- عضویت
- 2017/02/06
- ارسالی ها
- 1,543
- امتیاز واکنش
- 22,715
- امتیاز
- 861
سلام دوستان
با خودم داشتم فکر می کردم برای بالا بردن انرژی مثبتمون میشه چه کاری انجام داد که به ذهنم رسید یه کار جالب انجام بدیم
بیاید همه با هم سوتی های جالب و خنده داری که برامون اتفاق افتاده رو اینجا برای هم تعریف کنیم و بخندیم
قطعا همه ی ما خاطرات یا سوتی های با نمک و شیرینی داریم که با یادآوریشون خنده روی لب هامون می نشینه
اولش خودم شروع می کنم:
ترم اول دانشگاه بودم، خوابگاه ما خیلی نزدیک دانشگاه بود، به همین خاطر صبح ها دیر تر از خواب بیدار میشدیم و با خیال راحت می تونستیم به کلاس برسیم
یه روز خواب موندم، به ساعت نگاه کردم دیدم هشت صبحه و الانه کلاسم شروع بشه، با سرعت هرچه تمام تر لباس پوشیدم و خودمو به کلاس رسوندم
یه مدت که گذشت دیدم هی نفرات جلویی باتعجب به من نگاه می کنن و با خنده های زیر زیرکی روشونو بر می گردون، با خودم گفتم خدایا چه خبره امروز اینا چشون شده!
چشمتون روز بد نبینه، وقتی از کلاس برگشتم متوجه شدم تمام این مدت مقنعه ام رو برعکس پوشیده بودم:aiwan_light_sarcastic_hand:
بعد این اتفاق روم نمیشد تو چشمای بچه ها نگاه کنم:aiwan_light_rofl:
زیر این پست شماها خاطرات یا سوتی های بامزه اتون رو بگید. می دونم شماها می تونید بامزه تر از من تعریف کنید پس بسم الله ..
با خودم داشتم فکر می کردم برای بالا بردن انرژی مثبتمون میشه چه کاری انجام داد که به ذهنم رسید یه کار جالب انجام بدیم
بیاید همه با هم سوتی های جالب و خنده داری که برامون اتفاق افتاده رو اینجا برای هم تعریف کنیم و بخندیم
قطعا همه ی ما خاطرات یا سوتی های با نمک و شیرینی داریم که با یادآوریشون خنده روی لب هامون می نشینه
اولش خودم شروع می کنم:
ترم اول دانشگاه بودم، خوابگاه ما خیلی نزدیک دانشگاه بود، به همین خاطر صبح ها دیر تر از خواب بیدار میشدیم و با خیال راحت می تونستیم به کلاس برسیم
یه روز خواب موندم، به ساعت نگاه کردم دیدم هشت صبحه و الانه کلاسم شروع بشه، با سرعت هرچه تمام تر لباس پوشیدم و خودمو به کلاس رسوندم
یه مدت که گذشت دیدم هی نفرات جلویی باتعجب به من نگاه می کنن و با خنده های زیر زیرکی روشونو بر می گردون، با خودم گفتم خدایا چه خبره امروز اینا چشون شده!
چشمتون روز بد نبینه، وقتی از کلاس برگشتم متوجه شدم تمام این مدت مقنعه ام رو برعکس پوشیده بودم:aiwan_light_sarcastic_hand:
بعد این اتفاق روم نمیشد تو چشمای بچه ها نگاه کنم:aiwan_light_rofl:
زیر این پست شماها خاطرات یا سوتی های بامزه اتون رو بگید. می دونم شماها می تونید بامزه تر از من تعریف کنید پس بسم الله ..
آخرین ویرایش: