بودن، زیر اراده ی کسی بودن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نگا. = نگاه کنید به




    پ




    پا حریف


    پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن از حد خود گذشتن


    پا افتادن اتفاق افتادن، پیش آمدن


    پا انداختن واسطه گری کردن، کارچاق کردن به ویژه در امور غیر اخلاقی


    پا انداز آن که وسایل خوشـی‌ و عشرت دیگران را فراهم آورد، جاکش، فرش جلوی در ورودی


    پا اندازی واسطه ی اعمال نامشروع شدن، جاکشی


    پا بَد بد قدم


    پا بر جا ثابت قدم، استوار


    پا بر جا کردن اثبات، مستحکم کردن


    پا بر چین رفتن آهسته و آرام با نوک پا رفتن


    پا برهنه بدون کفش


    پا برهنه وسط حرف کسی دویدن کسی را قطع کردن، نگا. آفتابه برداشتن


    پا بریده بودن ترک آمد و رفت کردن


    پابند شدن دلبستگی پیدا کردن، به چیزی یا کسی گرفتار شدن


    پابوس زیارت


    پابوسی زیارت


    پا به پا شدن تردید داشتن


    پا به پا کردن مردد بودن، درنگ کردن


    پا به دو گذاشتن به سرعت فرار کردن


    پا به راه سر به راه، آدم اهل و درست و حسابی


    پا به رکاب آماده ی رفتن


    پا به زا حیوان یا انسانی که هنگام زایمانش نزدیک است


    پا به سال گذاشتن بزرگ شدن


    پا به فرار گذاشتن گریختن


    پا به ماه آبستنی که در ماه آخر خود است


    پاپاسی مبلغ ناچیز، پشیز


    پا پتی پا برهنه


    پا پس کشیدن عقب کشیدن،


    پاپوش دوختن سخت حیله گر بودن


    پاپوش درست کردن پرونده درست کردن، توطئه کردن


    پاپی بودن دنبال کردن، اصرار ورزیدن


    پا پیچ شکایت، سخن چینی، مزاحم


    پا پیچ کسی شدن با کسی در آویختن، به کسی سماجت کردن


    پاپی چیزی بودن چیزی را دنبال کردن، به چیزی محل گذاشتن


    پا پی شدن تعقیب کردن، در صدد تحقیق بر آمدن


    پاپی شدن کسی به کسی ایراد گرفتن، کسی را اذیت کردن


    پا پیش گذاشتن پیشقدم شدن، آستین بالا زدن


    پات بی آبرو، بی تربیت ( مانند لات و پات )


    پاتال سالخورده، پیر ( پیر و پاتال )


    پاتختی چارپایه ی کوچک کنار تختخواب، روز بعد از عروسی


    پاترس ترساندن کودکان برای بازداشتن از کاری


    پاتوغ محل گرد آمدن


    پا توی کفش کسی کردن با کسی در افتادن، به آزار کسی برخاستن


    پاتی در هم و بر هم، نامنظم ( مانند قاتی و پاتی )


    پاتی کردن باد دادن خرمن


    پاتیل دیگ بزرگ مسی، مـسـ*ـت مـسـ*ـت


    پاتیل در رفته پیر و شکسته


    پاتیل شدن از مـسـ*ـتی از پای در آمدن، دیگرگون شدن حال


    پاتیل کسی در رفتن تاب نیاوردن، ناتوان شدن


    پا جای پای کسی گذاشتن از کسی تقلید و پی روی کردن


    پا جوش شاخ های فرعی متصل به ریشه ی درخت


    پاچه ی کسی را گرفتن بی جهت و بی مقدمه برکسی آشفتن


    پاچه گیر کسی که بی مقدمه کسی را بیازارد


    پاچه لیز شدن از راه پیمایی خسته شدن


    پاچه ورمالیده بی شرم و پر رو، حقه باز


    پاچین دامن زنانه


    پاخان پشت هم اندازی، سفسطه کردن ( مانند چاخان پاخان )


    پاخت بند و بست، تبانی کردن ( مانند ساخت و پاخت )


    پا خوردن فریب خوردن


    پا خوردن فرش نرم و لطبف شدن فرش بر اثر رفت و آمد بر آن


    پا خورشی وسایل لازم برای پخت خورش


    پا دادن آماده شدن فرصت و وسایل کار، اتفاق افتادن


    پادرازی نوعی شیرینی به اندازه ی کف پا


    پادرختی میوه های خراب شده که خود از درخت می افتند


    پا در رکاب حاضر و آماده


    پادرمیانی کردن میانجی گری کردن


    پا در هوا بی اساس، بی اصل، غیر قطعی


    پا در هوا بودن نامعلوم بودن تکلیف


    پا دری فرشی که پای در می اندازند، سنگی که کنار در می گذارند تا باد در را حرکت ندهد


    پادگان سربازخانه


    پادو شاگرد دکان، کسی که کارهای سرپایی را انجام می دهد


    پادویی کردن فرمان برداری از استادان در مورد کارهای سرپایی، فراهم آوردن مقدمات


    پار فرسوده و اوراق، مجروح ( مانند لت و پار )


    پا را توی یک کفش کردن پافشاری کردن روی عقیده ی خود، لج کردن


    پارتی بازی حزب بازی، انجام کار از طریق سفارش و توصیه


    پاردم ساییده کهنه کار، ناقلا


    پارسنگ برداشتن عقل کسی خل بودن، دیوانه بودن


    پا رکابی شاگر شوفر اتوبوس


    پارو زن پیر


    پا روی پا بند نشدن بسیار خوشحال بودن


    پا روی دم سگ گذاشتن خشم شخص پستی را برانگیختن


    پا روی دم کسی گذاشتن کسی را آزردن و به کینه جویی برانگیختن


    پا روی هم انداختن بی خیال بودن ، بی توجه بودن


    پاره آجر شکسته ی آجر


    پاره شدن بند دل بسیار ترسیدن


    پاره شدن چرت با امری نامنتظر روبرو شدن، جا خوردن


    پاره وقت کسی که تنها بخشی از روز یا هفته را کار می کتد ( در برابر تمام وقت )


    پاری ها برخی، دسته ای از مردم


    پا زدن حق را پایمال کردن، زیان رساندن


    پازلفی سر خط، بخشی از موی سر که از شقیقه ها به پایین صورت می روید


    پا سبک مبارک قدم، جلف و سبک


    پا سبک کردن زاییدن، زایمان کردن


    پا سست کردن آهسته کردن، از سرعت خود کاستن


    پا سوخت پا بد، بد شانس


    پا سوخته ی کسی شدن عاشق کسی شدن، زیان بردن به علت دوستی با کسی


    پاسور زدن بـازی کردن


    پا سوز عاشق شیفته


    پا شدن از جا برخاستن


    پاشنه بخواب کفش راحتی


    پاشنه بلند کفش زنانه با پاشنه های بلند


    پاشنه ترکیده بی سر و پا، آدم پست


    پاشنه ی خانه ی کسی را در آوردن کسی را با خواستن چیزی به ستوه آوردن


    پاشنه ی در چارچوب در که لولا دارد و در روی آن می چرخد


    پاشنه ی دهان را کشیدن دشنام فراوان دادن


    پاشنه ی کسی را کشیدن با فریب کسی را به کاری برانگیختن


    پاشنه ی کفش ور کشیدن آماده ی انجام کاری شدن


    پاشنه کوتاه کفشی که پاشنه ی کوتاه دارد


    پاشنه نخواب کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد


    پاشویه دیواره ی حوض، آبروی کنار حوض


    پاشویه کردن شستن پای بیمار با آب گرم نمکدار برای پایین آورد تب


    پاشیر گودال پای شیر آب


    پافنگ نهادن ته تفنگ در کنار در حالت خبردار ایستادن


    پاک به کلی، یکسره


    پاکار امر بر، پادو، مباشر


    پاکاری شغل پاکار


    پا گذاشتن وارد شدن، رسیدن


    پا گرد محل چرخیدن پله ها


    پا گرفتن رشد کردن، استوار شدن، سر و سامان یافتن، رونق گرفتن


    پا گشا نخستین دعوت خویشاوندان از عروس و داماد


    پاگون سردوشی


    پا گیر سگی که حمله می کند و گاز می گیرد


    پاگیر کسی شدن ناخواسته رنجی به کسی رسیدن


    پالان آفتاب گذاشتن کسی را معاف کردن، مرخص کردن


    پالان خر دجال کار پایان ناپذیر


    پالان خروس کنایه از چیزی که وجود ندارد برای نشان دادن نداری مطلق


    پالان کردن کسی فریب دادن کسی


    پالان کسی را لوخ کردن به قصد فریب از کسی تعریف کردن


    پالان کسی کج بودن پاکدامن نبودن، ناپارسا بودن


    پالان گذاشتن بر کسی کسی را خر کردن، فریب دادن


    پا لب گور داشتن بسیار پیر بودن، در شرف مرگ بودن


    پامال شدن از بین رفتن ( حق )

    پا منبری شاگرد روضه خوان
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    پا منبری کردن دنبال حرف کسی را گرفتن، درباره ی سخن کسی توضیح دادن


    پا ندادن امکانی پیش نیامدن


    پا نوشت زیر نویس، آن چه که در پایین صفحه می نویسند


    پا واکردن به راه افتادن بچه


    پاورچین آرام و بی صدا راه رفتن


    پایان نامه رساله ی پایان تحصیل


    پایاپای خرید کالا با کالا، حساب کردن طلب های خود را به جای وام های گرفته


    پایانه ترمینال، نقطه ای که یک داده وارد دستگاه می شود و یا از آن خارج می شود


    پای پس عوض، تلافی


    پای چوب ایستادن منتظر آغاز فروش در میدان یا بازار ماندن


    پای چیزی ایستادن از چیزی دفاع کردن


    پای چیزی را جور کردن وسیله ی انجام کاری را فراهم کردن


    پای چیزی را خوردن تاوان کاری را پس دادن


    پای خود را جای پای دیگری گذاشتن از کسی تقلید کردن


    پای خود را کنار کشیدن دخالت نکردن


    پا روی خِر کسی گذاشتن تنگ گرفتن بر کسی


    پایش افتادن نگا. پادادن و پا افتادن


    پای کسی بازشدن به جایی رفت و آمد کردن کسی به جایی


    پای کسی به سنگ آمدن از سر بی تجربگی و خامی شکست خوردن


    پای کسی حساب کردن به حساب کسی گذاشتن


    پای کسی را از جایی بریدن آمد و رفت کسی را از جایی قطع کردن


    پای کسی را گرفتن زیانی به کسی وارد شدن


    پای کسی لب گور بودن به آخر عمر رسیدن، بسیار پیر شدن


    پای کسی لنگیدن منحرف بودن، سست عنصر بودن


    پای کسی نشستن در انتظار وصل کسی بودن


    پای کسی جایی بند نبودن هیچ اعتباری نداشتن


    پای کلاغ خط بد و ناخوانا، خرچنگ قورباغه ای، قلم چرا


    پایگیر کسی شدن زیان یا جرمی به کسی افتادن


    پای نقل کسی نشستن به حرف های کسی گوش دادن


    پایه دار هر چیزی که پایه داشته باشد


    پاییدن زیر نظر گرفتن، مراقبت


    پایین آمدن از خر شیطان نگا. از خر شیطان پایین آمدن


    پایین تنه از کمر به پایین، قسمت پایین لباس، کنایه از آلت تناسلی


    پایین دست طرف پایین


    پایین ریختن دل به شدت ترسیدن، زهره ترک شدن


    پایین نرفتن چیزی از گلو از غصه غذایی نخوردن، مال حرام نخوردن


    پَپِه بی عرضه، پخمه، بی سر و زبان، خجالتی، ترسو


    پِت پِت بالا و پایین رفتن شعله ی چراغ


    پت پت کردن صداکردن فتیله ی چراغ بر اثر تمام شدن روغن آن


    پت پتی موتور سیکلت


    پِتل پُرت بیان عامیانه ی پترزبورگ، جای بسیار دور


    پت و پاره ژنده، فرسوده


    پت و پهن دارای پهنای بیش از حد، کت و کلفت، گل و گشاد


    پَتَه کاغذ مقوایی، مهره ی فلزی به جای پول، ژتون


    پِتِه گرفتن زبان، لکنت،


    پته بستن سد بستن در جوی های شیب دار


    پته ی کسی را روی آب انداختن راز کسی را فاش کردن، کسی را رسوا کردن


    پته ی کسی روی آب افتادن راز کسی فاش شدن، رسوا شدن


    پَتی عـریـ*ـان، برهنه


    پچ پچ نجوا، حرف زیر گوشی


    پچ پچ کردن نجوا کردن، زیر گوشی حرف زدن


    پَخ مسطح، بی ژرفا ( در برابر گود )، پهلو ( مانند چهار پخ = چهار پهلو )


    پِخ صدایی برای ترسانیدن کسی


    پُخ واژه ی ترکی به معنی مدفوع


    پِخ پِخ کردن سر بریدن در زبان کودکان


    پَخت لوازم مورد نیاز زندگی ( مانند رخت و پخت )، مسطح، پهن


    پُخت هر نوبت از پختن ( به ویژه نان )


    پُخت کردن پختن ( به ویژه نان )


    پختن کسی کسی را برای کاری آماده کردن


    پخته با تجربه، دنیا دیده


    پخته کردن کار مقدمات کاری را فراهم کردن


    پَخ خوردن تیزی چیزی ( با سوهان ) از بین رفتن


    پَخ دار چیزی که تیزی لبه های آن گرفته شده باشد


    پخش پراکنده


    پخش و پلا پراکنده، تار و مار


    پِخ کردن با گفتن پِخ کسی را ترساندن


    پخمه بی عرضه، خجالتی، ترسو


    پُخی بودن کاره ای بودن، مهم بودن


    پُخی شدن کاره ای شدن، مهم شدن


    پدر آمرزیده دعا یا خطابی برای آمرزیده شدن پدر کسی، پدرت ( پدرش )خوب


    پدر در آوردن سخت انتقام گرفتن، گوشمالی دادن


    پدر زن سلام نخستین دیدار داماد در خانه پدر زن


    پدر سوختگی بد سرشتی، زرنگی، رندی


    پدر سوخته بد سرشت، بسیار زرنگ و رند


    پدر کسی در آمدن بسیار اذیت شدن، دخل کسی آمدن


    پدر کسی پیش چشمش آمدن رنج و آزار بسیار دیدن


    پدر کسی را در آوردن کسی را تنبیه کردن، بسیار آزار دادن


    پدر کشتگی دشمنی شدید، کینه


    پدر مادر دار نجیب، اصیل، آبرومند و خوب


    پدر مرده یتیم، خطابی به هنگام خشم مانند پدر آمرزیده یا ننه مرده


    پُر لبریز، کامل، سیر، زیاد


    پر آب و تاب به تفصیل، با اوصاف بسیار


    پر ادعا متکبر، از خود راضی، قمپز در کن


    پر اشتها کسی که متمایل به خوردن زیاد است


    پر افاده متکبر، مغرور


    پراندن بی اراده حرف درشت و بی جایی در سخن آوردن، گاه گاه در نهان تباهی کردن زن


    پر بدک خیلی بد


    پر بودن خیک کسی سیر بودن


    پر به پر کسی دادن نگا. بال به بال کسی دادن


    پِر پِر در زبان کودکان : صدای پریدن پرنده


    پِر پِر آمدن به لرزه افتادن


    پَرپَر زدن به سختی جان کندن، بی تابی بسیار کردن


    پر پر زده ور پریده، نفرینی با آرزوی جان کندن کسی


    پر پر کردن نزدیک شدن بلا


    پر پر کردن گل کندن و پراکندن برگ های گل


    پِر پِری سخت نازک و باریک و تنگ ( مانند لباس )


    پر پری نشان دادن کسی را فریب دادن و از راه به در بردن


    پُر پشت انبوه، بسیار روییده


    پَرت بی معنی، مزخرف، دور افتاده، خلوت


    پِرت اسباب خرده و متفرقه ( مانند خرت و پرت )


    پُرتابل قابل حمل


    پرت از مرحله دور از اصل موضوع


    پرت افتادن دور و تنها افتادن


    پرت شدن دور افتادن از مطلب


    پرت شدن از جایی پایین افتادن از جایی


    پرت شدن حواس از موضوع دور افتادن


    پرت کردن چیزی را با شدت دور انداختن


    پرت کردن حواس حواس را از اصل موضوع منحرف کردن


    پرت گفتن حرف بی معنی زدن


    پُر توپ خشمگین


    پرت و پلا تار و مار، پراکنده، بی معنی ، مزخرف


    پَر جبرئیل چیز کمیاب و نادر، پول


    پرچانگی کردن پر گویی کردن، وراجی کردن


    پرچانه پرگو، روده دراز، وراج


    پرچ کردن فرو بردن میخ در چیزی و کوبیدن و پهن کردن سر آن


    پرداخت کردن صیقل دادن، جلا دادن


    پرداختی مبلغ داده شده


    پَر دادن دل و جرات دادن، مفت و مسلم از دست دادن


    پر در آوردن بسیار خوشحال و سبکبال شدن


    پر رو بی شرم، وقیح، دریده


    پر رودگی پر گویی، پر حرفی


    پر روده پرچانه، روده دراز


    پر رویی بی شرمی، وقاحت، دریدگی


    پُرز دادن روی آتش گرفتن مرغ پر کنده برای سوزاندن پرهای ریز آن

    پر زدن به چیزی یا کسی اشتیاق فراوان داشتن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    پر زور بودن سمبه زیاد بودن فشار


    پرس و جو کردن پرسیدن، خبر گرفتن


    پُرسه مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده باشد برای گرامیداشت او


    پَرسه زدن همه جا را گشتن، ولگردی کردن


    پر شر و شور پر غوغا، پر هیاهو


    پر عائله کسی که اهل و عیال بسیار دارد


    پَرِ قیچی پادو، کارگزار، طرفدار پر و پا قرص


    پِرک بوی ترشیدگی، بوی ماندگی


    پُر کار فعال، با پشتکار


    پر کردن کسی کسی را تحـریـ*ک کردن


    پر کسی به پر کسی گرفتن برخورد مختصری با کسی داشتن


    پُرکوب حرکت سریع و پر صدا


    پر گو نگا. پر چانه


    پَرِ گوش پره و لاله ی گوش


    پر گویی روده درازی، پر چانگی


    پر مدعا نگا. پر ادعا


    پرند حرف بی هوده ( مانند چرند و پرند )


    پرنده پر نزدن در جایی جایی دور افتاده و خلوت بودن


    پر نفس پر چانه، پر حرف، کسی که در دویدن نفسش دیر تنگ شود


    پروار فربه، چاق


    پرواربندی پرورش گاو گوسفند برای سر بریدن


    پر و بال امکان، فرصت


    پر و پا دادن اتفاق خوبی افتادن


    پر و پاچه پا، پاچه


    پر و پاچه ی کسی را گرفتن بر کسی خشم گرفتن، به کسی دشنام دادن


    پر و پا داشتن پایه و اساس داشتن


    پر و پا قرص دارای اعتقاد محکم، استوار


    پر و پخش پراکنده


    پرونده سازی گردآوری سندهای دروغین برای متهم کردن کسی


    پریدن از خواب بیدارشدن ناگهانی در اثر آوازی سخت یا خوابی آشفته


    پریدن خواب از سر کسی خواب نیامدن، هرچند وقت خواب باشد


    پریدن لب پَر شدن، شکستگی کوچک در کناره ی چیزی


    پزا زود پخت شونده


    پُز دادن خودنمایی بی جا کردن، فیس آمدن


    پز عالی جیب خالی کسی که در عین تهیدستی افاده داشته باشد و خودش را بگیرد


    پَس ناجور، خراب


    پساب آبی که پیش از این در آن چیزی خیسانده یا جوشانده باشند


    پس افت حقوق هنوز پرداخت نشده


    پس افتادن عقب افتادن اجاره و مانند آن، بهم خوردن حال کسی در نتیجه ی ترس


    پس افتاده بچه ی کسی


    پس انداختن جمع کردن پول، بچه به دنیا آوردن، به عقب انداختن ( قرار )


    پس انداز پول کنار گذاشته شده، صرفه جویی


    پس انداز کردن پول کنار گذاشتن، صرفه جویی کردن


    پس بودن عقب افتادن از دیگران


    پس بودن هوا خراب بودن اوضاع، نامناسب بودن وضعیت


    پس پس رفتن رو به عقب گام برداشتن


    پس پسکی حالت کسی که رو به عقب گام برمی دارد


    پس پناه جای خلوت در خانه یا کوچه، پستو


    پستان به آسمان گرفتن نفرین کردن ( مادر )


    پستان به تنور چسباندن تظاهر به دوستی بیش از اندازه کردن، خود را برای کسی هلاک کردن


    پستانک وسیله ای لاستیکی به شکل سر پستان برای مکیدن کودک شیرخوار


    پستان مادر خود را گاز گرفتن ناسپاس و بی وفا بودن


    پست خوردن کسی با کسی رو به رو شدن


    پس خور آن که بازمانده ی غذای دیگران را می خورد


    پسرخاله ی دسته دیزی خویشاوندان نزدیک


    پس دادن خریده ای را به فروشنده باز گردانیدن، باز دادن چیزی که گرفته اند


    پس دادن درس پاسخ دادن به پرسش های درسی


    پس دوزی دوختن پشت لباس با دست


    پس دیدن هوا اوضاع را نامساعد دیدن، احساس خطر کردن


    پس رفتن عقب رفتن


    پس زدن کنار زدن، دور کردن، نپذیرفتن، رد کردن


    پسکرایه بخشی از کرایه ی حمل که در مقصد دریافت می شود


    پس کسی برآمدن حریف کسی بودن


    پس کشیدن به عقب کشیدن


    پس کله ی کسی زدن کسی را به کاری واداشتن


    پس گوچه کوچه ی کوچکی که به کوچه ی کوچک دیگری پیوسته باشد


    پس گذاشتن کسی از کسی جلو افتادن


    پس گردنی زدن با کف دست به پشت گردن کسی


    پس گوش انداختن مسامحه کردن، به تاخیر انداختن


    پسله جای پنهان، در نهان


    پسله خور آن که نزد دیگران کم می خورد و در نهان بسیار


    پس مانده ته مانده، به کنایه به زن طلاق گرفته گفته اند


    پس نشستن عقب نشینی کردن


    پس هم بر آمدن حریف یکدیگر بودن، از عهده ی هم برآمدن


    پشت نسل، فرزندان


    پشت اندر پشت نسل اندر نسل


    پشت بام سقف بیرونی بام


    پشت بشقاب کشیدن تهدید کردن به قطع کمک


    پشت بند به دنبال، در ادامه، چیزی که پس از چیز دیگری بنوشند یا بخورند


    پشت بندی کردن به انتظار غذا چیز مختصری خوردن


    پشت به کوه اُحد بودن پشت گرمی داشتن


    پشت پا فنی از کشتی برای انداختن حریف


    پشت پا به بخت خود زدن نگا. به بخت خود پشت پا زدن


    پشت پا پزان آیین و رسم پختن آش پشت پا. نگا. آش پشت پا


    پشت پا زدن به چیزی چشم پوشی کردن از چیزی


    پشت چشم آمدن ناز و افاده کردن، نگا. ابرو نازک کردن


    پشت چشم سنگین شدن چیره شدن خواب


    پشت چشم کسی باز ماندن انگار نه انگار، برای کسی فرقی نداشتن


    پشت چشم نازک کردن پشت چشم آمدن


    پشت چیزی گذاشتن با پشتکار دنبال چیزی رفتن، کاری را با اراده ی محکم دنبال کردن


    پشت خاک انداز بسیار کم، به اندازه ی پشت خاک انداز


    پشت دست را داغ کردن توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن


    پشت دستی ضربه ای به عنوان تنبیه به پشت دست بچه


    پشت دستی زدن برای تنبیه به پشت دست بچه زدن


    پشت رو وارونه


    پشت سر کسی حرف زدن در غیاب کسی از او بد گفتن


    پشت سر کسی ایستادن از کسی پشتیبانی کردن


    پشت سر کسی صفحه گذاشتن نگا. پشت یر کسی حرف زدن


    پشت سر هم پیاپی متوالی


    پشتک پرش از پشت


    پشت کار داشتن داشتن نیرویی که انسان را به پایان دادن کار وا می دارد


    پشت کاری را گرفتن دنبال کردن کاری به قصد به پایان بردن آن


    پشتک چار کش نوعی بازی که کسی خم شده و کسی از پشت بر کمر او می جهد، جفتک چارکش


    پشتک زدن معلق زدن، رنگ عوض کردن، تغییر عقیده دادن


    پشت کسی باد خوردن دلسرد شدن از کاری پس از مدتی استراحت یا بیکاری، از دل و دماغ افتادن


    پشت کسی را داشتن هوای کسی را داشتن، از کسی حمایت کردن


    پشت گوش انداختن دیر انجام دادن ، اهمیت ندادن، امروز و فردا کردن


    پشت گوش فراخ تنبل، اهل مسامحه و کوتاهی


    پشت میز نشین کسی که کار اداری دارد، کارمند


    پشت نویسی نوشتن در پشت سند یا حواله برای انتقال آن به دیگری


    پشت و رو کردن برگرداندن جامه به صورتی که رو پشت و پشت رو شود


    پشت و روی یک سکه دو چیز به ظاهر متفاوت ولی در واقع مانند هم


    پشته کردن روی هم انباشتن


    پشت هم انداز حقه باز، حیله گر


    پشت هم اندازی حقه بازی، حیله گری


    پشتی بالش، حمایت


    پشتی کردن حمایت کردن، یاری کردن


    پِشک نرمی و پرده های بینی


    پشک انداختن قرعه کشیدن ( با انگشت)


    پشکل سرگین حیوانات اهلی


    پشکل برچین سخت بی سر و پا، بسیار حقیر


    پشکل به تنور کردن ( به شوخی ) پی در پی خوردن


    پشکل داخل مویز بی سر و پایی در میان اشخاص دارای عنوان


    پشمالو دارای موهای بسیار


    پشم بودن بی ارزش بودن، بی معنی بودن


    پشم ریختن از میان رفتن توانایی و مقام


    پشم علیشاه درویش بی قدر


    پشم کسی ریختن از قدرت و مقام افتادن


    پشم نداشتن کلاه کسی اعتبار نداشتن، کاری از کسی برنیامدن


    پشم و پیله ریش


    پشم و پیله ی کسی ریختن ناتوان شدن کسی، از میان رفتن ابهت کسی


    پشه را در هوا نعل زدن در تیراندازی بسیار ورزیده بودن، بسیار زرنگ و فرصت طلب بودن


    پشه زدن نیش زدن پشه


    پشه کسی را لگد زدن با دردی اندک بنای گله و زاری گذاشتن


    پشه کوره پشه ی ریز


    پِغِله ریزه میزه، کوچک و ظریف


    پُف فوت، ورم، آماس


    پف زدن ورم کردن، بالا آمدن


    پف کردن ورم کردن، باد کردن، مغرور شدن


    پف کرده بادکرده، ورم کرده


    پفکی سخت بی دوام و ضعیف


    پِق صدای خنده ی ناگهانی


    پُک هر بار کشیدن سیگار و چپق و از این نوع


    پکاندن ترکاندن


    پَکَر افسرده، نومید، گیج، بی دل و دماغ، بی حوصله


    پکر شدن کسل و عصبانی شدن


    پُک زدن هر بار کشیدن سیکار و چپق و از این قبیل با نفس عمیق


    پَک و پوزه ریخت و قیافه، شکل ظاهر

    پَک و پهلو سـ*ـینه و چپ و راست آن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    پُکیدن ترکیدن


    پلا ( با پخش )پراکنده، ( با پرت ) مزخرف


    پلاس اثاث مختصر منزل


    پلاس بودن ویلان و سرگردان بودن


    پلاس شدن مدت زیادی در جایی ماندن، جایی را پاتوق خود کردن


    پلاسیدن پژمرده شدن، از دست رفتن تازگی و شادابی


    پلاسیده پژمرده، چروکیده


    پل آن سوی رود بودن کاری بی هوده بودن


    پلیتیک زدن سیاست به کار بردن


    پل خر بگیری محل آزمایش، جایی که گریز از آن ممکن نباشد


    پل زدن در کار کسی مانع ایجاد کردن، رابـ ـطه ی دو کس را به هم زدن، روز میان دو تعطیل را تعطیل کردن


    پُلُغ زده ورقلمبیده، برجسته


    پلک روی هم نگذاشتن حتا لحظه ای نخوابیدن


    پل کسی آن سر آب بودن کار کسی بسیار خراب بودن


    پلکیدن در جایی رفت و آمد کردن، آهسته و آرام رفتن، ول گشتن


    پُلوغ ازدحام، بی نظمی ( مانند شلوغ و پلوغ )


    پَلِه پول


    پله خوردن دارای پله بودن


    پمپ بنزین جایی که به وسایل نقلیه بنزین می دهند


    پنبه از گوش در آوردن از غفلت در آمدن، هوشیار شدن


    پنبه توی گوش کردن غفلت داشتن، هوشیار نبودن


    پنبه شدن رشته باطل و بی هوده شدن کار


    پنبه ی کسی را زدن کسی را افشا و بی اعتبار کردن


    پنج تن محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین


    پنج تن آل عبا نگا. پنج تن


    پنج دری اتاقی که پنج در دارد


    پنج زاری سکه ی پنج ریالی، پنج هزاری


    پنجول پنجه ی گربه و مانند آن


    پنجول زدن با ناخن های دست روی تن کسی را خراش دادن


    پنجه انگشتان پنجگانه ی دست


    پنجه ی ابوالفضل ورقه ی برنجی یا نقره ای که به شکل کف دست و انگشتان بریده شده است


    پنجه بوکس سلاحی سردئ به صورت حلقه های به هم پیوسته و دارای برآمدگی های برجسته


    پنجه کش نوعی نان برشته و نازک


    پِندِر لوازم فرسوده و ناچیز و کم بها


    پنزر نگا. پندر


    پورت سر و صدا، داد و فریاد ( مانند هارت و پورت )


    پوزخند تبسمی از روی تحقیر و استهزاء


    پوز زدن دهان زدن


    پوزه ی کسی را به خاک مالیدن کسی را شکست دادن


    پوست از سر کسی کندن کسی را سخت آزار و گوشمالی دادن، کشتن


    پوست انداختن از سختی چیزی به ستوه آمدن


    پوست پلنگ پوشیدن سخت به دشمنی برخاستن


    پوست پیازی نازک و بی دوام


    پوست خربزه زیر پای کسی انداختن کسی را به دردسر انداختن


    پوست سگ به روی خود کشیدن بی شرمی را به نهایت رساندن


    پوست کسی را پر از کاه کردن به طرز فجیعی کشتن


    پوست کلفت سخت جان، مقاوم


    پوست کلفتی کردن مقاومت کردن، سخت جانی کردن


    پوست کندن سخت تنبیه کردن


    پوست کنده رک و بی پرده


    پوست و استخوان شدن بسیار لاغر شدن


    پوست هندوانه زیر پای کسی گذاشتن کسی را با تحـریـ*ک حس غرورش به خطر انداختن


    پوشال چیزهای سبک، میان تهی و بی ارزش


    پوشالی بی ارزش، بی مصرف


    پوشک کهنه ی بچه


    پول بالای چیزی دادن پول دادن و چیزی را خریدن


    پول پارو کردن با رنج اندک پول بسیار به دست آوردن


    پول پول شدن شکسته شدن ظرف چینی به تکه های کوچک


    پول چای دادن انعام دادن


    پول چایی انعام، بخشش


    پول خرد پول سکه ای ( در مقابل اسکناس )


    پول ساز کسی که کارهایش موجب در آمدن پول بسیار شود


    پول سر راهی پولی که بزرگ تر ها به هنگام سفر به زیردستان یا کوچک تر ها می دهند


    پول سیاه سکه ای از نیکل و مس


    پولک زینت هایی دایره شکل و درخشان که به جامه می دوزند


    پولکی آن که پول را دوست دارد، آن که رشوه می گیرد، آن چه که با گرفتن پول انجام گیرد


    پولکی بودن عادت داشتن به گرفتن رشوه، بدون پول کاری را انجام ندادن


    پول مول پول


    پول و پله پول


    پهلوان پنبه درشت اندام ولی بی زور، پهلولن دروغی


    پهلو فنگ نگاه داشتن تفنگ به موازات و عمود بر زمین


    پهلو گرفتن کشتی به ساحل رسیدن و ایستادن کشتی


    پَهن آباد پول بسیار ناچیز و کم ارزش


    پِهِن بار کسی کردن آبرو و ارزش و اعتبار نداشتن


    پِهِن پا زدن بیکاره و ولگرد بودن


    پهن شدن آفتاب روز شدن


    پِی دنبال


    پی آتش آمدن زیاد نماندن، زود برگشتن


    پیاده کنایه از آدم کم مایه و بی تجربه


    پیاده بودن در کاری در کاری ناشی و بی تجربه بودن


    پیاده رو دو سوی خیابان یا کوچه که محل گذر پیادگان است


    پیاده روی راه پیودن با پای پیاده


    پیاده شو با هم بریم این قدر تند نرو


    پیاده کردن انجام دادن، تحقق بخشیدن، از هم باز کردن


    پیاز خرد نکردن به ریش کسی از کسی ترسی نداشتن، به کسی اعتنایی نداشتن


    پیاز کسی کونه کردن ماندگار شدن در جایی، میخ خود را کوبیدن


    پیاز مو ریشه و بیخ مو


    پیاله زدن می نوشیدن


    پیاله فروش میخانه چی


    پیاله فروشی میخانه


    پی بردن دریافتن، آگاه شدن


    پی پیش کسی که نوبت دوم بازی مال او است


    پیت پیت کردن پچ پچ کردن، نجوا کردن


    پی جور شدن دنبال نمودن، جستجو کردن


    پی جوری کردن پی جویی کردن، دنبال نمودن


    پیچ آن جا که را به سوی دیگری رود


    پیچ افتادن در کار گره خوردن کار، مشکلی در کار پیدا شدن


    پیچاندن کسی کسی را گرفتار درد سر کردن، کسی را سوال پیچ کردن


    پیچ خوردن در خلاف جهت، حرکت کردن، پیچانده شدن استخوان


    پیچ دادن چیزی را پیچاندن، به گردش در آوردن


    پیچ گرفتن ( خوردن ) دل درد گرفتن دل از اسهال


    پیچ گوشتی وسیله ای که با آن پیچ را باز و بسته می کنند


    پیچ و خم خوردن پیچ و تاب خوردن


    پیچ و مهره ی کاری در دست کسی بودن کاری تنها از عهده ی او بر آمدن


    پیچه نقابی که در گذشته زنان بر روی می گذاشتند


    پیچه دل درد، مالش رفتن شکم


    پیچیدن به پر و پای کسی با کسی بد رفتاری کردن، به کسی سخت گیری کردن


    پیچیدن نسخه آماده کردن داروی نسخه ی دکتر در داروخانه


    پیداش شدن نگا. آفتابی شدن، ظاهر شدن


    پیداش کردن کسی را یافتن، گیر آوردن


    پیراهن بیش تر پاره کردن بیش تر تجربه داشتن


    پیراهن عثمان کردن بهانه قرار دادن


    پیر بی خواب کسی که دیر یا کم بخوابد، کودک


    پیر پاتال فرتوت، کهن سال


    پیر شَوی عمرت دراز باد


    پیر کردن کسی را بر اثر آزار زیاد فرسوده کردن


    پیر کسی در آمدن سخت اذیت شدن، نگا. پدر کسی در آمدن


    پیر ِ کفتار زن سالخورده ی بد اخلاق


    پیر هافهافو سخت پیر، پبری که دندان هایش ریخته است


    پیزر پوشال های نازکی که برای نشکستن ظروف شیشه ای میان آن ها می گذارند


    پیزر به پالان کسی گذاشتن با دروغ و چاپلوسی کسی را فریفتن، هندوانه زیر بغـ*ـل کسی گذاشتن


    پیزر در جوال گذاشتن در فریبکاری مهارت داشتن


    پیزری پوشالی، بی ارزش و بی مصرف


    پیزه شُل آن که شکمش روان باشد، ضعیف، سست


    پیزی مقعد، نیروی مقاومت و پشتکار


    پیزی ِ کاری داشتن ( یا نداشتن ) نیروی انجام کاری را داشتن ( یا نداشتن


    پیزی گشاد کون گشاد، تنبل و بی مصرف


    پیس کسی که پوستش با لکه هایی دو رنگ می شود


    پی سوز چراغ روغنی و فتیله دار


    پیسی بد رفتاری، آزار


    پیسی سر کسی در آوردن با کسی نهایت بدرفتاری را کردن


    پیش برنده، آن که جلو است


    پیشاب ادرار


    پیش افتادن جلو زدن، سبقت گرفتن


    پیش انداختن جلو انداختن، مقدم داشتن


    پیشانی بخت و اقبال، طالع


    پیش بُر کسی که زود کار را پایان می دهد

    پیش بردن کاری را به انجام رسانیدن
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا