یبار سر امتحان زبان حال نداشتم املای لغاتو حفظ کنم ، گذاشتم زیر دستم
اخر سر اومدن برگه هارو بگیرن باد زد املای لغاتم پرید جلوی چشمای معلمم
یادش بخیر...
یه بار تقلبمو گرفتن
همزمان میرسونم و میگرفتم
معلممون نوچ نوچ کرد و گفت حقانی از تو انتظار نداشتم
بعد یواش در گوشم گفت کجاشو اشکال داری تا برات بگم؟
من یه لبخند زدم... معلم خیلی پایه ای بود
اشکال دوستمم رفع کرد
خودشون ک نتونستن ولی یه بار هفتم بودم نیم صفحه از مطالعاتو رو دستم نوشته بودم و به یکی از دوستام تقلب رسوندم همونهم لوم داد ولی اخرش در کمال خونسردی با بهانه های چرتوپرت ب خیر گذشت و همون شد شروع پلههای ترقی من در مسیر تقلب
یه دفعه معلممون دید میخواست بگیره گذاشتم تو جیبم گفت جیباتو خالی کن خیلی نامحسوس چون میز آخر هم نشسته بودم انداختمش زیر شوفاژ...بعد گفت بلند شو هرچی زیر شوفاژو گشت پیداش نکرد.خودمم نمیدوستم چی شده ولی خیلی حال کردم پیداش نکرد.ولی متاسفانه آخرش برای منو دوستم نفری یدونه صفر گذاشت.