وضعیت
موضوع بسته شده است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
از چپ و راست: از همه سو، از همه جا
از چشم افتادن: مورد بی مهری قرار گرفتن ، بی‌اعتبار شدن
از چشم کسی برق پریدن: شدت ضربه‌ای را که به کسی وارد شده است نشان می‌دهد
از چشم کسی دیدن: کسی را مسئول چیزی دانستن
از چنگ دزد در آمدن و به دام رمال افتادن: از باران به ناودان پناه آوردن
از چیزی زدن: از مقدار چیزی کسر کردن
از چیزی (کسی) زده شدن: از چیزی (کسی) متنفر و بیزار شدن
از چیزی گلی چیدن: از چیزی بهره بردن
از حال رفتن: بی‌حال شدن، غش کردن
از حساب پرت بودن: در اشتباه بودن
از خاک برداشتن: کسی را نواختن و به جایی رساندن
از خجالت آب شدن: بسیار شرمنده شدن
از خجالت کسی در آمدن: محبت کسی را جبران کردن
از خدا بی‌خبر: ظالم، نابه‌کار
از خدا خواستن: در برابر پیشنهاد یا کاری قرار گرفتن که خود شخص در آرزویش بوده است
ازخداخواسته: آرزومند، مشتاق
از خر افتادن: نابود شدن، مردن
از خرس مویی کندن: از مردم خسیس چیزی درآوردن، هرچند ناچیز باشد
از خر شیطان پایین آمدن: از لجاجت دست برداشتن، از تصمیم نادرستی منصرف شدن
از خشت افتادن: بدنیا آمدن
از خنده روده بر شدن: از شدت خنده بی‌حال شدن
از خواب پریدن: بیدارشدن ناگهانی از خواب
از خود بودن: خودی بودن، محرم بودن
از خود در آوردن: دروغ‌پردازی کردن
ازخودراضی: متکبر، خود پسند
از خوشحالی در پوست نگنجیدن: از شادی سر از پا نشناختن
از خیر چیزی گذشتن: از چیزی صرفنظر کردن
از دروازه نگذشتن، از سوراخ سوزن گذشتن: حالاتی بی‌ثبات و بسیار متضاد داشتن
از دست برآمدن: ممکن و شدنی بودن، از عهده بر آمدن
از دست دادن: گم کردن
ازدست‌رفته: عاشق
از دست کسی در رفتن: کاری را بی‌اختیار و ناخواسته انجام دادن
از دست کسی کشیدن: از کسی در زحمت و رنج بودن
از دل و دماغ افتادن: شور و نشاط خود را از دست دادن، بی‌حوصله شدن
از دماغ فیل افتادن: بسیار متکبر و خودبین بودن
از دماغ کسی در آمدن: شادی و نشاطی را با اندوه و رنج تاوان دادن
از دندۀ چپ پا شدن: سخت عبوس و کم‌حوصله بودن
از دور دستی برآتش داشتن: آشنایی سطحی و ناکافی با چیزی داشتن
از دولت سر: به لطف کسی، از برکت وجود کسی
از دهان در رفتن: پریدن حرفی از دهان، بدون پیش‌بینی سخن راندن
از دهان گنده‌تر حرف زدن: گفتن مطالبی که در حد گوینده نیست
از دهان مار بیرون آمدن: هیچ کجی در کسی نبودن، راست بودن
از دیوار مردم بالا رفتن: دزدی کردن
از ران خود کباب خوردن: با سختی چیزی به‌ دست آوردن
از راه به‌در بردن: فریب دادن، اغوا کردن
ازراه‌نرسیده: در همان لحظه‌ی رسیدن، به مجرد ورود
ازرق: چشم زاغ
ازرق شامی: اخمو، ترشرو
از رو بردن: خجالت دادن، مقاومت حریف را در هم شکستن
از رو رفتن: خجالت کشیدن، از میدان به‌در رفتن
از روی شکم‌سیری: از سر بی‌مسئولیتی، بدون تعمق
از روی معده حرف زدن: بدون تعمق و بدون منظور چیزی گفتن
از ریخت افتادن: تناسب خود را از دست دادن، بی‌جلا و جلوه شدن
