قلمت رو به رخ بکش!

  • پیشنهادات
  • fatemeh_gh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/06/26
    ارسالی ها
    209
    امتیاز واکنش
    3,937
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    بوشهر
    "متن ناتمام"
    پیشنهاد4
    زندگی همیشه اونی نیست که انتظار داری.
    قدیمی ها گفتند زندگی گاهی پستی و بلندی داره،ولی انگار در مورد من فقط شامل قله های خشن و پرفرازه.
    با انگشتانم کرم مرطوب کننده رو روی صورتم پخش کردم.به صورت بی روحم نگاه کردم.آینه نقره صادقانه چهره زرد و مسکینم رو به رخ می کشید.
    صدای باز و بسته شدن درب ورودی خانه به گوش رسید. سرم تیر کشید و نالیدم:دوباره شروع شد!
    تنها ارزویی که حالا بیش تر از هر لحظه ی دیگه در ذهن خودم پرورشش میدم اینه که تنهایی رو به خوبی تجربه کنم تا بتونم با مسا ۀلی که فکر من رو به سمت خودش کشونده به راحتی کنار
    بیام...از طرف دیگه هم هر فردی میدونه که تنهایی و فکر بعد از هر مشکلی براش بهترین راهه.
    خواهرم بود و دوستش داشتم ولی با کمال احترامی که براش قاۀل بودم گفتم : _خواهش میکنم بزار تنها بمونم
    نیلوفر : ولی اخه...
    _الان دارم میرم بیرون سعی میکنم تا شب برگردم
    نیلوفر : فقط زود برگرد
    اینو گفت و از اتاق خارج شد. منم از در پشتی رفتم بیرون .
    همونطور که بچه ها رو تماشا میکردم اتافات جلوی چشمام رژه میرفتن و اشکام سرازیر میشدن.
    تازه زندگیم سیر صعود پیدا کرده بود ولی یهو با یه تلنگر افتاد و با سر خوردم زمین .
    مرد و زن به وسیله نکاح با یکدیگه پیوند داده میشوند و با مرگ از هم جدا میشن. بعضی از مرد ها و زن ها که عاشقانه همدیگه رو میپرستن اون لحظه ای رو دوست دارن که هردو با هم دیگه از دنیا برن.
    بعد از از دست دادن پدرو مادرم تنها یه خواهر برام موند و یه منه اس و پاس .
    مرگ پدر و مادرم و کار کردن من تویه خونه های مردم تونسته بود از من یه فرد سخت بسازه که به هیچکس و هیچ چیز به جز خواهرم توجه نداشته باشم.
    درسمو ادامه میدادم و تویه دانشگاه شبیه خیلیایه دیگه همین دانشگاه من رو با یکی پیوند داد. همین یک نفر با تمام ادمایی که تا به حال چشمم به خودش دیده بود تفاوت داشت .. خندیدن و تمام حسایه دنیا رو تونستم با اون بچشم و تجربش رو داشته باشم .. حسایی که شاید ارزویه هرکسیه که اونا رو تجربه داشته باشه ... خوشبختی نهایت زیباییه برای هرکس .
    مهربونی تویه وجود اون همچون گلی زیبا کاشته شده بود و هیچ وقت حتی یه گلبرگ از اون گل جدا نمیشد چون اون گل از خدا نشات میگرفت .
    من تونستم بفهمم که خدا وجود داره و هیچوقت سایه رحمتش رو از کسی دریغ نمیکنه. خدا به بنده هاش عاشقانه عشق میورزه و بنده هایی که قدرت درک این مطلب رو داشته باشن به خدا عاشقانه عشق میورزن .
    اسمون دل این بنده هیچوقت ابری نمیشد چون همیشه از مسیرهایی عبور میکرد که هیچ خطری از اونجا عبور نمیکرد .
    با کوچکترین تصمیماتی که تویه زندگیش میگرفت میتونستی پی به عاقل بودن اون فرد ببری.
    هیچ گاه از غصه حرف نمیزد چون اعتقادی نداشت به غصه هایی که با وجود خدا اونا هم وجود داشته باشن.
    هر روز از نردبانی بالا میرفت که اون رو به ارزوهاش بیشتر نزدیک میکرد و منم رو با خودش همراهی میکرد.
    این مرد طلایی گرانبها بود که نگهداری از اون زیبا بود .
    همه چیز خوب بود تا که فقط یک لحظه دریغ ....
     

    R.1.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/07
    ارسالی ها
    189
    امتیاز واکنش
    1,260
    امتیاز
    336
    همه چیز خوب بود تا که فقط یک لحظه دریغ از راه رسید
    اول دریغ نگاه بعد دریغ صدا و در آخر دریغ حضور.نمیدونم چی شدکه یه آن وسط اون همه زیبایی درست توی اوج خوشبختی از عرش عشق به فرش جدایی رسیدیم.یه عالم دیوونگی ،یه دنیا دلبستگی همه و همه یه شبه از بین رفت.شاید چشممون کردن،شاید دعا خوندن؛نمی دونم ولی از هم دور افتادیم یه سال تمام از تمام اون کارهایی که سادگیش نهایت زیباییش بود دور افتادیم یه سال بود که دیگه زمزمه نکرده بودیم دوست دارم یه سال بود که دیگه لمس نکرده بودیم دست هم رو ولی اون شب بعد از یک سال دوری دوباره دیدمش،دوباره همون نگاه،دوباره همون لبخند،دوباره همون آدم،خیره شدم مات شدم مثل هر بار قبل که توی نگاهش نگاه میکردم بازم حل شدم حس کردم خستگیش رو حس کردم تلخی لبخندش رو غم نگاهش رو آخه من حفظ بودم این نگاه رو مثل غزل های شیرین حافظ مثل متن کتاب درسی سوم دبستانمون مثل تمام روزای باهم بودنمون من این نگاه رو حفظ بودم...
     

    M.N.S.T

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/18
    ارسالی ها
    11
    امتیاز واکنش
    57
    امتیاز
    81
    سن
    24
    محل سکونت
    تبریز
    چشمان ام بسته بود هر آن منتظر بودم تا درب اتاق باز شود و هیبت تنفرانگیز اش را به عین ببینم ; دقایقی همانطور می گذرد چشمان را باز میکنم و نگاهم از آینه روی در میخ میشود : بسته است . بلند می شوم و همراه با بلند شدن ام چهارپایه چوبی صدایی قژقژ مانند از خود در می آورد ; سمت در می روم و پر تردید گوش هایم را به آن می چسبانم : صدایی جز صدای تیک تاک ساعت چوبی و عتیقه ی داخل اتاق نمی آید ناخودآگاه نگاه ام را به آن می دوزم انگار می خواهم با نگاهم به آن بفهمانم تا ساکت باشد اما با دیدن عقربه هایش چشمانم درشت می شوند و ابروان کم پشت و بی حالتم بالا می روند یک و چهل و پنج دقیقه شب است و او هنوز سری به این اتاق نزده چشمان ام از ساعت به روی دستگیره سر می خورند و با ترس به آن زل می زنند فکر های هولناک در سرم غوغا می کنند همه شان در این که او امشب به این خانه نیامده اتفاق نظر دارند اما در این که چه کسی آمده ، نه ...
    دستان لرزان ام آرام آرام روی دستگیره قرار می گیرند دستگیره پایین می رود حال کافیست تا درب را به طرف خود بکشم ...
    اما با شنیدن صدای شکستن شیشه دستم رها می شود و ناخواسته درب را باز میکنم با وحشت به دستانم و بعد به روبه رویم نگاه می کنم آن طرف درب و جایی که او ایستاده : سرش را خم کرده به لیوانی که حال شکسته هایش روی فرش دست بافت پخش شده می نگرد لباس هایش همه یک دست سیاه اند همرنگ مو های رنگ شده اش دستانش را داخل جیب هایش فرو کرده با پایش شیشه ها را یک جا جمع می کند و من خیره ی او و حرکاتش هستم مسخره است اما آرامشی از وجودش تمام افکار مخشوش ام را سر جایشان می نشاند ...
    سرش را بالا می کند و من دوباره از دیدن آن چهره خسته و خشنش با آن زخمی که از گوشه ابرو های پرپشت تا پایین آن چانه قوی و سخت کشیده شده در خود مچاله می شوم چشمان سیاه و ریزش وجودم را می کاود ; می خواهم به اتاق برگردم که صدایش منصرف ام می کند : جمع شون کن
    برمیگردم آرام به سمتش قدم برمی دارم نگاهش روی من است حسش می کنم اما من روی شیشه خورده ها زوم کرده ام به آن ها می رسم خم می شوم و دستم را روی اولیشان می گذارم انتظار دارم مثل آن روز پایش را روی دستانم فشار دهد تا شیشه درونشان فرو رود اما نمی کند این مرد را امشب چه شده ؟ پر تردید و تعجب همه ی تکه های بزرگ را روی بزرگ ترینشان می گذارم بر می خیزم به سمت سطل گوشه سالن رفته تکه شیشه ها را درونش می اندازم دستمالی هم خیس می کنم تا فرش را با آن تمیز کنم او هم به اتاق می رود در لحظه آخر می بینم که پاکت سیگار را از جیبش بیرون می آورد
    کارم که تمام می شود من هم به اتاق می روم او را می بینم که روی زمین نشسته و به تخت تکیه داده است یکی از زانوان اش جمع شده و پای دیگرش دراز شده دستش روی زانوی اش است و هر دم بالا پایین می آید و روی لبش می نشیند جلو تر می روم رو به رو یش می ایستم لب باز میکنم تا چیزی بگویم اما او پیش دستی می کند : « وسایلت رو جمع کن از فردا آزادی که بری » این را می گوید و همراه نفس اش دودی حاصل از یک پک عمیق را رها می کند و من ، من یخ می زنم افکار به ذهنم هجوم می آورند و خون در رگ هایم می خشکد گوش هایم آلارم میدهند و جمله اش بار ها همچون زنگی در سرم صدا می کند لب هایم از هم فاصله می گیرند اما صدایی توان گذر از تار های صوتی ام را ندارد احساس می کنم همان رنگ زرد هم از صورتم رخت می بندد و چشمان ام میخ دودیست که از دهانش بیرون میزند شاید دقایقی به همین منوال میگذرد که بر می خیزد با عصبانیت تنه ای به من زده از اتاق خارج می شود روی زمین می افتم و بالا خره صدایی از سد بغض همیشگی ام می گذرد ; آن را می شکند و می گذرد و همزمان با اشکی که روی صورتم می غلتد صدایم هم ضعیف گوشم را می نوازد : من آزادم
    .
    .
    .
    ببخشید یکم طولانی شد نتونستم جلو انگشتام رو بگیرم :campe45on2::aiwan_light_girl_to_take_umbrage2::aiwan_light_girl_to_take_umbrage2:
     
    آخرین ویرایش:

    Mahshid77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    79
    امتیاز واکنش
    566
    امتیاز
    246
    سن
    25
    محل سکونت
    بام نفت ایران
    متن 4
    سعی کردم به اعصابم مسلط باشم،مـسـ*ـت بود بوی گندش رو حس میکردم،سوت میزد منو دید
    _به به ...مادمازل...چه طوری؟
    خودش از حرفش خندید یه تعظیم کوتاهی واسم کرد ازش متنفر بودم چرا گول حرفاشو خوردم این همه خواستگار خوب داشتم چرا قبولش کردم جذاب بود؟غیر این جذابیت کوفتی چی داشت؟رفتم تو اشپزخونه چشمام می سوخت خوب بایدم بسوزه دیشب نخوابیدم اصلا من کی تونستم بخوابم؟صدای نکره اش باز اومد
    _خووووووشگل خااانم کجاااایییی؟؟؟
    بعد از چند دقیقه هیکلش تو چارچوب مشخص شد یه لبخند رو لبش بود به سمتم اومد دستمو روی شکمم گذاشتم بچه ام!تنها دلیل زندگیم نمیذارم!
    _برو عقب گمشو تو حموم بو نجاست کل خونه رو گرفته گمشوووو
    _کجا برم بی تو خووشگگگلم؟؟
    چسبیده بودم به کابینت این مرد وحشی بود بچه ام خدا بچم!محکم منو گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم جیغ کشیدم و فحشش دادم فایده نداشت می خندید!دستم به یه چیزی خورد چاقو!برش داشتم و فرو کردم تو شکمش!دادی کشید،برای اینده تباه شدم دروغ های زیادش،خیانتاش چاقو رو بیشتر فرو کردم گریه میکردم بعداز چند دقیقه صداش قطع شد به دستای خونیم نگاه کردم خدایا چه کار کردم؟
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت همراهی و قلم زیبای شما
    *مونولوگ های احساسی و زیبایی به کار بردید و این جای تشویق داره. به خصوص که تشبیهاتتون در قالب مونولوگ،خیلی ماهرانه و زیبا بود.

    *دوست عزیز، دقت کنید که نویسندگی با خاطره تعریف کردن فرق داره. متن شما علی رغم تمام احساسی که درش نهفته بود، ولی یه متن دنباله نبود. به جز یک خط، بقیه متن تماما مونولوگ بود. جوری که انگار شخصیت راوی فقط در حال تعریف کردن خاطراتشه که اون هم خیلی کلی بود.

    در متن دنباله، هدف به نتیجه رسوندن یه واقعه نیست، بلکه سعی داریم تا قلم شما رو به سمتی سوق بدیم که صحنه ای رو به تصویر بکشید تا خواننده بتونه به خوبی حسش کنه.
    توصیفات بصری و حسی کاراکترها، تصویرسازی محیط،تلفیق دیالوگ و مونولوگ و...، مواردی است که در یه متن باید وجود داشته باشه، تا سطح کشش و جذابیت بالا بره.پس سعی کنید در متنتون عناصر مختلف رو به کار ببرید.

    *نکته بعد مربوط به علائم نگارشی است که شما ازش زیاد بهره نبردید.علائم نگارشی ، باعث بالاتر رفتن کیفیت قلم شما و هم چنین راحت تر خونده شدن متن میشه و از هم مهم تر، باعث میشه احساساتتون رو ملموس تر انتقال بدید.

    موفق باشید
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    *متن جالبی بود . احساس کاراکتر راوی به خوبی شرح داده شده بود و همین امر، متن رو جذاب تر می کرد.

    *توصیفات حسی و بصری زیبایی به کار بـرده بودید. حس ترس و اضطراب به خوبی منتقل می شد.فضاسازی ها هم مطلوب عنوان شده بود و به شخصه لـ*ـذت بردم و بهتون تبریک می گم.

    *بعضی جمله بندی هاتون از لحاظ فنی کمی مشکل داشت. در واقع صورت نگارشی زیبایی نداشت و همین امر به قلم زیباتون لطمه میزنه. اگر سعی کنید این موارد رو در طی نوشتن اطلاح کنید، میزان ارزش کار بالا می ره.
    مثال:
    بالا خره صدایی از سد بغض همیشگی ام می گذرد ; آن را می شکند و می گذرد و همزمان با اشکی که روی صورتم می غلتد صدایم هم ضعیف گوشم را می نوازد : من آزادم

    فعل "می گذرد" دوبار و در فاصله کمی تکرار شده که صورت جالبی نداره.
    "نوازش ضعیف" از لحاظ ادبی معنای چندانی نداره و شما می تونید از اصطلاح بهتری استفاده کنید. بعلاوه چون هدف نوازش ، "گوش" هست؛ پس باید اصطلاحی که برای شدت نوازش بکار می برید، بعد از عبارت"گوشم را" قید بشه.

    جمله پیشنهادی:بالا خره صدایی از سد بغض همیشگی ام می گذرد ; آن را می شکند و از دهانم خارج می شود. همزمان با اشکی که روی صورتم می غلتد صدایم نیز گوشم را خفیف می نوازد : من آزادم

    *متنتون همونطور که مستحضرید طولانی بود و هدف این تایپیک ، ارائه توانایی ها در قالب متن کوتاهه. با این حال به خاطر احترام به قلم شما، از طولانی بودن متن به عنوان یه خصوصیت منفی می گذرم و از شما می خوام که هنرتون رو دوباره و در متن کوتاه به نمایش بگذارید.

    *مورد بعد علائم نگارشیه که در چند مورد محدود بکار بردید که تقریبا موارد استفاده اش درست نبود.
    علائم نگارشی باعث بالارفتن کیفیت متن و راحت تر خوانده شدن اثر میشه. سعی کنید از این به بعد، به استفاده صحیح از علائم نگارشی توجه کنید.

    موفق باشید
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    دوست عزیز، شما هم متن رو تنها به مونوگ و خاطره گویی محدود کردید و اجازه نمایش هنرتون رو به درستی ندادید.
    احساسات رو زیبا بیان کردید ولی نحوه بیانتون یکسان و در یک امتداده.
    سعی کنید در قالب متن، از توصیفات ، تصویرسازی ها، به تصویر کشیدن احساسات کاراکتر، دیالوگ ها و... بهره ببرید تا میزان جذابیت متن بالا بره.
    مثلا همین لحظه به هم رسیدن(وصال) بعد از یک سال رو ،می تونید خیلی زیبا و قابل لمس شرح بدید.

    مثال:
    نم اشک دیدم رو تار کرده بود. با خشم انگشتان دست چپم رو روی چشمام کشیدم . نمی گذاشتم دیگه چیزی مانع دیدن عزیزجانم بشه،حتی این اشک های مزاحم!
    صدای گرفته و خش دارش، مثل آب حیاتی بود که دل تشنه محبتم رو سیراب کرد:المیرا!
    اشک های مزاحم دوباره کره چشمانم رو محاصره کردند و کمی بعد، جویبار عشق و حسرت روی گونه هام جاری شد.
    قدمی به سمتم برداشت و قلب من همزمان از حرکت ایستاد. چیزی درونم شکست،به نسبت سال قبل، لاغرتر شده بود و شانه هاش خمیده تر.
    دلم گرفت از دیدن خرمن موهای خاکستری رنگ، که حالا به جای گیسوان مشکیش دلبری می کردند.
    گام دیگری برداشت و ریه هام حریصانه عطر وجودش رو شکار کرد.
    دست های لرزونم رو کنار بدنم مشت کردم،تا مبادا پرواز کنم و دست هام رو دور شانه هاش حلقه بزنم و تن خسته ام رو به آغوشی بسپرم، که یک سال از داشتنش محروم بودم.
    گام دیگری برداشت و درست در فاصله چند سانتی ام متوقف شد. ساک سرمه ای رنگ از دستش رها شد و روی موزاییک های سفید سالن سقوط کرد.
    برق اشک درون جنگل خرم چشمانش هویدا بود. نگاه خیره اش رو تاب نیاوردم و چشم بستم. لب های خشکم رو روی هم فشردم تا مبادا از دلتنگی و دلشکستگی فریاد بزنم.



    البته هر قلم و سبکی می تونه زیبا باشه و منظور من لزوما یک قلم خاص نیست و متن بالا، صرفا مثالیه تا شما با عناصر متن بیشتر آشنا بشید.

    موفق باشید
     
    آخرین ویرایش:

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    سپاس بابت قلم زیبای شما
    پیش نویس:اوه!اوه! بیچاره ما مردها! چرا ازمون هیولا می سازید؟:aiwan_lightsds_blum:

    * درونمایه متن جالب بود و من رو یاد سکانسی از یک فیلم انداخت.

    *تصویرسازی خاصی به کار نبرده بودید و می تونستید این صحنه رو با کیفیت بیشتری به نمایش بگذارید. مثلا لوکیشن آشپزخونه رو اگر با توصیفات حسی و بصری عنوان کنید(در حد تعادل)، میزان جذابیت و هیجان متن خود به خود بالا میره.

    مثال:
    بعد از چند دقیقه هیکلش تو چارچوب مشخص شد.یه لبخند رو لبش بود. به سمتم اومد. ناخودآگاه دست راستم رو روی شکم برآمده ام گذاشتم.
    سوی نگاهش روی جایگاه دستم نشست و پوزخند کثیفی زد. از چشم های به خون نشسته اش وحشت کردم و شکمم رو در دستم بیشتر فشردم. با هرگامی که به طرفم برمی داشت ،قدمی به عقب می رفتم. از ترس نفس نفس می زدم و اضطراب از دست دادن تنها دلخوشی زندگیم، قلبم رو به تکاپو انداخته بود. کمرم به سنگ سرد روی کابینت چسبید و همزمان نفسم قطع شد. پوزخند روی لبش رنگین تر شد و با دست هاش شونه هام رو گرفت. بوی منزجر کننده دهانش، حالم رو بهم می زد. با صدای لرزونی گفتم:برو عقب!
    قهقهه وحشتناکی زد و شانه های نحیفم رو فشار دادو بریده بریده گفت:بدون تو... کجا... برم خوشگلم ؟

    *دوست عزیز، برای بالا رفتن کیفیت متن و ملموس تر شدنش، سعی کنید از علائم نگارشی به درستی استفاده کنید.

    *نکته بعد: برای انتقال شدت احساستون از تکرار یا کشیدن حروف یا علائم نگارشی خودداری بفرمایید. بعنوان مثال، عبارت "خوووووشگگگلم" یا "گمشووو" از لحاظ ادبی اشتباهه و صورت زیبایی برای نویسندگی نداره. هم چنین"؟؟؟؟؟" هم از دیگر اشتباهات هست که کیفیت قلمتون رو پایین میاره. مثلا به جای تکرار "و" در فعل "گمشو" می تونید از عناصر نگارشی برای انتقال شدت گفتار کمک بگیرید:
    آب دهانم رو قورت دادم و در حالی که از ترس می لرزیدم جیغ بلندی کشیدم:گمشو!

    موفق باشید
     
    آخرین ویرایش:

    Mahshid77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    79
    امتیاز واکنش
    566
    امتیاز
    246
    سن
    25
    محل سکونت
    بام نفت ایران
    سلام ممنون از نقدتون،چیزی که نوشتم یهویی بود بدو فکر قبلی مشخصه که ایراد هم داره!
    کشیدن حروفم به خاطر اینکه مـسـ*ـتی شخصو نشون بدم!کی گفته مردا هیولان؟؟؟مردا فرشته ان!همه مردا بد نیستن و این یه متن بود نه بیشتر:campe45on2:
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا