توی اشپزخونه داشتم باخاتون حرف میزدم که یکهو دیدم اربـاب بااون تیپ خاصش اومدو رو به من گفت: تو بیاتوی اتاقم باهات کار دارم.
_ولی اربـاب من...
_حرف نزن بیا.
_چشم اربـاب.
و به سمت اتاقش رفت. این دراز بی خاصیت بامن چکار میتونه داشته باشه؟ هین نکنه قضیه رو فهمیده؟! وای خداکنه نفهمیده باشه وگرنه من رو فلک میکنه.
باکفش های پاشنه بلندی که به پا داشتم، باترس و لرز رفتم. صدای پاشنه کفشم توی کل خونه اکو شد، خونه بزرگشون سوتکور بود، راستی امروز چرا این خونه انقدر ساکته؟حتما علت خاصی داره.
رسیدم به اتاق شازده اربـاب و با انگشت اشاره دست راستم به در اتاق ضربه زدم، تق تق:
_بیا تو.
تو ذهنم ادای حرف زدنش رو در اوردم"بیا تو"ایش، اخه این چه طرز حرف زدن با یه خانم متشخصه؟ صدای نحسش رشته افکارم رو پاره کرد:
_چرا دم در ایستادی؟ منتظری برات کارت دعوت بفرستم تا داخل اتاق بیای؟
_نه، ببخشید چشم اربـاب الان میام داخل.
مثل ادم حرف نمیزنه که، اصلا این کی مثل ادمیزاد حرف زده که الان بار اولش باشه؟بسم الله گفتم و تق تق کنان رفتم تو و دررو بستم.
ببخشید من فقط میتونم اینجوری بنویسم.
لطفا بخونید و با نظراتتون من رو از نقاط ضعف و قوت متنم مطلع کنید.
_ولی اربـاب من...
_حرف نزن بیا.
_چشم اربـاب.
و به سمت اتاقش رفت. این دراز بی خاصیت بامن چکار میتونه داشته باشه؟ هین نکنه قضیه رو فهمیده؟! وای خداکنه نفهمیده باشه وگرنه من رو فلک میکنه.
باکفش های پاشنه بلندی که به پا داشتم، باترس و لرز رفتم. صدای پاشنه کفشم توی کل خونه اکو شد، خونه بزرگشون سوتکور بود، راستی امروز چرا این خونه انقدر ساکته؟حتما علت خاصی داره.
رسیدم به اتاق شازده اربـاب و با انگشت اشاره دست راستم به در اتاق ضربه زدم، تق تق:
_بیا تو.
تو ذهنم ادای حرف زدنش رو در اوردم"بیا تو"ایش، اخه این چه طرز حرف زدن با یه خانم متشخصه؟ صدای نحسش رشته افکارم رو پاره کرد:
_چرا دم در ایستادی؟ منتظری برات کارت دعوت بفرستم تا داخل اتاق بیای؟
_نه، ببخشید چشم اربـاب الان میام داخل.
مثل ادم حرف نمیزنه که، اصلا این کی مثل ادمیزاد حرف زده که الان بار اولش باشه؟بسم الله گفتم و تق تق کنان رفتم تو و دررو بستم.
ببخشید من فقط میتونم اینجوری بنویسم.
لطفا بخونید و با نظراتتون من رو از نقاط ضعف و قوت متنم مطلع کنید.