- عضویت
- 2016/04/06
- ارسالی ها
- 2,276
- امتیاز واکنش
- 23,187
- امتیاز
- 916
بررسي شخصيت پردازي در رمان سووشون
بهسازي الگوي كنشگران گرماس
بررسي ساختاري رمان هاي فارسي باتوجه به كمبود آثار پژوهشي در اين زمينه، اهميت فراواني دارد. منتقدان فارسي زبان در بيشتر تحليل هايي كه در نقد آثار ادبيات ايران نوشته اند، بيش از آن كه به متن، به عنوان يك پديدة مستقل براي بررسي بنگرند، آنرا به عنوان ابزاري براي تبيين جنبه هاي مختلف موضوع هاي غير ادبي مانند سياست، جامعه شناسي، روان شناسي و... به كار گرفته اند. اين نوع نگاه به آثار ادبي با بررسي عناصر درون و كشف الگوي پيوند آنها، دركي بهتر از ماهيت ادبيات ايجاد مي كند و با ارائه شگردهاي خلق آثار ادبي برتر به گسترش الگوهاي پردازش اثر ادبي كمك مي كند. با پيشرفت الگوها، ادبيات حركتي رو به جلو و خلاقانه خواهد داشت و پويايي ادبيات و نوآوري آن در ايجاد تحول و پيشرفت در فرهنگ جامعه بسيار مؤثر خواهد بود. بنابراين استفاده از روش هاي ساختاري كه تنها، متن را مبنا و محور سنجش مي داند، روشي شايسته و درخور توجه است. البته اين بدان معنا نيست كه آثار غني فارسي را به اجبار با معيارها و موازين نقد ادبي رايج در دنيا تطبيق دهيم، بلكه هدف اين است كه با الهام از كوشش هاي فراوان برخي از منتقدان و نظريه پردازان ادبي كه براي مطرح شدن ادبيات به عنوان يك علم، نهايت تلاش خود را نموده اند، به دركي دقيق از ويژگي هاي يك اثر دست يابيم و برپاية دريافت هاي متن محور، به سنجش آثار ارزنده ادبي كه پشتوانه هاي فرهنگ قومي و ملي است، بپردازيم.
در اين پژوهش با نگاه به يكي از همين الگوها كه كه محصول تفكر و تعمق نظريه پردازان ادبي است به بررسي شخصيتهاي رمان سووشون خواهيم پرداخت. اين رمان، رمان شخصيت است چراكه كنشها در اين رمان درخدمت معرفي و به دنبال آن، نمايش سير تعالي يكي از همين شخصيتها است. از اينرو در تحليل و بررسي كنشهايي كه شكلدهنده به دايره حركتي هر يك از كنشگران است نظريهاي همچون الگوي كنشگران گرماس راهگشاست. آلژيرداس ژولين گرماس، بنيانگذار شاخة فرانسوي نشانهشناسي، طرح جديد و نظاممندي براي تحليل شخصيت ارائه كرده است. او با رويكرد كل به جزء گرايانه، مقولههاي كلي به نام كنشگر ارائه ميدهد و شخصيتهاي بيشمار داستاني را در شش مؤلفه دوگانه معناشناسي خلاصه ميكند.
در راستاي نشان دادن اهميت اين عنصر داستاني اين بخش را با سخن معروف هنري جيمز آغاز ميكنيم: «مگر شخصيتپردازي، چيز ديگري جز تعين بخشيدن به حادثه است؟ حادثه، مگر چيز ديگري جز تجسم بخشيدن به شخصيت است؟ مگر نه اينكه يك تابلوي نقاشي و يا رمان چيزي جز توصيف يك شخصيت نيست؟ مگر ما در تابلو يا رمان به دنبال يافتن چيز ديگري هستيم»( اخوت،268:1371)
نظريه هاي شخصيت
نظريههاي شخصيت را ميتوان به سه دسته عمده تقسيم كرد:
1- نظريۀ كنشي: از نظر معتقدان به اين نظريه، هرشخصيتي در داستان نقشي به عهده دارد كه بايد آن را انجام دهد و در حقيقت شخصيت چيزي جز بازيگر نيست. از اين رو معتقدان به اين نظريه، شخصيت را كنشگر (actant) مينامند. پروپ، تودوروف، گرماس، بارت (پيش از s/z) از زمره اين نظريه پردازان هستند.
2- نظريه معنايي: از نظر معتقدان به اين نظريه، شخصيت تنها عاملي نيست كه بايد نقشي را بازي كند بلكه هويت او بسيار پيچيده است و از مجموعه اي از مشخصه هاي معنايي تشكيل ميشود. بارت (پس از s/z) داراي چنين نظري است.
3- نظريه اسمي (اسم گرايانه): نام گرايان و نشانه شناسان معتقدند كه شخصيت تنها در بافت متن معنا دارد و بس و اگر بخواهيم او را از متن خود جدا سازيم و مانند موجودي واقعي ارزيابي كنيم كه داراي تعين است ماهيت ادبيات را درست نشناخته ايم . بنابراين از نظر آنها شخصيت صرفا نشانه و نامي بيش نيست و در داستان تمام ثقل و تعين خود را از دست ميدهد (اخوت، 1371: 145-172).
رويكرد تحليلي گرماس
گرماس با اتكا به تحليل شكلشناسانة پروپ3و با ارائة طرحوارة روايي كنش، شخصيت را در قالبي جديد در معرض تحليل و بررسي قرار ميدهد. او، هفت دسته شخصيت پروپ را در سه دسته دوتايي كنشگر4 بر اساس تقابلهاي دوگانة معناشناسي جاي داد. «گرماس در كتاب ساختار معنايي5 (1966)، با درك عمليتر از طرح پروپ، توانست با استفاده از مفهوم كنشگر، به مختصر كردن كار او بپردازد. با توجه به شش كنشگر ذهن و عين، فرستنده و گيرنده، ياري دهنده و دشمن ميتوان حوزههاي عمل گوناگون پروپ را استنتاج كرد» (ايگلتون، 1386: 144).
شش حوزة عمل گرماس عبارتند:
شناسنده/موضوع شناسايي 2. فرستنده6/ گيرنده7 3 .كمك كننده/ مخالف
با نگاهي دقيق به الگوي گرماس مشخص ميشود كه او به جاي اينكه به ماهيّت خود شخصيتها بپردازد، ارتباط و مناسبات شخصيتها را مورد بررسي قرار ميدهد.
كنشگر فرستنده در مدل گرماس و با توجه به قصههاي عاميانه، ابر ياريگر است مثل پادشاه، خدا يا فردي كه قدرهاي جادويي نيكوكارانه دارد (تولان، 1386: 151). اين كنشگر به هنگام انطباق با نوع ادبي رمان، قابليت پذيرش نقشهاي ديگري نيز دارد. بدين معني كه اين كنشگر صرفاً از حد يك ابر ياريگر خارج شده و به حيطهي كنشگري وارد شده كه فاعل را براي رسيدن به هدف ترغيب ميكند. بنابراين اين كنشگر، تنها ابر ياريگري نيست كه با مداخلهي او بحران داستان به اتمام رسد بلكه كنشگري است كه آغازگر سلسلهوار حوزههاي كنشي است. به عبارت ديگر اين كنشگر كه در قصههاي عاميانه، نوعي پايان دهنده است، در نوع ادبي رمان ميتواند آغاز كننده باشد. با توجه به اين موضوع كنشگر فرستنده، در ارتباط مستقيم با فاعل قرار ميگيرد تا او را براي دستيابي به يك هدف تشويق و ترغيب نمايد. شايان ذكر است اين مورد با ارائهي قالبي جديد توسط آقاي عباسي در كتاب «صمد ساختار يك اسطوره» اصلاح شده است.
عليرغم صحت ساختاري اين الگو به واسطهي قرار گرفتن كنشگر اصلي در مركزيت اين شش مؤلفه، الگوي فوق داراي نقص ديگري شده و آن قرار گرفتن كنشگر گيرنده در خارج از مسير مستقيم «هدف» است كه اين امر با جهت عكس پيكانها، برجسته شده است. در صورتي كه كنشگر گيرنده از هدفِ كنشگر اصلي، ذينفع گرديده است. با بررسي دقيق هر يك از عوامل كنشي در بطن رمان سووشون، مشخص گرديد كه «هدف» همچون واسطه و وسيلهي است كه رسانندهي منفعت به كنشگري به نام كنشگر گيرنده است و از آنجا كه اغلب كنشگران حاضر در رمان سووشون نيازمند به دريافت كمك يا سود و منفعتي هستند اين كنشگر در اين رمان جايگاهي ويژه و حتي قابل ترحم دارد
داستان سووشون با توصيف مكاني آغاز ميگردد كه بستر ظهور نوع خاص كنش كنشگران اصلي داستان است. در واقع فصل آغازين اين رمان را با كمي تسامح ميتوان معرفينامهي شخصيتي همگي كنشگران حاضر در روايت، به شمار آورد. دو عنصر «خشم» و «ترس» كه تعيين كنندهي حوزههاي كنشي يوسف و زري تا پايان داستان است، عامل اصلي و شكل دهنده به ساختار كنشي اين كنشگران است.
رمان سووشون را ميتوان به دو بخش سياسي ـ اجتماعي و خانوادگي تقسيم كرد كه هر يك داراي قهرمان جداگانهاي است. در بخش سياسي ـ اجتماعي، يوسف قهرمان يكه تاز داستان است. او در بافتار متني رمان سووشون، يوسف شده است. گرچه خواننده در پسزمينههاي فرهنگي_ اجتماعي ساختار ذهن خود قهرماناني با حوزهي كنشي يوسف را ميشناسد با اين وجود، اين امر باعث نميشود كه صرفاً با اتكاء به نظريهي واقعگرايي دربارهي شخصيت كه ماروين مدريك در سال 1961 آن را يكي از دو نگرش افراطي درباره شخصيت ميداند (ر.ك. ريمون ـ كنان، 1387: 46)، از ديدگاههاي روانشناسانه و روانكاوانه به بررسي چنين شخصيتي پرداخت. از اين رو با استناد به حوزهي كنشي او و كنشگران ديگري كه عاملان اصلي شكلگيري دايرهي حركتي او هستند ميتوان به تحليل درون متني شخصيت او و ديگر شخصيتهاي داستان پرداخت. و در بخش خانوادگي داستان، زري قهرمان داستان است. در واقع او مهمترين شخصيت رمان است.
عوامل كنشي در ارتباط با شخصيت زري
مهمترين شخصيت رمان سووشون، زري است كه قهرمان بخش خانوادگي داستان است. تمام رمان و حتي قهرمانيهاي ديگر قهرمان داستان در سايهي وجود او رنگ و معنا مييابد. كنشهاي او فضاي سياسي ـ اجتماعي رمان سووشون را به درجه دوم اهميت ميكشاند تا جايي كه مخاطب به دنبال عاقبت و نتيجه جنگ و عواقب آن نيست بلكه مشتاقانه سير حركتي زري را دنبال ميكند. بنابراين فضاي سياسي ـ اجتماعي داستان با تمام مظاهر آن از جمله يوسف، بستري است براي ظهور و بروز نوع كنش اين شخصيت. خوانندهي داستان سووشون در همان آغاز روايت، به تماشاي شخصيتي پوشيده در پردهي ترس و نگراني مينشيند. اين ترس و احتياط، آغاز حوزهي حركتي زري است كه همچون پيرنگي محكم و گسستناپذير تا انتهاي روايت، دامنهي كنشي زري را در يك سطح مشخص به پيش ميبرد. با خوانش8 اوليه و ابتدايي داستان به نظر ميرسد كه زري، شخصيت منفعلي است كه در پايان داستان به يكباره تغيير كرده و از پيلهي خود بيرون آمده است ولي با خوانشي دقيق و با بررسي تكتك كنشهاي او در طول روايت، مشخص ميگردد كه زري، تنها شخصيت پوياي داستان است شخصيتي كه روند تغيير و تحول او از همان فصل آغازين رمان آغاز شده، در طول روايت بسط يافته و در پايان متحول شده است.
زري در بيشتر صحنههاي حضورش در روايت در نقش كنشگر اصلي ظاهر شده است. حتي زماني كه كنشهاي فعال داستاني را مردان پوياي داستان بر عهده دارند. زماني كه زري در مركزيت حوزههاي كنشي قرار ميگيرد، اهداف و ساير كنشگران مرتبط با او، شايان توجه است. در آغاز داستان، هدف و موضوع مورد جستجوي زري بر خلاف هدف يوسف كه امري انتزاعي و آرماني است، كاملاً تجريدي و مادي است. هدف او بازگرداندن گوشوارههاي از دست رفتهاش است كه تا اواسط رمان همچون دغدغهاي مهم، ذهن زري را به خود مشغول داشته است. با ادامهي روند روايت و مسير رو به رشد زري، اهداف او بزرگتر و انتزاعيتر ميشود با اين تفاوت كه اهداف او صرفاً به خانه و خانواده محدود ميشود. از نُه حوزهي كنشي كه زري نقش كنشگر اصلي را بر عهده دارد، يك سوم اهداف او در وجود خسرو، پسرش، خلاصه ميشود. بدين معني كه پساز انديشهي پس گرفتن گوشوارههايش، مقاومت در برابر بردن اسب خسرو براي دختر حاكم، چنان فكر و ذهن زري را مشغول ميكند كه از گوشوارهها غافل ميشود چرا كه در اينجا استعمار به حيطهي خصوصي پسر دوازده سالهاش رخنه كرده و اين امر با اصليترين هدف زري كه حفظ آرامش خانواده كوچكش است در تضادي عميق است.
با قرار گرفتن كنشهاي زري در الگوي گرماس، كنشگران ياري دهنده و بازدارندهي او نكات جالب توجهي را آشكار ميسازند. بازدارندگان او در پيرفتهاي مختلف: 1- گيلان تاج (دختر دوازده ساله حاكم)، 2- دختر تازه عروس حاكم 3- ژاندارم ساده روستايي 4- علاقه خسرو به سحر 5- بيماران ديوانهخانه 6- ترس از به خطر افتادن فرزندان، هستند.
همانطور كه مشاهده ميشود هيچ يك از موارد فوق داراي قدرت بازدارندگي پر خطري نيستند وليكن همگي آنها دنياي زري را تا حد يك بحران به پيش ميبرد. از طرف ديگر ياريگران او نيز جالب توجه است. تا فصل هفتم رمان و تا زمان بردن اسب خسرو، غلام خانه به ياري زري مي شتابد كه در اينجا زري نه تنها ياريگر غلام را پذيرا نميشود بلكه به عنوان كنشگري بازدارنده، بنا به مصالح، غلام را از ايستادن در برابر ژاندارم بر حذر ميدارد. در پيرفت دادن خبر مرگ دروغين سحر به خسرو، مينا دختر سه ساله زري در جايگاه كنشگر ياريدهنده قرار ميگيرد. همانطور كه مشاهده ميشود ياريگر زري از حد غلامي بي اختيار به كودكي سه ساله تقليل مييابد. بي شك جايگزيني اين شخصيتها در جايگاه عوامل كنشي آشكار كننده و شفافگر نمايههايي است كه در ژرف ساخت روايت و در سطح معنايي كلام، بسط دهندهي مفاهيم عميقي است كه روايت سووشون بر پايهي آن بنا شده است و آن فريادي خاموش در برابر مصيبتي بزرگ به نام استعمار است. بنابراين ساختار، همگام و همسو با معنا پيش رفته و به ياري يكديگر به مفهوم متن و شكلگيري بافتار متني منجر شده است.
علاوه بر نقش كنشگر اصلي، كنشگري زري در حيطهي كنشگر مخالف نيز شايان توجه است چرا كه در مجموعِ پنج حوزهي كنشي كه زري در جايگاه كنشگر بازدارنده قرار گرفته است، در سه مورد، كنشگر اصلي ابوالقاسم خان است. به عبارت ديگر زري، بازدارنده و مخالف فعاليتهاي برادر شوهر خود است. همين امر گوياي آن است كه در لايههاي زيرين روايت، زري اصليترين ياريگر يوسف در راه رسيدن به اهدافش است گرچه در حوزهي مستقيم ياريگري او قرار نميگيرد. ميتوان گفت وجود زري خواه و ناخواه بستر را براي فعاليت يوسف هموار ميكند. قابل ذكر است كه در هيچ جاي رمان، زري در جايگاه كنشگر فرستنده و گيرنده قرار نميگيرد. زري، نه فرستنده و ترغيب كنندهي كسي براي انجام عملي است و نه گيرنده و سود برنده از كنش كنشگري. گويي وجود همگان براي زري، ارزشمند و حائز اهميت است ولي وجود زري در خاطر هيچ كس جايي ندارد تا به خاطر او عملي انجام شود يا نفعي به وجود او برسد.
عوامل كنشي در ارتباط با شخصيت يوسف
مكان آغازين داستان در راستاي بروز خشم يوسف كه در واقع حكم معرفينامهي شخصيتي اين كنشگر است، به تعبير بارت داراي كاركردي هستهاي است. در كل رمان، يوسف داراي يك حوزهي حركتي مشخص و بي تغيير است. او از ابتدا تا انتهاي رمان داراي «هدف» مشخصي است. هدفي كه در راستاي رسيدن به آن آرامش را از خانواده خود سلب كرده است. گويي نجات مردم از فقر و بدبختي و ايستادگي در برابر استعمار تا آنجا براي يوسف حايز اهميت است كه هدف و موضوع مورد جستجوي همسرش، زري، را كه حفظ آرامش خانواده است از او سلب كرده است. فقر و بدبختي جاري در تار و پود رمان سووشون كه اوج آن در اوضاع اسفبار بيماري و مرگ و مير مردم برجسته شده است، چنان محركي است كه يوسف را مقتدرانه و بدون تزلزل در برابر استعمار و استبداد به مقاومت و ايستادگي ميكشاند. بنابراين، اين محرك داراي چنان قدرتي است كه بر دل يوسف ترس از تنهايي و بي ياوري را راه نميدهد. يوسف در تمام صحنههاي داستان تنها و بي پشتيبان است. «برادر» كه در پس زمينههاي فرهنگي جوامع بشري و به خصوص در كشور ايران، تجلي و نماد پشتيبان و ياور است، در اين داستان به عنوان كنشگري مخالف در مقابل برادر خود ايستاده است. در تمام پيرفتهايي كه يوسف مركزيت روايت را در اختيار گرفته است، كنشگر ياريگري مشاهده نميشود. در عوض، كنشگر مخالف او قويترين و مستبدترين شخصيت داستان است. نكته جالب توجه كه با قرار گرفتن كنشهاي يوسف در الگوي گرماس مشاهده ميشود، عدم حضور خانوادهي يوسف ـ جز در يك مورد ـ در جايگاه هدف او است. يوسف، كاملاً از خانواده خود غافل شده و عليرغم علاقهي قلبي، آنها را از دايرهي حركتي خود كنار گذاشته است و تنها در شب رفتن پسرش به خانهي حاكم، متوجه شده كه در اين مدت در خانواده كوچك او چه اتفاقي رخ داده و همسرش چه مصائبي را از سر گذرانده است. كه در اينجا نيز به جاي همدلي و همراهي با همسر، وي را سرزنش ميكند و در برابر او به ضد قهرمان تبديل ميشود.
پس از قرار گرفتن يوسف در نقش كنشگر اصلي، بيشترين حوزهي كنشي فعال او، حوزهي كنشي كنشگر مخالف يا بازدارنده است. نقش هستهاي او در رمان سووشون مخالفت با فروش آذوقه به قشون خارجي است و در اين راستا با مستر زينكر، با اصرارهاي برادرش كه سعي در راضي كردن او به توافق با فرنگيها دارد و با بيتدبيري دوستان ايلاتي خود كه با فروش آذوقه به قشون خارجي سعي در خريدن اسلحه از آنها دارند، به مخالفت بر ميخيزد. عليرغم اينكه در اين موارد، او در حوزهي كنشگر مخالف به ايفاي نقش ميپردازد در واقع حوزهي كنشي او به پررنگي دايرهي حركتي كنشگر اصلي است و در واقع مخالفت او، افرادي همچون مستر زينگر، خان كاكا، ملك رستم و ملك سهراب و ... را به دايرهي حركتي كنشگر اصلي ميكشاند.
شايان ذكر است كه يوسف، تنها يكي از دو كنشگري است كه هيچگاه در جايگاه «كنشگر گيرنده» قرار نگرفته است. او حمايت، شجاعت و مال و ثروت خود را به همه مردم ارزاني ميدارد ولي بي هيچ چشمداتي گيرندهي حمايت، پشتيباني و حتي كمكي جزئي از هيچ كس نيست. پس يوسف به معناي واقعي كلمه، قهرمان است. قهرماني كه با مرگ خود جاودانه ميماند. در واقع يوسف برآيند و برگرفته از پروتيپ اسطورهاي خود يعني سياوش است كه به واقع شهيد ناب است و «شهيد ناب كسي است كه بي سلاح و بي دفاع با پتيارهي بدي روبرو ميشود. آنقدر به نيروي روحي و حقانيت هدف خود ايمان دارد كه كمترين ابزار دفاع يا بيم را بر خود حرام ميشمارد» (اسلامي ندوشن، 1356: 198). يوسف نيز در تمام طول داستان بي سلاح و بي دفاع است حتي در لحظهي مرگش، او بدون اعمال خشونت دست به مبارزه ميزند. سلاح او سلاحي لطيف و عاري از هر نيروي كشندگي، بلكه نيروبخش و زندگيبخش است. سلاح او «آذوقه» است كه از طريق تقديم نكردن به نااهلان و توزيع نمودن ميان مستحقان به مبارزهاي سالم و اصولي دست ميزند كه گرچه جانش را از دست ميدهد ولي راه را به ديگران نشان ميدهد؛ راه مبارزه در سايهي شجاعت.
نتيجهگيري:
الگوهاي بنيادي كه ساختارگرايان سعي در كشف آنها از دل متن داشته گرچه سيري كليگرايانه داشته، به واسطه ايجاد نظم و قاعده در نگاه به بافتار متن باعث كشف مباحث بسيار جزئي ميشوند كه در ژرف ساخت متون پنهان مانده است. الگوي نظاممند و كلينگر گرماس نيز از اين قاعده مستثنا نيست. با قرار گرفتن كنشهاي زري در بستر اين الگو، علاوه بر اينكه بر برجستگي و اهميت اين شخصيت نسبت به شخصيت قهرمان، صحه ميگذارد و مركزيت كنشگري به نام زري را تأييد ميكند، به جنبههاي مختلفي از كنشهاي اين كنشگر اشاره ميكند كه شايد تاكنون از نظر پنهان مانده باشد. در بررسي جامع و كلي مشخص ميشود كه زري، شخصيت اصلي، است و يوسف از مهمترين مخالفان و بازدارندگان مسير مهم «هدف» اوست و بالعكس يوسف نيز شخصيت اصلي است كه زري يكي از ضعيفترين و ناتوانترين بازدارندگان و مخالفان اوست. بنابراين دو شخصيت اصلي و مركزي كه هر يك قهرمان دايرهي حركتي خود است علي رغم ارتباط عاطفي شديد، در حوزهي كشنگران مخالف يكديگر قرار گرفتهاند. در واقع انطباق رمان سووشون با الگوي كنشگران گرماس نشان ميدهد كه دو شخصيت اصلي، هريك در راستاي هدف خود، كنشگران مخالف يكديگر محسوب ميشوند؛ زري مخالف فعاليتهاي سياسي يوسف است وحتي سعي ميكند مانع بيباكيهاي يوسف شود و يوسف نيز با سري پرشور، مانع بزرگي بر سر راه آرامش خانواده است آرامشي كه زري تا پايان داستان سعي ميكند به سختي آن را حفظ كند. ولي باز هم كنشگري يوسف قويتر از زري است. بالاخره يوسف با مرگ خود، آرامش را كه موضوع و هدف مورد جستجوي زري است از او سلب ميكند. اين دو شخصيت، عملا در نقطه مقابل يكديگر ايستادهاند. عدم حضور كنشگر ياريگر در تمام سطوح رمان مشخص است تا جايي كه ميتوان گفت حتي دو شخصيت مركزي، كنشگران مخالف يكديگرند. در طول رمان هيچ ياري دهندهاي براي شخصيتهاي پيشبرنده داستان مشاهده نميشود گويي در دنيايي كه جنگي جهانسوز، همه جا را ويران كرده است، قهرمانان محكوم به تنهايي هستند.
انگيزة عمل كه از ديدگاه ارسطو، مفهوم واقعي كنش است، در رمان سووشون به طور بارزي باعث شكلگيري بخشهاي ششگانه در طرح شخصيتي گرماس است. به همين دليل مفاهيم انتزاعي كه تجلي بارز انگيزههاي عمل است، به حيطة اصلي كنشگران وارد شده و بخشهايي از طرحوارة گرماس را به خود اختصاص داده است. در اين رمان، انگيزههايي كه در ژرفساخت روايت، فضاي فكري، فرهنگي جامعة رمان را تشكيل داده است، در واقع هدف اصلي شكلگيري كنش كنشگران است. دربخش سياسي –اجتماعي رمان و در ارتباط با كنشهاي قهرمان اصلي اين بخش يعني يوسف، مفاهيمي همچون ايستادگي در برابر استعمار، هموار گرديدن راه مبارزه، فقر و بيچارگي مردم و...، و در بخش خانوادگي داستان مفاهيمي چون مهرمادري، حفظ كيان خانواده و ... مهمترين انگيزههاي عملي است كه در بسياري موارد، جايگاه كنشگر فرستنده، گيرنده و... را به خود اختصاص داده است.
نوع كنش شخصيتهاي داستاني در اين رمان به اندازهاي داراي اهميت است كه حوادث مهمي همچون جنگ و اوضاع نابسامان جامعه را تحت الشعاع خود قرار داده است. به شكلي كه مخاطب به دنبال عاقبت و نتيجه جنگ نيست بلكه تمام توجه او به نوع كنش شخصيتها در صحنههاي مختلف معطوف است. بنابراين حادثه، وسيلهاي است براي بروز نوع كنش شخصيت. تصميمهاي زري كه سلسلهوار از ابتداي داستان آغاز شده، از حفظ گوشوارهها تا تفنگ دادن به دست فرزندانش، و تصميمهاي يوسف در مقابله با استعمار و بهبود بخشيدن به اوضاع جامعه آنقدر بر حوادث چيره شده كه برخي منتقدين را بر آن داشته تا بخش سياسي داستان و به خصوص فصل هفدهم رمان را كه صرفا به توصيف جنگ ايلات و نيروهاي ارتش اختصاص يافته است، فصل ناموفق رمان به حساب آورند. پس به درستي ميتوان گفت رمان سووشون، رماني شخصيتمحور است نه حادثهمحور.
منابع:
- آلوت، ميريام. ( 1368). رمان به روايت رمان نويسان. ترجمه علي محمد حق شناس. تهران: نشر مركز.
- اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان. اصفهان: فردا.
- ارسطو، (1386). بوطيقا، ترجمه هلن اوليايينيا، اصفهان، فردا.
- اسلامي ندوشن، محمدعلي. (1356). داستان داستانها. چاپ دوم، تهران: توس.
- ايگلتون، تري. (1386). پيشدرآمدي بر نظريه ادبي. ترجمه عباس مخبر. چاپ چهارم. تهران: مركز.
- تولان، مايكل.(1386). روايت شناسي: درآمدي زبانشناختي- انتقادي. سيده فاطمه علوي و فاطمه نعمتي. تهران:سمت.
- دانشور، سيمين. (1380). سووشون. چاپ پانزدهم. تهران: خوارزمي.
- دهباشي، علي. (1383). بر ساحل جزيره سرگرداني: جشن نامه سيمين دانشور. تهران. سخن.
- ريمون_ كنان، شلوميث. (1387). روايت داستاني: بوطيقاي معاصر. ترجمه ابوالفضل حري. تهران. نيلوفر
- سلدن، رامان و پيتر ويدوسون. (1384). راهنماي نظريه ادبي معاصر. ترجمه عباس مخبر. تهران: طرح نو.
- محمدي، محمدهادي. علي عباسي،(1380). صمد: ساختار يك اسطوره. تهران: چيستا