از ریش برداشتن، روی سبیل گذاشتن: کار غیرمنطقی و بی‌نتیجه کردن
از ریش کسی دست برداشتن: کسی را به حال خود گذاشتن
از زبان افتادن: لال شدن
ار زبان کسی: از قول کسی
از زبان کسی مو در آمدن: کنایه از فرط تکرار و بی‌نتیجه بودن سخنی است
از زمین سبز شدن: ناگهان و بی‌خبر پدیدار شدن، به‌طور غیرمنتظره حاضر شدن
از زورِ: از شدت، از بسیاری
از زور پسی: از روی ناچاری، اجبارن
از زور پسی به گربه آقا عمو گفتن: با دشمنی که دفع آن نمی‌توان، مدارا کردن
از زیر بته عمل آمدن: خانواده و اصل و نسبی نداشتن
از زیر سنگ در آوردن: چیزی را هر چند نایاب و تهیه‌اش دشوار باشد به دست آوردن
از زیر کار در رفتن: تن زدن و نپذیرفتن کاری، کار را جدی نگرفتن
از سر باز کردن: دور کردن، رفع مزاحمت کردن
از سر دست: کار یا سخنی که فورا و بدون تامل بکنند یا بگویند
از سر کسی افتادن: عادتی را ترک کردن
از سر کسی زیاد بودن: بیش از حد توانایی و ظرفیت کسی بودن
از سرما چاقو دسته کردن: به پهلو دراز کشیدن و زانوها را روی شکم جمع کردن و دست‌ها را میان پاها فرو بردن
از سر نو: دوباره
از سر وا کردن: کاری را سرسری انجام دادن
از سر و کول هم بالا رفتن: برای دیدن چیزی ازدحام کردن (اشتیاق زیاد نشان دادن)
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال: همه و همه چیز
از سکه افتادن: ار رونق افتادن، از دست دادن زیبایی
از سوز کون: از روی حسادت، به دلیل دیگر
از سیر تا پیاز: همه چیز، با همه‌ی جزئیات
از شوخی گذشته: حالا برسیم به مطالب جدی
از شیر گرفتن: به دوره‌ی نوزادی پایان دادن
از شیر مادر حلال‌تر: چیزی که در تعلق آن به کسی تردیدی نیست
از شیر مرغ تا جان آمیزاد: از سیر تا پیاز
از صدقۀ سرِ: از عنایت و لطفِ
از صرافت چیزی افتادن: از انجام کاری منصرف شدن
از عزا در آوردن: به دوره‌ی عزاداری پایان دادن
از غورگی مویز شدن: مقدمات کاری را فرانگرفته ادعای استادی کردن
ازقحطی‌درآمده: گرسنه‌چشم، آدم ندید‌بدید
از قدیم ندیم‌ها: از گذشته‌های دور
از قرار: ظاهرن، آن‌طور که پیدا است
از قلم افتادن: فراموش شدن، مورد بی‌مهری قرار گرفتن
از قلم انداختن: از یاد بردن، مورد بی‌توجهی قرار دادن
از قماش چیزی (کسی) بودن: از جنس چیزی بودن، از تیپ کسی بودن
از کار در آمدن: آزموده شدن، نتیجه دادن
از کاسه درآمده: بیرون‌زده، ورقلمبیده
از کرگی دم نداشتن خر: نهایت پشیمانی و انصراف از ادامه‌ی کاری
از کسی حساب بردن: از کسی ترس داشتن
از کسی خوردن: توانایی مقابله با کسی را نداشتن
از کسی رودست خوردن: از کسی فریب خوردن
از کسی کشیدن: از کسی رنج کشیدن
از کف دست مو برآمدن: روی دادن پیشامدی غیرممکن
از کفر ابلیس مشهورتر: گاو پیشانی‌سفید، نزد همه معروف
از کمر افتادن: از خستگی زیاد از کار افتادن، ناتوان شدن در امر جنـ*ـسی
از کوره در رفتن: به خشم آمدن، آتشی شدن، از جا در رفتن
از کون آسمان افتادن: (به ریشخند :) شخص مهمی بودن
از کون خروس تنگ‌تر: چشم بسیار ریز و نازیبا
از کون درآوردن، توی دهان گذاشتن: بسیار خسیس بودن
از کون کسی خوردن: نوکرصفت، مداح و مدافع کسی بودن
از کون کیف بودن: حواس‌پرت بودن، در عالم دیگر بودن
از کون نفس کشیدن: (به ریشخند: ) در حال مرگ بودن
از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن: از دارایی دیگران بخشیدن
از کیسه خوردن: نگا. از جیب خوردن
از کیسه شدن: هدر شدن، ضرر کردن
از گرد راه رسیده: تازه‌وارد، هنوز به کار دیگری نپرداخته
از گردۀ کسی کار کشیدن: کسی را به سود خود بی‌رحمانه به کار واداشتن
اُزگل: بی‌سروپا، کم شعور و بی‌شخصیت
از گل نازک‌تر به کسی نگفتن: با کسی سخت مهربان و پرمحبت رفتار کردن
از گلیم خود پا را درازتر کردن: از حد (توانایی) خود به زور کاری را کردن
از لجِ: از سر لجاجت، از روی خشم
ازمابهتران: پریان، اجنه، (به طعنه:) نازپروردگان، توانگران
از مخ معاف بودن: دیوانه بودن
از مرحله پرت بودن: یکسره بی‌اطلاع بودن
از منبر پایین آمدن: از پرچانگی دست برداشتن، سخن را به پایان آوردن
از نافِ جایی آمدن: کاری را به‌خوبی اهل جایی انجام دادن
از نان خوردن افتادن: نگا. نان کسی آجر شدن
از نفس افتادن: بسیار خسته و مانده شدن
از هفت خوان رستم گذشتن: موانع و مشکلات متعددی را پشت سر گذاشتن
از هفت دولت آزاد بودن: شاد و آزاد بدون نگرانی از قضاوت دیگران زندگی کردن
از هول هلیم توی دیگ افتادن: از حرص و طمع زیاد به جای سود زیان دیدن
از یک قماش بودن: نگا. سر و ته یک کرباس بودن
اسباب‌بازی: وسیله‌ی بازی (به‌ویژه برای کودکان)
اسباب‌چینی: دسیسه‌چینی، توطئه‌چینی
اسباب زحمت: کسی یا چیزی که موجب دردسر و آزار شود
اسباب‌کشی: نقل اثاثه از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر
اسب چپ با همدیگر بستن: با هم کینه و دشمنی داشتن
اسب چوبین: تابوت
اسب را گم کردن دنبال نعلش گشتن: اصل را از دست دادن و دنبال فرع گشتن
اسپند روی آتش بودن: سخت نگران و دلواپس بودن، آرام و قرار نداشتن
استخاره کردن: (به کنایه:) وقت تلف کردن
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    استخوان‌بزرگ: شخص دارای اصل و نسب
    استخوان‌بندی: درست کردن انگاره و طرح
    استخوان ترکاندن: رشد ناگهانی اندام پس از رسیدن به سن بلوغ
    استخوان جلوی سگ انداختن: با بخششی ناچیز دهان کسی را بستن
    استخوان خرد (نرم) کردن: با رنج و زحمت بسیار چیزی به‌دست آوردن، دود چراغ خوردن
    استخوان‌دار: محکم، بااراده
    استخوان در گلو داشتن: رنج و سختی کشیدن
    استخوان را پیش گاو و کاه را پیش سگ انداختن: کار را به نااهل سپردن
    استخوان سبک کردن: (به کنایه:) بخشوده شدن گناهان، به زیارت رفتن
    استخوان‌فروش: ستایشگر آبا و اجداد
    استخوان لای زخم گذاشتن: بلاتکلیف گذاشتن، کاری را کش دادن
    استغفرالله: خدا نکند، خدای نکرده، هرگز
    استکانی زدن: می‌خوارگی اندکی کردن
    اسرار مگو: حرف‌های ناگفتنی
    اسکلت‌بندی: طرح‌ریزی، زیرسازی
    اسم درگوشی: نام دوم فرد مسلمان که نام یکی از امامان است
    اسم شب: کلمه‌ی رمز برای عبور به هنگام شب
    اسم شپش کسی منیژه خانم بودن: خودبزرگ‌بینی احمقانه داشتن
    اسم کسی را روی سنگ کندن: (در مقام نفرین:) مردن
    اسم‌ورسم: نام و مقام، شهرت و اعتبار
    اُس و فُس: اصل، مایه، چهارستون بدن
    اسیر خاک: مرده، تن‌پرور
    اشتباه لپی: اشتباه لفظی
    اشتر گربه: چیزهای نامتناسب با هم
    اشرفِ خر: حریصی که زیان کند، نه خود خورد و نه به دیگران خوراند
    اشکال‌تراشی: ایرادگیری، گره در کار اندازی
    اشک تلخ: نوشید*نی، اشک عاشق
    اشک تمساح: گریه ی دروغین
    اشک خنک: گریه‌ی ساختگی
    اشک کسی دم مشکش بودن: سخت زود رنج بودن، زود به گریه افتادن
    اشکنک سرشکنک داشتن: با خطر همراه بودن
    اشک کوه: یاقوت، لعل
    اشهد را گفتن: برای مرگ آماده شدن
    اصحاب منقل: اهل گفت‌وگو و سخن
    اصلاح: تراشیدن ریش و آرایش موی سر نزد مردان
    اصل‌ کاری: مهم‌ترین چیز یا شخص
    اصول دین پرسیدن: سوال‌پیچ کردن
    اطفال باغ: گل‌های تازه
    افاده ای خودپسند، از دماغ فیل افتاده
    اِف اِف (نام تجارتی:) در بازکن برقی
    افتادگی: پریشانی، احتیاج
    افتادن بچه: سقط شدن جنین
    افتادن به گردن کسی: به کسی تحمیل شدن
    افتادن تشت کسی از بام: رسوا شدن، باز شدن مشت کسی
    افتادن توی پوست کسی: کسی را وسوسه کرد
    افتادن توی هچل: گرفتار دردسر و ناراحتی شدن
    افتادن دست: از فرط کار زیاد در دست‌های خود احساس خستگی بسیار کردن
    افتاده: فروتن، متواضع
    افت کردن: کاهش یافتن، کم شدن
    افسار پاره کردن: سرپیچی کردن، یاغی شدن
    افسارسرخود: خود‌رای، افسارگسیخته
    افسار کسی را شل کردن: به کسی آزادی کمی دادن
    افسارگسیخته: سرکش
    افسرده‌بیان: بی‌هوده و بی‌مزه‌گو
    افسرده‌پستان: زن پیر و نازا
    افطاری: خوراکی که برای گشودن روزه می‌پزند
    افقی برگشتن: شهید شدن و روی دست‌ها تشییع شدن
    افندی پیزی: به‌ظاهر شجاع و در واقع ترسو، پهلوان پنبه
    اقبال کسی به برج ریق بودن: بداقبال بودن
    اُق زدن: بالا آوردن
    اُق گرفتن: حالت تهوع پیدا کردن
    اقل‌کم: دست‌کم، لااقل
    اکبیری: زشت، بی‌ریخت
    اَکه ننه: آدم آب‌زیرکاه
    اگر بمیری هم: به‌هیچوجه، هرگز
    اگر و مگر کردن: شرط و بهانه آوردن
    الابختکی: اتفاقی، تصادفی
    اَل اَمان: زینهار، پناه بر خدا
    الانه: همین حالا، هم اکنون
    الاو للا (به خدا که این است و جز این نیست) به هنگام اصرار و یکدنگی می‌گویند
    البرز: بلندقامت، دلیر
    التفاتی: داده شده، مرحمتی، اعطا شده
    الحق: به‌راستی، حقیقتن
    الحق و الانصاف: انصافن، حقن
    الدرم بلدرم کردن: بد و بیراه گفتن، ناسزا گفتن
    الدنگ: بیکاره، مفتخور، بی‌غیرت
    الف: قاچ خربزه و از این قبیل، بچه‌ی کوچک، سیخ، راست
    الف الف کردن: قاچ‌قاچ کردن
    الف به خاک کشیدن: خجالت کشیدن
    الفرار: گریز، بگریز !
    الف شدن اسب: هر دو پا بلند کردن اسب
    الف کوفی: چیز کج، آلت تناسلی
    الکی: بی‌هوده، بی‌خود، دروغکی
    الم‌شنگه: هیاهو، آشوب، جنجال، داد و قال
    الو: شعله‌ی آتش، در پاسخ به زنگ تلفن یا خانه می‌گویند (یعنی می‌شنوم)
    الواتی کردن: عیاشی و تباهـ*کاری کردن
    الو گرفتن: آتش گرفتن، (کنایه از شدت خشم و عصبانیت)
    اله و بله: چنین و چنان
    اله و بله کردن: لاف زدن، چنین و چنان گفتن
    الیسون و ولیسون: وردی است که برای کسانی که منتظرشان هستند می‌خوانند
    اما: اشکال‌تراشی، ایجاد شبهه
    اما توی کار آوردن: شک و تردید درست کردن، اشکال‌تراشی کردن
    امان دادن: کسی را پناه دادن، از گـ ـناه کسی گذشتن
    امان کسی را بریدن: کسی را درمانده و بیچاره کردن
    امروزه روز: این روزها، در این دوره و زمانه
    امشی زدن: (به زبان داش مشدی‌ها) کنایه از کشتن، بی‌حال کردن
    اُمُل: عقب‌افتاده، قدیمی
    امن و امان: بدون بیم و هراس
    انداختن: فروختن جنس بنجل و ارزان به بهای گران، درست کردن
    انداختن باد به غبغب: تکبر کردن، قیافه گرفتن
    انداختن پشت گوش: سهل‌انگاری کردن، دیر انجام دادن، کوتاهی کردن
    انداختن توی هچل: دچار دردسر و ناراحتی کردن
    انداختنی: جنس نامرغوب
    انسان: آدم خوب و پایبند به اصول اخلاقی
    انسان بودن: شریف و درست بودن
    اَنف کسی معیوب بودن: ابله بودن، خل بودن
    اَنَک شدن: تحقیر شدن، خجالت کشیدن
    اَنَک کردن: تحقیر کردن، خجالت دادن
    انکر منکر: بسیار زشت و بدترکیب
    انگار نه انگار: موضوع را نادیده بگیر!، گویی وجود نداشت
    انگشت بر چشم نهادن: پذیرفتن، مسلم دانستن
    انگشت بر حرف نهادن: ایراد گرفتن، نکته‌گیری کردن، اعتراض کردن
    انگشت بلند کردن: اجازه‌ی سخن خواستن
    انگشت به دندان گزیدن: متحیر شدن، حسرت خوردن
    انگشت به دهان: حیرت‌زده، سرگشته
    انگشت به دهان نهادن: متحیر ماندن
    انگشت خوردن: افسوس خوردن، پشیمان بودن
    انگشت در سوراخ مار کردن: دانسته خود را هلاک کردن
    انگشتر پا: چیز بی‌ارزش
    انگشت‌پیچ: نوعی گز رقیق
    اگشت توی شیر زدن و مایه گرفتن برای کسی: برای کسی نقشه کشیدن، از کسی بد گفتن
    انگشت رساندن: دست‌درازی کردن، دست زدن
    انگشت روی چیزی گذاشتن: موضوعی را مورد توجه قرار دادن
    انگشت زدن: انگشت در چیزی فرو بردن، امضاء کردن با اثر انگشت
    انگشت‌شمار: کم، معدود
    انگشت عسلی به‌دیوار کشیدن: هنگامه بر پا کردن، مردم را متوجه‌ی جایی کردن
    انگشت کردن: نگا. انگشت رساندن
    انگشت‌کوچکه‌ی کسی نشدن: بسیار فرودست تر از کسی بودن، اصلن با کسی قابل مقایسه نبودن
    انگشت‌نگاری: ثبت کردن اثر خطوط روی انگشتان برای شناسایی در آینده
    انگولک کردن: سر به سر گذاشتن، با انگشت به چیزی ور رفتن، نگا. انگشت رساندن
    اوا خواهر: مرد زن‌نما، مردی که علائق زنانه دارد
    اوت بودن: بی‌خبر بودن، از مرحله پرت بودن
    اوت کردن: بیرون انداختن، بیرون کردن
    اوراق: قراضه، اسقاط، ازکارافتاده
    اوراق شدن: از هم پاشیدن، از کار افتادن
    اوستا چسک: فضول و مزاحم، سرخر
    اوستاکار: استادکار، ماهر و مسلط
    اوضاع احوال: وضع و حال
    اوضاع کسی را بی‌ریخت کردن: زندگی کسی را آشفته کردن، کاسه کوزه‌ی کسی را به‌هم ریختن
    اوف شدن: (به زبان کودکان) زخم شدن، درد داشتن
    اوقات‌تلخی: ترش‌رویی، عصبانیت
    اول چلچلی: تازه به چهل سالگی رسیدن (اول بلوغ و خوشی)
    اول دشت: (نزد کسبه) نخستین فروش بامداد
    اهل بخیه: وارد در کار، اهل فن
    اهل بیت: اهل خانه، خانواده
    اهل حال: دوستدار تفریح و خوش‌گذرانی
    اهل دود: سیگاری
    اهل عمل: کسی که کم‌تر حرف می‌زند و بیش‌تر عمل می‌کند
    اهل کاری بودن: وارد بودن در کاری
    اهل کوفه: سست پیمان، بی‌وفا و غیرقابل اعتماد
    اهل محل: همه‌ی کسانی که در یک محل کار یا زندگی می‌کنند
    اهل نشست: تارک دنیا، گوشه‌نشین
    اهل و نا اهل: کس و ناکس، نجیب و نانجیب
    اهل هیچ فرقه‌ای نبودن: به کارها و چیزهایی که ناباب شمرده می‌شوند معتاد نبودن
    ای داد بیداد: کلامی است که به‌هنگام حسرت و افسوس می‌گویند
    ایراد بنی‌اسرائیلی: بهانه‎های بی‌خود و بی‌جهت
    این به آن در: چیزی که عوض دارد گله ندارد، در مقام انجام عمل متقابل می‌گویند
    این پا آن پا کردن: دودل بودن، وقت تلف کردن
    این پهلو آن پهلو شدن: این دنده آن دنده شدن، غلتیدن از پهلویی به پهلوی دیگر
    این تن بمیرد: سوگندی که یا در اصرار و یا در اثبات حرف خود یاد می‌کنند
    این تن را کفن کردی: نگا. این تن بمیرد
    این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست: از این گرفتاری به‌سادگی دفعات پیش رها نمی‌توان شد
    اینجانب: تعبیر گوینده یا نویسنده از خود
    این جور که بویش می‌آید: چنان که از ظواهر امر پیدا است، از فرار معلوم
    این خاکدان: دنیا
    این خط و این نشان: عبارتی تهدیدگونه برای منع کسی از چیزی یا انجام کاری، نگویی که نگفتم.
    این در و آن در زدن: برای انجام کاری کوشش بسیار کردن
    این دست و آن دست کردن: وقت تلف کردن، وقت کشتن، به عقب انداختن
    این دنده آن دنده شدن: نگا. این پهلو آن پهلو شدن
    این دو کله‌دار: خورشید و ماه
    این سفر: این بار
    این کلاه آن کلاه کردن: قرضی را با قرض دیگری پرداختن، از ریش برداشتن روی سبیل گذاشتن، کلاه تقی را سر نقی گذاشتن
    این و آن را دیدن: برای انجام کاری از همه کمک گرفتن
    این هلو این هم گلو: مثل آب خوردن، انجام این کار بسیار آسان است
    ای والله: در مقام تایید و اعتراف به برتری کسی گفته می‌شود، آری به خدا
    ای والله گفتن: به برتری کسی بر خود اقرار کردن
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا