وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376


نگا. = نگاه کنید به




ح




حاتم بخشی گشاده دستی، سخاوتمندی


حاج بادام گونه ای شیرینی از آرد و بادام و شکر


حاج خانم عنوان احترام آمیز برای زنان مسلمان سالمند


حاجی به زیارت مکه رفته، نوعی خطاب عام


حاجیت بنده (در مقام فروتنی یا ریشخند)


حاجی ارزانی گران فروش


حاجی حاجی مکه دیر به دیر به دیدار کسی رفتن


حاجی خرناس لولو


حاجی فیروز مردی که در روزهای آخر سال خود را سیاه کرده و با رقـ*ـص و آواز مردم را به خنده و شادی واداشته و آمدن سال نو را مژده می دهد


حاجی لک لک لک لک، شخص بلند قد


حاجی من شریک کسی که خود را داخل کاری می کند و مدعی شراکت می شود


حاشا زدن انکار کردن امر مسلم


حاشا کردن نگا. حاشا زدن


حاشا و کلا هرگز، ابدن، به هیچ وجه


حاشیه بندی گل کاری کردن در باغچه، مرز بندی


حاشیه دار کناره دار


حاشیه رفتن سخنان دور از موضوع گفتن، منحرف شدن از مطلب


حاشیه نشین تهیدستان ساکن در کناره های شهر


حاضر و آماده آماده


حاضر جواب کسی که برای هر موردی پاسخ آماده دارد


حاضر کردن از بر کردن، روان کردن


حاضر و غایب کردن خواندن نام افراد برای تعیین حاضران و غایبان


حاضری غذایی که پختن نمی خواهد و به سرعت آماده می شود


حاضر به یراق حاضر و آماده


حالا حالاها مدت دراز


حال آمدن بهبود یافتن، سرحال شدن، چاق شدن


حال آوردن جگر بریدن صفرای جگر با چیزهای ترش مزه


حال آمدن دل بازیافتن نشاط، برطرف شدن خستگی


حالا نه و کی از دست ندادن فرصت، غنیمت شمردن فرصت


حال آوردن به هوش آوردن، از ناراحتی بیرون آوردن، کتک زدن


حال کردن لـ*ـذت بردن


حال کسی را جا آوردن نگا. حال آوردن


حال کسی را گرفتن کسی را ناراحت کردن، شادی کسی را به هم زدن


حال نداشتن مریض بودن، بی حال بودن


حال و احوال وضعیت، کیفیت


حال و احوال کردن سلام و احوال پرسی کردن


حال و بار وضع زندگی


حال و حوصله نگا. حال و احوال


حالی به حالی شدن منقلب شدن حال، غلبه یافتن خواهــش نـفس


حالی شدن فهمیدن، درک کردن


حالی کردن فهماندن


حاملگی آبستنی


حَب قرص


حُباب سرپوشی که بر چیزی بگذارند


حَب جیم را خوردن گریختن، فرار را بر قرار ترجیح دادن، جیم شدن


حبه پاره ی شکسته از قند یا نبات


حبه ی انگور دانه ی انگور


حَبه را قُبه کردن کاهی را کوه کردن


حبه کردن دانه دانه کردن


حتم داشتن یقین داشتن


حُجره دفتر کار در بازار و تیمچه


حِجله گنبد مانندی که همراه با آیینه های ریز و گوی های صیقلی بر گور افراد جوانمرگ شده می گذارند


حجله بستن به پا کردن و آراستن حجله


حجله خانه اتاق شـب زفــ*ـاف


حدس زدن پنداشتن، گمان کردن


حرام خور کسی که پای بند به حلال و حرام شرعی نیست، کم فروش، ربا خوار


حرامزادگی بد ذاتی، مکر


حرامزاده فرزند نامشروع، آدم بسیار زرنگ و مکار


حرام شدن بی فایده شدن، بی نتیجه شدن


حرام کردن تلف کردن، از میان بردن نتیجه و فایده


حرام و حرس ریخت و پاش


حَرَج مسئولیت، تکلیف


حرز جواد دعایی منسوب به جواد امام محمد تقی


حرز جواد با خود کردن همیشه با خود داشتن


حرز جواد کسی بودن پیوسته با کسی بودن


حرص خوردن عصبانی شدن


حرص زدن زیاد خواستن، کم صبری کردن


حرص کسی را درآوردن کسی را خشمگین کردن


حرص گرفتن ناراحت شدن، لج کردن


حرص و جوش عصبانیت


حرف سخن، گفتار، کلام


حرف از دهن کسی قاپیدن سخن کسی را به نام خود قلمداد کردن


حرف انداختن در سخن کسی دویدن


حرف بَری کردن سخن چینی کردن،خبرچینی کردن


حرف به حرف کردن موضوع گفت و گو را عوض کردن


حرف بی ربط سخن نامربوط


حرف پوچ سخن بی معنی


حرف پهلودار سخن کنایه آمیز


حرف تو حرف آوردن سخن کسی را قطع کردن، مطلب دیگری را پیش کشیدن


حرف توی دهن کسی خشک شدن از سخن گفتن باز ماندن (بر اثر ترس، تعجب یا شرم)


حرف توی دهن کسی گذاشتن سخنی را به کسی یاد دادن، تلقین کردن


حرف چند پهلو سخن مبهم و دارای چند معنی


حرف خود را به کرسی نشاندن نظر خور را به کسی قبولاندن یا تحمیل کردن


حرف در آوردن شایعه ساختن، سخن دروغ شایع کردن


حرف دو پهلو نگا. حرف پهلودار


حرف دو نبش نگا. حرف پهلودار


حرف دهن خود را نفهمیدن مزخرف گفتن، حرف بی ربط زدن


حرف را خوردن ناگهان سخن را بریدن و خاموش شدن (از شرم یا ترس)


حرف روی حرف کسی آوزدن برخلاف حرف کسی چیزی گفتن، با حرف کسی مخالفت کردن


حرف زدن پشت سر کسی بدگویی کردن، وراجی کردن


حرفشان شدن مشاجره ی لفظی پیدا کردن، اختلاف پیداکردن بر سر چیزی


حرف شنو سر به را، مطیع


حرف شنوی سر به راهی، تبعیت، نصیحت پذیری

حرف کسی در رو داشتن دارای نفوذ بودن
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    حرف کسی را با شکر بریدن انتقاد مودبانه از کسی که سخن آدم را قطع می کند


    حرف کسی شدن با کسی با کسی مشاجره پیدا کردن


    حرف کشیدن از کسی کسی را به سخن گفتن واداشتن


    حرف گوش کردن حرف شنوی داشتن


    حرف گوش کن حرف شنو


    حرف مفت سخن بی هوده و پوچ


    حرف نشنو خیره سر و یکدنده


    حرف های صد تا یک قاز حرف های بی ارزش و بی معنی


    حرف های گنده تر از دهان ادعاهای زیادی، سخنان خارج از توانایی


    حرف پراندن بدون اندیشیدن چیزی گفتن


    حرم خانه درون خانه که زنان زندگی می کنند


    حریم گرفتن از کسی پروا داشتن، احترام کسی را نگه داشتن


    حساب هزینه، مخارج، میزان طلب


    حساب انگشت بالا حساب ساختگی


    حساب باز کردن افتتاح حساب بانکی


    حساب باز کردن برای کاری (یا کسی) پیش بینی کردن کار یا شخصی


    حساب با کسی نداشتن مدیون کسی نداشتن


    حساب بالا آوردن بدهکار شدن


    حساب بردن پروا داشتن، اطاعت کردن


    حساب بی حساب سر به سر، این به آن در، مساوی، هیچ به هیچ


    حساب پس دادن جواب دادن به مسئول، دادن صورت ریز مخارج


    حساب پس گرفتن به روشن کردن حساب واداشتن


    حساب تراشیدن خرج درآوردن، حساب غیر واقعی نشان دادن


    حساب حاج هادی زغالی حساب ساختگی


    حساب خرده اختلاف کوچک، خرده حساب، بدهکاری مختصر


    حساب داشتن حساب بانکی داشتن


    حساب راسته حسینی رو راست، بی شیله پیله


    حساب سازی خرج تراشی، تقلب در حساب داری


    حساب سرانگشتی حساب ساده و روشن


    حساب سوخته بدهی قدیمی


    حساب کار را داشتن متوجه موضوع بودن، جوانب کار را در نظر داشتن


    حساب کتاب رسیدن به محاسبات، نظم و قانون


    حساب کردن پرداختن خرج


    حساب کردن روی کسی (یا چیزی) به کسی (یا چیزی) امیدواری داشتن (اعتماد داشتن)


    حساب کسی با کرام الکاتبین بودن گرفتار وضعی شدن که فقط خدا می تواند آدم را نجات دهد


    حساب کسی پاک بودن کار کسی خراب و زار بودن


    حساب کسی را رسیدن از کسی انتقام گرفتن، کار کسی را ساختن


    حساب کشیدن حساب خواستن


    حساب کهنه نگا. حساب سوخته


    حسابگر کسی که در کارها سود و زیان خود را در نظر می گیرد


    حساب ماست بندان یزد حساب ساختگی


    حساب و کتاب نگا. حساب کتاب


    حساب و کتاب از دست کسی خارج شدن اداره و نظم امور از دست کسی در رفتن


    حسابی معقول، مورد اعتنا، کاملن


    حسرت آرزوی سخت، خواهش بزرگ


    حسرت به دل آن که دیری است آرزوی چیزی را دارد


    حسرت به دل ماندن به آرزوی خود نرسیدن


    حسرت به دلی آرزومندی شدید


    حسن دله آدم ولگرد و بیکاره


    حسن سـ*ـینه چاک کسی که به سر و وضع خود توجه نمی کند


    حسینقلی خانی با هرج و مرج، بی قانون


    حشر و نشر داشتن نشست و برخاست داشتن دوستی و رفت و آمد داشتن


    (...) خواهــش نـفس ران، پر خواهــش نـفس


    حشل خطر


    حضرت عباسی راست و درست


    حضرت فیل شخصی موهوم با تیروی بسیار زیاد


    حضوری رو در رو


    حظ کردن لـ*ـذت بردن


    حق باج سبیل، رشوه


    حق آب و گل امتیاز، اعتبار


    حق آب و گل داشتن دارای امتیاز و اعتبار بودن


    حق البوق رشوه


    حق التدریس مزد آموزگار


    حق الزحمه دستمزد


    حق السکوت آن چه که یرای پنهان نگه داشتن رازی به کسی می دهند


    حق القدم پای مزد، پای رنج، حق ویزیت پزشک


    حق بردن رشوه بردن، از راه حق و حساب گرفتن، درآمدی منظم داشتن


    حق به جانب دارای ظاهر مظلومانه و دروغین


    حق دادن تایید کردن


    حق شناس سپاس گزار


    حق شناسی سپاس گزاری


    حق کسی بودن سزاوار و مستحق چیزی بودن


    حق کسی را دادن آن چه سزای کسی است به او دادن


    حق کسی را کف دست کسی گذاشتن کسی را به سزای کار خود رساندن


    حق گرفتن نگا. حق بردن


    حق نشناس نا سپاس


    حق و حساب باج سبیل، رشوه


    حق و حساب دادن رشوه دادن، آجیل دادن


    حق و حساب دان لوطی منش، پای بند به آداب و رسوم اجتماعی


    حقوق بگیر کسی که ماهانه دستمزد می گیرد


    حُقه زرنگ و ناقلا


    حقه باز شعبده باز، تر دست، مکار


    حقه به کار بردن کسی را فریب دادن


    حقه به کار زدن نگا. حقه به کار بردن


    حقه زدن فریب دادن


    حقه سوار کردن فرو کردن چوب وافور در دهانه ی حقه، فریب دادن


    حکایت بسیار مهم، چیز عجیب


    حکم حکم نادر و مرگ مفاجا حکم صد در صد لازم الاجرا


    حِکِه ای مردم آزار، کرمکی، ناراحت


    حکیم باشی پژشک تجربی و مدرسه نرفته


    حکیم باشی را دراز کردن مجازات کردن بی گـ ـناه


    حکیم جواب کرده یتیم


    حکیم فرموده فرمان قاطع و لازم الاجرا


    حلاجی کردن بررسی کردن، به تفصیل توضبح دادن


    حلال زن یا شوهر


    حلال یابی طلبیدن نزد دیگران تقاضای گذشتن از تقصیر خود را کردن


    حلال بودی نگا. حلال به زنده ای


    حلال به زنده ای در پاسخ به حلالم کن می گویند، یعنی حلال می کنم و امیدوارم زنده باشی


    حلال زادگی حلال زاده بودن، درست کردار بودن


    حلال زاده پاک و نجیب

    حلال طلبی نگا. حلال یابی طلبیدن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    حلال کردن از تقصیر کسی گذشتن، طلبی را به کسی بخشیدن


    حلال وار به صورت حلال


    حلال واری نگا. خلال وار


    حلال و حرام کردن پای بند نبودن به دستورات شرعی


    حلبی کنایه ازجنس آهنی کم مقاومت


    حلبی آباد آلونک نشین های خارج از شهر


    حلق آویز به دار کشیده


    حلقه واحد چیزهای گرد مانند دو حلقه فیلم، دو حلقه چاه


    حلوا جوزی آدم ساده دل و سر به راه، پر حوصله و مطیع


    حلوا حلوا کردن نهایت احترام و حق شناسی را کردن


    حلوا خور مرده خور، کسی که همیشه برای خوردن به مجالس ترحیم می رود


    حلوای تن تنانی نوعی حلوا


    حلیله و ملیله چیز موهوم، داروی بی خاصیت، روغن میخ طویله


    حلیم روغن هریسه، غذایی از گوشت و گندم و روغن داغ کرده و شکر


    حلیم روغن خوردن کنایه از تشنگی بسیار داشتن


    حمال باربر، ناشی و مبتدی، بی مهارت و بی استعداد


    حمال باشی به تخقیر به آدم ناشی و بی عرضه می گویند


    حمالی کار مفت و مجانی، کار پر زحمت


    حمام زنانه جای پر سر و صدا و شلوغ


    حمامک مورچه داره کنایه از تردید و دو دلی


    حمام گرفتن منظور دوش گرفتن است


    حمامی گرمابه دار


    حمله بیماری غش، صرع


    حمله ای مبتلا به بیماری غش


    حمله کردن یورش بردن


    حمله گرفتن غش کردن


    حمله ور شدن یورش بردن


    حنای کسی رنگ نداشتن اعتبار نداشتن، دارای نفوذ نبودن


    حواس پرت پریشان حواس، فراموش کار


    حواس پرتی پریشان حواسی، فراموش کاری


    حواس نداشتن گیج و منگ بودن، حواس پرت بودن


    حواله ی روی یخ نگا. حواله ی سر خرمن


    حواله ی سر خرمن وعده به آینده ی نامعلوم


    حوصله داشتن حال مساعد داشتن، تحمل داشتن


    حوصله ی سر خاراندن نداشتن گرفتاری و کار زیاد داشتن


    حوصله ی کسی سر رفتن خسته و کسل شدن، بی تاب شدن


    حول و حوش دور و بر، گوشه و کنار


    حول و ولا تقلا، دست و پا زنی


    حیا را خوردن و آبرو را قی کردن بسیار بی حیا و گستاخ بودن


    حیاط خلوت حیاط کوچکی در جلو یا پشت خانه


    حیدری و نعمتی گروه های دشمن هم


    حیص و بیص گیر و دار، مخمصه


    حیف شدن حرام شدن، نفله شدن، از فایده افتادن


    حبف و میل ریخت و پاش


    حیف و میل کردن زیاده روی در مصرف و خرج کردن


    حیوان نوعی دشنام به کسی که کاری را از روی بی شعوری کند


    حیوانکی کلمه ای در مقام تاسف خوردن به حال کسی


    حیوانی نگا. حیوانکی


    حی و حاضر آماده


    حیوون نگا. حیوان


    حیوونکی نگا حیوانکی

    حیوونی نگا. حیوانکی
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نگا. = نگاه کنید به




    چ





    چاپچی دروغ گو، لاف زن


    چاپ خوردن به چاپ رسیدن


    چاپ زدن چاپ کردن، دروغ گفتن


    چاپی حرف دروغ و بی اساس


    چاتمه چند تفنگ که یه صورت ضربدر به هم تکیه داده اند


    چاتمه زدن چند تفنگ را به شکل چاتمه در جایی گذاشتن


    چاچول حقه باز، شارلاتان


    چاچول باز حقه باز ، شیاد


    چاچول بازی حقه بازی، هوچی گری، لاف زنی


    چاچول زدن گشت و گذار بی هوده، ول گردی


    چاچولی زبان بازی، حقه بازی


    چاخان دروغ، دروغگو، چرب زبان


    چاخان بازی حقه بازی، چرب زبانی، دروغ بافی


    چاخان پاخان دروغ


    چاخانچی کسی که همیشه دروغ بافی می کند


    چاخان کردن دروغ گغتن، چُسی آمدن


    چاخان گفتن دروغ و گرافه گفتن


    چادر پوشش زنان مسلمان ایرانی که پارچه ای است نیم دایره که دنباله ی آن تا پشت پا می رسد


    چادر چاقچور لباس بیرون رفتن زن با حجاب ایرانی در گذشته


    چادر خانه چادری که زن در خانه می پوشد


    چادر دَران کردن از رفتن زن مهمان جلوگیری کردن


    چادر درانی جلوگیری از رفتن زن مهمان


    چادر رختخواب چادر شب، پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند


    چادر سر کردن چادر پوشیدن


    چادر شب پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند


    چادر نماز چادری که زنان هنگام خواندن نماز بر سر می کنند


    چار کوتاه شده ی عدد چهار، مترادف چشم (مانند چشم و چار)


    چار انگشتی آدم بی دست و پا، چلفتی


    چارپایه صندلی کوچک و بدون پشتی


    چارچار زدن بی حیایی کردن


    چار چار کردن داد و فریاد راه انداختن


    چار چشم کسی مه عینک می زند


    چار چشمی با دقت و مراقبت کامل


    چار چنگولی سفت و محکم، با دست ها و پا ها


    چارچوب قاب، چهار چوب که چیزی را در بر گیرند


    چارخانه شطرنجی


    چارخیابان میدانی که چهار خیابان به آن باز می شوند


    چار خیابان زدن موی سر تراشیدن مو به شکل + که برای تنبیه دانش آموران انجام می گرفت


    چار دست و پا رفتن راه افتادن کودکان که تازه به راه افتاده اند


    چار دستی قمار چهار نفری


    چارده معصوم پیامبر اسلام و دخترش فاطمه و امام علی و یازده امام دیگر شیعیان


    چار دیواری خانه


    چار راه محل تقاطع دو راه


    چار زانو نشستن نوعی نشستن به طوری که زانوها در راست و چپ و پای راست زیر زانوی چپ و پای چپ زیر زانوی راست قرار گیرد،نهایت ادب و نزاکت


    چار ستون بدن استخوان بندی، اسکلت بدن


    چار سر حرف مفت، متلک


    چار سری گفتن متلک گفتن، کلفت بار کسی کردن، حرف مفت زدن


    چار سو چهار راه، جایی از بازار که در هر چهار سمت آن دکان و مغازه باشد


    چار شاخ ماندن بی حرکت ماندن به علت درد کمر یا از روی ترس یا تعجب


    چار شانه دارای شانه های پهن، کنایه از مرد خوش اندام


    چار طاق به طور کامل


    چار طاق باز گذاشتن کاملن باز گذاشتن


    چارقد روسری زنانه


    چارقد قالبی نوعی چارقد که آن را آهار می زدند تا راست و منظم بایستد


    چارک یک چهارم


    چارگوش مربع، دارای چهار زاویه، چهار خانه


    چارلا چهار لا، چهار تو


    چار میخ اذیت و آزار سخت


    چار میخ کشیدن سخت اذیت و آزار کردن


    چار نعل به سرعت، به تاخت


    چار نعل رفتن تند رفتن ، به تاخت رفتن


    چاروادار کسی که چهار پا را کرایه می دهد، آدم بی اصل و بی تربیت


    چاروادار قمی بودن هم از توبره خوردن، هم از آخور


    چاروادارکُش جنس تقلبی، چیز بد


    چارواداری زشت، وقیح، بی ادبانه


    چاره درمان


    چاره ساز خداوند


    چاسان فاسان آرایش، بزک


    چاشت صبحانه، ناشتایی


    چاشت بندی صبحانه، غذای اندک


    چاشته بندی ته بندی


    چاشت یک بنگی خوردنی کم با پول اندک


    چاشنی آن چه که برای به تر کردن مزه ی غذا در آن می ریزند، آن چه که برای منفجر شدن در چیزی کار می گذارند


    چاشنی زدن ریختن یا زدن چاشنی به غدا


    چاشنی کردن چیزی را با چرب زبانی به کسی قالب کردن


    چاقالو چاق، فربه


    چاقاله چغاله، میوه ی هسته دار نارس


    چاق بودن دماغ کسی سالم و سرحال بودن


    چاق بودن غلیان آماده بودن غلیان


    چاقچور شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آن را بر روی شلیته و تنبان می پوشیدند


    چاقچوری زنی که چاقچور می پوشد، زن باحجاب


    چاق سلامتی کردن احوال پرسی کردن


    چاق شدن بهبود یافتن، درمان شدن


    چاق شدن قال گرم شدن دعوا، اوج گرفتن بگو و مگو


    چاق کردن سر حال آوردن، درمان کردن


    چاق کردن دعوا دامن زدن به دعوا


    چاق کردن دنده به دنده گذاشتن اتوموبیل


    چاق کردن غلیان آماده کردن غلیان برای کشیدن


    چاق کردن کاری رو به راه کردن کاری، راه انداختن کاری


    چاق و چله سر حال، سر دماع، فربه، سالم و شاداب


    چاقو دسته کردن از سرما لرزیدن


    چاقوکش کسی که با چاقو به مردم حمله می کند، آدم شزیر و عربده کش


    چاقوکشی عربده کشی و حمله با چاقو


    چاک پشت اسبی که در کمر خود فرورفتگی دارد و شانه و کفلش برآمده است


    چاک خوردن شکافته شدن، پاره شدن

    چاک دادن شکافتن، پاره کردن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چاک دهن را چفت کردن بستن دهان، سکوت کردن


    چاک زدن نگا. چاک دادن


    چاک کردن نگا. چاک دادن


    چاک و بست نداشتن دهان دهان لغ بودن، رازدار نبودن


    چاک و چیل لب و لوچه، پک و پوز


    چال گودی، حفره


    چال افتادن گود شدن


    چال حوض (چاله حوض) استخر، حوضی از آب سرد در حمام های قدیم برای شنا کردن


    چال شدن گود شدن، دفن شدن، در زیر خاک گذاشته شدن


    چال کردن گود کردن، دفن کردن، به خاک سپردن


    چاله گودال کوچک، دردسر، اشکال


    چاله چوله جای پر از گودال، زمین ناهموار


    چاله خر کُشی یکی از گودهای تهران که پناهگاه مردم فقیر و بی نوا بود


    چاله سیلابی نگا. چاله خر کشی


    چاله میدان نگا. چاله خرکشی


    چاله میدانی صفت آدم های بی ادب و بی فرهنگ


    چانه گلوله ی خمیر نان


    چانه انداختن جان کندن، حرکت پیش از مرگ


    چانه در چانه ی کسی گذاشتن هم صحبت شدن، بحث و جدل کردن


    چانه زدن پرگویی و اصرار برای تخفیف خواستن


    چانه شل دهن لغ، کسی که حرف در دهانش بند نمی شود


    چانه کردن تقسیم کردن خمیر نان به گلوله های مساوی


    چانه گیر کسی که خمیر را چانه می کند


    چانه لغ نگا. چانه شل


    چانه لغی راز داری نکردن


    چاووش کسی که به هنگام رفتن زایر به زیارت اشعار مناسب می خواند


    چاه ویل جایی که اگر کسی یا چیزی برود دیگر بر نگردد


    چای خانه محلی که وسایل چای را در آن جا می گذارند، قهوه خانه


    چای خوری وسایل چای خوری، سرویس چای خوری


    چای دان جای نگهداشتن چای خشک


    چای دبش چای مرغوب که دهان را گس کند


    چای دیشلمه چای تلخ که با قند یا خرما و مانند این ها بنوشند


    چای صاف کن وسیله ای نوردار برای صاف کردن چای به هنگام ریختن به استکان یا فنجان


    چای صافی نگا. چای صاف کن


    چای قندپهلو نگا. چای دیشلمه


    چای کار کشت کننده ی چای


    چای کاری کشت و زرع چای


    چایمان سرما خوردگی


    چایمان کردن سرما خوردن، چاییدن


    چای نیک قوری و کتری چای


    چاییدن سرما خوردن، زکام کردن


    چاییده سرما خورده، زکام گرفته


    چپ لوچ، مخالف حکومت


    چپ افتادن با کسی مخالف شدن با کسی، پیله کردن به کسی


    چپ اندر قیچی نامنظم و نامرتب، بی نظم و قاعده


    چپاندن چیزی را به زور و فشار در چیز دیگری جا دادن، تپاندن


    چپ بُر نوعی اره ی دستی


    چپ بودن چپ دست بودن، لوچ بودن، مخالف یودن


    چپ بودن خواب زن خلاف شدن آن چه زن در خواب بیند


    چپ چپ ( یا به چپ چپ) فرمان چرخیدن به سمت چپ در آموزش نظامی


    چپ چپ به کسی نگاه کردن با اوقات تلخی،بدبینی یا اعتراض به کسی نگاه کردن


    چپ چُس اصطلاحی تحقیرآمیز برای خطاب


    چپ دادن رد کردن


    چپ دست کسی که کارهایش را با دست چپ می کند


    چپ رو تند رو


    چَپَری بی درنگ، به سرعت


    چپری آمدن زود آمدن


    چپکی از طرف چپ، خشم آلود


    چَپَل کسی که خود را به چیزهای ناشایست آلوده کند، نکبتی


    چپو غارت، تاراج


    چپ و راست کردن زیر و رو کردن، مشت باران کردن


    چپو شدن غارت شدن


    چپو کردن چاپیدن، غارت کردن


    چپه کجی به یک سمت


    چپه شدن واژگون شدن به یک سمت، برگشتن


    چپی مخالف حکومت، وابسته به چپ


    چپیدن به زور جا گرفتن


    چتر باز مهمان ناخوانده به وقت غذا


    چتر شدن بر سر کسی خراب شدن، ناگهانی مهمان رسیدن


    چتری به شکل نیم دایره، قوسی


    چتوَل یک چهارم


    چتولی نشستن جمع و جور نشستن


    چته ؟ تو را چه می شود ؟


    چَخ ( یا چِخ) صدایی برای نهیب زدن و راندن سگ


    چَخ چَخ خوشـی‌ و عشرت


    چِخ کردن راندن سگ


    چِخه نگا. چِخ


    چِخی سگ


    چُر ادرار


    چراغ پولی که معرکه گیران درخواست می کنند


    چراغ الله نگا. چراغ


    چراغان جشن و سرور پر چراغ


    چراغان شدن جشن گرفتن


    چراغان کردن جشن گرفتن


    چراغانی روشن کردن چراغ در جشن


    چراغانی کردن جشن گرفتن


    چراغ اول نخستین پولی که معرکه گیران از مردم می گیرند


    چراغ باران چراغانی


    چراغ پا حالتی که اسب دو دست خود را بلند کند و راست بایستد


    چراغ پا ایستادن به انتظار ایستادن


    چراغ پا شدن بر روی دو پا ایستادن اسب


    چراغ پریموس چراغ تلمبه ای، نوعی اجاق نفتی


    چراغ پیه سوز چراغی فتیله ای که سوخت آن از پیه بود


    چراغ توری چراغی نفتی که نور آن با توری مخصوصی پخش می شود


    چراغ چشمک زن چراغی که خاموش و روشن می شود


    چراغ خواب چراغ کم نوری در اتاق خواب


    چراغ دستی چراغ قابل حمل با دست


    چراغ روشن کردن ارزان کردن جنس


    چراغ زنبوری نگا. چراغ توری


    چراغ موشی هر چراغی که به کمک حلبی یا چیزی مانند شیشه ی مربا به عنوان مخزن نفت و یک فتیله درست شود


    چرب دست ماهر، زبر دست


    چرب زبان خوش سخن، چاپلوس


    چرب کردن روغن یا کرم مالیدن


    چرب کردن سبیل رشوه دادن، حق السکوت دادن


    چرب و چیلی پر چربی، پر روغن


    چرب و نرم غذای پر روغن و خوشمزه، سخن دلنشین، آدم متملق


    چربیدن برتر بودن، پیش بودن


    چِرت حرف بی معنی و نامربوط

    چُرت خواب کوتاه
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چرت بردن کسی را غالب شدن حالت خواب بر کسی


    چرت زدن گرفتار غلبه ی خواب بودن


    چرت کسی پاره شدن ناگهان از خواب پریدن


    چرت کسی را پاره کردن ناگهان کسی را از خواب بیدار کردن


    چرت و پرت حرف مفت، حرف بی خود


    چُرتی اهل چرت زدن، ضعیف، مردنی


    چَرچَر اسباب خوشـی‌ و عشرت


    چرچر کردن از ثروت بادآورده ای روزگار گذراندن


    چرچر کسی را به راه انداختن اسباب خوشـی‌ و نوش کسی را فراهم کردن


    چرچری کردن خوردن و خوشـی‌ کردن


    چرخ پایی چرخ خیاطی که با پا به حرکت می افتد


    چرخ خوردن به دور خود چرخیدن


    چرخ دستی چرخ خیاطی که با دست به حرکت می افتد


    چرخ ریسی پنبه رشتن با چرخ ریسندگی


    چرخ زدن گردش کردن، به عنوان تفریح یا تماشا حرکت کردن


    چرخ کار کسی که با چرخ خیاطی کار و زندگی می کند


    چرخ کردن دوختن با چرخ خیاطی، خرد کردن گوشت با چرخ گوشتی


    چرخ کسی را چنبر کردن به اصرار کسی را به کار واداشتن، پیله کردن


    چرخ گوشت چرخ گوشت خرد کنی


    چرخ و فلک وسیله ای دایره شکل برای بازی با جایگاه هایی آویخته که هر یک یا چند تن بریکی از آن ها می نشیند و آن دایره بر گرد خویش می چرخد


    چرخی کبوتری که در آسمان معلق می زند، کسی که روی چرخ و گاری چیزی می فروشد


    چرخیدن در روی یک پاشنه تغییر نکردن وضعیت، گذشتن وضع به منوال سابق


    چَرس حشیش، گرد، بنگ


    چرس رفتن حشیش کشیدن


    چرسی آدم معتاد، افیونی


    چرق چوروق صدای جویدن آدامس و مانند آن


    چرک کثیف


    چرکتاب پارچه ای با رنگ خاکستری یا قهوه ای که چرک را زود نشان نمی دهد


    چرک کردن عفونت کردن زخم


    چرک گرفتن کثیف شدن، پاک کردن چرک


    چرکمُرد پر چرک و کثیف


    چرکمرد شدن آن قدر چرک که با شستن هم چرک نرود


    چرکمرده نگا. چرکمُرد


    چرک نویس نوشته ی نخستین که ممکن است بازبینی و ویرایش شود


    چرکو آدم کثیف


    چرک و خون چرک آلوده به خون


    چرکوندی لکه دار کثیف


    چرم پاره خرده های چرم در دکان کفاشی


    چرمی از جنس چرم


    چرند حرف پوچ و بی معنی


    چرند اندر چرند پرت و پلا


    چرند بافتن یاوه گفتن، حرف بی هوده زدن


    چرند گفتن نگا. چرند بافتن


    چرند گو یاوه گو


    چرند و پرند پرت و پلا، حرف های مزخرف


    چرندیات سخنان بی هوده و مزخرف


    چروک چین و شکن


    چروک افتادن چین افتادن، ناصاف شدن


    چروک انداختن چین انداختن


    چروک خوردن نگا. چروک افتادن


    چروک خورده چین خورده، ناصاف شده


    چروکیدن چین دار شدن


    چروکیده چین دار شده، ناصاف


    چریدن راه افتادن کار و کاسبی


    چزاندن ضعیفی را آزار دادن


    چِز دادن روی آتش گرفتن پوست برای سوزاندن موها و پرها


    چُس افاده افاده ی بی جا


    چس آمدن در حالت عصبانیت به جای خوش آمدی می گویند چس آمدی


    چسبیدن لـ*ـذت دادن


    چسبیدن خِر کسی گریبان کسی را گرفتن و به اصرار چیزی خواستن


    چسبیدن در کون کسی دنباله رو کسی شدن، از کسی تبعیت کردن


    چُس بی طهارت آدم حقیری که پایش را از گلیمش بیرون می گذارد


    چس خور آدم خسیس، بخیل


    چس خوری خست، بخل


    چس دماغ پر افاده، پر ادعا


    چسش دادن کاری را لفت و لعاب دادن، بیش از اندازه مهم وانمود کردن


    چس فیل ذرت بو داده، نقل پیرزن


    چُسک دمپایی، کفش سبک و راحت


    چُسَکی کم دوام و سرهم بندی شده


    چس گرگی پا شدن صبح زود برخاستن


    چس گره زدن نهایت خست به خرج دادن


    چس مال کردن لباس یا ظزفی را سرسری و با بی دقتی شستن


    چس مثقال بسیار اندک، سبک و کم وزن

    چس محل کردن بی اعتنایی کردن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چس ناله آن و ناله ی ساختگی برای جلب توجه


    چس نفس پر حرف، کسی که حرف های بی سر و ته و ملال آور می زند


    چس نفسی پر حرفی، روده درازی


    چسو ترسو، بزدل، آن که بسیار چس دهد


    چس و فس اسباب خرده ریزه ی ناقابل، خرت و پرت


    چسونه پست و نالایق، دشنامی برای تحقیر


    چسی آمدن به دروغ یا احمقانه به خود بالیدن، قمپز در کردن


    چسی در کردن نگا. چسی آمدن


    چسی درکن آدم پر مدعا


    چسی مالیات داره به کسی می گویند که قمپز در می کند


    چُش کلمه ای که خر را ار رفتن و حرکت باز می دارند


    چش شده ؟ او را چه شده است ؟


    چش چشم


    چشتان بالا بالا و پایین کردن بچه و قربان صدقه ی او رفتن


    چشته خور کسی که پس از یک بار کمک گرفتن همیشه توقع کمک دارد


    چشته خور شدن بهره و نصیب بردن از کسی


    چشته خور کردن کسی کسی را از لطف خود بهره مند کردن


    چُش گفتن جلوگیری کردن، مانع شدن


    چشم کسی آب خوردن امیدوار بودن، احتمال دادن


    چشم از کاسه درآمده چشم وزقلمبیده، چشم بیرون زدن


    چشم انتظار منتظر، چشم به راه


    چشم انداختن نگاه کردن (سرسری)


    چشم انداز منظره


    چشم باباقوری نابینا، کور


    چشم بازار را درآوردن چیز بسیار بد و نامرغوب خریدن


    چشم برداشتن زضا دادن، قبول کردن


    چشم بلبلی دارای چشم گرد، نوعی لوبیا


    چشم بندی شعبده بازی، تر دستی


    چشم به دهان کسی دوختن مطیع محض کسی بودن


    چشم به روشنایی افتادن سودی را در جایی گمان کردن و به آن طمع کردن


    چشم به هم زدن زمان بسیار کوتاه، یک آن


    چشم پوشیدن از چیزی صرف نظر کردن از چیزی


    چشم چپ به کسی انداختن دشمنی کردن با کسی


    چشم چران کسی که چشمش به دنبال زیبارویان باشد


    چشم چرانی هـ*ـر*زه نگاهی، به رن و دختر مردم نگاه کردن


    چشم چشم را ندیدن سخت تاریک بودن


    چشم چیدن چشم زخم را دفع کردن


    چشم خوردن نظر خوردن


    چشمداشت توقع، انتظار


    چشم دراندن دقت زیاد کردن


    چشم دریده خیره، درآمده


    چشم دوختن زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن


    چشم دو دو زدن تکان تکان خوردن چشم


    چشم دیدن کسی را نداشتن تاب دیدن موفقیت و خوشی کسی را نداشتن، از کسی بدش آمدن


    چشم را بستن و دهان را باز کردن با بی شرمی دشنام دادن


    چشم را چهار کردن دقت بسیار کردن، انتظار شدید بردن، تعجب زیاد کردن


    چشم را درویش کردن جلوی نگاه خود را گرفتن، نگاه نکردن


    چشم روشن شدن شاد و خرسند شدن


    چشم روشنی چیزی که برای خوشامدگویی برای کسی می برند


    چشم روی هم گذاشتن نادیده گرفتن، گذشت کردن


    چشم زاغ بی شرم


    چشم زخم اثر بد از نگاه یا کلام، آسیب اندک


    چشم زخم زدن چشم زدن، آسیب رساندن


    چشم زخم میرزا مهدی خانی شکست بزرگ


    چشم زدن چشم زخم زدن، ترسیدن


    چشم زهره ترس


    چشم زهره رفتن با خشم نگاه کردن


    چشم زهره گرفتن ترسانیدن


    چشم سفید گستاخ، حرف نشنو، پر رو


    چشم سفیدی کردن پر رویی کردن، گوش به حرف ندادن


    چشم شور آن که چشم زخم زند


    چشم ِ غربال سوراخ های غربال


    چشم غره رفتن نگاه خشم آلود کردن


    چشمک ایما و اشاره به چشم


    چشم کار کردن دیدن


    چشم، کرایه خواستن کار کودکی که هر چه ببیند بخواهد


    چشم کردن چشم زدن


    چشمک زدن بر هم زدن چشم به قصد ایما و اشاره


    چشمک زن نگا. چراغ چشمک زن


    چشم کسی آلبالو گیلاس چیدن نگاه کردن و ندیدن


    چشم کسی چهارتا شدن سخت تعجب کردن، انتظار شدید برد


    چشم کسی را خون گرفتن سخت خشمگین شدن


    چشم کسی را دزدیدن هنگام غفلت کسی کاری را انجام دادن یا چیزی را برداشتن


    چشم کسی راه کشیدن خیره ماندن به جایی و پلک نزدن


    چشم گرم کردن چرت زدن، اندکی خوابیدن


    چشم گود شدن لاغر شدن


    چشمگیر جالب توجه، با ارزش


    چشم مالیدن هوشیار شدن، از غفلت در آمدن


    چشمم روشن از تو انتظار نداشتم


    چشم نازک کردن ناز و افاده کردن


    چشم نداشتن برای دیدن کسی تحمل نکردن کسی، از کسی بدش آمدن


    چشم نم نمی کسی که چشمش آب پس نمی دهد


    چشم و ابرو زیبایی چهره


    چشم و ابرو آمدن دلبری کردن، عشـ*ـوه آمدن


    چشم و ابرو نازک کردن ناز و افاده کردن


    چشم واسوخته چشم برتافته


    چشم و چار چشم، دید، بینایی


    چشم و چار کسی را درآوردن بک کسی کینه ورزیدن


    چشم و چراغ شخص مورد علاقه، محبوب


    چشم و دل پاک کسی که به دیده ی بد به ناموس دیگران نگاه نکند


    چشم و دل دویدن چشم چرانی کردن، هـ*ـوس رانی کردن


    چشم و دل سیر کسی که به مال و منال دنیا بی اعتنا است


    چشم و دل کسی دویدن حریص بودن


    چشم ورقلمبیده چشم بیرون زده


    چشم وزغ نگا. چشم ورقلمبیده


    چشم و گوش باز کسی که همه چیز را می فهمد، آگاه و با تجربه


    چشم و گوش بسته بی تجربه و بی اطلاع


    چشم و گوش کسی را باز کردن کسی را با مسایل اجتماعی آشنا کردن


    چشم و همچشمی رقابت


    چشمه نوع، قسم


    چشمه آمدن گوشه ای از مهارت خود را نشان دادن


    چشمه چشمه سوراخ سوراخ، مشبک


    چشه ؟ او را چه شده ؟


    چغاله بادام بادام نارس

    چغاله بادامی چغاله بادام فروش
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چُغُل سخن چین


    چغل خور سخن چین


    چغل خوری سخن چینی


    چُغُلی سخن چینی، غیبت، شکایت


    چغلی کردن شکایت کردن


    چغندر پخته لبو


    چفت چسیده، تنگ، زنجیر در


    چفت کردن با زنجیر بستن


    چفت کردن دهان خاموش شدن، رازداری کردن


    چفت و بست قفل و زنجیر در یا صندوق


    چفت و بست نداشتن دهن راز نگهدار نبودن


    چقال مهمل بقال


    چَک سیلی، کشید


    چکشی جواب دادن محکم و قاطع پاسخ دادن، تند و برخورنده پاسخ دادن


    چِک کردن وارسی و بازبینی کردن


    چِک کشیدن حواله کردن با بانک به وسیله ی چک


    چِککی فوری، به سرعت


    چک و چانه کنایه از دهان


    چک و چانه زدن چانه زدن، وراجی کردن، مذاکره ی فراوان کردن


    چک و چیل لب و لوچه


    چَکه شوخ و بذله گو


    چَکی وزن نکرده، یک جا


    چگور پگوری خوشگل، جذاب


    چِل خل و دیوانه


    چُل آلت مرد


    چلاق دست و پا شکسته یا بریده


    چلاق شده نوعی نفرین است


    چلاندن فشار دادن برای آب گرفتن


    چِل بسم الله لوحه ی کوچکی که در آن آیات قرآن می نوشتند و برای دفع چشم زخم بر گردن کودک می آویختند


    چِلپ چِلپ صدای برخورد دست یا پا با آب


    چل پله آب انباری که دارای چهل پله است


    چل نکه پارچه ای که از انواع پارچه های بریده شده سر هم دوخته شده باشد


    چلچل خال خالی، ابلق


    چلچلی دیوانگی، بیعاری


    چل زن زن کوتاه قد


    چل ستون شبستان مسجد


    چلغوز فضله ی مرغ و کبوتر، آدم کوتاه قد و بی عرضه


    چلک بازی بازی الک دولک


    چُل کلید جام درویشان


    چل گُل روغنی با خاصیت دارویی


    چل مرد مرد کوتاه قد


    چُلمن پخمه، کسی که زود گول می خورد


    چلو برنج آب کشیده


    چل و چو خبر دروغ، شایعه


    چل و چو افتادن شایعه در دهان مردم افتادن


    چل و چو انداختن منتشر کردن شایعه


    چلو چو انداز شایعه پخش کن


    چلو خورش غذایی مرکب از چلو و یک نوع خورش


    چلوزیدن خشک شدن، پلاسیدن


    چلو صاف کن آبکش


    چلو کباب غذایی مرکب از چلو و کباب


    چل و یک منبر روشن کردن چهل و یک شمع نذری در چهل و یک مجلس روضه خوانی


    چله چاق، چرب و چیلی


    چله اش افتادن آبستن نشدن زن


    چله بُران جشن حمام رفتن زن پس از گذشت چهل روز از زاییدن


    چله بُری کردن رفت و آمد بسیار کردن


    چله ی بزرگ چهل روز میان هفتم دی ماه و شانزدهم بهمن ( چله ی بزرگ زمستان ) یا چهل روز میان پنجم تیرماه تا یازدهم مرداد ( چله ی بزرگ تابستان)


    چله ی تابستان گرمای سخت


    چله خانه محل ریاضت کشیدن


    چله دادن برای مراسم چهلم مرگ کسی غذا دادن


    چله دار کسی که در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کند


    چله داری عزاداری در روز چهلم مرگ کسی


    چله داری کردن مراسم عزای چهلم کسی را به پا داشتن


    چله داشتن عزادار بودن در روز چهلم مرگ عزیزی


    چله ی زمستان سرمای سخت


    چله ی کوچک بیست روز میان هفدهم بهمن و پنجم اسفند ( چله ی کوچک زمستان) یا بیست روز میان دوازده مرداد و اول شهریور ( چله ی کوچک تابستان)


    چله گرفتن نگا. چله داری کردن


    چله نشستن بیرون نیامدن از خانه، خانه نشین شدن


    چله نشین کسی که از خانه بیرون نمی آید، خانه نشین


    چله نشینی خانه نشینی


    چم رگ خواب، عادت مخصوص هر کسی


    چماق چوبدست، گرز


    چماق دار زور گو، کسی که با زور مقصود خود را به دیگری تحمیل کند


    چمباتمه حالت روی دو پا نشستن و زانوان را بغـ*ـل کردن


    چمباتمه زدن نشستن روی دو پا و بغـ*ـل کردن دو رانو


    چمچاره در پاسخ به پرسش احمقانه می دهند


    چم کسی را به دست آوردن رگ خواب کسی را دانستن، نقطه ی ضعف کسی را دانستن


    چم کسی را گرفتن دل کسی را به دست آوردن


    چم گرفتن رونق گرفتن، سر و سامان گرفتن


    چم و خم آداب و رسوم، فن، ناز و عشـ*ـوه


    چموش سرکش، یکدنده


    چنار امام زاده صالح متلک بد


    چنار تجریش متلک بد


    چنار عباس علی متلک بد


    چنبره زدن حلقه زدن


    چنته خورجین چرمی، فکر، سـ*ـینه


    چند پیرهن بیش تر از کسی پاره کردن بیش تر از کسی تجربه داشتن


    چندر رگ و ریشه ی گوشت


    چندر غاز پول بسیار کم


    چندش لرزش ناگهانی بدن، حالت نامطبوع


    چندش آور تکان دهنده، دل به هم زن


    چندش شدن حالت چندش دست دادن


    چند مرده حلاج بودن چه اندازه جسارت و توانایی داشتن


    چند منه ؟ به شوخی به کسی که دیر می آید و زود می رود می گویند: آمدی بگی چند منه ؟


    چنگ انداختن چنگ زدن


    چنگ به دل نزدن ارزش نداشتن، قابل اعتنا نبودن، جالب نبودن


    چنگک قلاب آهنی نوک تیز


    چنگک شدن چنگ شدن


    چنگلوک مچاله شده، درهم و برهم، بی قواره


    چنگ مالی کردن چیزی را زیاد دست مالی کردن


    چنگول چنگولی مجعد، حلقه حلقه، پر چین و شکن


    چنگول زدن پنجه زدن


    چنگولک سست و ضعیف


    چو شایعه


    چو افتادن شایع شدن، شهرت یافتن


    چو انداختن شایعه پراکندن

    چوب واحد پول در معاملات بازاری برابر با هزار تومان
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    چوب آخر را زدن پایان کاری را اعلام کردن، مانند در حراج


    چوب الف نشانه ای که با کاغذ می سازند و لای کتاب می گذارند، لاغر و باریک


    چوب بست داربست چوبی، چوب بندی


    چوب بندی داربست


    چوب به آستین کسی کردن به سختی تنبیه کردن، به سزای عمل رساندن


    چوب به سوراخ زنبور کردن شوراندن و تحـریـ*ک کردن عده ای


    چوب به مرده زدن از پا افتاده ای را آزار دادن، موضوع کهنه ای را تازه کردن


    چوب پا دو چوب بلند که پا در میان آن ها کنند و با آن ها راه روند


    چوب پنبه چوبی سبک برای بستن سر بطری


    چوب پوش کردن با چوب پوشاندن


    چوب پیش کسی گذاشتن منع کردن کسی از کاری، بازداشتن کسی از انجام کاری


    چوب تو کون کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن


    چوب تو ماتحت کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن


    چوب چوبی دیوار یا در مشبک و چوبی


    چوب حراج چیزی را زدن در برابر تاراج و غارت قرار دادن


    چوب حرفی چوب کوچکی که به دست کودکان می دادند تا روی سطر های کتاب بگذارد و آن ها را بخواند


    چوب خط چوبی که پس از هر بار بردن کالا روی آن خطی می کشیدند تا بعد شمارش کنند


    چوب خط زدن نشانه نهادن بر چوب خط


    چوب خوردن تنبیه شدن


    چوبدار گله دار، گوسفند دار


    چوب در چیزی کردن تحـریـ*ک کردن


    چوب دو سر طلا منفور از هر دو طرف، از این جا مانده و از آن جا رانده


    چوب دو سر گُهی نگا. چوب دو سر طلا


    چوب دو سر نجـ*ـس نگا. چوب دو سر طلا


    چوب را از پهنا پرتاب کردن ناشیانه عمل کردن


    چوب رخت چوبی افقی که جامه را بر آن می آویزند


    چوب زدن با چوب تنبیه کردن


    چوب زیر دم کردن تحـریـ*ک کردن


    چوب سیگار نی سیگار


    چوب شدن ساکت و بی حرکت شدن، از ترس یا تعجب بر جای ماندن


    چوب علی موجود چوب کج و معوج درویشان


    چوبک خرده های چوب که برای شستن لباس به کار می رود


    چوب کاری کردن از کسی پذیرایی زیاد کردن، به کسی محبت بسیار کردن، کتک زدن بیش از حد


    چوب کسی (یا چیزی) را خوردن به گـ ـناه کسی مجازات شدن


    چوب لای چرخ گذاشتن سنگ پیش پا انداختن، ایجاد مانع کردن


    چوبه ی اعدام تیری که محکوم به اعدام را به آن می بندند


    چوبه ی دار تیری که محکوم به مرگ را از آن می آویزند


    چوبی رقصیدن رقصیدن با دوستمال در دو دست


    چوچول باز دغل، بی حیا


    چوچوله باز زنباره، دوست دار زنان بدکاره


    چوروک چین و شکن


    چوروک افتادن چین پیداکردن چیزی


    چوروک خوردن چین برداشتن


    چوروکیدن چوروک خوردن، چین برداشتن


    چوروکیده پر چین و چوروک


    چوری جوجه ی تازه از تخم درآمده


    چوغ چوب


    چوق چوب، تومان


    چول بیابان


    چول شدن بور شدن در بازی، شرمنده شدن


    چول کردن شرمنده کردن


    چهار ابرو دارای ابروهای کلفت و پر پشت


    چهار پادار کسی که حیوانات باربر دارد و با آن ها کار می کند


    چهارتا شدن چشم کسی سخت تعجب کردن کسی، خیره ماندن از تعجب


    چهار تخمه جوشانده ای از چهار دانه برای سـ*ـینه درد و سرماخوردگی: بارهنگ، قدومه، سپستان و بهدانه


    چهار چشم عینکی، بسیار مشتاق، منتظر، مراقب


    چهار چشمی با دقت و مراقبت کامل


    چهار چشمی پاییدن با دقت مواظب بودن


    چهار چنگول شدن خشک شدن اعضای بدن


    چهار چنگول ماندن نگا. چهار چنگول شدن


    چهار چوب محدوده، قاب


    چهار چوب ملا حیدر جای تنگ و ناراحت کننده


    چهار خانه شطرنجی، خشت خشتی


    چهار دستی فراوانی


    چهاردیواری اختیاری هر کس در میان چهار دیوار خانه اش آزاد است


    چهار دیواری کسی نشست کردن بدبخت شدن، از کار و زندگی ساقط شدن


    چهار شاخ آلتی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن را باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود


    چهار صبا ( چهار صباح) مدت کوتاه، دو سه روز


    چهار طاقی فضای سقف دار و بدون در


    چهار عمل اصلی جمع و تفریق و ضرب و تقسیم


    چهار قُل چهار سوره ی قرآن که با قُل آغاز می شود، سوره های ١٠٩، ١١٢، ١١٣ و ١١٤


    چَه چَه صدای بلبل


    چه چه زدن خواندن بلبل، سخت خوش آواز خواندن


    چهره شدن مورد توجه قرار گرفتن، گل کردن


    چهره کردن نگا. چهره شدن


    چه صیغه ای است ؟ چه معنی داد ؟


    چه غلط ها ! چه فضولی ها !


    چه کشکی چه پشمی ! در هنگام انکار گفته می شود


    چهلم چهلمین روز درگذشت کسی


    چهل منار تخت جمشید


    چه مرگته ؟ چه دردی داری ؟


    چی چه، چیز


    چیدن و واچیدن آراستن، در جای خود گذاشتن


    چیز آلت تناسلی


    چیز به هم بافتن راست و دروغ سر هم کردن


    چیز خور مسموم شده


    چیز خور شدن مسموم شدن


    چیز خور کردن خوراندن سم یا موادی که رمالان و دعانویسان تجویز می کردند


    چیز دار ثروتمند


    چیز سرش بشو آدم چیز فهم


    چیز فهم عاقل و فهمیده


    چیزی فاصله ای، راهی، زمانی


    چیزی بار کسی نبودن علم و آگاهی نداشتن، شعور نداشتن


    چیزی را به کسی زهرمار کردن مانع از لـ*ـذت بردن از چیزی شدن


    چیزی را در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و اعتبار اعلام کردن چیزی


    چیزی شدن اهمیت و اعتباری پیدا کردن، به جایی رسیدن


    چیزیش شدن رازی در دل داشتن، حال غیر عادی داشتن


    چیل آدم بد بیار


    چیلک دان چینه دان


    چیلک دان کسی را تکاندن کسی را وادار با افشای رازش کردن


    چیله هیرم، خاشاک


    چیله جمع کردن گردآوردن چیله


    چیلی بدبیاری


    چین یک بار درو، بک بار چیدن

    چین چین پر از چین

    چین چینی پر چین

    چین خوردن چروک شدن

    چین دادن تابدار و شکن دار کردن

    چین و چوروک چین و شکن

    چین و خم پیچ و تاب

    چینه دیوار گلی

    چینه چینه خوردن ریزه خواری کردن

    چینه کش بنایی که دیوار گلی می سازد

    چینه کشی شغل چینه کش

    چینه کشیدن ساختن دیوار گلی

    چینی در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار

    چینی بند چینی بند زن

    چینی بند زدن کاسه دوختن، به هم چسباندن تکه های ظروف شکسته

    چینی بند زن کسی که تکه های شکسته ی ظزوف را به هم می چسباند

    چینی بند زنی عمل چینی بند زدن



     
    آخرین ویرایش:

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376


    نگا. = نگاه کنید به




    ج





    جا رختخواب، بستر


    جا آمدن حال بهبود یافتن، سرحال آمدن


    جا آمدن حواس به هوش آمدن


    جا افتادن سر جای خود آمدن ( استخوان)، لعاب انداختن و پختن ( غذا)، به سن پختگی رسیدن، جایگیر شدن، از قلم افتادن


    جا افتاده آدم متین و با تجربه


    جا انداختن به سر جای خود آوردن (استخوان)


    جا به جا فورن، کسی که از جایی به جایی منتقل شود


    جا به جا کردن (شدن) تغییر مکان دادن


    جاپایی برای خود باز کردن خود را به جایی بند کردن


    جاپیچ جاکش، دلال محبت


    جاجا آوازی که با آن مرغ را به لانه اش می رانند


    جاجا کردن مرغ را با جا جا به لانه کردن


    جا خالی دادن در بازی هایی مانند والیبال و فوتبال توپ را به جایی انداختن که دست یازیگر حریف به آن نرسد


    جاخالی رفتن به دیدن خانواده ی مسافر رفتن


    جاخالی کردن خود را کنار کشیدن


    جا خوردن یکه خوردن، تعجب زیاد کردن، غافلگیر شدن


    جا خوش کردن در جایی که معمولن نباید ماندن اقامت کردن


    جا دار وسیع، فراخ


    جا در جا فورن، جا به جا


    جا دکمه سوراخی که دکمه ی لباس در آن جا می گیرد


    جادو و جنبل دعاهایی که برای قضای حاجات یا دفع بیماری و از این قبیل می خوانند


    جاده خاکی راهی که با وسایل فنی ساخته نشده است


    جاده صلف کن کسی که موانع را از سر راه بر می دارد، آلت دست


    جاده کشیدن راه درست کردن


    جاده کوبی راه صاف کردن


    جار چلچراغ، شمعدان


    جارچی کسی که حرف در دهانش بند نمی شود، دهن لق


    جارچی گری کردن دهن لقی کردن، خبری را منتشر کردن


    جا رختی چوب رختی، چیزی که رخت را به آن می آویزند


    جار زدن سر و صدا راه انداختن، همه را با خبر کردن، رازی را بر ملا کردن، فریاد کشیدن


    جا رفتن مغلوب شدن، خود را کنار کشیدن


    جار و جنجال داد و فریاد، نزاع و کشمکش


    جارو کردن زیر پای کسی را موجب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن


    جاری زن برادر شوهر


    جا زدن چیزی بدلی را به جای اصلی قالب کردن، خود را به جای دیگری معرفی کردن


    جاشو باربر


    جاصابونی ظرفی که صابون را در آن می گذارند


    جاکش پا انداز، دلال محبت


    جاکن شدن به حرکت در آمدن


    جاکن کردن به حرکت درآوردن، کسی را از مقامی دور کردن


    جا گذاشتن چیزی را در جایی فراموش کردن، چیزی را سر جای خود قرار دادن


    جا گرفتن مستقر شدن، پنهان شدن


    جاگرم کردن در جایی ماندن


    جاگیر شدن در جای خود ثابت شدن، قرار گرفتن


    جالباسی کمد لباس، جا رختی


    جا ماندن فراموش شدن


    جام زدن نوشید*نی نوشیدن، باده خوردن


    جامغولک حقه، حیله


    جامغولک بازی حقه بازی، فریب کاری


    جامهر کیسه ای که مهر نماز را در آن می گذارند.


    جامهر گذاشتن مهری که به نشانه ی مشغول بودن در جایی بگذارند


    جامه شور رختشوی


    جان از کون در رفتن مردن (به تحقیر)


    جانانه محکم، کامل، بزرگ، شدید


    جان به جان آفرین تسلیم کردن مردن، درگذشتن


    جان به جان کسی کردن محبت بی اندازه به کسی کردن


    جان بر لب نهادن به کاری خطرناک اقدام کردن، آماده ی مرگ شدن


    جانب کسی را گرفتن از کسی پشتیبانی کردن


    جان به سر شدن بی قرار شدن، سخت نگران شدن


    جان به عزراییل ندادن بسیار بخیل بودن، دیر مردن، سخت جان بودن


    جان به لب آمدن (آوردن) به ستوه آمدن (آوردن)


    جان به لب رسانیدن صبر و طاقت کسی را تمام کردن


    جان به لب رسیدن به ستوه آمدن، طاقت از دست دادن


    جان پناه محل امن، آن چه جان را حفظ کند. پناهگاه


    جان جان معشوق، محبوب ( بیش تر در معنی تحقیر و توهین)


    جان جانی صمیمی، یکدل


    جان دادن برای چیزی برای چیزی سخت مناسب بودن


    جان در یک قالب نهایت دوستی و صمیمیت


    جان کُرد کردن سخت گیری کردن، مقاومت کردن


    جان کُردی سخت گیری، مقاومت


    جان کسی به نانش بسته بودن بسیار خسیس بودن که حاضر باشد جان بدهد نان ندهد


    جان کسی را به لب آوردن سخت آزار دادن، به کسی انتظار دراز دادن


    جان کلام اصل مطلب


    جان کندن رنج بسیار بردن، با سختی فراوان کاری را انجام دادن


    جا نماز سجاده، فرش کوچکی که بر آن نماز می خوانند


    جانماز آب کشیدن تظاهر به پرهیزکاری کردن، خود را بی گـ ـناه وانمودن


    جان من و جان شما سوگند به جان من و شما


    جانمی کلمه ای که در مقام خوش آمد و تقدیر از کسی می گویند


    جانور کرم شکم و معده


    جا نیاوردن کسی را نشناختن


    جاهل جوان، نادان


    جاهل پسند چیزی که جوان ( جاهل ) آن را می پسندد


    جای ارزن نبودن بسیار شلوغ بودن، جای سورن انداختن نبودن، سگ صاحبش را نشناختن


    جای پا اثر، نشانه، رد


    جای دشمن کنایه از نشیمنگاه، ماتحت


    جای سفت وضعیت سخت


    جای سوزن انداختن نبودن پر بودن، بسیار شلوغ بودن


    جای شکرش باقی است باید سپاس داشت که از این بد تر نشده است


    جای کسی را خالی کردن در جایی از کسی یاد کردن و آرزو کردن که کاش می بود


    جای کلاه سر آوردن آن قدر ضعیف کش بودن که که اگر از او کلاه کسی را بخواهند سر او را به درگاه برد


    جای مهر گذاشتن چیزی را به عمد در جایی گذاشتن تا به آن بهانه دوباره به آن جا آمدن


    جایی مستراح، توالت


    جایی را جارو کردن همه ی موجودی جایی را با خود بردن


    جایی که عرب نی انداخت جایی پرت که در آن جا خبری از کسی نمی آید


    جبهه میدان جنگ


    جببه گرفتن در مقابل کسی با کسی مخالفت کردن، در برابر کسی مقاومت کردن


    جبهه ی جنگ میدان جنگ

    جَخ تازه، هنوز، فوقش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا