ادامه...
میدونی من چقد گله دارم بخاطر روزایی که بعد از عروسیمون برای من رویایی بود اما برای تو نه چرا قبل از ازدواج اخلاقت فرق میکرد؟چرا حالا مثل همون موقع ها که با هزار شوق و ذوق و اشتیاق میخواستی بیای منو یواشکی ببینی و بری حالا برای دیدنم اصلا هیچ ذوقی نداری مگه من چمه هااان؟ من همون النازی هستم که قبلاً بودم ولی تو رو نمیدونم و نمیشناسمت تو خیلی باکامران من فرق داری
همینطور که حرف دلمو میگفتم اشک از چشمم سرازیر میشد..
بخداا منم ادمم منم دل دارم مثل بقیه زنـ*ـا دلم میخواد با شوهرم برم بیرون ،بگردم،خوش باشم مگه من چه فرقی با بقیه زنـ*ـا دارم که نمیتونم این چیزای کوچیک و توی زندگیم داشته باشم؟
دیگه صدای هق هقم بلند شده بود . توان کنترل گریمو نداشتم ،دست و پاهام یخ کرده بود،میلرزیدم،دلم یه آغـ*ـوش میخواست یه آغـ*ـوش گرم و امن که بتونم توش فرو برم اینم شده بود یکی از آرزو هایی که به دلم مونده بود فقط یه آغـ*ـوش....!
نگاه سردی بهش انداختم دیدم همونطور وایساده و نگام میکنه برام عجیب بود خیلی عجیب چون همیشه قبل از تموم شدن حرفام منو کتک میزد اما حالا فقط نگام میکرد..
یه نگاه از جنس مهربونی و دلسوزی که فقط تا زمان قبل از ازدواجمون تو چشش دیده بودم
حرف دلمو بلند داد زدم من فقط یه آغـ*ـوش میخوام لعنتی من چیزایی رو میخوام که هیچ خرجی ندارن..و باز صدای هق هق گریه های من بود که سکوت خونه رو پر میکرد..
زانومو بغـ*ـل کردم و باصدای بلند گریه کردم یه غم بزرگ تو دلم بود خیلی بزرگ..
یهو صدای بسته شدن در اومد که فهمیدم رفته..پیش خودم گفتم هه اینو باش حتی نیومد منو یه بغلم کنه..ندای درونم صدای تلنگرش به گوشم رسید
چیزایی میگیا الناز این کی تو غم هات کنارت بوده ؟کی؟ هااان؟
راستم میگفت..