وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
دم گاو به دست آوردن قدرت و موقعیتی به دست آوردن، وسیله ای برای معاش به دست آوردن


دَم گرفتن همنوایی کردن در خواندن و سرود، کنایه از توافق و پشتیبانی


دُم گرفتن پشت سر هم ایستادن


دُم لابه چاپلوسی، تملق


دم موشی هر چیز باریک و دراز


دَم نقد آماده، حاضر


دم و دستگاه ثروت، بیا و برو، تجمل، مکنت و دارایی


دم و دستگاه چیدن اسباب و آلات چیدن


دم و دود مجلس گرم مهمانی، دود تریاک و شیره و سیگار و چپق


دمه گیر خفه کننده، نفس گیر


دُم ِ هم کردن مطابق یکدیگر کردن، دو کناره ی چیزی را بر هم نهادن


دمیدن توی لوله ی شیپور خوابیدن و خرناس کشیدن


دنبال کردن تعقیب کردن، اصرار و پافشاری کردن، پی گیری کردن


دنبال کسی فرستادن کسی را احضار کردن


دنبال کسی گذاشتن در پی کسی دویدن، کسی را تعقیب کردن


دنبال کون کسی افتادن دنباله رو کسی بودن، تابع و مقلد کسی بودن


دنبال نخود سیاه فرستادن کسی کسی را از سر وا کردن، به دنبال چیزی واهی فرستادن


دنباله رو پی رو ، مقلد


دنبه تاو دادن برای کسی به کسی بی اعتنایی کردن، فخر فروختن به کسی


دندان گاز


دندان پر کردن ترمیم دندان آسیب دیده


دندان تیز کردن طمع کردن


دندات روی جگر گذاشتن طاقت آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن


دندان شکن قاطع، محکم


دندان طمع از چیزی کشیدن از چیزی چشم پوشیدن، دست کشیدن، رها کردن


دندان عاریه دندان مصنوعی


دندان غروچه (قروچه) ساییدن دندان ها به یکدیگر به هنگام خشم یا در خواب


دندان کسی پیش کسی گیر کردن عاشق کسی شدن، شیفته ی کسی شدن


دندان کسی را شمردن رگ خواب کسی را به دست آوردن، کسی را تحت تاثیر و نفوذ قرار دادن


دندان گِرد طمع کار، آزمند، گران فروش


دندان گیر قابل خوردن و جویدن، قابل توجه، پر سود


دندانه دندانه دارای برجستگی ها و بریدگی هایی در کناره


دنده چاق کردن سرعت گرفتن به هنگام رانندگی


دنده کج کج خلق، یکدنده


دنده ی کسی خاریدن میل به کتک خوردن داشتن، کرم داشتن، تن کسی خاریدن


دنده کشیدن دنده ی اتوموبیل را پیاپی عوض کردن


دنده نهادن قبول کردن، رغبت کردن


دَنگ صدای به هم خوردن دو چیز


دَنگ حیران و آشفته، سرگشته و شیدا


دُنگ سهم، حصه


دَنگال جادار، بسیار فراخ


دنگ انداختن نزدیکی جنـ*ـسی کردن


دنگ دنگ صدای برخورد دو چیز سخت به هم


دنگ کسی گرفتن هـ*ـوس نابه جا کردن برای انجام کاری، تصمیم ناگهانی برای کاری گرفتن


دنگ و دیوانه خُل و احمق، سخت داغ


دنگ و فنگ طول و تفصیل، مقدمه چینی فراوان، تشریفات زیاد


دُنگی نگا. دانگی


دنیا آمدن زاده شدن


دنیا پسند آن چه که همه بپسندند


دنیا دست کیست؟ پرسش از کسی که کاملن بی خیال و بی غم زندگی می کند


دنیا دیده آزموده، سرد و گرم چشیده


دوا واجبی، مشروبات الکلی


دوا به خورد کسی دادن مسموم کردن، به زور به کسی دارو یا نوشیدنی خوراندن


دو آتشه (نان) بسیار برشته، (نوشیدنی) قوی، (آدم) متعصب


دوا خور معتاد به الـ*کـل


دوا خور کردن عرق خور کردن، مسموم کردن


دوا خوری عرق خوری، مجلس صرف مشروبات الکلی


دوا دادن دوا خوراندن، مسموم کردن، نوشیدنی خوراندن


دوا درمان مداوا، معالجه


دوا شور شستن فرش با نوعی دوای جلا دهنده


دوا شور کردن شستن فرش با دوا


دوا گُلی دوا قرمز، پرمنگنات


دوا قرمز پرمنگنات


دُوال بازی کردن حقه بازی کزدن، فریب به کار بردن


دُوال پا آدم سمج


دوام آوردن استقامت کردن


دو آمدن دور برداشتن، شاخ و شانه کشیدن، قیافه گرفتن


دوام کردن نگا. دوام آوردن


دو بامبی دو دستی، با دو دست


دو به دو دو تا دو تا


دو برجی کبوتری که در یک جا بند نمی شود


دوبل دو برابر


دوبلاژ برگردان گفت و گوی فیلم به زبان دیگر


دوبلور دوبله کننده


دوبله دو برابر، نگا. دوبلاژ


دوبله ایستادن نگه داشتن اتوموبیل در کنار یک اتوموبیل دیگر


دو به دست کسی افتادن به دست آوردن فرصت برای اعمال نظر، قدرت نمایی یا انتقام جویی


دو به دست کسی دادن به کسی فرصت انجام کاری دادن، به کسی بهانه دادن


دو به هم انداز فتنه انگیز، سخن چین


دو به هم اندازی فتنه انگیزی، سخن چینی


دو به هم زن نگا. دو به هم انداز


دو به هم زنی نگا. دو به هم اندازی


دو پا داشتن، دو پا هم قرض کردن به چابکی گریختن


دو پا در یک کفش کردن سماجت و اصرار کردن


دو پشته دو ردیفه، دو ترکه


دو پشته سوار شدن دو نفری بر ستور یا وسیله ی نقلیه سوار شدن


دو پول مبلغ بسیار ناچیز و اندک


دو پولی کالای بی ارزش


دو پهلو دارای ابهام، کنایه دار


دو پهلو حرف زدن مبهم سخن گفتن


دو تا شدن خم شدن، دو لا شدن


دو ترکه سوار شدن نگا. دو پشته سوار شدن


دو پا انسان


دو پوسته دو چیز به هم پیوسته


دو جین دوازده تا


دوختن چشم زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن


دوخت و دوز خیاطی


دوخته فروش کسی که پارچه بخرد، از آن لباس بدوزد و برای فروش عرضه کند


دود دخانیات، مواد مخـ ـدر


دود از کله ی کسی برخاستن سخت شگفت زده شدن، حیرت بسیار کردن


دو دانگ یک سوم، مقدار اندک، کم


دود چراغ کشیدن شیره


دود چراغ خوردن زحمت کشیدن، تحمل رنج کردن، استخوان خرد کردن


دود چیزی تو چشم کسی رفتن سودش به کسی و زیانش به دیگری زسیدن


دود دادن ضد عفونی کردن، گذاشتن گوشت و ماهی در معرض دود غلیظ برای فساد ناپذیر کردن آن


دود دادن سبیل کسی ادب کردن، تنبیه کردن، شکست دادن


دو دستگی اختلاف عقیده، عدم اتفاق


دو دستی با هر دو دست


دو دستی تقدیم کردن با رضایت خاطر و احترام دادن


دود شدن و به هوا رفتن گم و ناپدید شدن، آب شدن و به زمین فرو رفتن، محو و نابود شدن


دود ِ کلفت دود مواد مخـ ـدر


دود گرفتن پُک زدن


دود گرفته بوی دود گرفته، دودآلود، دود زده


دو دل مردد، بی تصمیم

دو دلی تردید، بی تصمیمی
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    دود ِ نازک دود سیگار و قلیان و چپق


    دود و دم داشتن بساط چای و قلیان یا تریاک گستردن


    دو دو زدن تکان تکان خوردن


    دو دوزه بازی دو رویی، کلک زنی


    دو دو کردن دویدن


    دودی اهل دود، سیگاری، تریاکی، معتاد به دخانیات


    دور بار، دفعه، نوبت


    دورادور اطراف، پیرامون، گرداگرد


    دور از جناب بلانسبت


    دور از شما بلانسبت


    دور افتادن فاصله گرفتن، پرت افتادن


    دور افتادن نزد این و آن رفتن، با هر کسی دیدار کردن


    دور اندیش پایان نگر، پیش بین، عاقبت اندیش


    دور اندیشی پایان نگری، عاقبت اندیشی


    دو راهی آن جا که راه دو شاخه می شود


    دور برد دارای برد زیاد


    دور برداشتن گرم شدن، مبالغه کردن، کش دادن، عصبانی شدن


    دوربین انداختن دید زدن، چشم چرانی کردن


    دور پرواز پرواز کننده تا فاصله های بسیار


    دور تا دور گرداگرد، اطراف


    دور تسبیح بسیار و بی شمار


    دور چیزی را خط کشیدن چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی


    دور چیزی را قلم گرفتن چیزی را ترک کردن، کنار نهادن


    دورخیز کردن دویدن از دور برای پریدن از روی چیزی


    دور دست جایی دور


    دور ریختن دور انداختن، بیرون ریختن


    دور زدن چرخیدن و تغییر جهت دادن


    دور سر چرخاندن و دادن صدقه دادن


    دور سر گرداندن بلاتکلیف گذاشتن، معطل گذاشتن


    دور علم کسی جمع شدن دور کسی گردآمدن و از او پشتیبانی کردن


    دور کسی یا چیزی را خیط کشیدن با کسی قطع رابـ ـطه کردن، از خیر کسی یا چیزی گذشتن


    دور کسی گشتن قربان صدقه ی کسی رفتن


    دور گرفتن به چرخش افتادن، پشت سرهم سخن گرفتن


    دو رگه از دو نژاد محتلف


    دو رو لباسی که از هر دو طرف می توان آن را پوشید، آدم غیر صمیمی و فرصت طلب


    دور و بر اطراف، پیرامون


    دور و دراز فراخ و وسیع


    دو رویی تزویر، عدم صمیمیت


    دوره مهمانی، زمانه


    دوره ی آخرالزمان روزگار آشفته و پر ظلم و فساد


    دوره افتادن گرداگرد شهر گشتن، به دیدار هر کسی رفتن


    دوره انداختن مهمانی ادواری میان عده ای برقرار کردن، کسی را به این سو و آن سو فرستادن


    دوره کردن درسی را دوباره و سه باره خواندن، حلقه زدن به دور چیزی یا کسی


    دوره گرد غیر ثابت، دست فروش


    دوری ظرف غذاخوری پهن


    دوری و دوستی دوری برای دوام و پایداری دوستی لازم است


    دو زار دو هزار، دو قران، دو ریال


    دو زاری سکه ی دو ریالی


    دو زاری کسی افتادن به اشارات و کنایات پی بردن


    دو رانو نشستن نشستن چون شتر که نشانه ی ادب است


    دوز و کلک توطئه، مقدمات طرح کاری نامشروع


    دوز و کلک سوار کردن توطئه چیدن، مطالبی را خلاف واقع جلوه دادن


    دوستی خاله خرسه دوستی از روی نادانی که موجب زیان شود


    دو سر قاف دشنامی زشت که گاه برای شوخی نیز گفته می شود


    دو سره بار کردن از دو جا سود بردن، دو لپی خوردن


    دوسیه پرونده


    دو شاخ دارای دو شقه


    دو شاخه چوب دو شاخه ی درخت که کودکان از آن تیرکمان می سازند، رابط میان وسیله ی برقی و پریز برق


    دوش فروش ربا خوار


    دوش فنگ نهادن قنداق تفنگ در کف دست و لوله ی آن بر دوش


    دو شکمه آن که در بازی به جای دو نفر بازی می کند


    دوش گرفتن زیر دوش ایستادن و خود را شستن


    دوشیدن به ناحق و فریب از کسی پولی گرفتن


    دو علی گلابی آمدن بچه ترساندن، تهدید توخالی کردن، توپ و تشر آمدن


    دوغ و دوشاب یکی بودن فرقی میان خوب و بد نبودن


    دو قلو دو بچه ی همزاد


    دو قورت و نیمش باقی بودن با وجود بهره بردن فراوان هنوز ناسپاس بودن


    دو کرپا چمباتمه


    دوگلاسی سبیل نازک قیطانی


    دول آلت مردی به زبان کودکان


    دو لا دو لایه، دو تا، خمیده


    دولاب گنجه، کمد، قفسه


    دولابچه کمد کوچک


    دو لا پهنا پارچه ای که عرض آن دو برابر عرض پارچه های معمولی است


    دو لا پهنا حساب کردن دو برابر بهای خقیقی حساب کردن


    دو لا شدن خم شدن، تعظیم کردن


    دو لبه دارای لب کلفت


    دو لُپه خوردن با خرص و میـ*ـل خوردن، لقمه های بزرگ برداشتن


    دو لُپی خوردن نگا. دو لُپه خوردن، هم از آخور خوردن، هم از توبره


    دولت سرا تعبیری احترام آمیز از خانه ی کسی


    دولت منزل نگا. دولت سرا


    دو لَتی در دو لنگه ای


    دو لول اسلحه ای بلند دارای دو خانه برای فشنگ گذاری


    دوما در ثانی، دیگر آن که، دوم آن که


    دوم از آن در ثانی، دوم آن که


    دومندش نگا. دوم از آن


    دون برنج خوب نپخته، دانه هایی که به پرندگان می دهند


    دون پاشیدن دانه دادن به پرندگان، در باغ سبز نشان دادن، وعده دادن


    دوندگی سعی و کوشش


    دو هوا شدن بیمار شدن به دلیل تغییر هوا


    دویدن توی حرف کسی حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن


    دهان به دهان شدن بحث و مجادله کردن، با پست تر از خود جر و بحث کردن


    دهان به دهان گذاشتن نگا. دهان به دهان شدن


    دهان پر کن بدون ارزش و اهمیت واقعی


    دهان کسی آستر داشتن قدرت خوردن خوردنی های بسیار داغ و تند را داشتن


    دهان کسی بوی شیر دادن با وجود کوچکی کار بزرگ کردن و نتوانستن


    دهان کسی چاک و بست نداشتن ناتوان بودن در رازداری


    دهان کسی چاییدن آرزوی محال داشتن، از عهده ی چیزی بر نیامدن


    دهان گیره غذای اندکی که میان دو غذای اصلی می خورند


    ده کوره ده یا شهر کوچک عقب افتاده و بدون امکانات


    دُهُل دریده بی شرم، ناپارسا


    دهل کسی را زدن کسی را از کار برکنار کردن


    ده مرده حلاج بودن بسیار زرنگ و کاری بودن


    دهن واحد آواز خواندن


    دهن بسته حیوان


    دهن بین آن که به گفته ی این و آن عمل می کند


    دهن پاره بد زبان، بی حیا، کسی که نمی تواند جلوی زبانش را بگیرد


    دهن تر کردن اندکی نوشیدن، لو دادن


    دهن خود را آب کشیدن دهان خود را طاهر کردن، استغفار کردن


    دهن دره خمیازه


    دهن کجی ادا و شکلک به قصد مسخره کردن، بی اعتنایی


    دهن کجی کردن ادا و شکلک در آوردن برای مسخره کردن، بی اعتنایی کردن


    دهن کسی آب افتادن به طمع افتادن، میل شدید پیدا کردن


    دهن کسی را آب انداختن کسی را به طمع انداختن، میل شدید در کسی ایجاد کردن


    دهن کسی را سرویس کردن کسی را خونین و مالین کردن، به حساب کسی رسیدن


    دهن کسی گرم بودن خوش سخن و مجلس آرا بودن


    دهن کسی لق بودن رازدار نبودن


    دهن لق کسی که راز خود و دیگران را بازگوید


    دهنه لگام چارپایان، دهانه ی بازار


    دهنه سرخود بی بند و بار


    دهنه ی کسی را کشیدن جلو حرف زدن کسی را گرفتن


    دهنی شدن آب دهان خوردن به غذا یا چیزی

    دهنی کردن آب دهان زدن به غذا یا چیزی
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    د ِهه ! کلمه ای برای پرسش به معنی چرا چنین می کنی؟ چرا چنین می گویی؟ یا برای بیان اعتراض به کاری


    دیالله زود باش دیگه !


    دیپلم مدرک پایانی دبیرستان، گواهی نامه، تصدیق


    دیپلمه کسی که دیپلم دارد


    دید زدن چشم چرانی کردن، دور و بر را نگاهی انداختن


    دیدن چیزی از چشم کسی از او دانستن، به حساب او گذاشتن


    دیدن دم کسی نگا. دم کسی را دیدن


    دیدن کردن عیادت کردن، زیارت کردن، ملاقات کردن


    دید و بازدید ملاقات خویشان و دوستان با یکدیگر


    دیر به دیر هر از گاهی، هر از چندی، دیر دیر


    دیر جوش آن که دیر الفت و دوستی پیدا می کند


    دیر چسب دیر آشنا


    دیر دم آن چه که دیر دم می کشد


    دیر رس میوه ای که دیر می رسد


    دیر فهم کند ذهن، کودن


    دیر کرد تاخیر، تعویق


    دیر کردن تاخیر کردن


    دیروزه (دیروزی) قدیمی، غیر متجدد


    دیزی ظرفی سفالی یا فلزی که در آن آبگوشت می پزند، آبگوشت


    دیزی پشت سر کسی بر زمین زدن بی اعتنایی کردن به قهر کردن و رفتن کسی


    دیزی دِهناری آدم بی ظرفیت و کم طاقت


    دیگ بار گذاشتن گذاشتن دیگ غذا بر اجاق


    دیگ بخار دستگاه تولید بخار


    دیگ به سر لو لو


    دیگجوش خوراکی مانند آش که در شب های جمعه و عید می پختند


    دیگ و بادیه را گرو گذاشتن بسیار تهی دست و بی چاره شدن


    دیم زراعتی که از آب باران آبیاری می شود


    دیم دیم ساز به زبان کودکان


    دیم کار کشاورزی که کشت خود را دیم زراعت می کند


    دیم کاری کشاورزی دیم


    دیمی کشت که از آب باران آبیاری شود، بدون برنامه و حساب، بی هدف


    دیمی حرف زدن سخن گفتن بدون اندیشیدن، حرف بی هوده و مفت زدن


    دیوار به دیوار بی فاصله، به هم چسبیده


    دیوار حاشا بلند است به آسانی می توان موضوع را انکار کرد


    دیوار را یک طرفه کاه گل کردن یک طرفه قضاوت کردن


    دیوار کوتاه کنایه از زبونی و ناتوانی


    دیوار کوب پرده یا فرشی که برای زینت به دیوار می آویزند


    دیوار مردم بالا رفتن دزدی کردن


    دیوان بلخ جای بی انصافی و ستم رانی


    دیوان کردن انتقام گرفتن، قصاص گرفتن


    دیوانه بازی انجام کارهای ابلهانه و نابخردانه


    دیوانه ی کسی بودن عاشق بی قرار کسی بودن





    ذ




    ذات کسی خراب بودن بد اصل و نسب بودن، اصالت نداشتن، بد جنس بودن


    ذات نداشتن نگا. ذات کسی خراب بودن


    ذاق و زوق زن و بچه، سر و صدا و نق نق بچه


    ذباله دانی هر مکان کثیف، بی نظم و بی ارزش


    ذُق ذُق زدن سوزش داشتن زخم


    ذُق ذُق کردن تیر کشیدن زخم، سوزش داشتن اندام دارای درد


    ذُق زدن بهانه گرفتن و گریه کردن، نق زدن


    ذکر گفتن پی در پی دعا خواندن


    ذکر مصیبت بیان درد، یادآوری رنج های خاندان محمد و به ویژه حسین


    ذِله آمدن به ستوه آمدن، خسته و عاجز شدن


    ذِله آوردن به ستوه آوردن، خسته و عاجز کردن


    ذِله شدن نگا. ذله آمدن


    ذِله کردن نگا. ذله آوردن


    ذلیل شدن خوار و زبون شدن، بیچاره شدن


    ذلیل شده خوار و زبون، دشنام و نفرینی که زنان به کودکان بسیار شیطان خود می دهند


    ذلیل مرده نگا. ذلیل شده


    ذوق زده بسیار خوش حال


    ذوق زده شدن ناگهان بسیار خوش حال شدن، از شادمانی بسیار و ناگهانی بیمار شدن

    ذوق کردن خوش حال شدن، شاد شدن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نگا. = نگاه کنید به




    خ




    خاتم کاری نشاندن استخوان در چوب برای نقش و نگار دادن


    خاتون پنجره بازیچه ای که کودکان با پنج چوب می سازند


    خاج پرست مسیحی، عیسوی، ارمنی، آشوری


    خاج کشیدن صلیب کشیدن


    خاربست دیوارمانندی از خار و خاشاک بر گرد چیزی


    خارج از حد بیش از اندازه


    خارج از محدوده بیرون از شهر که شامل خدمات شهرداری نمی شود


    خارج از مرکز مزایایی که به کارمندان خارج از پایتخت داده می شود


    خارج رفتن بیرون رفتن از خانه، رفتن به خارج از کشور


    خار چشم کسی بودن مایه ی عذاب کسی بودن


    خارش خاریدن، نام بیماری خاریدن نشیمنگاه


    خارشک مردم آزار، سادیست


    خارش گرفتن به خارش افتادن بدن


    خاص و خرجی ممتاز و معمولی


    خاصه هر چیز ممتاز و از جنس عالی


    خاصه پز نانوایی که نان خوب می پزد (در مقابل خرجی پز)


    خاصه تراش آرایشگر مخصوص بزرگان


    خاصه خان لقب آرایشگر شاهان قاجار


    خاصه خرجی کردن استثتا کذاشتن، تبعیض قایل شدن


    خاصه فروش فروشنده ی جنس های مرغوب و برگزیده


    خاطر جمع مطمئن


    خاطر جمع بودن مطمئن بودن، یقین داشتن


    خاطرجمع شدن مطمئن شدن


    خاطر خواه عاشق، دل باخته


    خاطرخواه شدن عاشق شدن، دل باختن


    خاطر داشتن به یاد داشتن


    خاطر کسی را خواستن کسی را دوست داشتن


    خاطر نشان کردن یادآوری کردن، تذکر دادن


    خاطره یادگار


    خاک اره ریزه های چوب که پس از اره کردن آن بر زمین می ریزد


    خاک آلود آلوده به گرد و غبار و خاک


    خاک انداز وسیله ای برای گردآوردن و حمل آشغال و زباله


    خاک برداری بردن خاک های اضافی برای آماده کردن زمین ساختمان


    خاک بر سر توسری خورده، داغ دیده، بدبخت


    خاک بر سری بی آبرویی


    خاک برگ برگ خشک خرد شده


    خاک به دهنم زبانم لال


    خاک به سر شدن مصیبت زده شدن، داغ دیدن، از فدر و اعتبار افتادن


    خاک به سر کردن به فکر چاره افتادن، چاره جویی کردن


    خاک به سری همبستری زن با شوهر


    خاک به سری کردن همبستر شدن زن با شوهر


    خاک پاک زادگاه


    خاک پای کسی بودن ذلیل کسی بودن، مرید کسی بودن


    خاک تو سری مصیبت زدگی، گرفتاری، بدبختی


    خاک تو سری کردن نزدیکی کردن زن با شوهر


    خاکروبه زباله، آشغال


    خاکروبه ای سپور، آشغالی


    خاکسترمال کردن شستن ظرف با مالیدن خاکستر به آن


    خاکستر نشین بدبخت، سیه روز، ذلیل


    خاکشیر کنایه از خرد و ریز ریز


    خاکشیر مزاج غلامباره، سازگار با هر جریانی


    خاکشیر نبات دوستی و رابـ ـطه ی نزدیک، سوابق آشنایی


    خاکشیر نبات به حلق کسی کزدن لطف و محبت بیش از اندازه به کسی کردن


    خاکشیر یخ مال خاکشیر که با یخ سایند تا حوب سرد شود و به بیمار دهند تا اسهالش قطع شود


    خاک عالم تکیه کلامی برای اظهار تعجب و شرمندگی و ناراحتی


    خاک کردن دفن کردن، در گور نهادن، پشت حریف را در کشتی به زمین رساندن


    خاک مالیدن پستان از شیر گرفتن کودک با مالیدن خاک بر سر پستان


    خاک و خُل گرد و غبار، آشغال


    خاکه خرده ی هر چیزی


    خاکه رو خاکه پی در پی کاری را انجام دادن یا چیزی را خریدن


    خاکه زغال ریزه ی زغال


    خاکی فروتن و متواضع


    خال نقطه ی سیاه، لکه


    خال اُغلی پسر خاله، رفیق نزدیک


    خال باز کسی که ورق ها را با تردستی می اندازد و مردم را فریب می دهد


    خال به خال خال خال


    خالچه و میخچه گذاشتن شاخ و برگ دادن، شرح و تفصیل بیش از اندازه دادن


    خال خالی خالدار، دارای خال های بسیار


    خال زدن پیدا شدن خال در جایی از بدن یا لکه در چیزی، خال کوبی کردن


    خال گوشتی نقطه ی برجسته ای از گوشت بر پوست بدن


    خال مَخال خال خال


    خالو دایی، کلمه برای خطاب در جنوب ایران


    خاله بی بی نوعی آش


    خاله جان آقا یکی از چهار زن کلثوم ننه


    خاله خاک انداز همنشین سر و زبان دار


    خاله خامباجی نگا. خاله خاک انداز


    خاله خرسه دوست نادان


    خاله ی خر عمه ی گاو بسیار نفهم، از اصل و نسب نادان


    خاله خُمره زن کوتاه قد و چاق


    خاله خواب رفته آدم شل و بی حال و وارفته


    خاله خوانده زنی که با همه طرح دوستی می ریزد


    خاله خواهر خوانده نگا. خاله خاک انداز


    خاله در هم همیشه نگران، همیشه اخم کرده


    خاله رورو زنی که به علت چاقی یا آبستنی به زحمت راه می رود


    خاله زنک زن امل و دنیا ندیده، بی سواد و عامی، کسی که همواره درباره ی دیگران حرف می زند


    خاله سوسکه دختران خردسالی که ادای زنان بزرگسال را درمی آورند


    خاله شلخته زن شلخته و بی احتیاط


    خاله قدومه نگا. خاله سوسکه


    خاله قزی دختر خاله، خویشان و بستگان


    خاله گردن دراز شتر، آدم فضول که در هر کاری سرک می کشد


    خاله ماستی آدم بی اهمیت و بی ارزش


    خاله وارَس آدم فضول

    خاله وارسی فضولی، تحقیق بی مورد
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خاله وارفته آدم شل و ول و شلخته


    خالی بستن چاخان کردن، بلوف زدن


    خالی بند چاخان، دروغ گو


    خالی خالی بدون چیز دیگری


    خالی کردن تفنگ شلیک کردن


    خالی کردن دل کسی کسی را ترساندن


    خام سوخته از درون ناپخته، از بیرون برشته


    خام شدن فریب خوردن، اغفال شدن


    خام طمع پر طمع و حریص، پر توقع


    خام عقلی حماقت، دیوانگی


    خام کردن فریب دادن، اغفال کردن


    خان خانی پر هرج و مرج، ملوک الطوایفی


    خانم زن بدکاره، هـ*ـر*زه


    خانم آوردن پا اندازی کردن


    خانم باجی همشیره، خواهر خوانده


    خانم باز مرد معاشر با زنان هـ*ـر*زه


    خانم بازی معاشرت با زنان هـ*ـر*زه


    خان خانم ها محترم ترین خانم ها، بیش تر به دختر بچه گفته می شود


    خانوار مجموع اعضای یک خانواده


    خانه آباد عبارتی برای تحسین است


    خانه آبادان عبارتی به عنوان سپاس


    خانه به دوش بی خانمان، آواره


    خانه به دوشی بی خانمانی، آوارگی


    خانه بستن در بازی نرد دو مهره را در یک خانه قرار دادن تا حریف نتواند در آن جا بنشیند


    خانه تکانی پاکیزه کردن خانه و وسایل خانه به صورنی اساسی در آغاز هر سال


    خانه ی خاله جای راحت و خودمانی، ملک شخصی


    خانه خانه سوراخ سوراخ، شطرنجی


    خانه خراب بدبخت شده، بی چیز شده، زیان دیده


    خانه خراب کردن بدبخت کردن، بی چیز کردن


    خانه خراب کن بدبخت کننده، زیان رساننده


    خانه خرابی بدبختی، زیان بسیار


    خانه خمیر نگا. خانه خراب


    خانه دار رنی که اداره امور خانه را بر عهده دارد، کدبانو، زنی که شاغل نیست


    خانه زاد نوکر، خدمت گزار


    خانه شاگرد پسربچه ی خدمت گزار در خانه


    خانه گرفتن نگا. خانه بستن، اجاره کردن خانه


    خانه نشین شدن از کار بی کار شدن، معزول شدن


    خانه یکی صمیمی و یکدل


    خاور زمین قاره ی آسیا


    خاور شناس دانا به فرهنگ شرق


    خایه بیضه، جرات


    خایه ی چپ کسی بودن به تمسخر: نزد کسی اعتبار و احترام داشتن


    خایه دار با جرات، شجاع


    خایه دستمال کردن چاپلوسی کردن، منت کشیدن


    خایه ی غول را شکستن به تمسخر برای کوچک کردن و ناچیز شمردن کار کسی می گویند


    خایه قوچی نوعی شیشه ی کوچک بیضی شکل


    خایه مال چاپلوس، متملق، دستمال به دست


    خایه مالی کردن چاپلوسی کردن، نگا. دستمال ابریشمی داشتن


    خبر گزارش رویداد


    خبر کسی یا چیزی را آوردن مرگ و نابودی کسی یا چیزی را اعلام کردن، مردن، نابودی


    خبر چین سخن چین، جاسوس


    خبرچینی کردن سخن چینی کردن، خبر از جایی به جایی بردن، جاسوسی کردن


    خبردار اصطلاح نظامی برای آماده کردن سربازان برای انجام فرمان


    خبر داغ خبر بسیار مهم


    خبرکش سخن چین


    خبرکشی کردن سخن چینی کردن


    خبر گرفتن پرسیدن


    خبرگزاری موسسه ی خبرگیری و انتشار خبر


    خبر مرگش خدا مرگش بدهد


    خبرنگار آن که برای روزنامه، مجله، یا رادیو و تلویزیون کسب خبر می کند


    خبرنگاری کار خبرنگار


    خبره ماهر، استاد


    خبط کردن اشتباه کردن، به خطا افتادن


    خپله چاق و کوتاه قد


    ختم شدن پایان گرفتن


    ختم قرآن کردن یک بار قرآن را از اول تا آخر خواندن


    ختم گذاشتن مجلس ترحیم گذاشتن


    ختم گرفتن نگا. ختم گذاشتن


    خــتنه سوران جشنی که به هنگام خــتنه کردن نوزاد پسر بر پا می کنند


    خــتنه نکرده آزمند، پول پرست، نامسلمان، پدر سوخته


    خجالت دادن کسی را شرمسار کردن


    خجالت زده شرم زده، شرمگین


    خجالت زده شدن شرمسار شدن، شرمنده شدن


    خجالت زده کردن شرمنده کردن، خجالت دادن


    خجالت کشیدن شرمنده شدن


    خجالتی کم رو، پرحیا


    خدا بسیار زیاد، فراوان


    خدا به دور پناه بر خدا


    خدا به رد در پناه خدا


    خدا برکت خدا بیش ترش کند


    خدا برکت بده نگا. خدا برکت


    خدا به همراه خدا خافظ


    خدا بیامرز مرحوم، مغفور


    خدابیامرزی درخواست بخشش


    خداپسندانه مورد پسند خدا


    خدا حافظ به درود، در پناه خدا، خدا نگهدار


    خداحافظی کردن به درود گفتن


    خدا خدا کردن بسیار آرزومند چیزی یا کسی بودن و آن را از خدا خواستن، پناه به خدا بردن


    خدا داده دیم کاری


    خدا داده به فلانی بختش یار بوده


    خدا را بنده نبودن بی نهایت عصبانی بودن، کفران کردن


    خدا رسانده مفت و مجانی به دست آمده


    خدا روز بد نده چشم بد دور، روز بد نبینید


    خدا به سر شاهده خدا بالای سر شاهد است


    خدا قوت خدا قوت بدهد، خسته نباشی

    خدا کند ای کاش
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خدا گرفتن به عذاب خدا گرفتار شدن، بدبخت شدن


    خدا گرفته بدبخت شده، به عذاب خدا گرفتار شده


    خدا نکرده امیدوار این طور نباشد


    خدا نگهدار خدا حافظ


    خدانگهداری کردن خداحافظی کردن


    خدا و خرما را با هم خواستن از دو محل سود بردن، دو سره بار کردن


    خدا وکیلی صادقانه، راست و درست


    خدمت رسیدن به حضور رسیدن


    حدمتکار مستخدم


    خدمت کردن دوره ی سربازی را طی کردن


    خدمت کسی رسیدن به حضور کسی رسیدن، کسی را تنبیه کردن


    خدیجه خبرکش خبر چین و دو به هم زن


    خر نفهم و کودن، بزرگ، زیاد


    خِر حنجره، گلو


    خراب از کار افتاده، دارای اختلال، فاسد، منحرف اخلاقی


    خراب شدن از کار افتادن، منحرف (اخلاقی) شدن


    خراب شدن بر سر کسی نزد کسی بار و بندیل گشادن و ماندن


    خرابکار اخلالگر، تروریست


    خرابکاری به هم زدن نظم، ایجاد اختلال، آلودن بستر و لباس، تروریسم


    خراب کردن زرد کردن، آلودن لباس، نظم کار چیزی را به هم زدن


    خراب کردن دختر دختری را منحرف کردن


    خرابی بار آوردن بی آبرویی بار آوردن، کاری کردن که نتیجه ی بد بدهد


    خرابی بالا آوردن کثافت کاری کردن، آلودن بستر یا لباس


    خرابی کردن نگا. خرابی بالا آوردن


    خراشه تراشه، خرده ی چوب


    خرافاتی آن که به خرافات باور دارد، عقب مانده


    خر آوردن بدبخت شدن


    خر آوردن و باقالی بار کردن برای جتجال و دعوایی آماده شدن


    خر با تشدید بسیار احمق، الاغ تمام عیار


    خربازار شلوغ بازار، بی حساب و کتاب


    خربان صاحب خر، خرکچی


    خربزه قاچ کردن با اتوی شلوار بسیار آراسته بودن و به خود پرداختن


    خِر به خِر گرفتن گلاویز شدن


    خر بی یال و دم احمق، نادان


    خرپا چوب بندی زیر سقف یا پل


    خر پاپو وسیله ای دارای چرخ برای آموزش راه رفتن به کودکان نوپا


    خرپا کوب کسی که کارش ساختن خرپا است


    خر پشته پشته ی بزرگ سقف شکم داری که روی ایوان و راه پله می سازند


    خر پول دارای پول زیاد، تروتمند


    خرت به چند کی از تو پرسید؟ به حساب آوردن، اعتنا کردن


    خر تب کرده به تمسخر به کسی می گویند که در هوای گرم لباس بسیار کلفت بپوشد


    خرت و پرت اثاثه ی کم بها، خرده ریزه


    خر تو خر پر هرج و مرج، بی نظم


    خرج هزینه، پول مصرف روزانه ی خانواده


    خرج اتینا کردن پولی به مصارف بی هوده رساندن


    خرج از کیسه ی خلیفه کردن از مال دیگران خرج کردن


    خرج برداشتن پول لازم داشتن


    خرج تراشی هزینه درست کردن


    خرج جیب توجیبی، خرج غیر لازم


    خرج دادن مهمانی دادن در جشن های دینی یا ایام سوگواری


    خرج در رفته خالص، ارزش پس از کسر مخارج لازم


    خرج راه هزینه ی سفر


    خرج رو دست کسی گذاشتن کسی را در خرج انداختن


    خرج شدن مصرف شدن، به کار رفتن


    خرج کردن هزینه کردن، صرف کردن


    خرج و برج خرج و متعلقات آن


    خرج و دخل کردن برابر شدن هزینه و درآمد


    خرجی پول لازم برای گذران روز


    خرجی دادن دادن پول لازم برای گذران روزانه


    خر چسونه در مقام تحقیر به شخص خقیر و ناقابل می گویند، نام حشره ای است


    خرچنگ قورباغه کج و معوج، درهم و برهم


    خرچه در مقام توهین به بچه می گویند


    خرحمال کسی که فقط کارهای دشوار می کند


    خرحمالی بیگاری، کار پر زحمت و کم مزد


    خرحمالی کردن کار کردن بی اجر و مزد


    خرخاری همدیگر را خاراندن


    خِرخِر آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین، صدای ناهنجار و گوش خراش


    خُرخُر آواز نفس شخص خوابیده


    خُرخُرو آن که در خواب بسیار خرناس می کشد


    خِرخِره حلق، حلقوم


    خرخره ی کسی را جویدن به شدت از دست کسی عصبانی شدن


    خَرخَری کردن حرکات ابلهانه از خود درآوردن، خل بازی درآوردن


    خر خود را راندن تنها به فکر خود بودن، به کار خود ادامه دادن


    خرخور چیزی که قابلیت خورده شدن را از دست داده است


    خر دادن و خیار گرفتن چیز گرانی را با چیز ارزان مبادله کردن، فریب خوردن در معامله


    خر داغ کردن ناامید شدن، ناکام شدن


    خر در چمن آوای ناهنجار، هرج و مرج


    خُردمُرد شکسته و ریزه میزه


    خُردمُرد شدن ریزه ریزه شدن


    خردمرد کردن ریزه ریزه کردن


    خرد نکردن تره برای کسی کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن


    خرد و خاکشیر ریز ریز و ذره ذره شده، از پا درآمده


    خرد و خمیر نگا. خرد و خاکشیر، له و لورده


    خرد و خمیر شدن بسیار خسته شدن، له و لورده شدن


    خرده بُرده مشکل، اختلاف


    خرده بورژوا مالک ابزار تولید ولی ناگزیر به کار برای دیگران


    خرده پا کاسبان جزء و کم سرمایه


    خرده حساب طلب مختصر، دشمنی قبلی


    خرده حساب با کسی داشتن با کسی دشمنی قبلی داشتن


    خرده خر کسی که آذوقه ی خانه را روز به روز می خرد نه یکجا


    خرده خرجی خرج های اندک


    خرده خرده کم کم، رفته رفته


    خرده ریز اثاثه ی اندک و کم مصرف، آشغال


    خرده شیشه داشتن جنس کسی بدحنس بودن، آب زیرکاه بودن


    خرده فرمایش فرمانی که از فرمانده ی نالایق و کوچک تر صادر شود، دستور بی جا


    خرده فرمایش داشتن دستورهای بی جا دادن


    خرده فروش فروشنده ی اجناس در اندازه های کم


    خرده قرض بدهی اندک


    خرده کاری کار جزیی


    خرده مالک مالک زمین کشاورزی کوچک


    خر ِ دیزه لج بازی که به خود ضرر بزند


    خُردینه بچه ی خردسال


    خر رنگ کن خوش طاهر بد باطن


    خر زور نیرومند، پرزور


    خرس چاق و درشت، تنومند


    خرسک نوعی فرش


    خرس گنده برای تحقیر به کسانی که اداهای خارج از سن خود در می آورند گفته می شود


    خر شدن عقل خود را باختن، فریب خوردن


    خر غلت زدن مانند خر بر خاک غلتیدن


    خرفت نادان، ابله، کند ذهن


    خرفهم فهماندن به ابله، شیر فهم


    خرکار پرکار

    خرکاری پرکاری، مفت کاری
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خرکچی چارپادار


    خر کردن کسی کسی را با چاپلوسی فریفتن


    خر کریم را نعل کردن رشوه دادن، راضی کردن


    خر کسی از پل گذشتن گره کار باز شدن، از گرفتاری خلاص شدن


    خر کسی از کرگی دم نداشتن از حق خود گذشتن، از حرف خود برگشتن


    خِر کسی را چسبیدن گریبان کسی را گرفتن و چیزی از او طلب کردن


    خِر کسی را گرفتن نگا. خر کسی را چسبیدن


    خر کسی را نعل کردن رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن، راضی کردن


    خر کسی رفتن دارای اهمیت و اعتبار بودن


    خرکی سخت بی ادبانه، خارج از ظرافت


    خر گردن گردن کلفت، بی عار


    خر گرفتن کسی کسی را احمق حساب کردن


    خز گیر آوردن نگا. خر گرفتن کسی


    خر لنگ خود را به منزل رساندن با وجود سختی کار را به پایان رساندن


    خرمن انبوه و پرپشت


    خرناس نگا. خُرخُر


    خرناس کردن خرخر کردن در خواب


    خرناس کشیدن نگا. خرناس کردن


    خروار کنایه از مقدار زیاد


    خر و پف نگا. خرناس


    خروجی جای بیرون رفتن، مالیاتی که هنگام خارج شدن از کشور به دولت می پردازند


    خروس بی محل وقت نشناس، کسی که بی جا سخن می گوید یا بی موقع کاری می کند


    خروس جنگی کسی که به اندک چیزی به ستیزه برمی خیزد


    خروس خوان هنگام سحر


    خروس قندی آب نباتی به شکل خروس


    خروس کسی خواندن شاد و شنگول بودن، روزگار بر وفق مراد بودن


    خریت نادانی، حماقت


    خرید خدمت فروختن خدمت کارمند به اداره، پرداخت پول برای نرفتن به خدمت سربازی


    خرید و فروش کردن بازرگانی کردن، سوداگری کردن


    خزانه کردن نشاء و قلمه ی درختی را در زمین کاشتن تا پس از سبز شدن در جای دیگر بنشانند


    خسارت دیدن زیان دیدن


    خستگی در کردن استراحت کردن


    خسته و مرده درمانده، وامانده، قدرت از دست داده


    خِس خِس صدای تنفس کسی که نفس تنگی دارد


    خس و خاش آشغال، خس و خاشاک


    خش صدای گرفته، خراش


    خش افتادن خراش افتادن


    خشت انداختن لاف زدن، گزافه گفتن


    خشت به قالب زدن نگا. خشت انداختن


    خشتک وسط درز دو پا در شلوار


    خشتک پاره کردن قیامت به پا کردن، داد و بی داد کردن، رسوا کردن، شدت عمل نشان دادن


    خشتک دراندن نگا. خشتک پاره کردن


    خشتک کسی را جر دادن نگا. خشتک پاره کردن


    خشتک کسی را سر او کشیدن نگا. خشتک کسی را پاره کردن


    خشتک نشور آدم پست و بی ارزش


    خشت مال دروغ گو، لاف زن


    خشت مالیدن چاخان کردن، لاف زدن


    خشخاشی نان خشخاش زده


    خش خش صدای برخورد چیزهای خشک به یکدیگر، صدای راه رفتن روی برگ های خشک شده


    خش خشه نوعی اسباب بازی کودکان که به هنگام تکان خوردن صدای خش و خش از آن می آید


    خشک بدون انعطاف، بی عاطفه، خشن


    خشکبار میوه های خشک مانند پسته، بادام، گردو و فندق


    خشک خشک توش کردن در مقابل کسی شدت عمل به خرج دادن، کسی را سخت آزردن


    خشک زدن مات و مبهوت ماندن


    خشک شدن شیر کسی به کسی که زیاد حرص می خورد و جوش می زند می گویند


    خشک شدن قر در کمر به پایان نرساندن خودنمایی و جلوه گری


    حشک شویی شستن لباس با مواد شیمیایی با کمی یا بدون آب


    خشک کن دستگاه گرفتن رطوبت و خشک کردن لباس و پارچه


    خشک و خالی مختصر و ناچیز


    خشکه مزد نقدی بدون غذا و لباس، غذای بدون پخت، لباس بدون دوخت


    خشکه بار نگا. خشکبار


    خشکه بی آب نوعی فولاد که آهن و چدن را با آن می تراشند


    خشکه پز نانوایی که نان هایی از قبیل نان روغنی، قندی، شیرمال، پنجه ای و مانند آن ها می پزد


    خشکه پلو کته


    خشکه مقدس متدینی که جز اطاعت از ظاهر احکام دینی به چیزی تن نمی دهد


    خشکه نان نانی که بیش از اندازه در تنور مانده و خشک شده است


    خشکی انعطاف ناپذیری، سخت گیری، حالت پوستی که آب و چربی خود را از دست داده است


    خش و خش نگا. خش خش


    خصوصی مقابل عمومی


    خط راه، مسیر، مشی و مرام، مسلک، کنایه از نامه


    خط افتادن خراش افتادن


    خط انداختن خراش به جا گذاشتن


    خط آوردن مدرک کتبی ارایه کردن


    خطایی نوعیز آجر


    خِطَب جزیی از جهاز شتر


    خطب کسی کج بودن نگا. پالان کسی کج بودن


    خط خطی درهم، خراب، متشنج، با خطوط زیاد روی آن ناخوانا شده


    خط خطی شدن اعصاب خرد شدن اعصاب، خراب شدن اعصاب


    خط دادن سرمشق دادن، فکر کسی را هدایت کردن


    خط در میان حرف زدن آرام آرام و شمرده سخن گفتن


    خط زدن با خط کشیدن روی چیزی آن را باطل کردن


    خط کش وسیله ای برای زسم خط


    خط کشیدن دور چیزی چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی


    خط و نشان کشیدن تهدید کردن


    خط هوایی راه هوایی، مسیر هواپیما


    خط یازده سوار شدن پیاده رفتن


    خِفت نوعی گره


    خفت افتادن تنگ شدن، در تنگنا افتادن


    خفت انداختن تنگ کردن، در تنگنا قرار دادن


    خفتی نوعی گردن بند از جواهرات، شلواری مانند چاقچور ولی بدون جوراب


    خفگی حالت فشردگی گلو و تنگی نفس


    خفه خون خفقان


    خفه خون گرفتن دم بر نیاوردن، ساکت شدن


    خفه شدن سکوت کردن، کسل شدن از تکرار حرفی


    خفه کردن آتشی را خاموش کردن، خاموش شدن موتور، با اصرار در کاری کسی را کسل کردن


    خُل نیمه دیوانه، سفیه


    خُل آتش زیر خاکستر، خاک و کثافت


    خِل خلط بینی


    خلا مستراح


    خلاص خارج از دنده بودن موتور


    خلاص تمام شد، مُرد

    خلاص کردن تمام کردن، کشتن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خلاصه نویسی کوتاه کردن مطلب


    خلاف جرم


    خلاف شرع ضد قانون شریعت


    خل بازی حرکات غیر منطقی و غیر عاقلانه


    خل بازی درآوردن مثل دیوانه ها رفتار کردن


    خلق الله مردم


    خُلق تنگ عصبانی، خشمگین


    خلق تنگی عصبانیت، خشمگینی


    خلق کسی تنگ شدن عصبانی شدن، بی حوصله شدن


    خُل و چل مثل دیوانه ها، ساده لوح


    خل و ول دیوانه، ساده لوح


    خلیفه مبصر مکتب خانه، ارشد کلاس


    خلیلی نوعی غل و زنجیر، نوعی انگور


    خم به ابرو نیاوردن رنجی را تحمل کردن


    خم شدن دولا شدن


    خم گرفتن فنی از کشتی


    خمیازه کشیدن دهن دره کردن


    خمیره سرشت، ذات


    خَنج ناخن کشیدن بر چیزی


    خنج انداختن پنجول انداختن، خراشیدن پوست دیگری با ناخن


    خنجر زدن از پشت به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای درآوردن


    خندق بلا شکم


    خنده ی قبا سوختگی خنده ای که برای پنهان کردن خشم و کینه می کنند


    خنده ی نخودی خنده ی لوس و بی مزه


    خندیدن به ریش کسی کسی را مسخره کردن


    خندیدن تو روی کسی به کسی که بسیار گستاخ است می گویند


    حنز پنزر نگا. خرت و پرت


    خنزرپنزری کسی که چیزهای خرده ریزه و کم بها می فروشد


    خنِس و فنِس گرفتاری و ناراحتی


    خنسی گرفتاری، تنگدستی


    خنک بی مزه، بی نمک، نچسب


    خنکای صبح سحرگاه


    خنک شدن دل آسایش خاطر پس از گرفتن انتقام


    خنک کردن سرد کردن


    خنگ نادان، ابله، کودن


    خنگ خدا نادان و کودن


    خواب از سر کسی پریدن نگا. پریدن خواب از سر کسی


    خواب آلود آن که کاملن بیدار نشده است


    خواب آور مخـ ـدر، بی هوش کننده


    خواب به خواب شدن خواب از سر پریدن، بدخواب شدن


    خواب به سر شدن نگا. خواب به خواب شدن


    خواب دیدن برای کسی نقشه کشیدن برای استفاده یا کوبیدن کسی


    خواب زده خواب آلود، خواب گرفته


    خواب گرد کسی که در خواب راه می رود


    خوابگوشی سیلی، کشیده


    خواب ماندن دراز شدن خواب بر خلاف میل و به قراری نرسیدن


    خواب نامه کتابی که در آن تعبیر خواب ها نوشته شده است


    خواب و بیداری در حالت بین بیداری و خواب


    خواب و خوراک خورد و خواب


    خوابیدن خراب شدن، فرو ریختن


    خواربار ارزاق، خوراک


    خوار و حقیر بی اعتبار، بی ارزش، ناچیز


    خوار و خفیف ذلیل، بدبخت


    خوار و ذلیل نگا. خوار و خفیف


    خوار و ضعیف نحیف، ناتوان


    خواری و زاری پریشان حالی


    خواستگار کسی که به پسندیدن و گُزیدن دختر یا زنی می فرستند


    خواستگاری رفتن به دیدن دختر یا زنی برای برگزیدن و همسری پسر یا مردی


    خواهر خوانده دوست صمیمی (بین زنان، در مقام شوخی و تحفیر برای مردان نیز به کار می رود)


    خواهر کسی را اذیت کردن دخل کسی را آوردن، کلک کسی را کندن


    خواهر و مادر عرض و ناموس، خانواده


    خواهر و مادر گفتن دشنام خواهر و مادر به کسی دادن


    خواه و ناخواه از روی میل یا اجبار ( بیش تر اجباری)


    خواهی نخواهی نگا. خواه و ناخواه


    خوب کافی، بسیار


    خوب شدن شفا یافتن، تندرست گشتن


    خوب کاشتن از عهده ی کاری خوب برآمدن


    خوب کردن درمان کردن، شفا دادن


    خودافتاده عاجز، کسی که موجب بیچارگی خود باشد


    خودآموز بدون آموزگار


    خودتراش تیغی که می توان تیغه ی آن را عوض کزد


    خودخور کسی که غم خود را در دل می ریزد و با کسی در میان نمی گذارد


    خودخوری حالت خودخور


    خودداری امتناع، خویشتن داری، شکیبایی


    خود را از تک و تا نیانداختن به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن


    خود را باختن دست و پای خود را گم کردن، مضطرب شدن


    خود را بستن پول دار شدن


    خود را به آب و آتش زدن به هر وسیله ای متوسل شدن، هر خطری را استقبال کردن


    خود را به آن راه زدن خود را به نادانی زدن، به عمد بی توجهی کردن، خود را بی اطلاع نشان دادن


    خود (یا چیزی) را به رخ کسی کشیدن خود یا چیزی را با افاده به دیگری نمودن


    خود را به شغال مردگی زدن خود را مظلوم وانمود کردن


    خود را به کرگوشی زدن به نشنیدن تظاهر کردن


    خود را به کسی بستن خود را به کسی نسبت دادن


    خود را به کوچه ی علی چپ زدن خود را بی اطلاع نشان دادن


    خود را به موش مردگی زدن خود را ناتوان ( یا بی گـ ـناه) معرفی کردن


    خود را به ناخوشی زدن تمارض کردن


    خود را به نفهمی زدن تظاهر به نفهمیدن کردن


    خود را جستن جست و جو در لباس خود برای یافتن و کشتن حشرات موذی مانند شپش


    خود را خراب کردن خود را کثیف کردن


    خود را خوردن رنج بردن


    خود را سبک کردن خود را حقیر کردن، دست به کاری پایین تز از شان خود زدن


    خود را شناختن به حد بلوغ رسیدن


    خود را گرفتن فخر فروختن، کبر و نخوت نشان دادن


    خود را گم کردن خود را برتر از آن که هست دانستن، سابقه ی خود را فراموش کردن


    خودرنگ دارای رنگ طبیعی


    خودرو آن چه بی اسب رود


    خودسر گستاخ، سرکش


    خودشیرینی خوش رقصی، خود را صمیمی وانمود کردن


    خودفروش بـدکـاره، خائن


    خودفروشی فاحشگی، خــ ـیانـت


    خودفروشی کردن فاخشگی کردن، خــ ـیانـت کردن


    خودکار دستگاهی که نیازی به مراقبت انسان ندارد


    خودکرده کاری که بدون مشورت شده باشد


    خودکشی کردن با رنج فراوان کاری را به پایان بردن


    خودمانی صمیمی، یکدل


    خودم جا، خرم جا تکیه کلام کسانی که همه چیز را از دریچه ی منافع شخصی می بینند. من که دارم گور پدر بقیه


    خودنویس قلمی که جوهرش را با خود دارد


    خودی آشنا


    خوراک مصرف یک دوره ی معین (این مقدار کاغذ خوراک یک ماه چاپخانه است)، مایحتاج


    خوراکی خوردنی ها جز غذای روزانه، تنقلات، خوردنی


    خورد دادن درخیاطی کم کم قسمت اضافی را از بین بردن، به زور به کسی خوراندن


    خورد رفتن از بین رفتن قسمت اضافی در خیاطی، جذب شدن و حل شدن در چیزی


    خورد کردن ریز ریز کردن، له کردن

    خوردگی ساییدگی، فرسودگی
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خوردن مغلوب شدن، شکست یافتن، فرودادن ( حرف یا خنده و از این قبیل)


    خوردن بلا به جان اصابت بلا با جان


    خوردن چیزی به چیزی جور بودن چیزی با چیزی


    خوردن حرف نگا. حرف را خوردن


    خوردن سر کسی سبب مرگ کسی شدن، کسی را دق مرگ کردن، در نتیجه ی پرحرفی کسی را کلافه کردن


    خوردن کسی با نگاه نگا. با نگاه کسی را خوردن


    خوردنی غذا، قابل خوردن


    خورد و برد افراط و زیاده روی، ریخت و پاش، تعدی و تجـ*ـاوز


    خورد و خوراک خوردنی، آذوقه


    خورده بـرده ملاخظه و پروا


    خورش خوری ظرفی که در آن خورش می ریزند


    خورش دل ضعفه داشتن هیچ گونه خوردنی نداشتن


    خورند لایق، درخور، به اندازه ی، طرفیت


    خوره جذام، آکله


    خوشاب میوه ی پخته در آب و شکر، کمپوت


    خوش آب و رنگ سرخ و سفید چهره، زیبا و ملیح


    خوش آب و هوا معتدل، کنایه از جایی که در آن وسایل خوشی فراهم باشد


    خوشا به حال ماهی خیلی تشنه ام


    خوش آمدگویی به تازه وارد "خوش آمدی" گفتن، مجازن: تملق و چاپلوسی


    خوشان خوشان نهایت خوشی و لـ*ـذت


    خوش اندام خوش هیکل، خوش اندازه و برازنده


    خوش انصاف با انصاف، منصف


    خوشایند مطبوع، پسندیده


    خوش باور آن که هر گفته ای را راست می پندارد


    خوشبختانه از حُسن اتفاق


    خوش برخورد خوش محضر، خوش معاشرت


    خوش برش جامه ای که اندازه و برازنده ی قامت دوخته شده است


    خوش بنیه سالم و قوی


    خوش بیار آن که کار و روزگار بر وفق مرادش می گذرد، خوش شانس


    خوش پنجه آن که آلات موسیقی را نیکو می نوازد


    خوش پوش شیک پوش، آن که همواره لباس تمیز و برازنده می پوشد


    خوش تراش خوش اندام، خوش قد و بالا


    خوش ترکیب نگا. خوش تراش


    خوش جنس خوش باطن، سلیم النفس


    خوش حرکت خوش رفتار، طناز


    خوش حساب خوش معامله، آن که بدهی خود را به هنگام بپردازد


    خوش خدمتی خودشیرینی، چاپلوسی


    خوش خرید کسی که چانه نمی زند و نقد معامله می کند


    خوش خور کسی که همیشه غذای خوب بخورد


    خوش خوراک نگا. خوش خور


    خوش خوشان اندک اندک، به تدریج، کم کم


    خوش خوشان کسی شدن بسیار لـ*ـذت بردن


    خوش خوشک یواش یواش، آهسته آهسته


    خوش خیال آن که به دل بد راه نمی دهد، بی خیال


    خوش خیالی خوش دلی، بی خیالی


    خوش داشتن دوست داشتن، علاقه مند بودن


    خوش دست خوش پنجه، خوش نواز، آن که در بازی شانس می آوزد


    خوش دست و پنجه نگا. خوش دست


    خوش دوخت لباسی که به اندازه و برازنده دوخته شده باشد


    خوش ذوق خوش سلیقه، خوش مشرب


    خوش رقصی کردن چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن


    خوش رو زیبا، خندان


    خوش ریخت دارای هیکل برازنده


    خوش سر و زبان خوش سخن، شیرین گفتار، حراف


    خوش سلیقه خوش ذوق، نیکو طبع


    خوش شانس خوش اقبال، خوش طالع


    خوش صحبت شیرین زبان، خوش کلام


    خوش ظاهر دارای ظاهر آراسته، کنایه از بدجنس


    خوش عیار خوش ذات، خوش جنس


    خوش غیرت در زبان لوطیان گاه نشانه ی اعجاب و گاه دشنامی است به جای بی غیرت


    خوش غیرتی زیاده غیرت نشان دادن، به طنز یعنی بی غیرتی کردن


    خوش قد و بالا خوش اندام، بلند بالا


    خوش قلق رام، خوش خوی


    خوش قواره خوش اندازه، متناسب


    خوش ِ کسی بودن به هنگام شگفتی مانند چشمم روشن! گویند ( خوشم باشه !)


    خوشگل دل پذیر، تو دل برو، زیبا


    خوشگلک با خوشگلی اندک


    خوش گوشت آن که زخم تن او زود بهبود می یابد، خوش ادا، خوش اخلاق


    خوش لباس نگا. خوش پوش


    خوش لعاب زود جوش، خوش مشرب


    خوش محضر شیرین سخن، خوش مجلس


    خوشمزگی شوخی کردن، بذله گفتن


    خوشمزه آدم اهل شوخی، بذله گو


    خوش مسلک خوش روش، نیکو طریقت


    خوش مشرب خوش معاشرت، اهل گفت و گو


    خوش معامله خوش حساب، کسی که آلت تناسلی قوی دارد


    خوش منظره خوش نما، زیبا


    خوش نشین کسی که هر جا خواست اقامت می کند، ساکنان غیر زارع ده


    خوش نقش خوش اقبال، پارچه یا قالی که نقش های زیبا دارد


    خوش نقش و نگار نگا. خوش نقش


    خوش و بش خوش آمد گویی و احوال پرسی، چاق سلامتی کردن


    خوش وعده آن که به وعده اش وفا می کند


    خوشوقت شدن شاد شدن، راضی شدن


    خوشی زیر دل کسی زدن به بخت خود پشت کردن، موقعیت خوب را با ندانم کاری از دست دادن


    خون به پا کردن دعوا و آشوب راه انداختن، سر و صدا و جنجال کردن


    خون به راه انداختن آشوب و فتنه ی سخت به پا کردن


    خون جگر رنج بسیار، غم فراوان


    خون جگر خوردن رنج بسیار کشیدن، غم فراوان خوردن


    خون خون کسی را خوردن بسیار خشمگین شدن و چیزی نگفتن


    خون دماغ شدن خون از بینی جاری شدن


    خون دیدن زن عادت ماهانه شدن زن


    خون راه انداختن نگا. خون به پا کردن


    خونسرد آرام، بی خیال


    خون سیاوش انگیزه ای که سبب نابودی دو خانواده، دو شهر یا دو کشور شود


    خون کردن قتل کردن، آدم کشتن


    خون کسی از خون دیگری رنگین تر بودن همسان و هم ارز نبودن، کسی بر کسی ترجیح داشتن


    خون کسی در نیامدن بی نهایت خشمگین بودن


    خون کسی را به جوش آوردن کسی را بسیار خشمگین ساختن


    خون کسی را به شیشه کردن کسی را رنج و آزار بسیار دادن


    خون کسی را حلال کردن کسی را کشتن

    خون کسی را کثیف کردن کسی را بسیار عصبانی کردن
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    خون کسی را مکیدن مال کسی را به تزویر غارت کردن، به کسی تعدی و ستم کردن


    خون کسی کثیف شدن به شدن خشمگین شدن


    خون گرفته آن که قتلی کرده و نگرانی آن او را از حال عادی خارج کرده است


    خون گرفته ی کسی بودن در برابر کسی مسئول بودن


    خون گرم خوش برخورد، با عاطفه، پر مهر


    خون مردگی حالت مردن خون در زیر پوست، کبودی


    خون مردن منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه


    خونی قاتل، دشمن سخت، مخالف شدید


    خونین و مالین زخمی، خونی شده


    خیابان گرد بی کاره، ولگرد


    خیابان گردی بی کاری، ولگردی


    خیابان گز کردن ول گشتن


    خیار چنبر نوعی خیار


    خیار شور خیار سبز که مدتی در آب نمک بخوابانند


    خیارک ورم و آماسی که در کش ران و بغـ*ـل پیدا شود


    خیالاتی وسواسی، آن که پندار و توهمات بی جا دارد


    خیال باف مالیخولیایی، کسی که همواره در عالم خیال به سر می برد و عملی نمی کند


    خیال کسی تخت بودن آسوده خیال بودن، کاملن مطمئن بودن


    خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر کسی شدن، به کسی جواب رد دادن


    خیت شدن شرمنده شدن، کنفت شدن، بور شدن


    خیت کردن شرمنده کردن، کنفت کردن، بور کردن


    خیرات کردن چیزی را (اغلب خوردنی) تهیه کردن و برای آمرزش مردگان به مستحقان دادن


    خیر باشد پس از شنیدن خواب کسی به فال نیک به او می گویند


    خیر ببینی دعایی است در حق کسی که کمکی کرده باشد


    خیر مقدم خوش آمد


    خیر ندیده نفرینی است به معنی امیدوارم خیر نبیند


    خیره بی شرم، پر رو


    خیز ورم، آماس


    خیز برداشتن جستن، آماده ی حمله شدن


    خیز گرفتن آماده ی حمله شدن، در نظر گرفتن مسافتی برای اطمینان از رسیدن به مقصد


    خیس آب شدن سر تا پا تر شدن


    خیساندن در آب فرو بردن، در آب گذاشتن، خیس کردن


    خیس خوردن آب به خود گرفتن، با مایعی مخلوط شدن


    خیس شدن تر شدن


    خیس کردن ادرار کردن به خود


    خیس کردن برنج در آب ریختن برنج


    خیس کرده تر کرده، در آب قرار داده


    خیس گذاشتن در آب ریختن آرد برای تهیه ی خمیر


    خیسیدن خیس خوردن، خیس شدن


    خیسیده چیزی که آب در آن نفوذ کرده است


    خیط شدن نگا. خیت شدن


    خیط کاشتن خطا کردن


    خیط کردن نگا. خیت کردن


    خیط کشیدن خط کشیدن


    خیک آسمان پاره شدن کنایه از بارش تند و سیل آسا


    خیک باد باد کرده، شکم آورده، آبستن


    خیک کسی پر بودن سیر بودن


    خیک محمد آدم چاق و فربه


    خیکی آدم چاق و فربه


    خیلی آب خوردن گران تمام شدن، هزینه ی سنگین داشتن


    خیمه شب بازی نمایش عروسکی، حیله و تزویر

    خیمه شب بازی درآوردن ادا و اطوار در آوردن، حیله و تزویر به کار بردن، خلاف واقع جلوه دادن
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا