نقد و بررسی فیلم خارجی نقد و بررسی سریال بازی تاج و تخت ( Game of Throne )

  • شروع کننده موضوع maral.abbasi
  • بازدیدها 1,305
  • پاسخ ها 14
  • تاریخ شروع

maral.abbasi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/11
ارسالی ها
426
امتیاز واکنش
3,956
امتیاز
451
محل سکونت
اهواز
بازی تاج و تخت به انگلیسی ( Game of Thrones) یک مجموعه تلویزیونی آمریکایی به سبک خیال‌پردازی حماسی است که توسط دیوید بنیاف ودی. بی. وایس برای شبکه اچ‌بی‌او ساخته شده‌ و هم اکنون موفق ترین و پربیننده ترین مجموعه این شبکه می باشد. این مجموعه برگرفته از پرفروش‌ترین مجموعه داستان‌های فانتزی جرج آر. آر. مارتین یعنی ترانه یخ و آتش است. نخستین کتاب این مجموعه بازی تاج و تخت نام دارد. فیلم‌برداری مجموعه در کارگاه ضبط فیلم پینت هال و بلفاست و هم چنین در کشورهای مالت، کرواسی، ایسلند و مراکش انجام گرفته‌است. فصل پنجم این سریال در ۱۴ ژوئن ۲۰۱۵ به پایان رسید و برای فصل ششم نیز تمدید شده است.

به بهانه نزدیک شدن به آغاز پخش فصل ششم سریال با هم نگاهی گذرا به آنچه که از ابتدا تا کنون اتفاق افتاده می اندازیم و سپس به نقد و بررسی آن می پردازیم.

داستان سریال در سرزمین خیالی وستروس، در نزدیکی پایان یک تابستان ۱۰ ساله اتفاق می‌افتد و چندین خط داستانی را دنبال می‌کند. اولین داستان به جنگ بین خانواده‌های اشرافی برای به دست آوردن تخت آهنی پادشاهی هفت اقلیم مربوط می‌شود. دومین خط داستانی، نزدیک بودن زمستانی طولانی و یورش موجوداتی افسانه‌ای از شمال را شرح می‌دهد و سومین خط داستانی مجموعه، تلاش فرزندان شاه مخلوع، برای بازپس‌گیری تاج و تخت است. این مجموعه از طریق شخصیت‌هایی مختلفی که در بر می گیرد، حول مسائلی چون طبقات اجتماعی، مذهب، وفاداری، فساد، جنگ داخلی و مجازات می‌گردد.


14649867o.jpg


در داستان اول که البته در سریال ساخته نشده است فردی به نام رابرت باراثیون طی یک شورش عظیم که به دلیل ظلم بسیار خاندان تارگرین ها بوده پادشاهی را از چنگ خاندان تارگرین ها در می آورد, دو فرزند پادشاه یک پسر به نام ویسریس و یک دختربه نام دنریس موفق به فرار به سرزمین واسوس در شرق وستروس می شوند پسر شاه مخلوع، در تلاش است تا تخت پادشاهی را پس بگیرد. در همین راه، او خواهر خود، دنریس تارگرین را به عقد رئیس یک قوم وحشی در می‌آورد تا بتواند از ارتش او برای شکست پایتخت استفاده کند. وی به دلیل مغرور بودن و جاه طلبی به وسیله رئیس قوم به طرز دردناکی کشته می شود اما خواهرش سعی می کند که راه خود را از او جدا کند به همین دلیل زنده می ماند پس از مرگ رئیس قبیله دنریس از قبیله طرد می شود اما چون وارث سه تخم اژدهاست به او لقب مادر اژدها داده می شود و توسط هواداران و سربازانی که بعدها به دست می آورد به قدرت زیادی دست پیدا میکند و سعی می کند پادشاهی وستروس را دوباره به خاندان تارگرین ها برگرداند

در آن سو در سرزمین وستروس شاه رابرت از دوست و همرزم قدیمی خود نِد استارک نگهبان بخش شمالی وستروس درخواست می کند تا مقام دست شاه را بپذیرد . اوضاع نابه‌سامان کشور و احتمالِ کشته شدن شاه رابرت ند استارک را مجبور به پذیرفتن این منصب می‌کند. او برای آغاز کار، سرزمین اجدادی خود، وینترفل، را ترک کرده و به کینگز لندینگ، پایتختِ هفت اقلیم می‌رود.

برادر دوقلوی ملکه " سرسی لنیستر" به نام "جیمی لنیستر" با خواهر خود ملکه رابـ ـطه عاشقانه دارد بعد از مرگ شاه رابرت پسر ارشد وی به نام جافری قصد دارد بر تخت آهنین پادشاهی بنشیند وی در اصل فرزند جیمی و ملکه است .جافری جهت از بین بردن مخالفانش دستور اعدام نِد استارک را میدهد و تصمیم به نابودی اربابان سایر بخش های وستروس میگیرد تا خود و خاندان لنیستر تنها مدعی پادشاهی در وستروس باشند اما اربابان دیگر بخش ها به خصوص لرد استینس باراثیون برادر شاه رابرت به شدت با او مخالف هستند لرد استینس با ارتشی انبوه سوار به کشتی به پایتخت حمله میکند اما در نهایت شکست می خورد و به سرزمین خود بازمیگردد . زیرکی تیریون لنیستر پسر کوتوله تایوین لنیستر و در نهایت حمله غافلگیر کننده لرد تایوین باعث تحمیل شکست به وی می شوند , تیریون که به شدت مورد نفرت خواهرش ملکه به دلیل مردن مادرشان در زمان به دنیا آمدن وی است سعی می کند خاندان لنیستر ها را از منجلابی که بدان گرفتار شده نجات دهد . در آن طرف پسر بزرگ خاندان استارک "راب" برای خونخواهی پدرش به پایتخت حمله میکند و وموفقیت هایی به دست می آورد اما طی توطئه که توسط لرد تایوین صورت گرفته وی و مادرش به طرز وحشتناکی به قتل می رسند و قلعه شمال که بی دفاع مانده مورد حمله اربابان متحد خاندان لنیستر قرار می گیرد و تقریبا نابود می شود فرزند نامشروع نِد استارک به نام جان اسنو قبل تر به عنوان نگهبان شب در برابر وحشی ها به سمت دیواره یخ شمال رفته بود , دختر بزرگ نِد استارک "سانسا استارک" در پایتخت گروگان لنیسترها می شود و قرار است همسر جافری شود . دو فرزند کوچک پسر نِد استارک به نامهای برن و ریکون و یک دختر کوچک وی به نام آریا در جستجوی خانواده شان آواره سرزمین های دیگر وستروس می شوند و خاندان استارک تقریبا از بین می رود .


Ga878rones-N678.jpg


در داستان دوم دیوارِ واقع‌شده در شمالِ وستروس، یک مانع ساخته شده از سنگ، یخ و جادوست که چند صد متر ارتفاع دارد و شمال وستروس را از سرزمین یخ‌زده وحشی‌ها جدا می‌کند. نگهبانان این دیوار به نگهبان شب معروف هستند که در هنگام عضویت، قسم می‌خورند که تا پایان زندگی‌شان به دیوار خدمت کرده و هیچ دارایی مادی نداشته و ازدواج نخواهند کرد. در آغاز داستان گروهی از نگهبانان شب که در حال گشت زدن در شمال دیوار هستند، با گونه‌ای باستانی از موجودات جادویی که گمان بر این است که قرن‌ها پیش از بین رفته‌اند مواجه می‌شوند تمامی گروه نگهبانان شب به‌جز یک نفر در مقابله با آنان کشته می‌شوند. اما کسی در آن‌سوی دیوار حرف او مبنی بر بازگشت مردگان زنده را باور نمی‌کند.

داستان سوم نیز که در شرق وستروس رخ می دهد به تلاش های دنریس تارگرین یا همان کالیسی جهت به دست آوردن قدرت بیشتر و سپس حمله به وستروس جهت باز پس گیری تاج و تخت می پردازد .

الهام‌ها

برخی از شخصیت‌ها و داستان‌های مجموعه برگرفته از دوره‌های مختلف تاریخ اروپا هستند. جنگ رزها (۸۵–۱۴۵۵ میلادی) در انگلستان بین خاندان‌های لنکسترو یورک از موارد الهام‌بخش داستان بوده که در این مجموعه منعکس کنندهٔ نبرد خاندان لنیسترو استارک است. سرزمین وستروس با قلعه‌ها و شوالیه‌هایش نمادی از دوران اولیه قرون وسطی در اروپای غربی را به نمایش می‌گذارد. برای مثال شخصیت سرسی برگرفته از ایزابلا ملکه ظالم فرانسه (۱۲۹۵–۱۳۵۸ میلادی) است نویسنده این اثر جرج مارتین از واقعیت‌های تاریخی همچون، دیوار هادریان، سقوط روم و افسانه آتلانتیس (والریا باستانی)، آتش یونانی بیزانسی‌ها (وایلدفایر)، حماسه ایسلندی عصر وایکینگ‌ها(آیرون‌بورن‌ها) و ایل مغول (دوتراکی‌ها) همراه با نشانه‌هایی از جنگ صدساله(۱۳۳۷–۱۴۵۳ میلادی) بین انگلستان و فرانسه و رنسانس ایتالیایی (۱۴۰۰–۱۵۰۰ میلادی) نیز الهام گرفته است. محبوبیت داستان مدیون مهارت مارتین در ترکیب این عناصر ناهمگون در یک اصل یکپارچه است که آنها را درجایگاه یک تاریخ جایگزین برای بیننده قرار می‌دهد.


sno4423444.jpg


نقد و بررسی

بدون شک یکی از مهمترین دلایل محبوبیت سریال حرکت بر خلاف جهت کلیشه های رایج داستانی و قهرمان پروری است . در تفکر رایج ساخت قهرمان و ضد قهرمان که در آثار تاریخی شکلی جدی تر به خود می گیرد به فضاسازی و سپس تعریف شخصیت ها و تقابل خیر و شر پرداخته می شود و سعی می شود بیننده همراه و پیگیر کننده داستان شود اما چیزی که در نهایت در همه این داستان ها مشترک است پیروزی نهایی خوبی بر بدی است (چون ذات انسان اینگونه است) که البته بیننده به خوبی این موضوع را می داند و چیزی که نمی داند این است که فیلم با چه پرداختی و چگونه می خواهد به این هدف برسد به همین خاطر به تماشای آن می پردازد و همین پرداخت های متفاوت نسبت به تقابل خیر و شر باعث می شود این موضوع تکراری نشده و همیشه مخاطب خود را داشته باشد . قریب به اکثریت آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی از همین فرمول برای قهرمان پروری استفاده می کنند و در واقع هدف همه آنها یکی است یعنی پیروزی نهایی خیر بر شر , اما چون راه های رسیدن به این هدف متفاوت است همین تفاوت مشکل کلیشه ای شدن اثر را تا حد زیادی تلطیف می کند .

سریال بازی تاج و تخت با تعریف شخصیت های متنوع و زیاد و سپس حذف ناگهانی آنها سعی می کند از طریق وارد کردن شوک به بیننده به او اینگونه القا کند که قرار نیست همه چیز طبق خواسته همیشگی او باشد بلکه قرار است همه چیز بر اساس واقعیت که هر چند تلخ است باشد بیننده می خواهد شخصیت های خوب و قهرمان فیلمش هر طور که هست زنده بمانند ( چون به این روند عادت کرده است ) و پس از یک کشمکش پرهیجان در نهایت همه چیز با خوبی و خوشی به نفع آنها به پایان برسد اما این سریال قصد دارد او را با واقعیت های تلخی که او قبلا به آن فکرنمیکرده روبرو سازد و دنیای واقعی را به او نشان دهد. بیننده در شکل کلیشه ای مواجهه با قهرمان فقط یک مسیر را میبیند و آن قهرمانش و پیروزی اوست اما به اینکه اگر عکس این قضیه رخ دهد چه اتفاقی می افتد فکر نمی کند که حتی اگر بعضا هم فکر کند باز هم در نتیجه نهایی برای او تغییری ایجاد نمی شود قهرمانش چند باری شکست می خورد و ضعیف می شود ولی ناگهان امید پیدا میکند , برمیخیزد و دوباره در مسیر پیروزی قدم برمیدارد اما سریال به نحوی این خواسته کودکانه بیننده را به سُخره می گیرد و سعی می کند با وارد کردن شوک به او و نمایش روی دیگر سکه به او بگوید که دنیای واقعی بسیار پیچیده تر و گاهی ظالمانه تر از آن چیزی است که او تصورش می کرده است و وی باید تصور بولیَن ( یا یک چیز خوب است یا بد) و تصور پیروزی دائمی خیر بر شر در هر نبردی را کنار بگذارد .


jon-sn7878rones.jpg


در اینجا به دلیل نوسان شدید داستان در تعریف موقعیت ها و اتفاقات بیننده شانس چندانی برای پیش بینی درست آینده ندارد و مجبور است فقط در زمان حال داستان را دنبال کند و در مورد هیچ چیزی قضاوت نکند تعلیق زیادی که در روایت داستان وجود دارد به نوعی روح و روان وی را به بازی می گیرد و کاسه صبر او را تا مرز لبریز شدن می برد و این برای بیننده تجربه جدیدی است که احساس می کند حتی شخصیت های داستان نیز از آخر و عاقبت خود خبر ندارند چه برسد به او که تنها بیننده است مثلا در زمانی که بیننده اطمینان پیدا میکند که جان اسنو از طریق ایجاد اتحاد بین وحشی ها و افراد خود یک نبرد دیدنی با موجودات مرده متحرک خواهد داشت و قهرمان خواهد شد و نه تنها دیوار و شمال را نجات خواهد داد بلکه از کجا معلوم پادشاه وستروس نشود و انتقام پدرش نِد استارک را نگیرد و چه و چه ... به یکباره مورد خــ ـیانـت یاران خود قرار میگیرد و کشته می شود بیننده در شوک کشته شدن او دیگر نمیداند به چه دل خوش کند چون همه تخم مرغهایش را در سبد موفقیت جان اسنو گذاشته و حالا که او کشته شده وی قبلا فکر اینجایش را نکرده بوده به همین دلیل مجبور است معلق در بین داستان سریال فقط نظاره گر باشد و نه بیشتر . این فقط نظاره کردن و جلوتر از کاراکتر در داستان حرکت نکردن به بیننده این قابلیت را می دهد که همزاد پنداری قوی بین او و کاراکتر شکل بگیرد و آنچه را که کاراکتر داستان در زمان فعلی حس می کند همین حس با قدرت به بیننده منتقل شود , مورد خــ ـیانـت قرار گرفتن جان اسنو نه تنها او را بهت زده می کند بلکه عینا همین بهت زدگی به بیننده منتقل می شود چون بیننده چیزی بیشتر از جان اسنو نمی داند و یا لحظه اعدام نِد استارک که خود وی نیز کوچکترین احتمالی نمیداد که به این روز بیفتد و توسط یک کودک به اعدام محکوم شود به همین خاطر دچار بهت زدگی و دلهره شدید میشود و همین حس با همین شدت به بیننده منتقل می شود و یا همسر و پسر وی درست از جایی که فکرش را نمیکردند ضربه میخورند و کشته می شوند و بیننده کاملا این اتفاقات را حس می کند .

در اینجا بین فردی که امید فراوان به موفقیت خود دارد و کسی که به موفقیت او چندان امید نیست تفاوتی وجود ندارد و هر دو قرار است بازیچه دست سرنوشت شوند اولی ممکن است نه تنها کوچکترین توفیقی پیدا نکند بلکه حتی از بین برود اما دومی ممکن است از سرنوشتی که برایش رقم می خورد غافلگیر شود دقیقا مانند دنیای واقعی که کسی از آینده خود خبر ندارد .


Game-of-Thron56757.jpg


لرد سینیستر که کاملا مطمئن است که با اتکا به ثروت و قدرت خود و پیشگویی های زن جادوگر تاج و تخت را به دست خواهد آورد اما در آخرین لحظه توسط ایده ای که به ذهن لرد تیریون کوتوله میرسد نصف ارتشش هنوز به خشکی نرسیده از بین می روند و این بار هم او به شدت غافلگیر می شود و هم لرد تیریون که نه خود و نه دیگران به خاطر قامت بسیار ریزش روی او چندان حساب نمیکردند اما اکنون تیریون جزو مهمترین افراد در کشمکش بازی تاج و تخت می شود و بعدها زمانی که لرد سنیستر آخرین توان خود را جمع می کند تا سرزمین شمال و دیواره آن را از آن خود کند تا شاید کمی از عطش قدرتش فروکش کند دوباره شکست سختی میخورد و از صفحه روزگار محو می شود , کالیسی که با این همه مدعی تاج و تخت اصلا نباید به آن فکر هم بکند به یکباره صاحب قدرتی می شود که او را در مقام اول تصاحب تاج و تخت قرار می دهد )

سریال تاثیرات ویرانگری که قدرت طلبی و پیامدهای آن مانند فساد , قتل ,خــ ـیانـت , کینه , تنفر و از بین رفتن احساسات انسانی بر روح انسان میگذارد را به خوبی به تصویر می کشد و آنها را نه به صورت شعاری بلکه از طریق وارد کردن شوک به بیننده و همینطور ایجاد همزادپنداری بین او و کاراکترمنتقل می کند

در اینجا قدرت بازیچه دست افراد نیست بلکه افراد بازیچه دست قدرت هستند آنها هرچقدر بیشتر خواهان قدرت می شوند روح آنها بیشتر مسموم می شود و جنون وحشتناکی بر زندگی آنها چیره می شود و همان اندازه نیز زندگی غم انگیزی برای دیگران رقم می زنند شجاعتی که سریال در نمایش تلخ ترین اتفاقات به خرج می دهد ستودنی است به عنوان مثال لرد سینیستر برای رسیدن به تاج و تخت به قدری روحش از درون مسموم و نابود شده است که برای پیروزی در نبرد فتح شمال به پیشنهاد جادوگر دخترکوچکش را زنده زنده در آتش میسوزاند! و یا جافری با اعدام ناگهانی نِد استارک باعث از بین رفتن سرزمین و آوارگی دائمی خانواده استارک می شود و اوضاع وستروس را بیش از پیش متشنج می کند , اتفاقاتی از این قبیل در سریال زیاد رخ می دهد در واقع زبان نیش دار و گزنده ای که سریال با آن روایت می شود به شدت به این نکته تاکید دارد که در اینجا هیچ چیز شوخی نیست و شخصیت ها مدعی تاج و تخت کاملا جدی هستند و حاضرند برای رسیدن به مقاصدشان هر عمل وحشتناکی را مرتکب شوند و استثنایی وجود ندارد .


GAME-OF-T8989.jpg


دنیای پر آشوب و تیره ای که به خوبی در سریال به تصویر کشیده شده است بیانگر فضای متزلزل و تیره و تار زندگی شخصیت های داستان است در این محیط پر نوسان نمیتوان عاقبت کسی را پیش بینی کرد و هر لحظه ممکن است قهرمان و یا هر کسی دیگری به بدترین وضع حذف شود کنش ها و واکنش ها در این وضعیت دائما در نوسانند و هیچ کس حتی قدرتمند ترین افراد داستان نیز از آسیب های آن در امان نیستند و بیننده نیز همانطور که در بالا اشاره شد به خوبی این اوضاع را حس می کند . مانند ملکه سرسی که خودخواه و شخصیتی کاملا منفی است و کوچکترین ارزشی به مردم عادی نمی دهد به یکباره توسط کشیشانی که قرار بود بازیچه دست او شوند محکوم به سنگسار به خاطر زنـ*ـا با برادرش می شود و از عرش به فرش می افتد . زمانی که وی در شهر برهنه گردانده می شود و مردم عقده های خود روی سر او خالی می کنند , بیننده نه تنها به قول معروف دلش خنک نمی شود بلکه حس حقارت و بدبختی را در وی کاملا حس می کند . و از آن طرف حمله موجودات جادویی به قبایل وحشی پشت دیوار و حمله قبایل به دیوار جهت مصون ماندن از آسیب آنها و فتح سرزمین شمال , و یا آماده شدن کالیسی جهت باز پس گرفتن تاج و تخت همگی بیانگر آن است که اوضاع قرار نیست به سمت بهبودی و صلح حرکت کند و تا وستروس و همه چیزش نابود نشوند هیچ چیز تمام نمی شود .

انتقاداتی که به سریال وارد شده است بیشتر به خاطر همان شجاعتش جهت نمایش اتفاقات تلخ و خشونت و فساد بوده است که البته برای آن توجیهی منطقی وجود دارد , زمانی که قصد نمایش واقعیات وجود دارد نمی توان واقعیت را سانسور کرد و یا قسمتی از آن را نشان داد در این صورت واقعیت گنگ و دو پهلو می شود و در واقعی بودن آن شک و شبهه بوجود می آید و ممکن است هرکس برداشت متفاوتی از آن بکند مخصوصا در این سریال که سازندگان قصد داشته اند بیننده رویدادها را واقعی حس کند البته در قسمتهایی زیاده روی هایی صورت گرفته که میشد آنها را حذف کرد اما در کل این ایراد به چارچوب محکم داستان خللی وارد نمی کند .


game-of-throne5656-2-000.jpg


تعداد زیاد شخصیتها و نامفهوم بودن جایگاه آنان در داستان از دیگر انتقاداتی است که به سریال وارد شده است که به نظر نگارنده این موضوع نه تنها نقطه ضعف نیست بلکه یکی از مهمترین نقاط قوت سریال است . زمانی که شما با موضوع بزرگی به نام کشمکش بر سر قدرت در یک امپراطوری بزرگ که به هفت قسمت تقسیم شده طرف هستید و تهدیداتی که در خارج این امپراطوری وجود دارد به آن اضافه کنید دیگر این داستان را با چند شاهزاده و ملکه و ندیمه و غیره نمیتوان جمع کرد بلکه این هنر فوق العاده بالای نویسنده بوده که شخصیت های مختلفی از هر تیپ تعریف کرده و ارتباط مناسبی نیز بین آنها و سایرین به وجود آورده و هر کس به وزن خود در داستان اصلی تاثیرگذار است .

سریال بازی تاج و تخت یکی از محبوب ترین و ماندگارترین آثار اخیر تلویزیونی است که به خاطر شکستن کلیشه های رایج داستانی و تعریف یک موج نو در ارتباط مخاطب با داستان , سبکی حرفه ای در داستان پردازی را دنبال می کند که در نوع خود کم نظیر است .

جذابیت های این اثر را جدا از بازی عالی بازیگران و ویژگی های فنی ممتاز مانند طراحی صحنه و لباس و غیره باید در قلم بسیار توانای فردی جستجو کرد که توانسته با الهام گرفتن و استفاده بینظیر از قدرت تخیل و داستان پردازی خود منظومه ای بزرگ بوجود آورد که با توجه به گستردگی شخصیت پردازی در تاریخ ادبیات جهان بینظیر بوده است. جرج آر. آر. مارتین نویسنده این اثر که خود نیز به نوعی وام دار جی آر تالکین نویسنده اربـاب حلقه ها است توانسته اثری را خلق کند که محدود به زمان و مکان خاصی نیست بلکه همه چیز آن را انسان و رفتارهای انسانی از گذشته تا کنون تشکیل می دهد و تیپ های مختلفی از افراد را در بر می گیرد . سازندگان سریال نیز با کمک وی به خوبی توانسته اند این اثر ادبی را به اثری تلویزیونی تبدیل کنند . فصل ششم این سریال به زودی از شبکه اچ بی او پخش خواهد شد و به گفته مارتین این سریال تا فصل هفت ادامه خواهد داشت.
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-6-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]روز دوشنبه قسمت جدید فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌وتخت» به صورت رسمی از شبکه‌ی HBO پخش شد. اکنون قصد داریم به نقد قسمت ششم این فصل یعنی «آنسوی دیوار» بپردازیم. با سایت سینماگیمفا در ادامه‌ی مطلب همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]رقـ*ـص آتش و یخ[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-14-10.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سریال Game Of Thrones یا همان بازی تاج‌وتخت از همان بدو شروعش تاکنون با عناصری همچون سورپرایز و اتفاقات غیرمنتظره عجین بوده‌ است و در طول این سال‌ها این ویژگی را در یک بستر فانتزی (بهتر از بگوییم نسبتاً فانتزی!) مهیا کرده و آن را به خوبی نشان داده است. شاید این مسئله‌ یکی از مهم‌ترین دلایلی باشد که هم اکنون نام سری کتاب‌های نغمه‌ی یخ و آتش و همچنین سریال بازی تاج‌وتخت در جهان بسیار شناخته‌شده و پرطرفدار است. با وجودی که برخی از عناصر اصلی سری همچون دیالوگ‌های قوی و داستان باورپذیر در این فصل کمی کمرنگ‌تر شده است، اما این جای خوشحالی دارد که پس از گذشت ۶۵ قسمت، این مجموعه همچنان می‌تواند طرفداران را در قسمت جدیدش سورپرایز و شگفت‌زده کند. اپیزود Beyond The Wall یا «آنسوی دیوار» همانطور که از نامش مشخص است، بیش‌تر تمرکز خود را بر روی خط داستانی شمال دیوار گذاشته است و بالاخره پس از مدت‌ها، شاه شب نقش عمده‌ای در این قسمت ایفا می‌کند. برای حفظ تمرکز بر روی روایت داستان جان و گروهش و مقابله‌ی آن‌ها با ارتش مردگان، خط‌ داستانی کینگزلندینگ در این قسمت حذف شده و دراگون استون فقط در دو سکانس کوتاه نمایش داده می‌شود. البته، در این قسمت وینترفل و ماجرای دو شخصیت آریا و سانسا هم ادامه پیدا می‌کند که هرچند با خط داستانی اصلی این قسمت همخوانی ندارد، اما به صورت مجزا عملکرد خوبی داشته است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-13-20.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]پس از شکل گیری گروه قهرمانانه‌ای که در اواخر قسمت قبل شاهد آن بودیم، کاملاً مشخص بود که تمرکز این قسمت بر روی ماجرای آن‌ها و ماموریت مهمشان (آوردن یک سرباز ار ارتش مردگان به وستروس برای راضی کردن سرسی!) خواهد بود. وقایع قسمت «آنسوی دیوار» بلافاصله پس از قسمت قبلی آغاز می‌شود و دوربین در همان ابتدای کار با شات‌های زیبا سعی دارد تا زمستان سهمگین در شمال واقعی را نشان دهد و از آن سو دیالوگ‌هایی که در همان اوایل اپیزود بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود، باوجود اینکه از لحاظ نویسندگی چندان قدرتمند نیستند، اما در بهبود روابط متقابل شخصیت‌های این گروه تاثیر فراوانی دارد و بیننده را بیش‌تر در بطن ماجرای آن‌ها قرار می‌دهد. دیالوگ‌هایی که موضوعات مختلفی را پوشش می‌دهند و بعضی از آن‌ها همچون گفت‌وگوی جان و جورا یا جان و بریک جدی و تاثیرگذار و بعضی دیگر همچون گفت‌وگوی کوتاه سندور کلگین و تورموند بسیار طنز و جالب هستند. با این حال، چیزی که این اپیزود را به اپیزود خاص و ویژه‌ای تبدیل کرده، دیالوگ‌های آن نبوده است؛ بلکه این اتفاقات و سورپرایزهای آن است که توانسته هیجان را دائماً به بیننده منتقل کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-15-47.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اولین شوکی که به بیننده وارد می‌شود و او را هیجان‌زده می‌کند، سکانس ناگهانی حمله‌ی آن خرس مرده است. مخاطب با وجود این که از شرایط محیط متوجه می‌شود که قرار است اتفاقی بیافتد، اما یکباره با حمله‌ی سریع خرس، مضطرب می‌شود. این نکته نشان هوشمندی کارگردان است که به‌خوبی فضا را محیا کرده تا چنین حسی به مخاطب القا شود و به گونه‌ای ذره‌ای هم تعلیق چاشنی این سکانس شده است. حتی نبردی که با آن خرس هم انجام می‌شود، به صورت جذابی کارگردانی شده است و ترس و هیجان را همراه با هم به سکانس اضافه می‌کند. البته این فقط سرآغازی برای سکانس‌های هیجان‌انگیز این قسمت است و در ادامه‌ی اپیزود بارها این روند تکرار شده و حتی با جذابیت بیش‌تری هم دنبال می‌شود. در واقع، اصل هیجان از زمانی شروع می‌شود که ارتش مردگان جان و گروهش را در آن دریاچه‌ی یخ‌زده محاصره می‌کنند. این لحظه‌ای است که خطر همه‌ اعضای گروه را تهدید می‌کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-16-08.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اگر بخواهیم این قسمت را با قسمت هاردهوم که در آن هم ارتش مردگان و شاه شب حضور عمده‌ای داشتند مقایسه کنیم، باید بگوییم که نبرد این قسمت نتوانسته آن حس ترس و جذابیت را در سراسر لحظاتش حفظ و همچون بار اول بسیار بیننده را شگفت‌زده کند؛ اما لحظاتی وجود دارد که اضطراب و نگرانی برای زنده ماندن یا مرگ شخصیت‌های مهم در مخاطب ایجاد می‌شود و آدرنالین خونتان را افزایش می‌دهد. برای مثال، می‌توان به سکانس فوق‌العاده‌ای اشاره کرد که تورموند گرفتار وایت‌ واکرها می‌شود و درحالی که نگرانی برای مردن او به شدت وجود دارد و او را نزدیک به مرگ می‌بینیم، سندور کلگین به صورت ناگهانی او را از دست وایت واکرها نجات‌ می‌دهد. چنین سکانس‌هایی در چندین جای فیلم دیده می‌شود و همگی به صورت حرفه‌ای کارگردانی شده‌اند. این هیجان‌های لحظه‌ای در نبرد یکی از مهم‌ترین موضوعاتی است که این اپیزود موفق به انجام آن شده است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-17-57.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]با وجودی که این اپیزود بسیار جذاب و هیجان انگیز بود، اما مشکلی که در اکثر قسمت‌های این فصل دیده می‌شد، در اینجا هم همچنان وجود دارد. در واقع، در قسمت «آنسوی دیوار» بار دیگر به منطق داستانی کم‌توجهی شده است. این نشان می‌دهد که علیرغم این که کارگردانی این فصل بسیار بهبود یافته و در سطح بهتری نسبت به فصل‌های گذشته قرار دارد، اما نویسندگی ضعیف باعث شده نقص‌های زیادی در داستان این فصل وجود داشته باشد. یکی از این ضعف‌های بزرگ که در فصل جاری وجود داشته و در نقدهای قبلی هم به آن اشاره شد، مربوط به رعایت نکردن منطق زمانی داستان و رفت‌وآمدهای بسیار سریع شخصیت‌ها بوده است. این مسئله در این قسمت هم متاسفانه دیده می‌‌شود. هنگامی که جان تارگرین به گندری دستور داد که به قلعه «ایست‌واچ» برگردد و نامه‌ای به وسیله‌ی یک کلاغ به دنریس بفرستد، دوباره این مشکل نمایان می‌شود. شب گندری به قلعه بازمی‌گردد و نامه توسط کلاغ فرستاده می‌شود. نکته‌ی مهم اینجاست که یک کلاغ با سرعتی که دارد، نمی‌تواند به این زودی یک نامه را از فاصله‌ی بسیار دور در شمال به دراگون‌استون در جنوب بفرستد. با این حال، در سریال نشان داد شد که روز بعد دنریس از این اتفاق آگاه شده و با اژدهایانش به یاری جان در شمال می‌آید. صحبت از دنریس و اژدهایانش شد. خوب است که به سکانس ورود دنریس و اژدهایان او هم اشاره‌ای کنیم. باوجودی این سکانس در قسمت «آنسوی دیوار» نتوانست به اندازه‌ی سکانس مشابه در قسمت «غنائم جنگی» تاثیرگذار باشد، اما همچنان حماسی و شورانگیز است. البته، تاثیر جلوه‌های ویژه خیره‌کننده و موسیقی شنیدنی در این سکانس انکار نشدنی است. پس از آنکه دنریس با اژدهایان خود حلقه‌ی محاصره را از بین می‌برد و بخشی از ارتش مردگان را به آتش می‌کشد، شاه شب بار دیگر ابهت و قدرت خود را به دیگران نشان می‌دهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-18-52.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]عادت کرده‌ایم که در بازی تاج‌وتخت مرگ‌های فراوانی را مشاهده کنیم. سریالی که از همان ابتدا نشان داد که برای غافل‌گیری بیننده‌ی هیچگونه ابایی ندارد تا عناصر اصلی خود را قربانی کند. در اواسط اپیزود مرگ توروس را مشاهده کردیم اما این ظاهراً برای این قسمت از سریال کافی نبود و نویسندگان تصمیم گرفتند تا یکی از قدرتمندترین موجودات وستروس را از بین ببرند. مرگ ویسریون، یکی از اژدهایان دنریس، نه تنها غیرمنتظره بود، بلکه یکی از تلخ‌ترین سکانس‌های این قسمت را تشکیل می‌داد. سقوط ویسریون درحالی که خون زیادی از او می‌رفت و ناله‌ی بلند دروگون در این سکانس بسیار دردناک بود. امیلیا کلارک که تاکنون در این فصل بسیار بهتر از فصل‌های قبلی ظاهر شده است، در این سکانس بازی فو‌ق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهد و دقیقاً حسی که باید شخصیت دنریس در این سکانس داشته باشد را به خوبی به تصویر کشیده است. همه‌ی این موارد، با موسیقی غم‌انگیز و کاملاً مناسب رامین جوادی در این لحظه نمود بیش‌تری پیدا می‌کند.
    یکی دیگر از لحظاتی که هیجان را ناگهانی به این قسمت تزریق می‌کند، آمدن بنجن استارک و نجات دادن جان توسط او بود. هر چند شاید ورود ناگهانی بنجن در این نبرد کمی منطقی نباشد اما چیزی بود که برای نجات جان و البته اضافه کردن هیجان بیشتر به سریال، نیاز بود. بنجن استارک هم زندگی خود را برای نجات خواهرزاده‌اش فدا کرد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-13-27.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همانطور که در ابتدا هم اشاره شد، خط داستانی شمال دیوار تنها خط داستانی این قسمت را تشکیل نمی‌دهد. بخشی از این قسمت مربوط به وینترفل و اختلاف جدیدی است که بین سانسا و آریا به وجود آمده است. اختلافی که منشا آن همچون بسیاری از آشوب‌ها و هرج‌ومرج‌های مهم فصل‌های ابتدایی لیتل‌فینگر بوده است. قطعاً رفتار آریا نسبت به نامه‌ی سانسا کمی عجولانه و سطحی بوده است اما شاید چنین چیزی کاملا قابل حدس و یا حتی قابل درک بوده باشد. از آن سمت، سانسا هم که در این دو فصل اخیر شخصیتش با تفاوت‌های عمده‌ و مثبتی مواجه شده بود، دوباره فریب بیلیش را خورده و از او مشورت می‌خواهد و در تصمیم کاملاً اشتباهی برین را هم از خود دور می‌کند. اوج خط داستانی وینترفل، مربوط به سکانس پایانی دو شخصیت سانسا و آریا در این قسمت می‌شود. آریا خواهرش سانسا را تهدید کرده و او را می‌ترساند و واقعیت درباره‌ی خودش را به او می‌گوید. نکته‌ی قابل توجه این سکانس، بازی خوب هر دو بازیگر است. میسی ویلیامز با تسلط نقش خود را اداره می‌کند و سوفیا ترنر هم ترس و اضطراب را به خوبی در چهره‌ی خود نشان می‌دهد. دلهره حتی در موسیقی این سکانس لمس می‌شود و بیننده هر لحظه این نگرانی را دارد که ممکن است آریا در تصمیمی اشتباه سانسا را به قتل برساند. البته، هنوز به صورت دقیق مشخص نیست که آیا آریا نقشه‌ی عمیق‌تری برای کنار زدن بیلیش دارد یا خیر. اگر این چنین نباشد، شاید فقط برن بتواند این آشوب را از وینترفل دور کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-19-48.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در سکانس‌های پایانی و پس از نجات جان، دوباره یک سکانس ویژه بین جان و دنریس دیده می‌شود. پس از به هوش آمدن جان، او دنریس را ملکه خطاب کرده و حاضر به زانو زدن در مقابل او می‌‌شود. البته قبول زانو زدن و ملکه خطاب کردن دنریس می‌تواند دلایل قانع‌کننده‌ای داشته باشد. دنریس جان خود و البته اژدهایانش را به خطر انداخت تا جان و افرادش را نجات دهد و از آن سو تورموند هم در اوایل اپیزود در گفت‌وگوی خود با جان به منس ریدری اشاره کرد که با زانو نزدن در مقابل استنیس و نشکستن غرورش، زندگی بسیاری از سربازانش را فدا کرد. اکنون، جان نمی‌تواند بعد از‌ دیدن همه‌ی این اتفاقات و خطر بسیار بزرگی که در آینده وستروس را تهدید می‌کند، دوباره چنین اشتباهی را تکرار کند و به نظر می‌رسد که به دنریس باور پیدا کرده است. هرچند در قسمت‌های قبل به خصوص در نگاه‌های این دو شخصیت رمانسی شکل گرفته بود، اما در این قسمت بسیار عجولانه این رابـ ـطه آشکار شد و احتمالاً در قسمت‌های آینده سریال (قسمت آخر این فصل و قسمت‌های فصل‌ بعد) این رابـ ـطه عاشقانه رنگ جدی‌تری به خود بگیرد. سوال مهم اینجاست که با آشکار شدن هویت واقعی جان، این رابـ ـطه چگونه به سرانجام خواهد رسید؟[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E06.Beyond.the_.Wall_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT19-22-42.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اپیزود «آنسوی دیوار» با یکی از بزرگ‌ترین سورپرایزهای کل سری به اتمام رسید. اتفاقی که مدت زیادی در تئوری‌های معروف طرفداران دیده‌ می‌شد. شاه شب اکنون با اژدهای یخی مرگبارترین سپاه را در اختیار دارد. هر چند، نحوه‌ی بیرون کشیدن اژدها کمی جای سوال دارد و وجود آن زنجیرهای عظیم در شمال دیوار طبیعی نیست و توجیهی برای آن در سریال ارائه نشد. با این حال، دیدن اژدهایی که قرار است مرکب شاه شب باشد، قطعاً هیجان‌انگیز است. به احتمال زیاد، نقش این اژدها در آینده سریال بسیار پراهمیت خواهد بود.
    «آنسوی دیوار» یکی از مهم‌ترین قسمت‌های کل تاریخ سریال است و میزبان اتفاقات فراوانی بود که به خوبی هم به تصویر کشیده شده بودند. با این حال، از ضعف‌هایی به خصوص در منطق نویسندگی داستان رنج می‌برد که این مسئله باعث می‌شود این قسمت از جایگاه بسیار بالایی که می‌توانست آن را داشته باشد، کمی فاصله بگیرد؛ اما همچنان نمی‌توان کیفیت فنی و هیجان و لـ*ـذت فراوان آن را انکار کرد. «آنسوی دیوار» نزدیک‌ترین قسمت‌ به قسمت‌های نهم هر فصل است که معمولاً بهترین و پرهیجان‌ترین قسمت‌های سریال بوده‌اند. ای کاش قسمت مهمی همچون «آنسوی دیوار» ایرادهای سطحی و بچه‌گانه‌ای نداشت تا به یک اپیزود قدرتمند‌تر و کم‌نقص تبدیل می‌شد. امیدوار هستیم که حداقل قسمت آینده کمی پخته‌تر و کم‌نقص‌تر نوشته شود تا این پتانسیل بیش از پیش هدر نرود.
    [/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-7-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همچون هفته‌های گذشته، روز دوشنبه قسمت جدید فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌وتخت» از شبکه‌ی HBO پخش شد. اکنون قصد داریم به نقد قسمت هفتم این فصل یعنی «اژدها و گرگ» که قسمت پایانی فصل نیز هست، بپردازیم. با سایت سینماگیمفا در ادامه‌ی مطلب همراه باشید.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اپیزود «اژدها و گرگ» با نشان دادن نمایی زیبا از ارتش عظیم دنریس متشکل از آنسالیدها و دوتراکی‌ها در پشت دیوارهای بارانداز پادشاهی شروع می‌شود. ارتشی که به‌راحتی می‌تواند هر سپاه وستروسی حال حاضر را شکست دهد. با این حال، این ارتش برای نبرد به کینگزلندینگ نیامده است. در قسمت گذشته، با تلفات سنگینی که داده شد، یک سرباز مرده از ارتش شاه شب به وستروس آورده شد و این همان چیزی است که برای اثبات خطر بزرگ به سرسی کافی است. اوایل اپیزود که اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد، بیش‌تر متکی بر دیالوگ‌ها دنبال می‌شود. بعضی از این دیالوگ‌ها مانند دیالوگ‌ ابتدایی بران و جیمی بیش‌تر جنبه‌ی طنز سریال را تقویت کرده‌اند و بعضی دیگر برای تجدید دیدار شخصیت‌ها نوشته شده‌اند. بهترین این دیالوگ‌ها، متعلق به گفت‌وگوی برین و سندور کلگین است. دو شخصیتی که احتمالا نبرد زیبای آن‌ها را در فصل چهارم سریال به خاطر دارید. نکته‌ی اول درباره‌ی این گفت‌وگوی کوتاه این است که این دو شخصیت پس از آن دو نبرد حس تنفری به یکدیگر ندارند و نکته‌ی دوم مربوط به اشاره‌ی سندور و برین به آریا استارک در این سکانس است که بسیار جالب توجه بود.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    2-2.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بالاخره سکانسی که از هفته‌ی گذشته منتظر آن بودیم، فرا رسید؛ ملاقات اکثر شخصیت‌های مهم کنونی داستان در دراگون‌پیت. سکانسی که خوشبختانه با دیدار برادران کلگین آغاز و در ادامه هم در طول مذاکرات دو طرف ماجرا، به خوبی دنبال شد. دیدار برادران کلگین بعد از مدت‌ها بسیار هیجان‌انگیز بود، هرچند مدت زیادی به طول نیانجامید، اما این امید را داد که در فصل آینده بالاخره آن تئوری معروف مبارزه‌ی این دو شخصیت به واقعیت بپیوندد. با این حال، قضیه اصلی این دیدار مربوط به ارائه مدرک به سرسی برای واقعی بودن وایت واکرها است. نکته‌ای که خود جای بحث زیادی دارد. در ابتدا صحنه‌ی ورود دنریس با اژدها و واکنش افراد حاضر در آنجا به اژدها جلب توجه می‌کند. با این حال، هیجان‌انگیزترین بخش این سکانس، لحظه‌ای است که بعد از مکث چند ثانیه‌ای و تعلیق ایجاد شده، آن وایت واکر از جعبه بیرون آمده و به سوی سرسی حمله‌ور می‌شود. ترس لحظه‌ای بر چهره‌ی سرسی و دیگران چیره شده و با این واقعیت مهیب مواجه می‌شوند. با وجودی که منطق این دیدار همانطور که در نقدهای قسمت‌های گذشته هم به آن اشاره کرده بودیم، چندان قابل توجیه نیست، اما به لطف بازی خوب بازیگران و کارگردانی مناسب، شاهد سکانس جالبی بود‌یم. پس از موافقت نکردن جان با پیشنهاد سرسی و اختلاف اولیه بین دو طرف‌، تیریون به نزد سرسی رفته و با او صحبت می‌کند. گفت‌وگوی این دو شخصیت به خاطر بازی فوق‌العاده‌ی پیتر دینکلیج و حالت فوق‌العاده‌ی چهر‌ه‌اش و همچنین بازی لنا هدی بسیار باورپذیر و جذاب جلوه می‌کند. هرچند، این که تیریون خودش را برای مرگ فرزندان سرسی تاحدودی مقصر می‌داند، کمی عجیب است. در حالی که خود سرسی بیش‌تر در مرگ آن‌ها تاثیر داشته است. به خصوص مرگ تامن که می‌توان گفت تاثیر مستقیم خود سرسی بوده است. کات شدن تصویر پس از این که تیریون از حامله‌ بودن سرسی خبردار می‌شود، مخاطب را در ابهام می‌گذارد که چگونه سرسی با تیریون به توافق رسید (البته به ظاهر!).[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    3-2.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سکانس گفت‌وگوی جان اسنو (یا اخیراً اگان تارگرین!) و تئون گریجوی، نقطه‌ی عطفی برای شخصیت تئون گریجوی بود. تئون بالاخره پس از چند فصل، از قالب شخصیت ریک به صورت کامل خارج شد و با جمله‌ی “تو یک گریجوی هستی، و یک استارک هستی” جان، هویتش را به خاطر آورد. البته اگر دقت کنیم، زین پس این جمله می‌تواند برای خود جان هم صدق کند که در واقع یک تارگرین و یک استارک است. سکانس مبارزه‌ی تئون و یکی از مردان جزیره‌ی آهن در ادامه کمی اضافی به نظر می‌رسد و می‌توانست وقت بیش‌تری را به بخش‌های مهم‌تری بدهد. با این حال، در بازیابی شخصیت تئون، نقش به سزایی داشت.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    4-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]برخلاف بسیاری از اتفاقات مهم اوایل اپیزود که براساس دیالوگ و گفت‌وگو پیش می‌رفتند، خط داستانی وینترفل شاهد یکی از مهم‌ترین اتفاقات داستان بود و بیننده را با یک سورپرایز مواجه کرد. هرچند می‌توانستیم از اوایل فصل حدس بزنیم که کار لیتل فینگر در وینترفل بسیار سخت است و به پایان ماجرای خود نزدیک شده است اما به هر حال مرگ او اتفاقی غیرمنتظره در این قسمت بود. بهترین نکته در خصوص این مرگ، به همکاری سانسا، آریا و برن برمی‌گردد. سانسا مدت زیادی بود که به بیلیش اعتماد نمی‌کرد اما همچنان او را در کنار خود حفظ کرده بود. تهدید کردن سانسا توسط آریا در قسمت قبل برای سانسا هشدار بزرگی به حساب می‌آمد و او با تصمیم درست خود، یعنی همکاری با خواهرش مشکل بیلیش را حل کرد. البته، کسی که توانسته جنایات بیلیش را برملا کند، بی شک برن بوده است که به کمک خواهرانش آمده تا آشوب بار دیگر در وینترفل ایجاد نشود. به نظر می‌رسد که بیلیش این بار دشمنانش را دست کم گرفته بود و باید با دیدن مهارت‌های آریا و همچنین جمله‌ای که برن در قسمت چهار به او گفت، کمی این تهدید را جدی‌تر می‌گرفت. در واقع او به سیاستمدار ضعیفی در این قسمت تبدیل نشد، بلکه با سه فرد که هر کدام مهارت‌های ویژه‌ای داشتند، مواجه بود؛ سانسا به نوعی شاگرد بیلیش بود و از هدف او نیز آگاه بود، آریا به یک قاتل حرفه‌ای با مهارت‌های افراد بی‌چهره تبدیل شده بود و برن هم به عنوان کلاغ سه چشم همه چیز را در گذشته از جمله جرم‌های بیلیش را می‌توانسته ببیند. به همین خاطر، سکانس محاکمه‌ی بیلیش و همکاری سانسا، آریا و برن به منظور افشای جرم‌های او بسیار خوب درآمده است و به خصوص برای طرفداران خاندان استارک خوشایند است. این سکانس تا اواخر خود به خوبی دنبال می‌شود و همه چیز آن به درستی اجرا می‌شود تا جایی که بیلیش متوجه می‌شود که به آخر کار خود رسیده است و شروع به التماس کردن می‌کند. لیتل فینگر هیچگاه قهرمان نبوده است اما به هر حال در بسیاری از آشوب‌های سریال نقش عمده و آغازکننده را داشته است. انتظار می‌رفت در لحظات آخر با وجودی که می‌داند به مرگش نزدیک شده است، اما بتواند کمی با اقتدارتر و زیرکانه‌تر رفتار کند. با این حال چنین نشد و شاید این موضوع کمی به سکانس مرگش لطمه وارد کرده باشد. در نهایت، آریا به روال دو فصل گذشته، در قسمت پایانی یک شخصیت مهم دیگر که به او یا خانواده‌اش آسیب رسانده به قتل رساند.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    5.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]پس از مرگ بیلیش، وینترفل دوباره حداقل برای لحظاتی (تا قبل از آمدن ارتش شاه شب) آرام گرفت و رابـ ـطه‌ی سانسا و آریا هم صمیمی‌تر شد. آریا و سانسا در زمستان وینترفل کنار یکدیگر ایستاده‌اند و کمی گفت‌وگوی خواهرانه با هم انجام می‌دهند. ابتدا از زبان آریا یکی از جمله‌های ند استارک در سریال گفته می‌‌شود (جمله‌ی ند در قسمت سوم فصل اول) و پس از آن سانسا هم یکی از معروف‌ترین جمله‌های ند در کتاب‌ها را به زبان می‌آورد. تم غم‌انگیز موسیقی استارک‌ها در پس زمینه‌ی این سکانس باعث می‌شود که یک سکانس احساسی فوق‌العاده‌ای شکل بگیرد و بیننده هم مانند این دو خواهر دلتنگ ادارد استارک شود. مخاطب هم باور می‌کند که در زمستان گله‌ی گرگ‌ها زنده می‌مانند و از همدیگر مراقبت می‌کنند.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    9-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همانطور که حدس می‌زدیم، سرسی قرار نیست در جنگ بزرگ وستروس با جان و دنریس همکاری کند. او قصد دارد با به خدمت گرفتن گلدن کمپانی در مقابل دنریس بایستد. توروس و بنجن کشته شدند، دنریس ویسریون را از دست داد و شاه شب یک اژدها به دست آورد اما متاسفانه همه‌ی‌ این‌ها برای هدفی بیهوده انجام شد. اهمیت سکانس جایی آشکار می‌شود که نشان می‌دهد جیمی قول خودش را فراموش نکرده است و تصمیمی شرافتمندانه می‌گیرد و برای یکی از محدود دفعات، در مقابل سرسی ایستادگی می‌کند. هنگامی سرسی به گرگور کلگین اشاره می‌کند، این حس ترس و استرس به مخاطب القا می‌شود که ممکن است بلایی بر سر جیمی بیاید. همواره این سرسی بوده است که بین جیمی و تبدیل شدن او به یک سرباز با شرافت فاصله انداخته است.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    10.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]احتمالاً بتوانیم بگوییم که بهترین سکانس این قسمت سریال، پس از رفتن جیمی اتفاق می‌افتد. در این سکانس جیمی یک سرباز وفادار و باشرافت را نشان می‌دهد که می‌خواهد به عهد خود وفا کند و تنها سوار بر اسب خود به سوی شمال عزیمت می‌کند. علاوه بر بازی بسیار خوب نیکلا کاستر والدو در این قسمت سریال، زمانی که جیمی دستکش خود را می‌پوشد و برف در بارانداز پادشاه شروع به باریدن می‌کند و آن موسیقی خارق‌العاده نواخته می‌شود، سکانس به اوج خود می‌رسد. نماهای بارش برف در مکان‌های معروف وستروس و امتداد این موسیقی شگفت‌انگیز در کنار لحظات قبلی، حرف مهمی را بیان می‌کند؛ بله، زمستان واقعاً درسرتاسر وستروس فرا رسیده است.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    6-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سمول تارلی که در قسمت پنجم سیتادل را ترک کرده بود، اکنون به وینترفل می‌رسد و به نزد برن استارک می‌رود. دو فردی که می‌توانند نقش مهمی در نبرد با وایت‌واکرها داشته باشند. بالاخره برن و سمول با همکاری یکدیگر هویت واقعی جان اسنو را کشف می‌کنند. متاسفانه، فلش‌بکی که در این سکانس می‌بینیم و عروسی لیانا استارک و ریگار تارگرین را نشان می‌دهد، کیفیت چندان مناسبی ندارد و انتظارات را برآورده نمی‌کند. قطعاً برای یکی از بزرگ‌ترین تئوری‌ها و رازهای سریال، انتظار سکانس بهتری داشتیم. حتی بازیگر انتخابی برای ریگار تارگرین هم چندان با مشخصات او در کتاب‌ها همخوانی ندارد و بیش‌تر یادآور ویسریس در سریال است.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    7-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بالاخره پس از گذشت ۶۶ قسمت از سریال، دیوار افسانه‌ای که دنیای وستروس و آنسوی آن را جدا می‌کرد، توسط شاه شب و اژدهای تازه‌ی او نابود شد و فرو ریخت. نکته‌ای در این سکانس مشخص نشد که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی یک ضعف بزرگ داستانی باشد. در گذشته گفته شده بود که دیوار یک طلسم جادویی دارد که مانع عبور از آدرها از آن می‌شود. حال ما فرض می‌کنیم اژدهای جدید شاه شب به واسطه‌ی جادویی بودنش توانسته این طلسم را هم همراه دیوار از بین ببرد. مسئله این است که آیا شاه شب این همه مدت در آنسوی دیوار منتظر یک اژدها بوده است؟ بدون آن چگونه می‌توانست دیوار را از بین ببرد؟ حال به این ضعف بزرگ می‌رسیم که نویسندگان با طرح یک نقشه‌ی بسیار سطحی و غیرعاقلانه که توسط تیریون که یکی از باهوش‌ترین‌های وستروس بوده است، جان و گروهش را در قسمت قبل به آنسوی دیوار می‌برند و در ادامه دنریس برای نجات آن‌ها با اژدهایانش به یاری آن‌ها می‌شتابند تا در نهایت یکی از اژدهایان را از دست بدهد. در واقع فکر می‌کردیم که این نقشه‌ی سطحی برای راضی کردن سرسی باشد ولی حال این قسمت به نوعی به ما می‌گوید که ضعف در نویسندگی باعث شده تا با یک نقشه‌ی غیرعقلانی شاه شب یک اژدها به دست آورد و بتواند چالش از بین بردن دیوار را به راحتی حل کند. انتظار داشتیم که فرو ریختن دیوار که بزرگ‌ترین سازه‌ی وستروس بوده است، بهتر نشان داده شود و کمی چالش‌برانگیزتر باشد. با این وجود، نمیتوانیم از جلوه‌های ویژه و هیجانی که این سکانس به بیننده منتقل می‌کند، چشم‌پوشی کنیم.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    8.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]متاسفانه این فصل هرچقدر در عوامل فنی نظیر کارگردانی، جلوه‌های ویژه و… موفق بوده است، نتوانست یکپارچگی و منطق روایی همیشگی داستان را به خوبی حفظ کند و حتی در بسیاری از موارد از نظر زمانی نیز به مشکل برمی‌خورد. با این حال، این اپیزود منطقی‌تر از اپیزود گذشته دنبال شد و حتی می‌توان گفت شاهد اشکالات در زمانبندی سریال هم نبودیم. اپیزود «اژدها و گرگ» هیجان و نبردهای بزرگ قسمت قبلی را در خود ندارد، اما شاهد اتفاقات بسیار مهم و تاثیرگذاری در آینده‌ی سریال است. این قسمت بیش‌تر بر پایه‌ی همین اتفاقات و دیالوگ‌های مهم بنا شده است و در کنار آن‌ها بستر مناسبی برای فصل آینده که برای مدت طولانی‌تری باید منتظر آن باشیم، فراهم کرده است. به واسطه‌ی پایان آن که با یک کلیف‌‌هنگر عظیم به سرانجام می‌رسد، عطش و اشتیاق طرفداران برای فصل بعد می‌تواند بیش‌تر از گذشته نیز شود. شاید اگر اشکالات اشاره شده در این قسمت نبود، «اژدها و گرگ» هم می‌توانست بسیار بهتر از چیزی که دیدیم روایت شود اما به هر حال توانسته با یک پایان‌بندی هیجان‌انگیز و جمع‌بندی نسبتاً خوب، یک اپیزود قوی و سرگرم‌کننده‌ای را برای مخاطب رقم بزند.‌ اکنون که شاه شب و ارتش عظیم و مهیبش به وستروس قدم گذاشته‌اند، می‌توانیم انتظار آینده‌ی سهمگین و پرهیجانی برای سریال بازی تاج‌و‌تخت و مجموعه کتاب‌های نغمه‌ی یخ و آتش داشته باشیم. فصل آینده بالاخره پرونده‌ی این سریال محبوب را می‌بندد و حال باید منتظر باشیم تا ببینیم که سرنوشت نهایی این داستان عظیم و دنیا و قهرمانانش در انتها چه خواهد شد. سرنوشتی که می‌تواند به روال این سری شوم باشد یا به گفته‌ی جورج. آر. آر. مارتین، نویسنده‌ی کتاب‌ها، با یک پایان تلخ و شیرین همراه باشد. برای فهمیدن این موضوع، باید صبر پیشه کرد اما امیدواریم که این سری پس از این همه سال، بتواند به گونه‌ی دوم یعنی با یک پایان تلخ و شیرین و غنی و بامعنا به اتمام برسد.[/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-5-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]روز گذشته قسمت جدید فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌وتخت» از شبکه‌ی HBO پخش شد. اکنون قصد داریم به نقد قسمت پنجم این فصل یعنی «ایست‌واچ» بپردازیم. با سایت سینماگیمفا در ادامه‌ی مطلب همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]رفته‌رفته به پایان فصل هفتم سریال بازی تاج‌وتخت نزدیک ‌‌می‌شویم. به همین خاطر می‌توانیم در انتظار اتفاقات هیجان‌انگیز و مهمی در این قسمت‌های آخر باشیم. پس از گذشت سال‌ها مشاهده‌ی جنگ‌های داخلی وستروس، اکنون باید منتظر جنگ عظیم‌تری باشیم. شاه شب و ارتش مردگان آماده‌ی حمله‌ی بزرگ خود به وستروس هستند و این بزرگ‌ترین چیزی است که وستروس و افراد درون آن را تهدید می‌کند. تهدیدی که باعث می‌شود تمامی زندگان در یک جبهه قرار گیرند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_04_34-000056.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]قسمت «ایست‌واچ» هیجان و اکشن قسمت گذشته را در خود ندارد و آرام‌تر دنبال می‌شود، اما اتفاقات بسیار زیاد و مهمی در آن رخ می‌دهد که تاثیر به‌سزایی در آینده و سرنوشت وستروس و جنگ‌های بعدی آن دارد. «ایست‌واچ» دقیقاً از جایی شروع می‌شود که قسمت «غنائم جنگی» به پایان رسیده‌ بود. جیمی با کمک بران به صورت معجزه‌آسا و عجیبی نجات پیدا می‌کند و بدون مزاحمت هیچ فردی از سپاه دنریس، به سوی باراندازپادشاه بازمی‌گردد. نحوه‌ی نجات پیدا کردن جیمی نه‌تنها قوانین فیزیک و علم را زیر سوال می‌برد، بلکه در ادامه با فرار کردنش و بی تفاوتی دنریس و حتی تیریون برای اسیر کردن او، منطق این سکانس را به صورت کلی نادیده می‌گیرد و آن را غیر قابل باور می‌کند. اسیر کردن جیمی برای دنریس می‌توانست مزایای زیادی داشته باشد و این کار با فرستادن چند تن از سربازان دنریس به دنبال جیمی و بران به‌راحتی امکان پذیر بود. با این وجود، نویسندگان سریال تصمیم‌ گرفتند تا کار را برای سرسی بیش‌تر دشوار نکنند و جیمی را دوباره به باراندازپادشاه برسانند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_08_25-000057.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]دنریس پس از نبرد قسمت گذشته، اکنون باید فکری به حال اسیران خود کند. او حق انتخابی به اسیران خود می‌دهد که به او بپیوندند یا کشته شوند. با این شرایط، طبیعی است که سربازان پیوستن به دنریس را برگزینند اما این قضیه برای رندیل تارلی و پسرش یکسان نیست. رندیل تارلی پیشنهاد دنریس را با دلایلی بسیار سطحی نمی‌پذیرد و جان خود و فرزندش را قربانی می‌کند؛ با این وجود، نکته‌ی مهم اینجاست که نحوه‌ی کشتن آن‌ها توسط دنریس بیرحمانه بود. دنریس می‌توانست آن‌ها را به رسم وستروس اعدام کند اما تصمیم گرفت با آتش اژدها آن‌ها را مجازات کند. تصمیمی که می‌تواند هشدار و زنگ خطری برای تبدیل شدن دنریس به پدرش باشد و این هشدار در حالت چهره و بازی بسیار خوب پیتر دینکلیج به وضوح آشکار است. هر چند با وجود مشاوران بسیار خوب دنریس، همچنان امید هست که چنین چیزی هرگز رخ ندهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_17_31-000059.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در بازگشت دنریس به دراگون‌استون، او سوار بر دروگون با جان رو به رو می‌شود. در این لحظه کارگردان سکانس جالب و شاید غیرقابل انتظاری از نوازش دروگون توسط جان را به تصویر کشیده است و در این بین موسیقی نواخته شده به حس این سکانس کمک‌ می‌کند. به نظر می‌رسد که کارگردان قصد داشته تا خون تارگرین بودن جان را در این قسمت بیش‌تر نشان دهد و بر روی آن تمرکز ویژه داشته است. مهم‌ترین نکته در رفتار و رابـ ـطه‌ی متقابل دو شخصیت جان و دنریس (به خصوص دنریس و نگاه‌هایش به جان) رمانسی است که بین این دو در حال شکل‌گیری است. به دلیل رابـ ـطه‌ی خانوادگی که این دو شخصیت با هم دارند، این رابـ ـطه از دید بسیاری خوشایند نیست (که البته این واکنش بسیار هم طبیعی است). با این وجود، این رمانس تا به این لحظه باعث شده تا دیدار این دو شخصیت و ارتباط آن‌ها با یکدیگر جذاب‌تر و زیباتر دنبال شود. همانطور که حدس زده می‌شد، جورا مورمنت هم به دراگون‌استون آمد و قصد دارد دوباره به ملکه‌ی خود خدمت کند. دنریس در حالی قرار دارد که یکی از قدیمی‌ترین و وفادارترین مشاوران و دوستانش را بعد از مدت‌ها در کنار خود می‌بیند و از آن سو نبرد بزرگی را هم پیروز شده و این‌ها کمی خیال او را آسوده کرده است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_34_56-000060.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همانطور که می‌دانیم، خطر اصلی وستروس از همیشه نزدیک‌تر شده است و برن استارک یا همان کلاغ سه چشم جدید شاه شب را در نزدیکی قلعه و برج نگهبانی ایست‌واچ دیده است. به همین خاطر، برن با فرستادن نامه سیتادل و جان را از این خطر آگاه می‌سازد. خطری که جان با آن‌ کاملاً آشنایی دارد اما ظاهراً اساتید سیتادل آن‌ را جدی نمی‌گیرند. با آشکار شدن این قضیه، تیریون نقشه‌ای عجیب را برنامه‌‌ریزی می‌کند تا صلح موقت بین سرسی و دنریس برقرار شود. هرچند این تصمیم چندان عقلانی و هوشمندانه به نظر نمی‌رسد اما نتیجه‌ی آن ابتدا رفتن تیریون و داووس به کینگزلندینگ و بازگشت گندری پس از مدت‌ها دوری بود و سپس سبب تشکیل گروهی شامل چند تن از برترین شخصیت‌های سریال در انتهای اپیزود شد که دیدن این شخصیت‌ها در کنار یکدیگر قطعاً برای اکثر مخاطبان بسیار هیجان‌انگیز است. صحبت از گندری شد، خوب است که به سکانس ملاقات او و داووس هم اشاره‌ای داشته باشیم. لیام کانینگهام که در این فصل تا به حال بازی بسیار خوبی از خود نشان داده، در این سکانس هم دوباره دیالوگ طنزی را به زبان می‌آورد و نشان می‌دهد که همچنان بار دیالوگ‌های طنز در این فصل بیش‌تر بر عهده‌ی او گذاشته شده است. گندری که اکنون هویت واقعی خود را می‌شناسد، به شخصیت پخته‌تری نسبت به گذشته‌اش تبدیل شده است. استفاده از پتک به عنوان سلاح، بسیار نکته‌ی جالب و هیجان‌انگیزی است. او کار با سلاحی را انتخاب کرده است که پدرش در استفاده‌ از آن مهارت فوق‌العاده‌ای داشت.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_40_16-000061.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در باراندازپادشاه، سرسی درخواست تیریون و دنریس را به ظاهر قبول می‌کند تا هنگامی که توانست از هر راهی برای شکست آن‌ها استفاده کند؛ همان کاری که احتمالاً تایوین لنیستر انجام می‌داد. با این وجود، در این قسمت از زبان سرسی می‌شنویم که او قرار است بچه‌دار شود. این خبر نه‌تنها جیمی بلکه مخاطب را هم شوک‌زده می‌کند. البته نمی‌توان از صحت این گفته‌ی سرسی اطمینان داشت و شاید ترفندی از سوی او بوده است تا جیمی را همچنان و حتی بیش‌تر از گذشته در اختیار خود داشته باشد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_47_38-000063.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]خط داستانی سم که در قسمت قبلی چیزی از آن ندیدیم، این هفته با بازگشتی بسیار مناسب ظاهر شد و یکی از مهم‌ترین راز‌های مجموعه‌ی «نغمه‌ی یخ و آتش» در این خط داستانی از زبان گیلی آشکار گشت. شروع این سکانس بسیار شبیه آن سکانس‌هایی است که فقط قصد پر کردن وقت سریال را دارند و عملاً چیز خاصی را به داستان اضافه نمی‌کنند. در حالی که بیننده چنین فکری می‌کند، ناگهانی گیلی به صورت ناخواسته از راز بزرگی پرده‌برداری می‌کند که البته سم که در حال حاضر درگیر راهی برای مبارزه با وایت‌واکرها است، چندان به گفته‌ی گیلی و این راز بزرگ دقت نمی‌کند. هر چند در فصل آخر متوجه شدیم که جان فرزند ریگار تارگرین و لیانا استارک است، اما همچنان گمان می‌کردیم که جان یک حرامزاده است. با این وجود، نویسندگان و کارگردان این قسمت با روشی بسیار جالب و قابل‌توجه توسط شخصیت گیلی این راز را آشکار کردند که ریگار مخفیانه با لیانا ازدواج کرده است و این یعنی جان حرامزاده نیست و می‌توانیم اکنون نام جان تارگرین را به او بدهیم. البته، این تنها نکته‌ی مثبت در خط داستانی سم نیست. سمول تارلی بالاخره متوجه شد که کسی در سیتادل قصد یاری او را ندارد و با برداشتن چند کتاب مهم از بخش ممنوعه، از سیتادل فرار کرد. این قضیه می‌تواند برای طرفداران هم خوشحال‌کننده باشد که از این پس بخش‌های خسته‌کننده کمتری از سیتادل را خواهند دید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_53_59-000065.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بالاخره لیتل‌فینگر پس از مدت‌ها تقش عمده‌ای را در این قسمت ایفا کرد و نویسندگان سریال نشان دادند که همچنان برنامه‌هایی برای این شخصیت در ذهن دارند. آریا استارک که به بیلیش مشکوک‌ شده است، فعالیت‌های عجیبی را از سوی بیلیش مشاهده می‌کند تا به این شک او افزوده هم شود. در سکانس زیبایی که از کارگردانی خوبی هم برخوردار است، او بیلیش را تعقیب کرده و نامه‌ای مرموز پیدا می‌کند. این نامه همان نامه‌ای است که در فصل اول سانسا به درخواست سرسی آن را برای راب نوشت تا به نزد جافری بیاید و در مقابل او زانو بزند. در این نامه سانسا حتی ند را خــ ـیانـت‌کار خطاب کرده بود. البته پس از آن متوجه می‌شویم که این تعقیب و یافتن نامه توسط آریا، همگی نقشه‌ای از جانب بیلیش بوده است و او آریا را بازیچه خود کرده است. نباید هوش بالای بیلیش را فراموش کنیم. تقریباً می‌توان گفت که او کسی بود که دعوای پنج پادشاه را در وستروس آغاز کرد. حال باید دید که آریا چگونه با این تهدید مقابله می‌کند. دیدن آن نامه می‌تواند بر روی رابـ ـطه‌ی آریا و سانسا تاثیر منفی بگذارد و این همان هدفی است که بیلیش به دنبال آن است؛ هرج و مرج.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E05.WebRip.Fa_.mkv-0_58_09-000066.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همانطور که اشاره کردیم تیمی که در انتهای اپیزود در ایست‌واچ در کنار هم جمع می‌‌شوند، ترکیب بسیار فوق‌العاده و هیجان‌انگیزی را تشکیل داده‌اند. ترکیبی که بیش‌تر یادآور گروهی از قهرمانان است و کمی وجه آن را حماسی می‌کند. نکته‌ی جالبی که در مورد این گروه وجود دارد، این است که اعضای آن هر یک به گونه‌ای ارتباطی با یکدیگر دارند یا در گذشته با همدیگر آشنایی داشته‌اند. در هر صورت تشکیل این گروه فقط آغاز کار بوده است و مشخصاً تمرکز در قسمت بعد بیش‌تر بر روی همین دسته خواهد بود.
    قسمت «ایست‌واچ» هرگز نتوانسته به جایگاه قسمت گذشته برسد و کمی‌ آرام‌تر دنبال می‌شود اما همچنان قسمت خوبی است و شاید بتوان گفت توانسته به نحو بسیار خوبی برای اتفاقات و سورپرایزهای قسمت‌های آْینده زمینه‌سازی کند. هرچند بعضی سکانس‌ها از جمله سکانس آغازین و برخی از اتفاقات مهم همچنان به منطق داستان لطمه می‌زنند و کمی بیننده را ناامید می‌کند. به نوعی می‌توان گفت در این فصل علی‌رغم اینکه کارگردانی بسیار بهبود یافته و حرفه‌ای‌تر شده است، اما کمی باورپذیری داستان از آن‌ چیزی که در فصل‌های نخست دیده بودیم، فاصله گرفته است. هرچند هنوز برای تصمیم‌گیری زود است و دو قسمت آینده سریال که مهم‌ترین قسمت‌های این فصل هم هستند، در راهند.
    [/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E04.The_.Spoils.of_.War_.1080p.AMZN_.WEB-DL.DDP5_.1.H.264-GoT.mkv-0_39_49-000067-660x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]وقتی فهمیدید فصل هفتم Game Of Thrones قرار است بجای ده قسمت کامل متشکل از هفت قسمت باشد، چه واکنشی نشان دادید؟ احساس مشترکی که بین جامعه طرفداران این مجموعه وجود داشت حس ناامیدی بود اما عده‌ای هم اظهار خوشحالی کردند؛ از این رو که نویسندگان و تهیه‌کنندگان اجرایی در مصاحبه‌ای گفتند که اگر فصل هفتم هم ده قسمت باشد، داستان دچار اضافه‌گویی می‌شود و آن‌ها برای پایان دادن به این غول عظیم صنعت سرگرمی تنها به ۱۳ اپیزود دیگر نیاز خواهند داشت. اما مسئله بعدی که ما را پس از این تعداد اپیزود کمتر ناراحت کرد این بود که پخش سریال چندین ماه عقب افتاده بود و بجای بهار (به رسم هرسال) باید تا تابستان صبر می‌کردیم. سازندگان این تاخیر را به گردن ارزش‌های تولید و اینکه سریال دیگر از روند تولیدی یک سریال تلویزیونی خارج شده و ساخت آن مانند یک فیلم سینمایی است انداختند. با سینماگیمفا همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]حال ۴ قسمت از فصل هفتم سریال (یا به عبارتی بیش از نیمی از آن) را بعد از یک سال و خورده‌ای دیده‌ایم و تنها چیزی که می‌توان گفت این است که بعد از صبر بیشتر و البته مواجه شدن با این حقیقت که فصل هفتم تعداد اپیزودهای کمتری خواهد داشت تنها یک چیز می‌توان گفت: همه این‌ها ارزشش را داشت![/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هشدار:‌ بررسی زیر داستان قسمت چهارم را لو می‌دهد.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]ما به طور کلی از سه قسمت پخش شده قبلی راضی بودیم اما قسمت چهارم باعث شد که باری دیگر عطشمان دو چندان شود؛‌ آن هم عطشی از نوع بازی تاج و تخت! The Spoils Of War «غنایم جنگی» هم از نظر شخصیت‌پردازی و هم از نظر روایت داستانی مهم‌ترین اپیزود این فصل که تاکنون پخش شده است به شمار می‌رود. ارتش آنسالید دنریس مرکز خاندان لنیستر یعنی کسترلی راک را به تصرف درآوردند اما این پیروزی به بهای محاصره شدن خود و البته از دست دادن هایگاردن و ارتش تایرل‌ها رقم خورد. به‌ گونه‌ای که دنریس تا پایان قسمت سوم تمام متحدان وستروسی خود را از دست داد. «غنایم جنگی» از همانجایی شروع می‌شود که اپیزود قبلی پایان یافت و ما ارتش لنیسترها را می‌بینیم که با طلاهای خاندان تایرل به باراندازشاه بازمی‌گردند. سپس باری دیگر با دراماتیک‌ترین صحنه‌های سریال یعنی ملاقات مجدد فرزندان ند استارک همراه می‌شویم؛ آریا به خانه بازمی‌گردد. دنریس و جان همچنان به هم نزدیک می‌شوند و اتحادی که در راه است را اجتناب‌ناپذیر می‌کنند. تیریون باری دیگر با جنبه تاریک و وحشتناک دنریس رو‌به‌رو می‌شود و در نهایت با صحنه نبردی مواجه می‌شویم که کیفیت ساخت آن و البته هیجانی که به بیننده منتقل می‌کند را می‌توان با اپیزود Hardhome در فصل پنجم مقایسه کرد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-01-44.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]غنایم جنگی از این جهت با اپیزود هاردهوم مقایسه می‌شود که از ساختار مشابهی برخوردار است. ۴۰ دقیقه اول اپیزود به شخصیت‌ها و داستان می‌پردازد و سپس در ۲۰ دقیقه آخر با سکانسی هیجانی و البته غیرمنتظره رو‌به‌رو می‌شوید که در ساخت نیز منحصر‌به‌فرد است. در فصل‌های قبل خیلی کمتر با چنین صحنه‌هایی روبه‌رو می‌شدیم و معمولا یک اپیزود کامل (قسمت نهم هر فصل) به نبردی تمام عیار می‌پرداخت. هاردهوم این سنت را عوض کرد و همین هم باعث شد که با بازخورد مثبت جهانی همراه شود. اپیزود همچنان از صحنه‌هایی رنج می‌برد که شاید آنطور هم برای تماشاگران جذاب نباشد و در همین لحظه‌هاست که می‌گوییم چقدر خوب شد که این فصل بیش از آنچه که باید آن را طولانی نکردند! صحنه‌هایی نظیر صحبت سرسی با مامور بانک آهن و البته صحنه صحبت جان اسنو و داووس با میساندی از این موارد است.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-22-11-1.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]یکی از بزرگ‌ترین نقاط قوت فصل هفتم تاکنون کارگردانی بی‌نظیر و البته بی‌سابقه (برای GOT) افرادی بااستعداد بوده است. یکی از چیزهایی که شما را بیشتر در سرزمین وستروس غرق می‌کند نماهای بزرگ و سوپرشات‌هایی هستند که کماکان در هر قسمت می‌بینید. در سه قسمت اول بیشتر آن‌ها به دراگون‌‌استون اختصاص داده شد که در نوع خود از نظر بصری نفس‌گیر بود. تصویر بالا یکی دیگر از این نماها را از اپیزود دیروز نشان می‌دهد و آن هم ندادهنده بازگشت آریا پس از هفت فصل به وینترفل است. البته در ادامه که به بررسی سکانس نبرد دنریس با لنیسترها می‌رسیم بیشتر از کارگردانی حرف می‌زنیم.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سکانسی که به بازگشت آریا به خانه اختصاص داده می‌شود در ابتدا احساسی آغاز می‌شود اما اینگونه ادامه نمی‌یابد. شاید برای آن‌هایی که منتظر یک صحنه فوق دراماتیک در دیدار دوباره این دو خواهر یعنی سانسا و آریا بودند این سکانس کمی ناامیدکننده باشد اما نباید از این گذشت که برای داستان بسیار منطقی‌ست. حتی صحنه‌های بعدی هم به همین پدیده اختصاص پیدا می‌کند. فرزندان استارک از ملاقات دوباره با یکدیگر خوشحال هستند اما همه آن‌ها به خوبی درک می‌کنند که دیگر آن فرد سابق نیستند. همان‌طور که دنیای اطراف آن‌ها تغییر کرده و با گذر زمان خشن‌تر شده است، آن‌ها هم خود را با آن مطابقت داده‌اند. آریا به قاتلی بی‌چهره، برن به کلاغ سه‌چشم که همه چیز را در همه عصرها می‌بیند، و سانسا نیز با تجربه‌های خود تبدیل به فردی سنگدل شده است. فرزندان ند استارک دوباره در کنار هم هستند اما آیا افرادی هستند که مرد با شرافتی چون ند بتواند به آن‌ها افتخار کند؟ و در کنار آن‌ها پیتر بیلیش یا لیتل‌فینگر را می‌بینیم که هرلحظه در کمین برای تاثیرگذاری برروی مهره‌های بازی است. اما در عین حال می‌توان حس کرد که حضور او نیز با جدی‌تر شدن قضایا کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر می‌شود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]روایت داستان دقیقا به سویی می‌رود که جان اسنو گفت. اینکه بازی تاج و تخت و چیزی که تاکنون همه شخصیت‌های وستروسی بر سر آن به تقلا پرداخته‌اند همان‌طور که در نامش است صرفا یک بازی کوچک محسوب می‌شود و با نزدیک‌ترشدن نایت کینگ و ارتش مردگانش، همه آن‌ چیزهایی که تاکنون در مرکز توجه داستان بوده‌اند صرفا به ابزاری تبدیل می‌شوند که با آن ابعاد گذر زمان در سریال معنا پیدا می‌کند.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-22-24.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]سریال از زمانی که دنریس تارگرین را با جان تارگرین روبه‌رو کرده است به خوبی توانسته از پس داینامیک و رابـ ـطه‌ای که بین آن‌ها برقرار می‌شود بر بیاید. یکی از قوی‌ترین سکانس‌های قسمت چهارم هم به بخشی اختصاص دارد که جان دنریس را به داخل غار Dragonglass می‌برد و آن‌ها باری دیگر در مورد خطر اصلی که در کمین همه افراد زنده در وستروس است صحبت می‌کنند. جان به دنریس می‌گوید که برای بقا باید با یکدیگر متحد شوند و دنریس با لجبازی باری دیگر از او می‌خواهد که در مقابلش زانو بزند. مسئله جالب در مورد این صحنه انعکاس تعاملی است که جان اسنو با پادشاه آنسوی دیوار داشت؛ آن هم زمانی که زندانی استنیس باراتیون بود. جان اسنو به او گفت که در مقابل استنیس زانو بزند تا مردمش را نجات دهد، با این سوال که «آیا غرورت مهم‌تر از بقای آن‌هاست؟» و این سوال دقیقا چیزی بود که این بار دنریس به جان گفت و باعث شد که او به فکر بیفتد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اما از همه این‌ها که بگذریم به سکانسی می‌رسیم که بی‌شک می‌توان آن را در پنج سکانس برتر تاریخ سریال قرار داد. ارتش لنیستر به فرماندهی جیمی در منطقه ریچ قرار دارد و با آذوقه بدست آمده به طرف کینگزلندینگ حرکت می‌کنند. دوتراکی‌ها به همراه دنریس سوار بر بزرگ‌ترین اژدهایش به آن‌ها یورش می‌برند و باعث خلق سکانسی اکشن می‌شوند که بینندگان یک روز است بدون لحظه‌ای آرام و قرار در مورد آن حرف می‌زنند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-04-44.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نبرد پایانی «غنایم جنگی» نه تنها از بهترین سکانس‌های تاریخ سریال و بخصوص صحنه‌های اکشن آن است، بلکه در زمره یکی از قوی‌ترین سکانس‌های تاریخ تلویزیون قرار می‌گیرد که کارگردانی مثال‌زدنی دارد. بیشتر نبرد از دید شخصیت جیمی لنیستر روایت می‌شود، که آن هم بی‌دلیل نیست. مسئله قابل‌توجهی که همیشه در مورد داستان‌پردازی کم‌نظیر مجموعه بازی تاج‌وتخت وجود دارد این است که هیچ‌چیز بی‌دلیل و صرفا برای سرگرم کردن مخاطب اتفاق نمی‌افتد. شما در این صحنه صرفا با رویارویی ارتش لنیستر و نیروهای تارگرین مواجه نیستید که متشکل از اکشنی بی‌مغز باشد؛ بلکه سریال سعی دارد حرفی به شما بزند. اینکه دنریس با اژدهای خود دروگون بی‌رحمانه صفوف لنیستر را به خاک و خون می‌کشد و ارتش وحشی دوتراکی به آن‌ها لحظه‌ای امان نمی‌دهند نمی‌تواند از جانب خود دنریس که از شخصیت‌های اصلی (و به ظاهر مثبت) داستان است روایت شود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در این صحنه شما با روی دیگر دنریس مواجه می‌شوید که می‌تواند بسیار بی‌رحم باشد. در این صحنه، قربانیان لنیسترها هستند که همه‌شان از سربازان پیاده تا خود جیمی که فرمانده‌شان است وحشت‌زده به دنبال راهی برای فرار از این مخمصه هستند؛ آن هم در نبردی که به سختی می‌توان آن را عادلانه خواند. همچنین این را در نظر بگیرید که سریال در به تصویر کشیدن پیروزی‌های اولیه لنیسترها دوری کرد و این نبردها (بخصوص فتح هایگاردن – که باز هم می‌توانست نابرابرانه باشد) به تصویر کشیده نشد. این باعث می‌شود که بینندگان دلسوزی بیشتری با لنیسترهایی داشته باشند که در آتش می‌سوزند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همچنین در اینجا تیریون را می‌بینیم که این صحنه دلخراش را از دور تماشا می‌کند و شاید برای لحظه‌ای به فکر می‌افتد که آیا با پیوستن به دنریس تصمیم درست را گرفته است؟ بازی پیتر دینکلج در نقش محوری تیریون لنیستر در سال‌های اخیر با ستایش بی‌همتا از منتقدین و طرفداران همراه بوده است و او را نامزد جوایز زیادی کرده است و در این رابـ ـطه تنها می‌توان گفت که با هر اپیزود دینکلج بهتر و بهتر در این نقش می‌درخشد. نوع ادای دیالوگ‌ها و البته حالت‌های صورتی که دینکلج به خود می‌گیرد دقیقا آنچه که تیریون است را به تصویر می‌کشد.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-13-50.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]و در کنار کارگردانی بی‌نظیر و دکوپاژ همراه آن، عنصر غافلگیر کردن مخاطب همچنان می‌درخشد. صحنه‌ای که در آن بران برای رسیدن به سلاح کایبورن تقلا می‌کند از بهترین شات‌های ادامه‌دار سریال است. از یک طرف سربازان لنیستر در آتش می‌سوزند و از جانب دیگر دوتراکی‌ها از همه طرف با اسب‌های خود به سمت آن‌ها یورش می‌برند. در همان صحنه و البته بعد از آن سریال پشت سر هم با غافلگیری‌های کوچک (یعنی زنجیره وقایع که به هیچ‌وجه با توجه به انتظارمان پیش نمی‌روند) هیجان بینندگان را حفظ می‌کند. حتی تا آخرین صحنه که جیمی برای کشتن دنریس به طرف او می‌تازد و در ثانیه آخر توسط بران از آتش اژدها نجات داده می‌شود. پیچیدگی‌های این سکانس ۲۰ دقیقه‌ای و همچنین کیفیت فنی آن به قدری بالاست که به راحتی استحقاق نمره کامل را از جانب ما دارد.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    game.of_.thrones.s07e04.1080p.web_.h264-tbs17-14-43.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]فکر کردن به اینکه این تازه قسمت چهارم از فصل هفتم است بسیار صبر کردن را برای طرفداران دشوار می‌سازد. می‌دانیم که سه اپیزود آینده از نظر زمانی بسیار طولانی خواهد بود و هنوز مسائل پاسخ داده نشده زیادی وجود دارد. از طرفی شمالی‌ها با نایت کینگ و ارتش مردگان درگیر خواهند شد و از طرفی جنگ دنریس و سرسی پرتنش‌تر می‌شود. با توجه به اینکه هرگز جریانات مطابق انتظار ما یا شما پیش نخواهد رفت، تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که صبر کنیم و با سه اپیزود پایانی فصل هفتم همراه شویم.[/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-3-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همچون هفته‌های گذشته، روز دوشنبه قسمت جدید فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌وتخت» از شبکه‌ی HBO پخش شد. اکنون قصد داریم به نقد قسمت سوم این فصل یعنی «عدالت ملکه» بپردازیم. با سایت سینماگیمفا در ادامه‌ی مطلب همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در تمام این سال‌ها و از ابتدای پخش سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌وتخت»، دو شخصیت جان اسنو و دنریس تارگرین از محبوب‌ترین شخصیت‌ها نزد طرفداران به شمار می‌رفتند و همواره در زمره‌ اصلی‌ترین افراد این مجموعه قرار می‌گرفتند. دو شخصیتی که احتمال دارد نام مجموعه‌ کتاب‌های سری نغمه‌ یخ‌ و آتش براساس آن‌ها (یا حداقل یکی از آن‌ها، احتمالات فراوانی وجود دارد) شکل گرفته باشد. از این همین رو، ملاقات این دو تن آرزو‌ی قدیمی برخی از طرفداران بوده است. به خصوص پس از پایان فصل ششم سریال و به حقیقت پیوستن تئوری معروف R+L، درخواست برای این اتفاق از گذشته بیش‌تر هم شد. قسمت گذشته این دو شخصیت نام یکدیگر را بر زبان آوردند و مشخص شد که بالاخره در این قسمت همدیگر را ملاقات خواهند کرد تا انتظار دیرینه طرفداران محقق شود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    hella_good_light.1501470840.png.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]شروع اپیزود با رسیدن جان اسنو به دراگون‌استون آغاز می‌شود؛ جایی که او نخست تیریون لنیستر را می‌بیند. از آن‌جایی که این دو در فصل اول در چند سکانس در کنار هم ایفای نقش کردند، حضور دوباره‌ی آن‌ها در کنار یکدیگر و در ادامه شوخی‌های آن‌ها برای بیننده جذاب است و در همان ابتدا امتیاز مثبتی را برای این قسمت به ارمغان می‌آورد. پرواز اژدها در آسمان نه‌تنها به دراگون‌استون منظره‌ای زیبا و شکوهمندتر می‌دهد، بلکه جان و سر داووس را حیرت‌زده کرده و آن‌ها را برای ملاقات با دنریس آماده می‌سازد. بالاخره طرفداران به آن چیزی که می‌خواستند، رسیدند و دو تن از اصلی‌ترین شخصیت‌های داستان بازی تاج‌وتخت با هم رو‌به‌رو شدند. دیدار جان اسنو و دنریس یکی از سکانس‌های قوی این قسمت است که با معرفی جالب این دو پادشاه و ملکه از سوی مشاورانشان شروع می‌شود و با بحث‌های جدی‌تر درباره‌ی سرنوشت وستروس و حمله‌ی ارتش مردگان و شاه شب به پایان می‌رسد و با حفظ کیفیت فنی و دیالوگ‌های نسبتاً خوب، طرفداران را بسیار هیجان‌زده و خشنود می‌سازد. گفت‌وگوی واریس و ملیساندرا هم از دیالوگ‌های قدرتمندی برخوردار است. از واریس که نقش کمرنگ‌تری نسبت به فصل‌های ابتدایی پیدا کرده است، کمی بیش‌تر دیدیم و از آن سو ملیساندرا برای نخستین بار در سریال از عبارت یخ و آتش برای جان و دنریس استفاده کرد و در انتها پیش‌گویی عجیبی را راجع به خود و واریس به زبان آورد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.39.24.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]یورون پس از پیروزی در قسمت قبل، اکنون بازگشت مقتدرانه‌ای به بارانداز پادشاهی داشته و در میان شادی مردم، اسیران خود را به رد کیپ می‌رساند و هدیه‌اش را به سرسی اهدا می‌کند. هرچند یورون و جیمی در سکانس بعدی درباره‌‌ی مردم وستروس توضیحاتی ارائه می‌دهند اما با این وجود، حمایت آن‌ها از سرسی و شادی از پیروزی او بسیار عجیب است. سرسی همان فردی است که تا چندی پیش نزد مردم بسیار منفور بود و عملاً پس از انفجار عظیم سپت بیلور و کشتن افراد درون آن (که حتی هات پای باوجود فاصله‌ای بسیار دور از کینگزلندیگ از نقش سرسی در آن آگاه است) به نظر می‌رسید منفور بودن او بیش‌تر شود که در این قسمت خلاف آن را مشاهده کردیم! بهتر است به هدیه‌ی سرسی و انتقام او هم بپردازیم که قطعاً یکی از سکانس‌های تاثیرگذار و خوش‌ساخت این قسمت است. شاید بسیاری می‌پنداشتند که سرسی از نقشه‌های خشن‌تری برای انتقام استفاده کند اما انتخاب همان سمی که باعث کشته شدن میرسلا شد، بهترین انتخاب ممکن از سوی نویسندگان بود. انتخابی که باعث شد شاهد صحنه‌ی دردناکی از کشته شدن تدریجی دختر در جلوی چشمان مادرش باشیم و البته نباید فراموش کرد که نقش آفرینی آلاریا و دخترش تاثیر بسیاری در این سکانس داشت. از آْن طرف لنا هیدی هم در این سکانس و هم در سکانس گفت‌وگو با فرستاده‌ی بانک آهنی به همراه مارک گتسیس عملکرد فوق‌العاده‌ای را از خود نشان دادند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.41.21.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هفته‌ی گذشته در سیتادل سمول ریسک بزرگی را انجام داد، اما در این قسمت پاسخ آن را نیز دریافت کرد. بالاخره بیماری گری ‌اسکیل جورا مورمنت درمان شد و اکنون او می‌تواند به‌راحتی راه خود را در ادامه‌ی داستان دنبال کند. به احتمال فراوان، دنریس مقصد بعدی جورا است. به همین خاطر می‌توانیم امیدوار باشیم که نقش او در ادامه‌ی داستان بیش تر از گذشته شود و همچنین دنریس هم یکی از مشاورین قدیمی خود را بار دیگر در کنار خود ببیند. هر چند نکته‌ی ابهامی که هفته‌ی گذشته به آن اشاره شد، همچنان پابرجاست. به گفته‌ی استاد اعظم سیتادل، بسیاری از اساتید در انجام این روش خطرناک بازمانده‌اند، با این وجود، سم بدون مشکل خاصی توانست این کار را انجام دهد و یکی از بزرگ‌ترین و مرگبارترین بیماری‌های دنیای نغمه‌ی یخ و آتش را درمان کند. اکنون باید منتظر ماند و دید که کشف بزرگ بعدی سم در سیتادل چه خواهد بود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.40.56.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]داستان شمال همچنان با قدرت ادامه دارد و از روایت خوبی هم برخوردار است. خوشبختانه در این خط داستانی، هنوز منطق روایی حفظ شده و زمانبندی اتفاقات هم هنوز رعایت می‌شود. سانسا که تحول شخصیتی او در این دو فصل اخیر به وضوح مشخص است، در این قسمت نشان داد که قواعد رهبری را نیز تاحدودی فراگرفته است. در چند قسمت قبل نقش بیلیش را بسیار کمرنگ‌تر از همیشه‌ی او دیده بودیم، به دور از نقشه‌های زیرکانه‌ همیشگی و سخن‌هایش؛ اما در این قسمت او دوباره خودش را نشان داد که هنوز می‌تواند همان فرد خطرناک باشد و همچنان برای تحقق خواسته‌اش در حال نبرد با همه چیز است. به همین خاطر نباید نقش او را در ادامه نادیده گرفت. همه‌ی این موارد از نکات مهم خط داستانی شمال و وینترفل در این قسمت بوده است اما قطعاً مهم‌ترین اتفاق این خط داستانی در قسمت «عدالت ملکه» مربوط به بازگشت یکی دیگر از استارک‌ها به وینترفل است. برن پس از مدت‌ها از آن سوی دیوار دل کند و به وینترفل بازگشت. شاید انتظار داشتیم دیدار سانسا و برن احساسی‌تر باشد ولی به نظر می‌رسد تصمیم سازندگان و نویسندگان سریال در این سکانس اشتباه نبوده است. هرچند احساسی بودن را در چهره و حرکات سانسا مشاهده کردیم ولی اوضاع برای برن کمی تفاوت دارد که البته این قضیه بسیار توجیه‌پذیر است. همانطور که برن به سانسا هم گفت، او اکنون کلاغ سه چشم شده است و دیگر با برن استارک سابق تفاوت‌های فراوانی دارد. او در سن نوجوانی مسئولیت سنگینی را بر دوش خود می‌بیند؛ مسئولیتی که می‌تواند در سرنوشت وستروس تاثیر به‌سزایی داشته باشد. هیچ شکی وجود ندارد که برن می‌تواند یکی از کلیدی‌ترین شخصیت‌های داستان در هنگام یورش شاه شب به وستروس باشد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.43.52.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هفته‌ی گذشته پس از اولین نبرد غافلگیرانه‌ی یورون به ناو یارا، دنریس اولین شکست خود را تجربه کرد. با این وجود، همه‌ی ما می‌دانستیم که این فقط شروع این جنگ بوده است و جنگ‌های بعدی در راه هستند. پس از این‌که برنامه‌های تیریون را در قسمت دوم این فصل شنیدیم، بی‌صبرانه منتظر حمله‌ی آنسالید‌ها به کسترلی راک بودیم. اگرچه جنگ‌های این قسمت کمی کوتاه شده بودند، اما کارگردانی بسیار خوبی داشتند. نریشن تیریون و شرح تاکتیک حمله‌ درحالی که آنسالیدها به کسترلی راک وارد می‌شوند، هیجان‌انگیز بود. سورپرایز و نکته‌ی غیرقابل انتظار این قسمت، زمانی رخ می‌دهد که گری‌ورم متوجه می‌شود بخش عمده‌ی سربازان لنیستر کسترلی راک را ترک کرده‌اند و در واقع او و سپاهش فریب خورده‌ است. همچنین کشتی‌های یورون را میبینیم که در حال آتش زدن و حمله‌ به کشتی‌های دنریس هستند. از آن سمت، جیمی ارتش لنیسترها را به سمت هایگاردن بـرده تا آنجا را تصرف کند و یکی دیگر از قوی‌ترین متحدین دنریس را از بین ببرد تا کار دنریس از پیش هم دشوارتر شود. هر چند که سورپرایز و کارگردانی سکانس‌های نهایی بسیار جالب توجه است؛ اما متاسفانه لطمه‌ی فراوانی به منطق داستانی سریال (که در این فصل در چندین مورد نادیده گرفته شده) زده است. البته فتح هایگاردن برای سرسی کافی نیست و او از مدت‌ها پیش در صدد کشتن اولنا تایرل بوده است. اولنا به خاطر هوش بالایش و کنایه‌هایی که همواره به شخصیت‌های مهم داستانی گفته، به شخصیت نسبتاً محبوبی نزد طرفداران تبدیل شده بود؛ ولی با این حال، سکانس مرگش در سریال فوق‌العاده طراحی شده است. او همچنان با خونسردی همیشگی خود رفتار می‌کند و گویی با اقتدار سم را می‌نوشد. مهم‌ترین بخش این سکانس، اعتراف اولنا به نقشش در مرگ جافری بود که با آن نشان داد او حتی در آخرین لحظات عمرش هم می‌تواند ملکه‌ی خارها باشد و با سخنانش دیگران را نابود کند. واکنش جیمی در این سکانس بسیار مناسب بوده است و فکر می‌کنم بتوانید در همین لحظه تصور کنید که سرسی پس از متوجه شدن این واقعیت چه افسوسی خواهد خورد که به اولنا مرگ دردناکی نداده است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.42.55.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]قسمت «عدالت ملکه» سکانس‌های هیجان‌انگیز و فوق‌العاده‌ی فراوانی دارد که شاید از این لحاظ از قسمت‌های قبلی هم عملکرد بهتری نشان دهد و همچنان روند داستانی سریال به سرعت طی می‌شود و سعی دارد تا طرفداران را لحظه‌ای خسته نکند؛ اما متاسفانه منطق روایی داستان را در بعضی سکانس‌ها نادیده گرفته است. پس از اتمام فصل قبل، انتقاداتی مبنی بر انتقال بسیار سریع برخی شخصیت‌ها از مکانی به مکان دیگر به سریال وارد شد که در آن زمان نویسندگان توضیح دادند که اتفاقات صرفاً به دنبال هم و پیوسته اتفاق نمی‌افتند و ممکن است بین آن‌ها فاصله‌ی زمانی زیادی باشد. این توضیح اتفاقات فصل قبل را به طور کامل توجیح می‌کرد اما در این فصل اوضاع تفاوت دارد. این اتفاق در این فصل برای چند خط داستانی مختلف به صورت همزمان رخ می‌دهد و همین قضیه باعث شده که اگر این اتفاقات را کنار هم بگذاریم، شاهد مسائل غیرمنطقی زیادی باشیم. بهتر است به چند مورد از این مسائل در این قسمت توجه کنیم که چگونه منطق سریال کم اهمیت پنداشته شده است. در قسمت دوم، یورون در کینگزلندینگ بود و کشتی‌های یارا و همچنین آنسالیدها همزمان از دراگون‌استون به مقصدهای خود روانه شدند. در پایان این قسمت، کشتی‌های یورون به کشتی‌های یارا حمله کردند و آن‌ها را با سختی شکست دادند. پس از آن، یورون در این قسمت به بارانداز پادشاهی بازمی‌گردد تا هدیه‌های خود را به سرسی تقدیم کند و در خصوص اتحاد و تاکتیک‌های احتمالی بعدی با سرسی و جیمی گفت‌وگو داشته باشد. در اواخر این قسمت دیدیم که آنسالیدها بالاخره به کسترلی راک رسیدند که با توجه به فاصله دراگون‌استون تا کسترلی راک این فاصله‌‌ی زمانی رسیدن کشتی آن‌ها به مقصد عجیب نیست؛ اما مسئله‌ی عجیب اینجاست که یورون در همین فاصله (حرکت ابتدایی یورون و آنسالیدها در یک زمان بود) در یک جنگ پیروز شد و به کینگزلندینگ بازگشت و دوباره از آنجا به کسترلی راک نقل مکان کرد و دقیقاً اندکی بعد از آنسالیدها به آنجا رسید! نکته‌ای که این مسئله را غیرمنطقی جلوه می‌دهد، این است که اگر زمان برای یورون مدتی طول کشیده و اتفاقات دقیقاً بلافاصله رخ نداده است، باید این مسئله برای ارتش گری‌ورم و آنسالیدها هم صادق باشد و آن‌ها در هر صورت زودتر و با فاصله‌ی زیادی نسبت به یورون به کسترلی راک برسند. از آن سو، جیمی یک ارتش بسیار بزرگ را به راحتی از قلعه خارج می‌کند و به سمت مکانی دیگر (هایگاردن) لشکرکشی می‌کند و هیچ کسی هم متوجه آن نمی‌شود! اینجا ضعیف کردن شخصیتی همچون واریس هم به شدت به چشم می‌خورد. واریس از ابتدای سریال به عنوان اربـاب نجواهای وستروس شناخته می‌شد و جاسوسان فراوانی در جای جای وستروس در اختیار داشت. حال او در این سه قسمت ابتدایی ظاهراً از هیچ مسئله‌ای آگاهی ندارد و هیچ کدام از جاسوسان او هم از این حرکت جیمی آگاه نشده‌اند. هرچند توضیحات این قسمت سریال این مسئله را توجیه کرد که ارتش تایرل‌ها چندان در جنگ تبحر نداشتند، ولی به هر حال در گذشته ( هم در سریال و هم در کتاب) اشاره شده بود که تایرل‌ها یکی از بزرگ‌ترین ارتش‌های وستروس (از نظر تعداد) را در اختیار دارند و به‌راحتی شکست خوردن آن‌ها در قلعه‌ی خود عجیب است. حداقل باید تلفاتی هم به ارتش لنیستر زده می‌شد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    screenshot_Wed_Aug_02_14.40.22.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نویسندگان سریال قصد داشتند تا بین نیروهای سرسی و دنریس تعادلی برقرار کنند که این امر هم باعث می‌شود هیجان جنگ‌های بعدی و نهایی بیش‌تر شود، و هم می‌تواند زمینه‌ای برای اتحاد جان و دنریس در آینده‌ای بسیار نزدیک باشد؛ اما نکته‌ی مهم این است که آن‌ها به این مسئله توجه نکرده‌اند که چگونه و چگونگی انجام این امر نه‌تنها اهمیت کمتری ندارد، بلکه می‌تواند مهم‌تر هم باشد. متاسفانه همانطور که در بالا به صورت مفصل توضیح داده شد، منطق قوی و همیشگی سریال در این فصل تاکنون رعایت نشده است که این می‌تواند به دلیل پیشی گرفتن ماجرای سریال از کتاب باشد. در واقع می‌توان گفت تاخیر در عرضه کتاب نغمه‌ی یخ و آتش، هم در ضعیف شدن شخصیت‌‌پردازی برخی شخصیت‌ها تاثیر داشته است و هم باعث شده بعضی اتفاقات توجیه‌ناپذیر شوند.
    با همه‌ی این‌ها، قسمت «عدالت ملکه» اتفاقاتی بسیار مهم از داستان را پوشش می‌دهد که هم بیننده را در همان قسمت هیجان‌زده می‌کند و هم عطش او را برای قسمت‌های آینده بیش‌تر می‌کند. به همین خاطر می‌توان گفت همچنان این فصل روند سریع و هیجانی خود را حفظ کرده است ولی باید بسیار مراقب ضعف‌های داستانی جدیدش هم باشد. هر چند، با برطرف کردن ضعف و مشکلات اشاره شده، در قسمت‌های بعد می‌تواند عملکرد بهتری هم نشان دهد. اکنون تعادل در میان نیروهای دو ملکه‌ی وستروس بیش‌تر شده است و همچنین دنریس به جان اجازه داده تا شیشه‌ی اژدها را استخراج کند و همین موضوع می‌تواند زمینه‌ای برای اتحاد سریع این دو در قسمت‌های بعد باشد.
    [/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-2-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]جنگ میان ملکه‌های وستروس زودتر از چیزی که پیش‌بینی می‌کردیم، آغاز شد. قسمت دوم فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌و‌تخت» روز دوشنبه از شبکه‌ی HBO‌ پخش شد و اکنون تصمیم گرفتیم تا به نقد و بررسی این قسمت مهم بپردازیم. در ادامه با سایت سینماگیمفا همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1-1.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]برخلاف قسمت قبل سریال «بازی تاج‌و‌تخت» که دیالوگ‌محور بود و تمرکز خود را بر روی این موضوع گذاشته بود، این قسمت دوباره ویژگی قدیمی و اصلی سریال که همان عنصر سورپرایز و شگفتی است را احیا کرده است.
    قسمت «طوفان‌زاد» از سکانسی در رابـ ـطه با دراگون‌استون و گردهمایی دنریس با مشاوران اصلی‌ او شروع می‌شود. سکانسی که در آن شخصیت‌های مهمی همچون دنریس، تیریون و واریس حضور دارند. یکی از مهم‌ترین بخش‌های این سکانس شک و تردید دنریس به واریس است. شک و تردیدی که شاید در این برهه‌ی زمانی که این دو شخصیت حداقل چند ماه کنار هم بوده‌اند، کمی عجیب به نظر برسد و شاید تنها توجیه آن این باشد که این سکانس اولین صحنه‌ی مشترک این دو شخصیت در سریال است و نویسندگان قصد داشته‌اند به هر نحوی این دیالوگ رد و بدل شده بین آن‌ها را نشان دهند. به نظر می‌رسد که دنریس کمی پخته‌تر از گذشته شده است اما همچنان می‌تواند بسیار رفتار آسیب‌پذیر و اشتباهی نشان دهد که حاصل از بی‌تجربگی او دارد و خطر تبدیل شدن به فردی همچون پدرش همچنان او را تهدید می‌کند. با این وجود، حضور تیریون لنیستر و هوش فوق‌العاده‌اش باعث شده تا تعادلی در شخصیت دنریس ایجاد شود و رفتار کنترل شده‌ای از او مشاهده کنیم. دقایقی بعد با یک دیدار مهم مواجه هستیم. دیدار ملیساندرا و دنریس شاید کمی‌ دور از انتظار بود اما پیامد خوبی به همراه داشت و وسیله‌ای برای معرفی جان اسنو به دنریس و ملاقات این دو نفر شد. سکانسی که در قسمت آینده می‌تواند جذابیت خاصی را به همراه داشته باشد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    7.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همانطور که پیش‌بینی می‌شد، در قسمت «طوفان‌زاد» دنریس و تیریون در کنار دیگر متحدانشان تاکتیک‌ها و نقشه‌های خود را برای جنگ پیش رو بررسی کردند. تفاوت دیدگاه‌های مشاوران و متحدان دنریس در این سکانس به وضوح نمایان است. هر چند در نهایت همه به تاکتیک طراحی شده توسط تیریون که استراتژی هوشمندانه‌ای دارد، رو می‌آورند. خوشبختانه رفتار دنریس نشان می‌دهد که او حداقل در حال حاضر قصد ندارد با قتل عام بسیار زیاد وستروس را فتح کند. جالب‌ترین نکته‌ی این سکانس گفت‌وگوی اولنا تایرل و دنریس است. احتمالاً بتوانیم بگوییم که در حال حاضر اولنا تایرل زرنگ‌ترین و باهوش‌ترین زن وستروس است. اولنا توصیه‌ بسیار خاصی به دنریس می‌کند؛ توصیه‌ای که هم می‌تواند بسیار عاقلانه جلوه کند و هم بسیار خطرناک.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    2.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در بارانداز پادشاهی سرسی همانند دنریس در حال متحد کردن دیگر لردهای وستروس با خود است. با توجه به این سکانس، سرسی تعداد اندکی از لردهای جنوبی وستروس به ویژه رندیل تارلی را به کینگزلندینگ فراخوانده تا آن‌ها او را در نبرد مقابل دشمنش همراهی کنند. متاسفانه این سکانس دارای ضعف‌هایی هست که منطق داستانی را مضحک نشان‌ می‌دهد و آن‌ را خدشه دار می‌کند. سرسی که در فصل قبل سپت بیلور و تمامی اعضای درون آن (از جمله وارثان خاندان تایرل) را با وایلدفایر سوزاند، اکنون رو به روی لردهای وستروسی نشسته و در مورد جنایت‌های پادشاه دیوانه صحبت می‌کند. این موضوع در ادامه با قبول درخواست سرسی و جیمی توسط رندیل تارلی از قبل هم غیرمنطقی‌تر می‌شود. رندیل تارلی یکی از متحدین وفادار خاندان تایرل است و همچنین نباید فراموش کرد که او یکی از محدود لردهای وستروسی بود که در شورش رابرت باراتیون، به حمایت از پادشاه دیوانه که یک تارگرین بود، برخاست. ایستادگی او در مقابل اولنا تایرل و حمایت‌اش از سرسی، نمی‌تواند به راحتی بیننده را قانع کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]هر چند هفته‌ی گذشته بخش سمول تارلی در سیتادل دارای مشکلاتی بود، اما این هفته کمی بهتر دنبال شده است. در این قسمت نه تنها بازی و دیالوگ‌های قوی استاد اعظم سیتادل (با بازی جیم برودبنت) و سم را مشاهده کردیم، بلکه کمی خط داستانی شخصیت جورا مورمنت هم پیش رفت. در حالی که بیماری گری‌اسکیل جورا به شدت گسترش یافته است، سم راهی خطرناک برای درمان آن پیدا می‌کند. کاری که سم با جورا انجام می‌دهد، قطعاً دردناک است اما انتظار داشتیم که درمان گری‌اسکیل کمی پیچیده‌تر باشد و همچنین دیگر استادان اعظم سیتادل هم قادر به انجام این ریسک باشند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    3.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در «دراگون‌استون» شاهد دو سکانس فوق‌العاده از آریا استارک بودیم و او قطعاً ستاره‌ی آن قسمت بود. آریا در این قسمت هم همچنان به درخشش خود ادامه داده است. او دو سکانس استثنایی دیگر در قسمت «طوفان‌زاد» دارد که نه تنها بر روی احساسات مخاطب تاثیر می‌گذارد، بلکه بسیار خوب کارگردانی شده است. به همین خاطر می‌توان به راحتی گفت که خط داستانی او تا به اینجای کار به بهترین شکل دنبال شده است و تا به این لحظه شاید منظم‌تر و هیجان‌انگیزتر از دیگر خطوط داستانی این فصل نوشته شده باشد. اولین سکانس او که تمامی اجزا و نکات مختلف صحنه، کارگردانی و حتی اجرا به خوبی در آن اجرا شده، مربوط به ملاقات هات‌پای و آریا است. سکانسی که باعث می‌شود آریا متوجه شود جان اسنو توانسته بولتون‌ها را شکست دهد و وینترفل دوباره به دست استارک‌ها رسیده است. میزی ویلیامز که از ابتدای سریال تاکنون همیشه نقش خود را به خوبی ایفا کرده بود، در این صحنه هم توانسته بهترین توانش را به نمایش گذارد و هنگامی که واقعیت را درباره‌ی جان و وینترفل متوجه می‌شود، با عملکردش یکباره روح شخصیت آریا استارک را در این قاتل بی‌چهره جدید زنده می‌کند و نشان می‌دهد که هویت خودش را هنوز فراموش نکرده است. این در حالی است که قبل از مشخص شدن این واقعیت، رفتار نسبتاً معمولی و سردی با هات‌پای دارد. آریا پس از آگاهی از این موضوع، با هات‌پای خداحافظی کرده و سوار اسب خود می‌شود. در این لحظه است که یک دو راهی دشوار را در مقابل خود میبیند؛ سفر به جنوب و انتقام از یکی از اولین افراد لیستش یا سفر به شمال و بازگشت به وینترفل و دیدار دوباره افراد خانواده‌اش. او در این سکانس بالاخره راه واقعی خود را می‌یابد و هویت استارکی‌اش بر شخصیت کنونی‌ او غلبه می‌کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E02.1080p.WEB-DL.6CH.FardaDownload.mkv-0_48_52-000041.jpg

    مدت زیادی از این انتخاب نمی‌گذرد که او یک پاداش بزرگ بابت آن دریافت می‌کند. او بالاخره دایروولفش نایمریا را پس از مدت مدیدی دوری می‌بیند. بازی میزی ویلیامز و همچنین تم موسیقی فوق‌العاده استارک‌ها دست به دست هم می‌دهند تا این سکانس را به یکی دیگر از سکانس‌های احساسی و زیبای این قسمت تبدیل کنند. هرچند نایمریا به این زودی به آریا نمی‌پیوندد و این را خود آریا هم با توجه به بیان دیالوگ “این تو نیستی” می‌داند. او دایروولف آریا است و با گرگ‌های معمولی دیگر فرق دارد و ظاهراً سرنوشتش بی شباهت به آریا نبوده است. با این حال، مطمئناً نویسندگان نایمریا را نگه داشته‌اند تا در لحظه‌ای خاص و ویژه به آریا بپیوندد و او را یاری کند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در شمال، جان اسنو همچنان به دنبال شیشه‌ی اژدها می‌گردد و مردم شمال را برای مقابله با شاه شب و ارتشش آماده می‌کند. با این وجود، در قسمت «طوفان‌زاد» او با یک چالش و تصمیم سخت دیگر نیز روبه‌رو شد. تصمیمی که برای او ریسک زیادی به همراه دارد ولی مجبور به انجام آن است. علیرغم ریسک بالا، جان تصمیم گرفت تا به دراگون‌استون برود و با دنریس تارگرین ملاقات داشته باشد. دیداری که در هفته‌ی آینده می‌تواند بسیار برای طرفداران حائز اهمیت باشد. رفتن جان اسنو از وینترفل و ملاقات با دنریس، به این معناست که با بازگشت آریا این دو به این زودی با هم دیدار نخواهند کرد. در غیاب جان، سانسا شمال را اداره خواهد کرد و این شاید بهترین فرصت برای بیلیش باشد تا بتواند نقشه‌ی خود را عملی کند. درگیری جان اسنو و بیلیش در سرداب وینترفل نگاه بیننده را به سکانس مشابه‌ای بین ند استارک و بیلیش در فصل اول در بارانداز پادشاهی می‌اندازد. نکته‌ی جالب اینجاست که بیلیش جمله‌ای مشابه چیزی که در آن سکانس پس از رفتن ند گفت، در این قسمت به زبان نیاورد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    5.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]مهم‌ترین اتفاق این قسمت، به ده دقیقه‌ی پایانی آن بازمی‌گردد. اتفاقی که از دو منظر بیننده را سورپرایز می‌کند؛ اول اینکه حمله‌ی یورون به ناوگان یارا کمی غافل‌گیرکننده بود و نکته‌ی بعد اینکه کمتر کسی انتظار داشت در قسمت دوم این فصل شاهد چنین نبرد و جنگی باشیم. نبردی که به طرز فوق‌العاده‌ای طراحی شده و بیننده را در اواخر این قسمت در جای خود میخکوب می‌کند. ریتم مبارزات و اتفاقات این سکانس به خوبی بیننده را با خود درگیر می‌کند و او را وادار می‌سازد تا شخصیت یورون را دنبال کند. بالاخره کمی از دیوانگی و شرارت شخصیت یورون گریجوی دیدیم. شخصیتی که در این نبرد کوتاه نشان داد تا چه اندازه می‌تواند خطرناک باشد و البته همچنان پتانسیل بالاتری دارد. یورون نه تنها می‌تواند تهدیدی برای دنریس باشد، بلکه شاید خود سرسی هم در آینده از او در امان نباشد. یکی از قابل توجه‌ترین لحظات این سکانس، مربوط به شخصیت تئون گریجوی است. تئون پس از خــ ـیانـت به راب آهسته‌آهسته شجاعتش‌ را به فراموشی سپرد و کاری که رمزی با او کرد، باعث شد این شجاعت به کلی از بین رود و او را به شخص دیگری (ریک) تبدیل کند. در این چند قسمت قبل و پس از پیوستنش به یارا، او می‌خواست شجاعتش را دوباره احیا کند و کمی هم در آن موفق بود ولی فقط در یک لحظه و با جمله‌ی یورون و دیدن شکنجه‌ها و اعمال سربازانش خود را دوباره باخت و دوباره به ریک، شخصیت متزلزلی که رمزی از او ساخته بود، تبدیل شد. در این لحظه نباید از بازی خوب آلفی آلن چشم‌پوشی کرد که توانست با حرکات چهره‌اش به صورت کاملاً واضح شخصیت متزلزل تئون و زجرهایی که دیگر او توان تحملش را ندارد، در چند ثانیه به تصویر کشد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    4.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]مهم‌ترین نکته درباره‌ی این قسمت این است که داستان را به طرز بسیار خوبی با سرعت به جلو پیش برد و راه را برای قسمت‌های آینده هم ساده‌تر کرد. در هفته‌ی گذشته با نگاه به نیروهای دو ملکه‌ی وستروس (سرسی و دنریس)، کفه‌ی ترازو به شدت به سوی دنریس سنگینی می‌کرد؛ اما قوانین وستروس و سریال بازی تاج‌و‌تخت کمی فرق می‌کند. نخستین نبرد این دو شخصیت در این قسمت اتفاق افتاد و برنده‌ی آن سرسی بود. یورون واسطه‌ی بسیار خوبی بود که کمی کفه‌ی این ترازو را متوازن‌تر کند و همچنان هیجان را در این نبرد نگه دارد. هر چند هنوز هم دنریس شانس بیش‌تری برای فتح وستروس دارد ولی با توجه به سلاحی که کیبورن به سرسی نشان داد، دنریس باید کمی بیش‌تر نگران اژدهایانش باشد. هرچند هنوز قسمت‌های آینده این فصل باقی‌مانده است و شاید با پخش آن‌ها به اهمیت و ارزش این دو قسمت اول بیش‌تر پی ببریم. وستروس راه درازی در پیش دارد و همه‌ی ما می‌دانیم که نبرد واقعی، نبرد با سپاه مردگان است که در حال حاضر بیش‌تر از هر چیز دیگری برای وستروس به عنوان تهدید به شمار می‌آید.
    «طوفان‌زاد» لحظاتی دارد که منطق را در داستان کم اهمیت می‌پندارد یا آن‌ را نادیده می‌گیرد و حتی سکانس‌هایی همانند سکانس‌ اضافی میساندی و گری‌ورم دارد که وقت بیننده را می‌گیرد و او را خسته‌می‌کند ( سکانسی که می‌توانست جای خود را به خط داستانی برن بدهد)؛ ولی با این وجود، قسمت هیجان‌انگیز و جذابی است که در آن لحظات زیبا و حرفه‌ای فراوانی نیز دیده می‌شود و دوباره عنصر غافل‌گیری را در سریال زنده کرده است و توانسته در بعضی موارد نسبت به قسمت اول پیشرفت خوبی داشته باشد.
    [/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game-of-Thrones-episode-1-season-7-650x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بالاخره پس از مدت‌ها انتظار، قسمت اول فصل هفتم سریال Game Of Thrones «بازی تاج‌و‌تخت» منتشر شد. اکنون قصد داریم به نقد و بررسی جامع این قسمت بپردازیم با سایت سینماگیمفادر ادامه‌ همراه باشید.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_05_54-000015.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]همیشه‌ حق با استارک‌ها بوده است؛ زمستان وستروس بسیار سهمگین است. زمستان به وستروس قدم گذاشت و نخستین منزلگهش خاندان فری بود. اولین قسمت فصل هفتم سریال «بازی تاج‌و‌تخت» بیش‌تر از آنکه بخواهد سورپرایز کننده ‌باشد، دیالوگ محور است و البته با دیالوگ‌های قوی و زمینه‌سازی‌های مناسب هدف خود را تقریباً درست انجام داده ‌است. نخستین سکانس جدید این قسمت، مربوط به شخصیت آریا استارک و انتقام او از خاندان فری است سکانسی که شاید بتوان گفت بهترین لحظه‌ی این قسمت بوده. درست است، شمال به خاطر می‌سپارد و آریا استارک با نابودی خاندان فری، انتقام عروس خونین را گرفت. اگر از بعضی از نکات همچون یکسان نبودن قد آریا و والدر فری و تغییر ناگهانی آن (که البته این موارد ممکن است دلیلی داشته باشد) چشم‌پوشی کنیم، این سکانس از کیفیت و کارگردانی بالایی برخوردار است. هرچند از همان ابتدای شروع این صحنه و مشاهده والدر فری، اتفاقات بعدی قابل پیش‌بینی بود، اما در هر حال رخ دادن‌ آن‌ها چیزی بود که بسیاری از طرفداران مدت‌ها منتظرش بودند. البته، همان‌طور که اشاره شد، کارگردانی این صحنه و دیالوگ‌های آن نقش به سزایی در کیفیت آن داشتند. نویسنده دیالوگ‌هایی تنظیم کرده تا بیننده بار دیگر حادثه‌ی عروسی خونین را به خاطر بیاورد و این انتقام شیرین‌تر جلوه کند. اوج دیالوگ‌های این سکانس و یکی از بهترین دیالوگ‌های این قسمت، جمله‌ای است که آریا به زبان می‌آورد؛ “یک گرگ را زنده‌ بگذارید، و گوسفندان هیچ‌گاه در امان نخواهند بود”.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_12_03-000023.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]بالاخره پس از مدت‌ها برن استارک به جنوب دیوار آمد و حال که او کلاغ سه چشم شده است، مسئولیت زیادی را در این نبرد باید تحمل کند. سریال در صحنه‌های بعدی هم استارک‌ها را رها نمی‌کند و این بار به خانه‌ی آن‌ها، وینترفل، می‌رود. در قسمت‌های فیلم‌برداری شده وینترفل در این قسمت، نکات زیادی ازجمله آماده‌سازی شمال توسط جان برای مقابله با شاه شب تا سخنرانی قدرتمند دیگری از لیانا مورمنت به چشم می‌خورد؛ اما هیچ‌کدام از آن‌ها به‌اندازه‌ی شکل‌گیری و رابـ ـطه‌ی کنونی جان و سانسا خودنمایی نمی‌کنند. جان بیش‌تر از گذشته تداعی‌گر ادارد استارک است، در حالی که سانسا شخصیت جدیدی را به خود می‌بیند. در فصل قبل به نظر می‌رسید که سانسا بیش از همه از بیلیش و حتی کمی از رمزی آموخته باشد؛ اما در این قسمت خود اعتراف می‌کند که سرسی شخصیتی است که بیش‌ از همه بر روی او تأثیر گذاشته است. این امر هم می‌تواند نشانگر پخته‌تر شدن این شخصیت نسبت به سانسای فصل یک باشد و هم می‌تواند او را دچار ضعف‌های جبران‌ناپذیری کند. یکی از ویژگی‌های بارز سرسی اعتمادبه‌نفس بالای او است و همچنین اینکه خود را هوشیارتر و زرنگ‌تر از چیزی که هست، می‌بیند. به نظر می‌رسد که سانسا هم‌ چنین رویه‌ای را به‌مرور پیدا کند و همین مسئله می‌تواند برای او نقطه‌ضعفی در مقابل لیتل فینگر باشد.
    یکی از نکاتی که همیشه در سریال رعایت شده و اکنون به سطح بالاتری رسیده است، موسیقی متن آن است. موسیقی هر خاندان دقیقاً در جای مناسب پخش می‌شود و سعی می‌کند از این طریق احساسات بیننده را بیش‌تر درگیر کند. این موضوع در سکانس‌های مربوط به شمال و همچنین چند سکانس دیگر این قسمت، به‌خصوص سکانس پایانی، به‌خوبی انجام شده است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_27_07-000018.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نوبتی هم که باشد، به سرسی و بارانداز پادشاهی می‌رسیم. سرسی اکنون ملکه‌ی وستروس است ولی بیش‌تر از همیشه احساس خطر می‌کند. لنا هیدی (Lena Headey) از ابتدای پخش سریال تاکنون توانسته نقش سرسی و پیچیدگی‌هایش را به‌خوبی اجرا کند و قطعاً یکی از عملکردهای خوب بازیگری سریال بوده است. اکنون سرسی شرایط جدیدی را تجربه می‌کند و خطرات زیادی را پیش روی خود می‌بیند. به همین علت، لنا هیدی با وجود حفظ اقتدار همیشگی سرسی، مایه‌هایی از نگرانی و ترس را هم در این قسمت نشان داد تا شرایط دشوار سرسی را بتواند به‌درستی به مخاطب نشان دهد. مهم‌ترین بخش این قسمت در بارانداز پادشاهی، به آمدن یورون گریجوی و اتحاد او با سرسی برمی‌گردد. نمی‌توان منکر شد که یورون در سریال و در همین چند دقیقه‌ی این قسمت شخصیت دیوانه و شروری نشان داده و حتی با جمله‌ها و تیکه‌های خود به جیمی، در این قسمت لحظات جالبی را رقم زد؛ اما مسئله‌ی مهم این است که پتانسیل شخصیت یورون گریجوی با توجه به ماجراهای کتاب، بسیار فراتر است و در این چند قسمت از حضور او در سریال هرگز این پتانسیل دیده نشده است. البته، شاید باید کمی صبر کنیم تا او بیش‌تر درگیر ماجرای سریال شود ولی در هر صورت انتظار بالایی از این شخصیت می‌رود و وضع کنونی چندان راضی‌کننده نیست.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_34_52-000019.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در قسمت‌های پایانی فصل گذشته با ورود سمول تارلی به سیتادل انتظار داشتیم که او بتواند به‌زودی با توجه به منابع و کتاب‌های موجود در سیتادل رازهای گوناگونی ازجمله‌ راز شیشه‌ی اژدها را کشف کند. ظاهراً انتظارمان کمی بیهوده بوده است. در این قسمت، با یک مونتاژ کوتاه زندگی فعلی سم در سیتادل نشان داده می‌شود. هرچند که این مونتاژ در زمان کوتاهی توانست وضع فاجعه‌بار سم را نشان دهد و این نکته‌ی خوبی است، اما هرگز این سکانس با دیگر سکانس‌های این قسمت همخوانی ندارد و حتی طنز آن هم راضی‌کننده نیست و همچنان طرفداران از لحظات طنز نگاه‌های تورموند به برین بیش‌تر خوششان می‌آید. اگر از این قسمت خط داستانی سم بد بگوییم، نباید از بخش خوب آن هم غافل شد. حضور جیم برودبنت (James Broadbent) که بسیاری او را با نقش پروفسور اسلاگهورن در سری فیلم‌های هری پاتر به خاطر دارند، بسیار خوشحال‌کننده و مفید بود. او در سکانس حضور خود در سریال به‌عنوان یک استاد اعظم ایفای نقش کرده و دیالوگ‌های بسیار قوی و نیرومندی خطاب به سم می‌گوید که اهمیت استادان سیتادل را آشکار می‌سازد. این سخنان باعث می‌شود که سم بفهمد در سیتادل حتی افرادی که به وجود وایت‌واکرها ایمان دارند هم آن‌ها را خطری جدی و اساسی تلقی نمی‌کنند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_40_22-000020.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]دومین سکانس آریا در قسمت اول فصل هفتم، یکی دیگر از برترین صحنه‌های آن است. اگر سکانس اول او درباره‌ی انتقام بوده باشد، این سکانس درباره‌ی دوستی و محبت است. آریا در راه خود به کینگزلندینگ به چند سرباز لنیسترها برمی‌خورد که یکی از آن‌ها در حال خواندن ترانه‌ای دل‌نشین است. هرچند شنیدن صدای خواننده‌ی ترانه و دیدن چهره‌ی اد شیرن (Ed” Sheeran)، خواننده‌ی معروف انگلیسی، برای مخاطب جالب و لـ*ـذت‌بخش است اما با توقف آریا در مقابل چند سرباز لنیستر این انتظار می‌رود که هر لحظه این سربازها که یک دختر تنها دیده‌اند، به آریا حمله‌ کنند. شگفتی این سکانس در این لحظه رقم می‌خورد که برخلاف اکثر اوقات در صحنه‌های مشابه سریال، این بار این سربازان با گرمی از آریا استقبال می‌کنند و حتی او را شریک غذای خود می‌کنند. این سکانس هم برای آریا استارک و هم برای خود مخاطب حائز اهمیت است؛ زیرا می‌خواهد بگوید در هر طرف جنگ، چه لنیستر باشد یا استارک، سربازانی معمولی هم وجود دارند که فقط وظیفه‌ی خود را انجام می‌دهند و عشق و محبت را فراموش نکرده و به فکر بازگشت به سمت خانه و خانواده‌ی خود هستند. با توجه به حس شیرین و خوب آریا در این لحظات، خوشبختانه می‌توان گفت که او هویت گذشته‌ی خود را فراموش نکرده است و نمی‌خواهد فقط یک قاتل بی‌رحم باشد. بالاخره با توجه به خط داستانی کسل‌کننده آریا در دو فصل قبل، او با بازگشتش به وستروس دوباره توانسته یکی از بهترین شخصیت‌ها باشد و توجه‌ها را مانند چند فصل نخست به خود جلب کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_45_41-000028.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اگر بگوییم در بین شخصیت‌ها آریا و سندور کلگین بهترین عملکرد را در قسمت «دراگون‌استون» داشته‌اند، بیراه نگفته‌ایم. بدون هیچ شکی سندور کلگین یکی از بهترین پرداخت‌ها را بین تمامی شخصیت‌های سریال دارد. در فصل‌های ابتدایی کسی حتی فکر هم نمی‌کرد که او در نهایت یکی از شخصیت‌های مهم سریال خواهد بود اما اوضاع دگرگون شد. او همیشه شخصیت بداخلاق، عصبانی و خاص خود را حفظ کرده است ولی در برابر بعضی موقعیت‌ها واکنش‌های استثنایی انجام می‌دهد که این امر در زنده کردن و جلا دادن به این شخصیت بسیار اهمیت داشته است. او اکنون به انجمن برادری پیوسته و شخصیت‌هایی نظیر بریک دونداریون و توروس را در کنار خود می‌بیند. برگشتن به خانه پیرمرد و دخترش که در فصل‌های قبل آریا و سندور مهمان آن‌ها بودند، بهترین کار ممکن نویسندگان سریال برای شخصیت سندور بوده است. همانگونه که گفتیم، سندور علاوه بر حفظ عادت‌های همیشگی‌اش که در این قسمت هم چند بار آن را در مواجه با توروس نشان داد، شخصیت بزرگ‌تری پیدا کرده است. شخصیتی که اکنون با دیدن جسد مرده‌ی آن پیرمرد و دختر، احساس گـ ـناه و پشیمانی می‌کند و حتی قادر نیست تا زمانی که آن‌ها را با احترام دفن کند، این حس را به فراموشی بسپارد. کارگردانی در این سکانس بسیار خوب بوده و دقیقاً این حس را در اجزای صحنه تداعی کرده است و از آن‌سو روری مک‌کین (Rory McCann) مانند همیشه در اجرای این نقش عالی ظاهر شده و به آن روح داده است. همچنین حضور سندور در کنار توروس و بریک بسیار جالب توجه است؛ سه شخصیتی که با آتش ارتباطی دارند.[/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_58_05-000022.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]نام این قسمت دراگون استون است و این نام مربوط به سکانس پایانی فیلم است. صحنه‌ای که دنریس بالاخره به خانه‌ی خود بازمی‌گردد. شاید انتظار داشتیم در این قسمت چیزهای بیش‌تری از دنریس ببینیم (با توجه به نام آن) اما نکته‌ی قابل‌توجه این است که برخلاف بسیاری از سکانس‌های دنریس در فصل‌های گذشته، این بار هر آنچه دیدیم، کیفیت فنی بسیار خوبی داشت. از موسیقی حماسی آن که بگذریم، کارگردانی و فیلم‌برداری هم در جایگاه بالایی قرار دارد. دوربین طوری دنریس را در مسیر ورود به قلعه دنبال می‌کند که حس بازگشت به خانه و سرزمین مادری پس از مدت‌ها دوری به بیننده القا می‌شود. فیلم‌برداری درست و حرفه‌ای این سکانس در کنار جلوه‌ و شکوه دراگون استون بیش‌تر خودنمایی می‌کند. کارگردان با درست قرار دادن هر جزء در اثرگذاری و کیفیت این سکانس نقش عمده‌ای داشته است. هرچند این شروع کار دنریس است و قسمت بعد آماده‌ی طرح‌ریزی دنریس و تیریون برای فتح وستروس است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Game.of_.Thrones.S07E01.REPACK.1080p.WEB-DL.6CH.mkv-0_57_16-000031.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]«دراگون استون» به‌عنوان اولین قسمت فصل، قسمت بسیار خوبی است. شاید اتفاقات غیرمنتظره فراوان یا هیجان‌انگیز زیاد نداشته باشد و داستان را تا حد زیادی پیش نبرد و البته ضعف‌هایی هم دارد (که در متن ذکر شده است) اما به‌خوبی برای قسمت‌های آینده مقدمه‌چینی می‌کند و در چندین سکانس‌ هم با مهارت‌ کارگردانی خوب لحظاتی به‌یادماندنی رقم می‌زند. شاید این قسمت با بهترین قسمت‌های سریال فاصله‌ی زیادی داشته باشد اما اگر قسمت نخست فصل قبل را به خاطر بیاورید، به این نکته پی می‌برید که بسیار تأثیرگذارتر و بهتر از آن بوده است. همان‌طور که حدس زده می‌شد، با کاهش قسمت‌ها روند داستانی سریال سریع‌تر شده و سریال کمتر وقت خود را صرف سکانس‌های بی‌ارزش یا کم‌ارزش می‌کند. سریع‌تر پیش رفتن خط داستانی شخصیت‌ها در کنار پرداخت درست آن، می‌تواند تأثیر بسیار مثبتی بر کیفیت کلی فصل داشته باشد و می‌توانیم امیدوار باشیم که در قسمت‌های آینده این روند بهبود هم داشته باشد. در هر صورت رفته‌رفته به انتهای سریال «بازی تاج‌وتخت» نزدیک می‌شویم و اکنون وستروس دو جنگ بزرگ را در پیش روی خود می‌بیند؛ نبرد دنریس و سرسی برای تصاحب تاج‌وتخت و مهم‌تر از آن حمله‌ی شاه شب و ارتش مردگان (که اکنون غول‌ها هم به آن اضافه شده‌اند!) به وستروس که قطعاً تبعات بیش‌تری را به همراه دارد.[/BCOLOR]​
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    نقد سریال Game of Thrones: قسمت اول، فصل هفتم
    در جدیدترین اپیزود سریال Game of Thrones، سندور کلیگین مدل موی توروس را به سخره می‌گیرد و سمول تارلی لگن بیماران سیتادل را تمیز می‌کند!

    d6f85765-61be-4d46-bd03-bbd2ba7553ba.jpg






    اگرچه حداقل ۵۰ نفر در اولین اپیزود فصل هفتم بازی تاج و تخت می‌میرند، اما این یکی از آرام‌ترین و ملایم‌ترین اپیزودهای سریال بود که خیلی وقت است دلم برایشان تنگ شده بود. راستش را بخواهید شخصا به‌طرز غیرقابل‌کنترلی همیشه رابـ ـطه‌ی خوبی با افتتاحیه‌های «بازی تاج و تخت» داشته‌ام. سعی می‌کنم بهشان سخت نگیریم و چشمم را روی کمبودهایشان ببندم. بهتر است به جای «سعی کردن» بگویم «دست خودم نیست». به‌طور اتوماتیک رابـ ـطه‌ی مهربانانه‌تری با اپیزودهای افتتاحیه‌ی «بازی تاج و تخت» دارم. چون داریم درباره‌ی یکی از منحصربه‌فردترین سریال‌های تاریخ تلویزیون حرف می‌زنیم که سالی ۱۰ اپیزود از آن پخش می‌شود (تازه آن‌قدر ناشکری کردیم که امسال همان ۱۰‌تا هم ۷‌تا شد!). پس وقتی سریالی بعد از یک سال انتظار و لحظه‌شماری از راه می‌رسد، آن‌قدر جوگیر و مجنون هستیم که هرچه باشد را با میـ*ـل قبول کنیم. درست مثل روزهایی که از صبح تا شب بیرون از خانه مشغول کار یا دانشگاه هستید و وقتی خسته و کوفته و گرسنه به خانه برمی‌گردید و وقتی از مادرتان می‌پرسید: «غذا چیه؟ دارم از گشنگی می‌میرم!». و او به جای غذای موردعلاقه‌تان جواب می‌دهد: «عدس پلو!»، مثل همیشه غرغر نمی‌کنید که چرا یکی از آن قرمه سبزی‌های خفنش را درست نکرده است، بلکه روده بزرگه طوری به جان روده کوچیکه افتاده که با لـ*ـذت به جان همان عدس پلو می‌افتید و خیلی هم ازش لـ*ـذت می‌برید.

    مقالات مرتبط

      • کالبدشکافی شخصیت سرسی لنیستر و سرانجام او
      • نیاکان دنریس تارگرین چگونه وستروس را فتح کردند؟
      • چرا برای آغاز فصل ۷ سریال Game of Thrones تا به این اندازه هیجان داریم؟
    • بررسی نمادها و استعاره‌پردازی های خاندان استارک
    چنین تمثیلی درباره‌ی افتتاحیه‌های «بازی تاج و تخت» هم که معمولا در آنها اتفاق خاصی نمی‌افتد و به یادآوری اتفاقات گذشته و قرار دادن کاراکترها و مهره‌ها در نقاط جدیدشان اختصاص دارد صدق می‌کند. مخصوصا افتتاحیه‌های فصل‌های پنجم و ششم که واقعا از سطح استاندارد سریال Game of Thrones به‌طرز قابل‌تشخیصی پایین‌تر بودند. بنابراین شاید بخشی از دلیلی که از افتتاحیه‌ی فصل هفتم که «درگن‌استون» نام دارد لـ*ـذت بردم دور ماندن یک ساله‌ام از «بازی تاج و تخت»‌ باشد، اما دلیل اصلی‌اش به خاطر این است که واقعا با اپیزود خوبی طرفیم. یکی از آن اپیزودهای آرامی که هرچه از فصل‌های اول دور شدیم تعدادشان کمتر و کمتر شد. یکی از انتقاداتی که در سال‌های اخیر به «بازی تاج و تخت» می‌شد و خودم هم کم و بیش با آن موافق بودم، این بود که سریال بعد از مشهور شدن شروع به تمرکز روی صحنه‌های بلاک‌باستری کرد. صحنه‌هایی که سروصدایش فردای پخش سریال گوشِ تمام اینترنت و مطبوعات را کر کند. این باعث شد تا به مرور خیلی از پیچیدگی خط‌های داستانی و تعداد صحنه‌های اتمسفریکی که کاراکترها دور یک میز یا دور آتشی در جنگل یا روی دیواری یخی کنار هم می‌نشستند و حرف می‌زنند کاسته شود. فکر نمی‌کنم این مسئله در ادامه‌ی فصل به‌طور کامل برطرف شود، اما حداقلش این است که «درگن‌استون» امیدوارم کرد و من را به یاد روزهای ابتدایی «بازی تاج و تخت» انداخت. روزهایی که سریال نه از طریق انفجارهایش، بلکه از طریق لحظات آرامی که از درون پرهرج‌و‌مرج بودند با احساسات‌مان بازی می‌کرد. «درگن‌استون» قبل از هرچیز، چنین اپیزودی است.

    ddacbf01-6537-4758-92df-2a5a172f433f.jpg


    اسم «درگن‌استون» اگرچه ما را به یاد دنریس تارگرین و اولین مقصدش بعد از ترک اسوس می‌اندازد، اما اپیزود را با یکی دیگر از زنانِ قدرتمند وستروس آغاز می‌کنیم. آریا استارک بعد از استفاده از قابلیت‌های تغییر چهره‌اش در فینال فصل ششم برای خوراندنِ گوشتِ بچه‌های والدر فری به او و بعد نفله کردنش خیلی سر ذوق‌مان آورد، اما راستش را بخواهید انتظار داشتم بعد از تمام بدبختی‌هایی که آریا برای رسیدن به این جایگاه کشیده است، انتقام از قاتلِ مادر و برادر و زن برادرش به یک سکانس خشک و خالی خلاصه نشود. اشتباه نکنید. من نحوه‌ی غافلگیر شدنِ والدر فری توسط آریا که به معنای تایید شدنِ تبدیل شدن او به یک قاتل بی‌چهره بود را دوست داشتم، اما به‌طرز غیرقابل‌توصیفی انتظار چیز بیشتری را داشتم. خب، سازندگان در آغاز این اپیزود این گله‌ی ریزه میزه را برطرف می‌کنند. معلوم می‌شود عطش انتقام آریا فقط با والدر فری سیراب نمی‌شده، بلکه او کمر به حذف کردنِ تمام و کمالِ خاندان او از صفحه‌ی روزگار بسته است. اپیزود با یکی دیگر از سخنرانی‌های والدر فری آغاز می‌شود و متعجب‌مان می‌کند که او چگونه زنده است. نحوه‌ی به تصویر کشیدنِ پیش‌خدمت‌های دختر او و تقریبا همه‌چیز به نوعی یادآور سکانس قتل والدر در فینال فصل ششم است.

    بنابراین در ابتدا به نظر می‌رسد یا به دلایل نامعلومی به گذشته فلش‌بک زده‌ایم یا سازندگان به دلایل نامعلومی می‌خواهند صحنه‌ی مرگ والدر را دوباره تکرار کنند. اما به محض اینکه والدر فامیل‌هایش را به خوردن نوشیدنی ناب آربر دعوت می‌کند و خود لب به جامش نمی‌زند، شک کردم. او می‌خواهد فامیل‌هایش را مسموم کند. اما از آنجایی که من احمق هستم و نویسندگان سریال در کارشان خوب هستند، صحبت‌های والدر در رابـ ـطه با خــ ـیانـت و کشتنِ استارک‌ها باعث شد فکر کنم والدر به دلایلی می‌خواهد فامیل‌هایش را بکشد. شاید چون فکر می‌کند وقتی دست آنها برای خــ ـیانـت به استارک‌هایی که نان و نمکشان را خورده بودند نلرزید، از کجا معلوم که به او خــ ـیانـت نکنند (گفتم که وقتی پاش بیافتد، کندذهن می‌شوم!)، اما به محض اینکه والدر شروع به توضیح مرگِ استارک‌ها با جزییات می‌کند و حرف از یک گرگ تنهای بازمانده می‌زند که هنوز زنده است، حقیقت فاش می‌شود. فری‌ها از سر ناچاری فقط چندتا از اعضای استارک‌ها را کشتند، اما آریا به «چندتا» راضی نمی‌شود. او طوری آنها را حذف می‌کند که هیچ راهی برای نشستن یک فری دیگر بر تخت فرمانروایی ریورلندز باقی نماند. از این به بعد وقتی حرف از فری‌ها بشود، مردم باید در کتاب‌های تاریخ دنبال آنها بگردند. این صحنه همچنین بهمان می‌گوید که آریا رسما به چنان قاتل ماوراطبیعه‌ای تبدیل شده که می‌تواند علاوه‌بر چهره، از نظر قد و هیکل هم تغییر شکل بدهد و خود را به دور از دسترس‌ترین و قوی‌ترین اشخاص دنیا برساند و آنها را بدون مشکل نفله کند. پس سوال این است که آیا آریا به مسیرش برای قتلِ سرسی لنیستر ادامه می‌دهد یا چیزی نظرش را تغییر می‌دهد؟

    قتل‌عام فری‌ها یادآور حذفِ بخش بزرگی از خط‌های داستانی و کاراکترهای اصلی و فرعی در پایان فصل ششم بود. یک لحظه اربابان بـرده‌دار دارند دنریس را اذیت می‌کنند و لحظه‌ی بعد آنها در آتش اژدهایانش می‌سوزند. یک لحظه بولتون‌ها، وینترفل و شمال را در اختیار دارند و لحظه‌ی بعد نبرد حرامزاده‌ها اتفاق می‌افتد و آنها نه تنها شکست می‌خورند، بلکه کاملا حذف می‌شوند. یک لحظه گنجشک اعظم، سرسی را تحت فشار قرار داده و قدمگاه پادشاه را در مشتش دارد و لحظه‌ی بعد گنجشک اعظم و تمام یارانش و ملکه مارجری و سر لوراس و کوان لنیستر و میس تایرل در آتش وایلدفایر پودر می‌شوند و پادشاه تامن هم بر اثر این اتفاق، خودکشی می‌کند. کسانی که کتاب‌ها را خوانده باشند می‌دانند که در آنجا خبری از چنین پایان‌بندی‌های تر و تمیزی نیست. جرج آر. آر. مارتین بدون هیچ‌‌گونه ترسی نه تنها علاقه‌ای به نتیجه رساندنِ خط‌های داستانی‌ فعلی‌اش ندارد، بلکه بی‌وقفه به تعداد و بزرگی آنها می‌افزاید.

    471f102d-f62d-4499-bf86-d533d523cccf.jpg


    پس هرچه «نغمه یخ و آتش» در گذر زمان گسترده‌تر و پیچیده‌تر شده، «بازی تاج و تخت» در شرف آغاز زمستان، شروع به هرس کردنِ خط‌های داستانی‌اش برای ۱۳ اپیزود آخرش کرده است. این اگرچه از یک طرف ناراحت‌کننده است و به این معناست که واقعیتِ اثرِ مارتین از ترجمه به تلویزیون باز می‌ماند، اما یک‌جورهایی غیرقابل‌اجتناب است. چون نه تنها کتاب‌ها از لحاظ بودجه و تعداد اپیزود و در دسترس بودن بازیگران و غیره محدود نیستند، بلکه اگرچه هنور شش سال از انتشار «رقصی با اژدهایان» باقی مانده است، اما هنوز خبری از کتاب بعدی مجموعه نیست که نویسندگان سریال بتوانند با جزییات کامل از روی آن اقتباس کنند و اگر هم بود مطمئنا نویسندگان کماکان برای سرراست نگه داشتن داستان، از شلوغی و پیچیدگی آن می‌کاستند. پس در هنگام دیدن فینال فصل ششم و «درگن‌استون» به این فکر می‌کردم که امکان ندارد این داستان‌ها در کتاب‌ها به چنین شکل تر و تمیز و روشنی جمع‌بندی شوند. البته که هنوز «بازی تاج و تخت» از کاراکترهای پیچیده‌ای بهره می‌برد و کماکان می‌تواند ما را در شرایط استرس‌زایی قرار بدهد، اما مهم‌ترین پیامی که قتل‌عام آریا و به‌طور کلی «درگن‌استون» اعلام می‌کند این است که این اپیزود برای زمینه‌چینی پرده‌ی آخر داستان به روشن‌ترین شکل ممکن ساخته شده است. همه‌ی سکانس‌ها وسیله‌ای برای به راه انداختن تمام مهره‌های بازی نهایی است.

    هرچه «نغمه یخ و آتش» در گذر زمان گسترده‌تر و پیچیده‌تر شده، «بازی تاج و تخت» در شرف آغاز زمستان، شروع به هرس کردنِ خط‌های داستانی‌اش برای ۱۳ اپیزود آخرش کرده است


    مثلا میرا همراه با برن به سلامت به دیوار می‌رسند. اما قبل از آن ما برن را می‌بینیم که نیم‌نگاهی به مناطق دوردست آنسوی دیوار که شاه شب و ارتش مردگانش در حال پیش‌روی هستند می‌اندازد. ارتشی که به همراه خود کولاکی سفید و استخوان‌سوز به همراه می‌آورد. اگر از سکانس پیش از تیتراژ قتل‌عام آریا فاکتور بگیریم، این اولین تصاویر واقعی فصل هفتم محسوب می‌شوند. تصاویری که به سرعت ما را به یاد سکانس افتتاحیه‌ی اولین قسمت سریال و اولین دیدارمان با وایت‌واکرها می‌اندازد. اگرچه سریال با نمایش تهدید واقعی وستروس آغاز شد، اما در ادامه آنها را به گوشه راند و روی درگیری‌ها و نیرنگ‌بازی‌ها و شورش جنوبی‌ها تمرکز کرد. اما حالا بعد از شش فصل به نقطه‌ی اول‌مان بازگشته‌ایم. نتیجه تصاویری میخکوب‌کننده است که به یادمان می‌آورند تهدیداتی که تاکنون دست‌کم گرفته شده بودند دارند از راه می‌رسند و این‌دفعه برای پرداختن به داستان انسان‌ها به گوشه رانده نخواهند شد. آنها دارند می‌آیند و جدا از هزاران هزار زامبی معمولی، چندتا غول زامبی هم در زرادخانه‌شان دارند.

    شیرفهم کردن تحولات جدید وستروس و آینده‌ی داستان در این اپیزود به حدی در مرکز توجه قرار دارد که وقتی سراغ سرسی و جیمی می‌رویم، آنها به معنای واقعی کلمه روی نقشه‌ای از هفت پادشاهی ایستاده‌اند و با اشاره به نقاط مختلف جغرافیایی وستروس، درگیری‌های پیش‌رو را توضیح می‌دهند. دنریس در جزیره‌ی درگن‌استون، در شرق لنگر خواهد انداخت؛ الاریا سند و دار و دسته‌اش از جنوب شورش خواهند کرد؛ اولنا تایرل نیروهایش را در ریچ جمع‌آوری خواهد کرد و به سوی غرب حرکت می‌کند و جان و سانسا استارک هم وینترفل را در شمال باز پس گرفته‌اند. سرسی در این سکانس به جیمی می‌گوید که می‌داند این نبردی برای بقا خواهد بود و هرکسی برنده شود سلسله‌ای هزاران ساله به راه انداخت و هرکسی شکست بخورد، نابود خواهد شد. اما جیمی به او یادآور می‌شود که ما دیگر فرزندی نداریم که بخواهیم سلسله‌ای راه بیاندازیم. اما سرسی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. او کماکان خودش را با این دلیل که «اگر پدر بود همین‌کار را می‌کرد» یا «پدر ما را برای چنین روزی ترتیب کرده بود» توجیه می‌کند. شاید سرسی لقب «ملکه‌ی وستروس» را با خود این سو و آن سو می‌برد، اما جیمی باز دوباره بهش یادآور می‌شود که او نه ملکه‌ی هفت پادشاهی، بلکه در بهترین حالت ملکه‌ی سه پادشاهی است. جواب سرسی اما رو کردنِ گریجوی‌های تحت رهبری یورون است. (این حرف جیمی من را یاد وستروسِ قبل از اگان فاتح انداخت. زمانی که هرکدام از هفت پادشاهی پادشاهان خود را داشتند و همه با هم درگیر بودند و اگان فاتح با تبدیل کردن کل سرزمین به یک پادشاهی یکدست، به آن سر و سامان بخشید. پس آره دنریس نه تنها می‌خواهد تخت پادشاهی خاندانش را باز پس بگیرد، بلکه به‌طرز ناخواسته‌ای زمانی می‌خواهد این کار را کند که وضعیت سرزمین خیلی شبیه به وضعیتِ قاراشمیش سرزمین قبل از حمله‌ی اگان تارگرین است. پس حمله‌ی دنریس برای پایان دادن به شرایط درب‌و‌داغان کشور خیلی مهم است. قضیه فقط درباره‌ی‌‌‌ انتقام گرفتن از غاصبان و بازگرداندن تخت آهنین به تارگرین‌ها نیست، قضیه درباره‌ی سر و سامان دادن به وضعیتِ آخرالزمانی دنیاست.)

    a26959d2-9163-4b60-9d05-58e6ee9ed3ac.jpg


    در حال حاضر یکی از مضطرب‌کننده‌ترین چیزهای «بازی تاج و تخت» برای من، نحوه‌ی پرداخت یورون گریجوی است. یورون در کتاب‌ها نقش جدیدترین آنتاگونیست داستان را برعهده دارد که کسانی مثل جافری و رمزی حتی انگشت کوچکش هم نمی‌شوند. اگر جافری و رمزی دوتا بچه‌ی تخص بودند که با آزار دادن آدم‌ها دنبال خوش‌گذرانی و مقام می‌گشتند، یورون یک روانی تمام‌عیار است که با جادوهای سیاه و احتمالا مقدمه‌چینی آغاز آخرالزمان و بیدار کردن هیولاهای لاوکرفتی سروکار دارد. به‌طوری که شاید بتوان او را منهای دار و دسته‌ی وایت‌واکرها، عجیب‌ترین و فانتزی‌ترین کاراکتر «نغمه» نام برد. اما شخصیت او در سریال تاکنون موفق نشده میخش را بکوبد. معرفی او در فصل قبل خیلی بی‌حس و حال‌تر از کتاب بود و حضور دوباره‌اش در این اپیزود هم باز حسِ خنثی‌ام درباره‌ی او را تغییر نداد. با این حال یورون به سرسی پیشنهاد ازدواج می‌دهد و وقتی جیمی چشمانش از حسادت درشت می‌شود و ملکه رد می‌کند، به او قول می‌دهد که با آوردن هدیه‌ای برای او، نظرش را برمی‌گرداند. حالا سوال این است که آیا این هدیه‌ی ارزشمند همان عتیقه‌ی جادویی‌ای که یورون در کتاب‌ها دارد است؟ همان شیپوری که با دمیدن به درون آن می‌توان اژدهایان را به کنترل خود درآورد؟ یا منظورش از هدیه، گروگان گرفتن تیریون و آوردن او به محضر ملکه است؟ چون سرسی باز دوباره در این اپیزود خــ ـیانـت تیریون را به یادمان می‌آورد و نشان می‌دهد که هنوز به قتلِ جافری به دست تیریون باور دارد. روی هم رفته با توجه به اینکه سریال دارد بار و بندیلش را برای پایان‌بندی داستان می‌بندد، فکر نمی‌کنم یورون در سریال قرار است به هیولایی که در کتاب‌ها هست تبدیل شود و احتمالا نقش کمرنگ‌تری به عنوان دستیار سرسی برعهده خواهد داشت. اما خدا را چه دیدید! شاید هم شگفت‌زده شویم. بالاخره شاید یورون هم‌اکنون در حال سوءاستفاده از سرسی برای رسیدن به اهداف خودش باشد. چون بازیگر یورون قبل از آغاز فصل هفتم در مصاحبه‌ای گفته بود که یورون، سکانس به سکانس رنگ عوض می‌کند و شاید ما هنوز رنگ واقعی‌اش را ندیده باشیم. چیزی که احتمالا سرسی خود آن را حس می‌کند، اما چاره‌ای جز همکاری با او ندارد. راستش تقریبا در این اپیزود تمام کاراکترها در موقعیتی قرار می‌گیرند که برای بقا چاره‌ای جز تصمیم‌گیری و عمل کردن ندارد.

    در حال حاضر یکی از مضطرب‌کننده‌ترین چیزهای «بازی تاج و تخت» برای من، نحوه‌ی پرداخت یورون گریجوی است


    این موضوع به بهترین شکل ممکن درباره‌ی جان و سانسا صدق می‌کند؛ کسانی که به نظر می‌رسد برای برنامه‌ریزی هدف بعدی وینترفل با هم به مشکل برخورده‌اند. یکی از چیزهایی که قبل از پخش فصل هفتم می‌دانستیم این بود که لیتل‌فینگر می‌خواهد رابـ ـطه‌ی جان و سانسا را خراب کند، اما سوال این بود که او چگونه می‌خواهد در این کار موفق شود. بالاخره در فینال فصل ششم دیدیم که سانسا چطوری با کنار کشیدن و پادشاه خواندنِ جان اسنو توی دهانِ لیتل‌فینگر زد. لیتل‌فینگر در گول زدن کسانی موفق است که به هیچ‌کس اعتماد ندارند و برای پذیرش هر دروغی آماده هستند. جان و سانسا اما به عنوان کسانی که سختی‌های زیادی را برای درک ارزش یکدیگر تحمل کرده‌اند، فاقد خصوصیات لازم برای افتادن در دام لرد بیلیش به نظر می‌رسیدند. اما در این اپیزود می‌بینیم که بله، وقتی پاش بیافتد «بازی تاج و تخت» می‌تواند بین استارک‌ها هم دعوا راه بیاندازد. جر و بحثِ جان و سانسا در جریان شورای خاندان‌های شمالی کاملا تنش‌زا و قابل‌باور است. چون یک جر و بحث الکی برای به جان هم انداختن استارک‌ها نیست بلکه جر و بحث منطقی‌ای است که از شخصیت و گذشته‌ و طرز فکر و تجربه‌های این دو کاراکتر سرچشمه می‌گیرد. جر و بحثی است که اگر اتفاق نمی‌افتاد باید متعجب می‌شدیم. سانسا شاید با پادشاه شدنِ جان اسنو موافقت کرد، اما در این اپیزود می‌بینیم که او نمی‌تواند یک گوشه بنشیند و نظر ندهد. بنابراین متوجه می‌شویم که جان و سانسا با وجود استارکی‌بودن، طرز فکر متفاوتی برای فرمانروایی و برنامه‌ریزی نقشه‌ی بعدی شمال دارند.

    جان اسنو در دیوار درس‌های زیادی در رابـ ـطه با کنار گذاشتنِ تفاوت‌های آدم‌ها با خودمان و پیدا کردن نقاط مشترک با آنها یاد گرفت. او حتی قبل از چشم در چشم شدن با شاه شب باور داشت که الان وقت درست کردن اختلاقات جدید نیست. الان وقت متحد شدن است. حالا چه برسد به روبه‌رو شدن با شخص شاه شب در پایان جنگ هاردهوم. به نظر می‌رسد نزدیکی جان به وایت‌واکرها چنان وحشتی به درون استخوان‌های او فرستاده است که باعث شده او نتواند به هیچ چیز دیگری به جز آنها فکر کند. او طوری با وحشت حقیقی دنیا شاخ به شاخ شده است که درگیری‌های پیش‌پاافتاده‌ی انسان‌ها برایش پشیزی اهمیت ندارند و خنده‌دار هستند. بنابراین واکنش جان به رفتار با خاندان‌هایی که در جنگ با رمزی به استارک‌ها خــ ـیانـت کرده بودند این است: «من پسران رو به خاطر جرایم پدرهاشون مجازات نمی‌کنم». این دقیقا همان واکنشی است که باید از کسی بشنویم که زمانی به خاطر حرامزاده‌بودن مورد تنفر کتلین قرار می‌گرفت و به ناحق به خاطر اشتباه پدر و مادرش مورد بازخواست قرار می‌گرفت. اما وقتی جان برای پایان دادن به درگیری هزاران ساله‌ی نگهبانان شب و وحشی‌های آنسوی دیوار خودش را به کشتن داد، چگونه می‌توان انتظار داشت که او در این وضعیت بچه‌های خیانکاران را مجازات کند. بالاخره حتما یادتان هست که بعد از اعدام ند استارک به عنوان خیانتکار، جافری چقدر سانسا را به خاطر اینکه بچه‌ی یک خیانکار بود زجر و عذاب داد. پس کاملا می‌توان با تصمیم جان برای پافشاری روی شرافت کنار آمد و آن را با توجه به سفر شخصیتی‌اش تا اینجا درک کرد.

    e42f5b89-8a45-407c-85d4-2ed4d3b85910.jpg


    اما همزمان چنین چیزی درباره‌ی سانسا هم صدق می‌کند. سانسا شاید در این معادله آدم‌بد به نظر برسد، اما او هم حق دارد که بترسد. او می‌داند که پدرشان به خاطر پافشاری روی شرافت به جای استراتژی‌های سیـاس*ـی سرش را به باد داد و می‌داند که راب استارک به خاطر اتخاذ یک سری تصمیمات احمقانه خودش را به کشتن داد. این در حالی است که سانسا از آغاز سریال تا همین چند وقت پیش در دستان یک سری عوضی و شکنجه‌گر مورد آزار و اذیت قرار گرفته است و اصلا دوست ندارد دوباره سر جای اولش برگردد. یادتان می‌آید رمزی قبل از مرگش به سانسا چه گفت. گفت که تو بخشی از من را با خود حمل می‌کنی. سانسا حق دارد که بترسد و نتواند جلوی خود را از دخالت کردن در تصمیماتِ جان اسنو بگیرد. اما باید کنترل این ترس را به دست بگیرد و نگذارد تاریکی لانه کرده در وجودش کنترلش را به دست بگیرد. البته که خوشبختانه جان و سانسا همان کاری را می‌کنند که لیتل‌فینگر را عصبانی می‌کند. آنها بعد از جلسه مثل دوتا آدم بالغ، با هم صحبت می‌کنند، احساساتشان را به هم می‌گویند و مسئله را تا حدودی حل می‌کنند و اجازه نمی‌دهند تا آن به ایجاد شدنِ شکاف بینشان منتهی شود. ولی با اینکه هر دو ند استارک را فراموش نکرده‌اند و از او نقل‌قول می‌کنند، اما اگر جان پدرشان را به خاطر شرافت و وظیفه‌شناسی‌اش می‌شناسد، سانسا او را به عنوان داستان آموزنده‌ای می‌شناسد که باید از آن درس گرفت.

    سانسا می‌داند که پدرشان به خاطر پافشاری روی شرافت به جای استراتژی‌های سیـاس*ـی سرش را به باد داد


    راستی، شخصا اگرچه با جان موافق‌‌ام، اما در یک چیز شدیدا حق با سانسا است. اگر جان، متخصص وایت‌واکرشناسی است، سانسا هم فوق‌لیسانسِ سرسی‌لوژی دارد و وقتی می‌گوید او تا وقتی دشمنانش را نابود نکند آرام نمی‌گیرد، جان اصلا نباید چنین چیزی را پشت گوش بیاندازد! اگرچه فعلا خطر از بیخ گوش گذشت، اما این درگیری کوتاه نشان می‌دهد که پتانسیل از هم پاشیده شدنِ رابـ ـطه‌ی جان و سانسا وجود دارد و سریال هم نشان می‌دهد که شاید در حال هرس کردن خط‌های داستانی‌اش باشد، اما کماکان می‌تواند داستان را در جاهایی که فکرش را نمی‌کنیم پیچیده کند. این در حالی است که شاید سرسی از محاصره شدن توسط دشمنانش بگوید، اما وضعیت استارک‌ها هم فرق چندانی نمی‌کند. جان اسنو مانده است که باید چه خاکی توی سرش بریزد. از یک طرف آدرها دارند از شمال نزدیک می‌شود و از طرف دیگر تمام ارتش‌هایی که باید برای مبارزه با وایت‌واکرها و زمستانی که همراهشان می‌آید آماده شوند، مشغول آماده شدن برای جنگ با لنیسترها در جنوب هستند. این جنگ شاید به نابودی سرسی منجر شود، اما مطمئنا حتی در طرف پیروز هم منجر به تلفات انسانی زیادی و هدر رفتنِ آذوقه‌های زیادی می‌شود. چیزهایی که سرزمین برای مقابله با وایت‌واکرها و مستحکم شدن در برابر زمستان به آن نیاز دارد.

    اما کل این اپیزود کنار، سکانس رویارویی آریا در مسیر حرکت به سوی قدمگاه پادشاه با گروهی از سربازان لنیستری هم کنار. عجب سکانس خوبی! من از «بازی تاج و تخت» چنین سکانس‌هایی می‌خواهم. به محض اینکه آریا با این سربازان برخورد کرد، انتظار داشتم از آنجایی که آنها لنیستری هستند، آریا را با یک دختر تنهای ناتوان اشتباه بگیرد، بهش حمله کنند و آریا هم از خجالتشان در بیاید. اما خوشبختانه اتفاقی غیرمنتظره می‌افتد. اتفاقی کاملا برعکس. این سکانس چندین وظیفه برعهده دارد. اولی پرداختن به بخش انسانی جنگ از طریق این سربازان است. آریا طوری به این سربازان نزدیک می‌شود که با کمال میل حاضر است آنها دست از پا خطا کنند تا تک‌تکشان را بکشد، اما ماجرا در کمال شگفتی ما و آریا به سمت دیگری می‌رود. سربازان برای یک‌بار هم که شده حرف‌های زشت نمی‌زنند و به عنوان یک سری هیولای قاتل پردازش نمی‌شوند، بلکه متوجه می‌شویم آنها یک سری آدم معمولی هستند که زن و بچه دارند. خانواده‌شان را دوست دارند. آنها چشم به راه مرد خانه‌شان هستند و یکی از آنها آن‌قدر در ماموریت بوده که بعد از به دنیا آمدن بچه‌اش هنوز او را ندیده است و اصلا نمی‌داند که آیا بچه‌اش پسر است یا دختر و در جواب به سوال آریا می‌گوید که: «فکر کردی از خونه برای سربازها زاغ خبررسون می‌فرستن؟». آنها به آریا غذا تعارف می‌کنند و مرد می‌گوید که دوست دارد بچه‌اش دختر باشد. چون دخترها در خانه می‌مانند و هوای پدرشان را دارند، در حالی که پسرها باید مثل آنها زندگی‌شان را در جنگِ یک نفر دیگر سپری کنند.

    5a07440d-8b6f-45f7-9384-cad94a81aa04.jpg


    شاید هدف آریا نابودی لنیسترها باشد، اما خود را بعد از رویارویی با این سربازان در موقعیت تامل‌برانگیزی پیدا می‌کند: دلسوزی برای دشمن. دفعه‌ی قبلی وقتی بود که آریا تحت تاثیر زجه و زاری‌های بازیگرِ سرسی آن تئاتر براووسی قرار گرفت و برای یک لحظه هم که شده، خود را جای سرسی، مادری که فرزندانش را از دست داده است قرار داد. این صحنه بهمان یادآور می‌شود که شاید اکثرمان دوست داریم لنیسترها شکست بخورند، اما همه‌ی سربازانی که قرار است در میدان نبرد از بین بروند، یک سری هیولا که لایق مردن هستند نیستند، بلکه آدم‌های بدبخت و بیچاره‌ای هستند که باید قربانی غرور و زیاده‌خواهی‌های یک نفر دیگر شوند. چنین صحنه‌‌هایی کمک می‌کنند تا با دیدن جزغاله شدنِ سربازان توسط آتش اژدهایان دنی هورا نکشیم، بلکه گریه کنیم. این سکانس همچنین واقعیت حرف‌های جیمی درباره‌ی وضعیت بد ارتش و آذوقه‌ی لنیسترها را هم تایید می‌کند. سربازان لنیستری واقعا از لحاظ روحیه، تعداد و غذا در شرایط بدی به سر می‌برند و البته جنگ‌های پرتعداد این روزهای وستروس و قطع شدن رابـ ـطه‌ی لنیسترها با تایرل‌ها (که منبع اصلی تامین منابع غذایی وستروس هستند) به هرج و مرج بزرگی در پایتخت منجر شده است. به‌طوری که به قول این سربازان قدمگاه پادشاه حالا به یکی از بدترین و کثیف‌ترین نقاط دنیا تبدیل شده که آدم‌ها از گرسنگی به یک دیگر هم رحم نمی‌کنند. تنها مشکلم با این سکانس حضور کوتاه اِد شیرن، خواننده‌ی مشهور بریتانیایی بود که نگذاشت کاملا در اتمسفر این سکانس غرق شوم و باعث شد تا این سکانس را نه به عنوان یک تکه از واقعیت، بلکه به عنوان یک سریال تلویزیونی که یکی از کاراکترهایش یک خواننده‌ی مشهور است ببینم.

    همان‌طور که آریا در جریان اقامتش در براووس و آموزش زیر نظر جکن هگار، ارزش‌های انسانی را فراموش کرده بود و در حال تبدیل شدن به یک ماشین کشتار بی‌احساس بود، سندور کلیگین هم قبل از اینکه با سپتون رِی آشنا شود، در حال غرق شدن در پوچ‌گرایی مطلقش بود. بنابراین بازگشتِ سندور و برادران بدون پرچم در این اپیزود از دو نظر اهمیت دارد. حضور بریک دونداریون و شمشیر آتشینش و توروس و قدرت‌های جادویی‌اش، به عنوان تنها کسانی (به جز دار و دسته‌ی جان اسنو) که از حمله‌ی وایت‌واکرها خبر دارند منطقی است و توانایی توروس در زمینه‌ی چیزهای که در شعله‌ها می‌بیند بهمان خبر می‌دهد که وایت‌واکرها دارند سراغِ پایگاه ایست‌واچ کنار دریا می‌روند (همان جایی که تورموند و وحشی‌ها به دستور جان راهی آنجا هستند). این در حالی است که سندور هم فرصت پیدا می‌کند تا با گناهان و اشتباهات گذشته‌اش روبه‌رو شود. برادران بدون پرچم در مسیرشان به یک آلونکِ متروکه برخورد می‌کنند که حاوی جناز‌ه‌ی یک مرد و بچه است که از گرسنگی خودکشی کرده‌اند. هویت این مرد و بچه‌اش مهم است. آنها همان کشاورز و دخترش هستند که در فصل چهارم به سندور و آریا پیشنهادِ غذا و سرپناه دادند. آنها قبول کردند و نان و نمکشان را خوردند، اما سندور در ادامه به زور سکه‌های مرد را دزدید. همان پولی که او و دخترش برای زنده ماندن در زمستان به آن نیاز داشتند. بنابراین وقتی سندور با جنازه‌ی پوسیده‌ی‌ کشاورز و دخترش روبه‌رو می‌شود معلوم می‌شود که تولد دوباره‌ی سندور توسط سپتون ری، به معنی فراموش شدن گذشته‌ی ترسناک و سیاهش نیست، بلکه به معنی روبه‌رو شدنِ او با گناهانشان و تلاش برای جبران کردن آنها به هر نوعی که می‌تواند است. اگرچه آنها احتمالا نمی‌توانستند با آن پول زنده بمانند و دیر یا زود می‌مردند، اما سندور از کاری که کرده احساس پشیمانی می‌کند و کشاوز و دخترش را دفن می‌کند و اولین قدم‌هایش را برای فاصله گرفتن از مرد خوادخواه و عصبانی گذشته و حرکت به سوی مردِ از جان گذشته و کماکان عصبانی آینده برمی‌دارد. او شاید از آتش وحشت داشته باشد، اما حالا به سرباز آتش در مقابل یخ تبدیل شده است. هر چند خودش دل خوشی از این اتفاق ندارد: «از شانس گندم گیر یه مشت آتیش‌پرست افتادم!».

    fbb261a7-d06f-4017-8708-3d88e120648e.jpg


    در پایان به دنریس می‌رسیم که بالاخره بعد از وقفه‌ای طولانی به وستروس بازمی‌گردد. وقفه‌ای که وقفه‌ی اعصاب‌خردکنی نبوده و همیشه یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های قوس شخصیتی دنی بوده است. وقفه‌ای که وسیله‌ای برای سفر خودشناسی دنی بوده است. دنی از دختری کاملا ساده‌لوح و معصومی که به کال دروگو فروخته شد، حالا به زنی تبدیل شده که سردی و گرمی دنیا را چشیده است. بنابراین قدم گذاشتن او روی ساحل درگن‌استون همچون یک لحظه‌ی پرهیجان و پراسترس احساس می‌شود. امیلیا کلارک به خوبی خوشحالی و آشوب متلاطم درونِ دنی را با چهره‌اش منتقل می‌کند. حالا وقت امتحان نهایی است. دنی باید جدش اگان فاتح را رو سفید کند و همزمان باید تمام چیزهایی که در این مدت یاد گرفته است را به کار ببندد. به همین دلیل است که قلعه‌ی درگن‌استون به شکل متفاوتی با آنچه قبلا دیده بودیم به تصویر کشیده می‌شود. زمانی که استنیس براتیون بر درگن‌استون فرمانروایی می‌کرد، به ندرت آن را در روز می‌دیدیم و تا آنجا که یادم می‌آید تمام نماهای خارجی و داخلی قلعه در تاریکی مطلق بود. کنده‌کاری‌های روی در و دیوار در سایه‌ها قرار داشتند و محیط داخلی قلعه طوری به تصویر کشیده می‌شد که هیچ‌چیزش شبیه یک قلعه نبود. اما این‌بار درگن‌استون طوری در روشنایی و با جزییات به تصویر کشیده ‌می‌شود که انگار ما هم مثل دنی برای اولین‌بار است که با آن روبه‌رو می‌شویم. وقت آغازِ پایان است.

    «درگن‌استون» شاید حاوی اکشن‌ها و لحظات فک‌اندازی که در چند فصل اخیر سریال به آنها عادت کرده بودیم نباشد، اما به‌طرز تقریبا بی‌نقصی زمینه را برای اتفاقات پایانی سریال ‌در کنار هم می‌چیند و از ریتم آرامی بهره می‌برد که قول اکشن‌های بزرگی را به این زودی‌ها بهمان نمی‌دهد. بلکه اجازه می‌دهد تا درگیری‌ها و بحران‌های جدید به جای اینکه شتاب‌زده اتفاق بیافتد، با صبر و حوصله صورت بگیرند و سر فرصت به نقطه‌ی جوش برسند. در عوض شامل لحظات ملایم و دیالوگ‌محور و درام سوزناکی می‌شود که فضاسازی می‌کنند و روح و روان کاراکترها را مورد بررسی قرار می‌دهند. برای اینکه اتفاقات وحشتناک آینده تاثیرگذار شوند، اول باید روشنایی و زیبایی و خنده‌ای وجود داشته باشد که نابودی‌شان شوکه‌مان کند و این اپیزود حواسش به این نکته است و با طعنه‌های سندور که یکی از یکی باحال‌تر هستند، نگاه‌های عاشقانه‌ی تورموند به بریین و مونتاژی بامزه از زندگی بوگندو و حال‌به‌هم‌زنی که سم باید در سیتادل تحمل کند این کار را انجام می‌دهد. چون هرچه‌قدر هم جان اسنو از تهدید وایت‌واکرها آگاه باشد، بقیه‌ی دنیا نیستند. بالاخره وقتی سم سعی می‌کند اجازه‌ی ورود به بخش ممنوعه کتابخانه برای مطالعه درباره‌ی وایت‌واکرها را از استاد اعظمش بگیرد، او بهش می‌گوید که حمله‌ی وایت‌واکرها یکی دیگر از تهدیدهایی است که می‌آید و می‌رود. که مردم عادت دارند از کاه، کوه بسازند. این یکی هم برخلاف وحشت مردم از رسیدن آخرالزمان تمام می‌شود. که دیوار مقاوم است و همیشه از ما مراقبت کرده است. این اپیزود نشان می‌دهد هنوز خیلی‌ها راه دور و درازی برای جدی گرفتن تهدید اصلی دارند. و حتی جان اسنو هم نمی‌داند وقتی در دنیای داستانگویی روی مقاومت و قدرت و اطمینان یک چیزی تاکید می‌شود، یعنی دقیقا برعکسش اتفاق ‌خواهد افتاد.


    منبع زومجی
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    نقد سریال Game of Thrones: قسمت دوم، فصل هفتم
    در جدیدترین اپیزود سریال Game of Thrones، جنگ نهایی راستی‌راستی شروع می‌شود. همراه نقد زومجی باشید.
    «درگن‌‌استون»، اپیزود افتتاحیه‌ی فصل هفتم سریال Game of Thrones به‌هیچ‌وجه اپیزودی بدی نبود. سازندگان از طریق آن اپیزود بازیگران جنگ نهایی را یادآوری کردند، به خطرات آینده مثل فاصله‌ای که ممکن است بین جان اسنو و سانسا یا ازدواجی که ممکن است بین سرسی و یورون گریجوی اتفاق بیافتد اشاره کردند و از همه مهم‌تر شرایط ملتهب و آخرالزمانی مردم وستروس را بعد از تمام جنگ‌هایی که در عرض چند سال گذشته تحمل کرده بهمان نشان دادند. اینکه نه تنها دنیا در وضع ترسناکی قرار دارد، بلکه این فقط اولش است و همه‌چیز قرار است با شروع جنگ نهایی بین پادشاهان و ملکه‌ها و لردها و بانوها و ارتش‌های باقی‌مانده و بعد مردگان به جاهای خیلی خیلی باریک‌تری کشیده شود. «درگن‌استون» اما با وجود تمام اینها یک اپیزود افتتاحیه بود که معمولا حتی در بهترین حالت هم غیرمنتظره نیستند. اما چنین چیزی در اپیزود این هفته که «طوفان‌زاد» نام دارد تغییر می‌کند. اولین واکنش ثبت‌شده‌ام به «طوفان‌زاد» بعد از اتمام تیتراژ اول بود. جایی که ناخودآگاه زیر لب به خودم گفتم: «این هفته قراره این همه جا بریم!». و همین‌طور هم می‌شود. «طوفان‌زاد» بی‌وقفه بین شمال و جنوب و غرب و شرق در حال رفت و آمد است و به مدت زیادی یکجا باقی نمی‌نماند. اپیزودی است که مدام در حال دویدن از این کاراکتر به آن کاراکتر و از این دستور و نقشه و نیرنگ به دستور و نقشه و نیرنگ دیگری در آنسوی سرزمین است. این چیز جدیدی نیست. «بازی تاج و تخت» همیشه درباره‌ی نقشه‌های کشیده شده توسط قدرتمندان و سیاست‌مداران علیه یکدیگر بوده است.
    مقالات مرتبط

    • نقد سریال Game of Thrones: قسمت اول، فصل هفتم
    اما تفاوت این‌بار با گذشته این است که این احتمالا آخرین‌باری است که این کاراکترها را در این وضعیت خواهیم دید. قبل از این کاراکترها در حال پیشرفت در مراحل بودند. اما حالا با گلادیاتورهایی طرف هستیم که در فینال به هم خورده‌اند و همه‌ی آنها وسط میدان نبرد رها شده‌اند. مثل نیمه‌نهایی جام جهانی می‌ماند. بهترین‌ها به بالا صعود کرده‌اند. برزیل و آلمان و هلند و آرژانتین به نیمه‌ نهایی رسیده‌اند. هرکدام از آنها حذف شوند حیف است. تمام کاراکترهایی که در این مدت در درگیری‌های کوچک‌تری حضور داشتند و ستاره‌ی داستان‌های شخصی خودشان بودند، حالا با دیگر ستارگان در نزاع یا همکاری هستند. این در حالی است که راستش را بخواهید سریال در فصل گذشته کمی از ماهیت سیـاس*ـی‌اش را از دست داده بود. خط داستانی دورن خیلی سرسری گرفته شد، خط داستانی دنی از زمان به بـرده گرفته شدنش توسط دوتراکی‌ها تا به آتش کشیدنِ ناوگان اربابان بـرده‌دار بیشتر حول و حوش آتش‌بازی و کشت و کشتار می‌چرخید تا درگیری‌های سیـاس*ـی و چنین چیزی درباره‌ی خط داستانی جان اسنو و شمال هم صدق می‌کرد. تنها داستانی که در آن با نبردهای آب‌زیرکاهی و نیرنگ‌های زیرکانه سروکار داشتیم، درگیری سرسی با گنجشک اعظم برای جذب پادشاه تامن و بازی طولانی‌مدت مارجری برای سوءاستفاده از موقعیت و جزییات ماجرا بود.
    b5f154a5-4ee1-4fb8-97d6-5dc27f413168.jpg

    اما خوشبختانه هنوز در اپیزود دوم این فصل هستیم و تمام خط‌های داستانی و کاراکترهای اصلی طوری از لحاظ سیـاس*ـی با هم گره خورده‌اند که تماشای برنامه‌ریزی‌ها، تصمیمات، شک و تردیدها و کلافگی‌هایشان را دیدنی می‌کند. الان در موقعیتی هستیم که جمله‌ی معروف سرسی به ند استارک ("توی بازی‌ تا‌ج‌وتخت یا می‌بری یا میمیری") جان تازه‌ای گرفته است. ناسلامتی سازندگان کاری کرده‌اند که حتی در خط‌ داستانی وینترفل هم دل تو دل‌مان نباشد (خط داستانی‌ای که فکر می‌کردیم فعلا کمی خیال‌مان ازش راحت خواهد بود)، چه برسد به خط‌های داستانی دیگر. اما نکته‌ای که «طوفان‌زاد» را به اپیزود تحسین‌برانگیزی تبدیل می‌کند این است که نشان می‌دهد «بازی تاج و تخت» در میان این همه دویدن‌ها و هیاهوها و جلسات جنگ و سیاست، ماهیت اصلی‌اش را که توجه به شخصیت‌هایش است فراموش نکرده است و راستش را بخواهید همان‌طور که در افتتاحیه‌ی این فصل هم دیدیم، «بازی تاج و تخت» شاید از لحاظ داستانگویی در حد و اندازه‌ی کتاب‌های جرج آر. آر. مارتین نباشد، اما در خلق لحظات شخصیت‌‌محور کارش را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد. پس با اینکه این اپیزود بیشتر حول و حوش شطرنج چندنفره‌ی پادشاهان و ملکه‌ها و دسیسه‌چینان وستروس است و از این نظر پرشتاب می‌شود، اما در این میان شامل لحظات غم‌انگیزی مثل دیدار آریا با نایمریا، حضور غیرمنتظره و لـ*ـذت‌بخش هات پای، ذره‌ای امید برای جورا، معرفی جدی و واقعی یک کاراکتر جدید در قالب یورون و ضمانت تیریون و جان برای یکدیگر می‌شود. و البته ریتم آرام و گفتگومحور داستان به‌طرز غیرمنتظره‌ای توسط اکشنی خونین و ترسناک در هم می‌شکند تا جنس‌مان جورِ جور شود.
    اژدها در دنیای قرون وسطایی «بازی تاج و تخت» حکم یک سلاح پیشرفته‌تر را دارد. آنها چیزی مثل هلی‌کوپترهای جنگی مجهز به کلاهک‌های هسته‌ای هستند. بنابراین اولین چیزی که می‌‌دانستیم این بود که لشکرکشی دنی به وستروس با سه اژدها و تصاحب آن کار سختی نخواهد بود. بالاخره اگر به دوران اگان فاتح برگردیم، او شش پادشاهی از هفت پادشاهی را خیلی راحت‌تر از چیزی که انتظارش را می‌رود با استفاده از بالریون و اژدهای خواهرانش گرفت. پس می‌شد تصور کرد که دنی هم می‌تواند سرزده از راه برسد، بدون اینکه به دشمنانش برای آماده‌سازی استراتژی‌ها و سیستم‌های دفاعی‌شان وقت بدهد، آتش داغ اژدها را روی سر آنها فرو بریزد و کار را تمام کند. مطمئنا این‌طوری تصاحب وستروس توسط او که این همه وقت منتظرش بودیم بی‌مزه و حوصله‌سربر اتفاق می‌افتاد. بنابراین طرفداران دلیل آوردند که خبر لشکرکشی دنی زودتر از موعد به سرسی یا هرکس دیگری که بر روی تخت آهنین لم داده است می‌رسد و او برای رویارویی با مادر اژدها آماده می‌شود و در نتیجه دنی به این راحتی‌ها وستروس را تصاحب نخواهد کرد. اما همان‌طور که در بررسی تریلرهای فصل هفتم هم گفتم، دنی برای تصاحب وستروس یک سد بزرگ‌تر هم جلوی خودش دارد و آن هم کسی نیست جز خودش.

    0434ba0c-6591-4b7f-ac34-cf9233b84f2d.jpg

    شاید اگان خیلی راحت قلعه‌ها و پادشاهانی را که با او بیعت نمی‌کردند نابود می‌کرد و شاید شاه دیوانه از سوزاندن مردم لـ*ـذت می‌برد و به جای قبول شکست، حاضر به نابودی یک شهر و تمام جمعیتش هم بود، اما دنی نمی‌خواهد چنین فاتح و ملکه‌ای باشد. مهم‌ترین چیزی که تاکنون جلوی دنی از سوار شدن بر پشت دروگون و حمله به قدمگاه پادشاه را گرفته است این است که نمی‌‌خواهد قدم جا پای پدر ظالم و بدنامش بگذارد. دنی شاید پرنسس به دنیا آمده باشد، اما در بین رعیت‌ها بزرگ شده و بعدا به آزادکننده‌ی بـرده‌ها تبدیل شده است. او نه تنها از طریقِ باز کردن شیر آتش اژدهایانش موجب کشتن سربازان و مردم عادی می‌شود، بلکه قلعه‌ها و شهرهایی که قرار است در آنها زندگی و حکومت کند را هم نابود خواهد کرد و به قول تیریون به جای ملکه‌ی یک سرزمین، به ملکه‌ی خاکسترها تبدیل خواهد شد. اما نکته این است که کمتر جنگی به خوبی و خوشی و مذاکره و کمترین تلفات به پایان رسیده است. مخصوصا در دنیای «بازی تاج و تخت» و این در حالی است که قوس شخصیتی دنریس تارگرین همیشه انتخاب بین «رحم و مروت» و «آتش و خون» بوده است. دنی بارها وقتی در تنگنا قرار گرفته است روی سگش بالا آمده و از «آتش و خون»‌اش استفاده کرده است، اما فقط وقتی در تنگنا قرار گرفته است و در آغاز فصل هفتم او مطمئن است که در موقعیت بهتری در مقایسه با دشمن قرار دارد. او علاوه‌بر تمام ارتش‌هایی که از وستروس آورده، ارتش تایرل‌ها و سندها را هم با خود دارد.
    الان در موقعیتی هستیم که جمله‌ی معروف سرسی به ند استارک ("توی بازی‌ تا‌ج‌وتخت یا می‌بری یا میمیری") جان تازه‌ای گرفته است
    بنابراین او با کمک تیریون نقشه دارد که از راه دوم به هدفش برسد؛ به جای سوزاندن همه‌چیز، با تمام خاندان‌هایی که از دست کارهای نابخردانه و خودخواهانه‌ی سرسی عاصی و کلافه شده‌اند هم‌پیمان شود. آنها می‌دانند سرسی خاندان‌ها و مردم را با به یاد آوردن اصل و نسب دنی و ارتش‌‌های خارجی‌اش می‌ترسانند و با خود همراه می‌کنند. بنابراین دنی و تیریون نقشه می‌کشند تا دوتراکی‌ها و آویژه‌ها را در پشت خط مقدم نگه دارند و در عوض توسط ارتش تایرل‌ها و سندها قدمگاه پادشاه را محاصره کنند. این‌طوری خاندان‌های وحشت‌کرده از پروپاگانداهای سرسی می‌بینند که هم‌وطن‌های خودشان می‌خواهند آنها را از دست سرسی نجات بدهند، نه یک سری ارتش‌های غریبه. همه‌چیز عالی به نظر می‌رسد. اما وقتی اتاق جنگ خالی می‌شود، بانو اولنا تایرل که شخصا تا اینجای سریال خیلی به خرد و اندیشه‌اش احترام می‌گذارم و به آن اعتماد دارم، دنی را کنار می‌کشد و او را نصحیت می‌کند. به او یادآور می‌شود که او چهارتا پیراهن بیشتر از دنی پاره کرده است و باور دارد که نباید نصیحت‌های تیریون را جدی بگیرد و برای اینکه کار را به بهترین شکل ممکن فیصله بدهد کاری را که باید انجام بدهد، انجام بدهد و معطل نکند. که او اژدها است و بهتر است همچون یک اژدها رفتار کند. اگرچه در این نقطه احساس می‌کنیم که اولنا مثل دنی و تیریون اهمیتی به جان آدم‌های عادی و سربازان بیچاره که وسط این نبرد گیر افتاده‌اند نمی‌دهد و این حرف را فقط به خاطر این می‌زند که هر چه زودتر انتقام اعضای خانواده‌اش را از سرسی گرفته باشد، اما وقتی به پایان این اپیزود می‌رسیم متوجه می‌شویم که شاید ما سالی ۱۰ هفته در حال تماشای «بازی تاج و تخت» هستیم، اما او هرروز خدا در حال بازی کردن بازی تاج و تخت است. شاید ما بازی تاج و تخت را فراموش کنیم، اما او نمی‌کند. پس لطفا از این به بعد تا دیر نشده، این پیرزن را جدی بگیرید!
    de8678c5-55e2-441b-8ee1-618f453d2552.jpg

    همچنین خط داستانی دنی شامل سکانس قوی‌ای بین او و وریس می‌شود. جایی که وریس تحت فشار دنی فاش می‌کند که از ابتدا طرفدار او نبوده است و در واقع وریس یکی از کسانی بوده که مقدمات فروش دنی به کال دروگو را فراهم کرده بود تا ویسریس بتواند برای خودش ارتش جور کند و بعد هم به دستور رابرت براتیون، قاتلانی را برای کشتن دنی فرستاده بوده است. در حقیقت وریس فاش می‌کند که هیچ‌وقت به هیچ پادشاه و ملکه‌ای وفادار نبوده است و به محض اینکه متوجه شود آن فرمانروا توانایی فرمانروایی ندارد، برای براندازی او و جایگزین کردنش با فرمانروایی بهتر توطئه می‌کند. وریس فقط به این دلیل از دنی حمایت می‌کند که باور دارد او فرمانروای بهتری برای وستروس خواهد بود و سرزمین و مردمش وضعیت بهتری زیر نظر او خواهند داشت. وریس در این سکانس اگرچه در خطر قرار دارد، اما از اعتقادش پا پس نمی‌کشد و توی صورت دنی اعلام می‌کند که نباید به‌طور کورکورانه به بی‌کفایتان وفادار ماند. وریس از این طریق اعلام می‌کند در نقطه‌ی کاملا متضاد دیگر دسیسه‌چین حرفه‌ای وستروس یعنی لیتل‌فینگر قرار می‌گیرد.
    اگر لیتل‌فینگر از قابلیت‌های سیـاس*ـی و خــ ـیانـت‌ها و نیرنگ‌بازی‌هایش فقط و فقط به نفع خودش استفاده کند و برایش پشیزی ارزش ندارد که عواقب کارهایش به چه فاجعه‌هایی منجر می‌شوند، وریس کسی است که از قابلیت‌ها و نفوذ و جایگاهش به نفع مردم استفاده می‌کند. او شاید بهترین نوع یک سیاستمدار است که به زبان کثیف خود سیاستمداران برای فراهم کردن زندگی‌ای خوب برای مردم عادی جامعه تلاش می‌کند. به نظرم مارتین از طریق وریس سعی می‌کند تا بهترین نوع یک سیاستمدار حرفه‌ای را نشان‌مان دهد. کسی که از دل بدبختی‌های کف جامعه بالا آمده است و هیچ‌وقت زندگی گذشته‌اش را فراموش نکرده است و در سایه‌ها برای آنها مبارزه می‌کند. چون می‌داند شاید خــ ـیانـت کردن به شاهان بی‌کفایت اشتباه باشد، اما اشتباه‌تر از آن اجازه دادن به ادامه پیدا کردن بی‌کفایتی این شاهان و خــ ـیانـت کردن به مردمی است که زندگی‌شان توسط تصمیمات بد قدرتمندان به لجن کشیده می‌شود. اگرچه دنی به عنوان کسی که قبلا طعم تلخ خــ ـیانـت از جورا، مورداعتمادترین مشاورش را چشیده است و حق دارد که وریس را زیر سوال ببرد، اما خوشبختانه در پایان دنی ارزش وجود چنین مشاور صادقی را متوجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا او را توسط اژدها نسوزاند. و دنی بهتر است ملکه‌ی لایقی باشد. چون احتمالا وقتی به خودش خواهد آمد که وریس را در جبهه‌ی شاه یا ملکه‌ی باکفایت‌تر دیگری خواهد دید.

    e9e71894-4a6e-4d6f-a03d-ba09f1026da6.jpg

    در این میان چندتا اتفاق دیگر هم می‌افتند. اول از همه خوشم آمد که تیریون به الاریا سند یادآور شد که او چه بلایی سر مریسلا آورده بود. بالاخره از زمانی که اوبرین مارتل قدم به قدمگاه پادشاه گذاشت مدام از کشته شدن بچه‌های خواهرش توسط کوه به دستور تایوین لنیستر حرف می‌زند و درست همان چیزی که اوبرین با آنها مخالف بود توسط خانواده‌ی اوبرین سرِ میرسلا آمد. دختربچه‌ی بیچاره‌ی که ربطی به نزاع بزرگ‌ترها نداشت این وسط کشته شد. یادآوری این موضوع نه تنها نشان داد که تیریون صد درصد از آدم‌هایی که با آنها هم‌پیمان شده دل‌خوشی ندارد، بلکه قضیه‌ی میرسلا چیزی است که حتما در اپیزود هفته‌ی بعد و تشریف‌فرمایی الاریا در برابر سرسی در موردش صحبت خواهد شد. نکته‌ی مهم بعدی در خط داستانی دنریس، پیدا شدن سر و کله‌ی ملیساندرا در درگن‌استون و خطاب کردن دنی به عنوان «شاهزاده‌‌ی موعود» است. ملیساندرا شاید کارهای کثیف و غیرقابل‌بخشش زیادی انجام داده باشد، اما فکر می‌کنم او در کنار جان اسنو، سمول و دار و دسته‌ی برادران بدون پرچم تنها کسی در تمام وستروس است که واقعا به خطر وایت‌واکرها و شب طولانی باور دارد.
    حتی خاندان‌های شمالی نیز چندان به ماجرای آمدنِ آخرالزمان توسط مردگان یخی باور ندارند و اگر جان اسنو این موضوع را هر روز بهشان یادآوری نمی‌کرد، آنها احتمالا الان در قطعه‌هایشان خواب بودند. ولی فقط کافی است ارتش مردگان را به چشم دیده باشید تا مثل ملیساندرا خودتان را برای نجات دنیا به در و دیوار بزنید. خبر خوب این است که وقتی دنی از ملیساندرا می‌پرسد: «و تو فکر می‌کنی که این پیش‌گویی درباره‌ی منه؟» ملیساندرا جواب می‌دهد: «پیش‌گویی‌ها چیزهای خطرناکی هستن. من باور دارم که شما نقشی درش دارین». خوشبختانه ملیساندرا از گندی که سر استنیس زد درس گرفته و ظاهرا دارد سعی می‌کند تا به‌طرز کورکورانه‌ای به پیش‌گویی‌هایش تکیه نکند. از آنجایی که دنی و جان اسنو به زودی با هم ملاقات خواهند کرد و داووس هم همراهش است، برخورد دوباره‌ی او و ملیساندرا و احتمالا فاش شدنِ کاری که ملیساندرا با شیرین براتیون کرد دیدن دارد. بالاخره دنی اژدهایش را به خاطر جزغاله کردن آن دختربچه‌ زنجیر کرد. اگر او از کار ملیساندرا اطلاع پیدا کند چه کار خواهد کرد؟ از آنجایی که دنی قبلا با کسی مثل الاریا که او هم یک دختربچه را کشته بود هم‌پیمان شده است فکر نکنم ملیساندرا را بازخواست کند. بالاخره الان وقت این است که گذشته‌ها را فراموش کنیم و فقط و فقط روی تهدید رو‌به‌رو تمرکز کنیم.

    01b04836-f952-44fd-a0ee-ea02314d22ec.jpg

    بعد از اپیزود هفته‌ی گذشته که دوتا از بهترین سکانس‌هایش متعلق به آریا استارک بودند، در اپیزود این هفته هم او دو سکانس تامل‌برانگیز و قوی دارد. آریا به عنوان یک دختربچه‌ی ضربه‌خورده و آشفته از وستروس به سمت براووس رفت و به عنوان یک قاتل بی‌احساس بازگشت. قاتلی که تنها هدفش گرفتن انتقام قاتلانِ خانواده‌اش است و نکته این است که در طول این دو اپیزود دیده‌ایم که با وجود اینکه آریا دارد به آرزویش می‌رسد، اما اصلا هیجان‌زده به نظر نمی‌رسد. رفتارش مثل کارمندی است که به‌ هیچ‌وجه شغلش را دوست ندارد، اما مجبور است هرروز صبح بیدار شود و سر کار برود تا نان بخور و نمیری برای خانواده‌اش تامین کند. آریا بی‌حوصله به نظر می‌رسد. خبری از آن دختر شیطون و جسور گذشته که سر به سر سندور می‌گذاشت نیست. یادتان می‌آید در پایان فصل قبل درباره‌ی این تئوری صحبت کردیم که امکان دارد آریا توسط ویف کشته شده باشد و آریایی که به وستروس آمده در واقع ویف با چهره‌ی آریا باشد؟ اگرچه از صحبت کردن درباره‌ی این تئوری لـ*ـذت می‌بردم، اما هیچ‌وقت آن را باور نکردم. مخصوصا بعد از قتل‌عام فری‌ها در آغاز اپیزود قبل.
    آریا به عنوان یک دختربچه‌ی ضربه‌خورده و آشفته از وستروس به سمت براووس رفت و به عنوان یک قاتل بی‌احساس بازگشت
    اما به نظر می‌رسد این تئوری کاملا چرت و پرت نبوده است و نسخه‌ی دیگری از آن دارد به وقوع می‌پیوندد. آریا شاید توسط ویف کشته نشده باشد، اما این آریایی که ما در دو اپیزود اولِ فصل هفتم دیده‌ایم خیلی شبیه به ویف است. او درست مثل ویف تبدیل به قاتلِ بی‌احساسی شده که فقط به کشتن فکر می‌کند. به سکانس غذاخوری آریا نگاه کنید. نحوی غذا خوردن و بی‌اعتنایی‌اش به دنیا و آدم‌های دور و اطرافش شما را یاد چه کسی می‌اندازد؟ بله، درست حدس زدید، سندور کلیگین. نحوی گاز زدن شیرینی، قورت دادن سریع لقمه‌ها، سر کشیدن نوشیدنی و تک‌جمله‌هایی که وسط خوردن می‌پراند همه یادآور تازی هستند. حتی آریا در این غذاخوری با دوست قدیمی‌اش هات پای برخورد می‌کند، اما دیدار دوباره‌ی آنها اصلا پراحساس و گرم نیست. انگار نه انگار که آریا بعد از مدت‌ها دوستش را دیده است. آن هم در دنیایی که آدم‌هایش از فردایشان مطمئن نیستند. آریا طوری با او معمولی و سرد برخورد می‌کند که یک لحظه فکر کردم سکانس رویارویی آنها را جا انداخته‌ام. یا شاید من اشتباه می‌کنم و او اصلا هات پای نیست. هم‌اکنون در نقطه‌ای از داستان هستیم که جای آریا و تازی تغییر کرده است. سندور به عنوان یک قاتل بی‌احساسِ نهیلیستی به چیزی به جز زنده ماندن به هر زوری که شده باور نداشت و آریا کسی بود که جهان‌بینی سیاه او را زیر سوال می‌برد. اما حالا به نقطه‌ای رسیده‌ایم که تازی از خودکشی کشاورز و دخترش احساس پشیمانی می‌کند و آماده می‌شود تا در مقابلِ ارتش مردگان برای نجات بشریتی بجنگد که تا همین چند وقت پیش هیچ اهمیتی برایشان قائل نمی‌شد و آریا هم به نقطه‌ای رسیده که انگار نه انگار یکی از تنها دوستان گذشته‌اش را دیده است.
    اینجاست که معنای نیشخندِ جکن هگار از پایان فصل ششم مشخص می‌شود. در آن لحظه «هیچکس» در حالی که نیدل را در مشت داشت، خودش را آریا استارک از وینترفل نامید. بنابراین نیشخند جکن هگار عجیب بود. او چرا باید از این اتفاق خوشحال باشد؟ او چه نقشه‌ای در سر دارد؟ اما با توجه به رفتار آریا در این اپیزود شخصا باور دارم جکن هگار با نیشخندش می‌خواست به آریا بفهماند که آریا استارکی وجود ندارد. که آنها او را یک قاتل بی‌رحم بار آورده‌اند و مهم نیست او آریا استارک باشد یا هیچکس. در هر صورت او یک قاتل است. که اسم داشتن یا نداشتن تشریفاتی بیش نیست. تازه در زمانی که هات پای به آریا خبر می‌دهد که وینترفل دست بولتون‌ها نیست و جان اسنو آن را پس گرفته و الان پادشاه شمال شناخته می‌شود است که آریا به خود می‌آید. شاید دلیل بی‌احساس‌بودن آریا هم همین بوده باشد. او تاکنون فکر می‌کرده که تنها استارک باقی مانده است. تنها گرگ باقی مانده. پس طبیعتا نباید هم برای چیز دیگری هیجان‌زده می‌بود. اما حالا می‌فهمد نه تنها برادرش زنده است، بلکه وینترفل را هم باز پس گرفته است. آریا اگر به سمت قدمگاه پادشاه می‌رفت احتمالا بدون دردسر سرسی را نفله می‌کرد، اما راهش را عوض می‌کند و انتقام را به دیدار دوباره با خانواده‌اش نمی‌فروشد. یک نفس راحت می‌کشیم. خیال‌مان راحت می‌شود. آریا تغییر چندانی نکرده است. او ویف نیست. آریا فقط فکر می‌کرد همه مرده‌اند. آریا فقط خسته و کوفته است و فقط می‌خواهد یک گرگ دیگر، او را در آغـ*ـوش بکشد.

    196bf94e-a196-4bd4-9e7e-65758dc368d8.jpg
    هنوز در اپیزود دوم این فصل هستیم و تمام خط‌های داستانی و کاراکترهای اصلی طوری از لحاظ سیـاس*ـی با هم گره خورده‌اند که تماشای برنامه‌ریزی‌ها، تصمیمات، شک و تردیدها و کلافگی‌هایشان را دیدنی می‌کند
    این گرگ در ظاهر نایمریا از راه می‌رسد. گرگی که آریا آخرین‌بار او را در اپیزود دوم فصل اول در جنگل رها کرده بود. رویارویی آریا با نایمریا که حالا برای خودش خانم غول‌پیکری شده، گرچه یکی از تئوری‌های قدیمی طرفداران را تایید می‌کند، اما آن‌طوری که انتظار داریم پیش نمی‌رود. آریا دایروولف گم‌‌شده‌اش را در آغـ*ـوش نمی‌کشد. در عوض او نگاهی به آریا می‌اندازد، صاحبش را می‌شناسد و بعد سرش را کج می‌کند و می‌رود و آریا می‌گوید: «تو اون نیستی». نایمریا همیشه استعاره‌ای از سرگردانی و تنهایی آریا در دنیای بیرون بوده است. اما آریا در این مسیر تغییرات زیادی کرده است و دیگر همان دختربچه‌ی اول داستان نیست. شاید نایمریا به این دلیل از او روی برمی‌گرداند. شاید هم نامیریا بو می‌کشد و متوجه می‌شود که آریا دیگر یک استارک نیست. انگار آریا وقتی می‌گوید «تو اون نیستی» منظورش خودش است. اینکه او دیگر آریا استارک وینترفلی گذشته نیست. این صحنه آریا را به فکر فرو می‌برد و شاید بهش یادآوری می‌کند که آن‌قدر دغدغه‌ی انتقام گرفتن داشته که هویت واقعی‌اش را فراموش کرده است. دیالوگ «این تو نیستی» همچنین یادآور یکی از گفتگوهای او و ند استارک روی پله‌های قلعه‌ی سرخ در فصل اول است. جایی که ند به آریا می‌گوید که او قرار است در آینده با یک لرد ازدواج کند، در قلعه زندگی کند و بچه‌هایشان قرار است شوالیه و پرنسس باشند، اما آریا جواب می‌دهد: «نه، من همچین کسی نیستم». آریا مثل نایمریا آن‌قدر از خانواده‌ی اصلی‌اش دور بوده که دیگر وحشی و سرکش است و نمی‌تواند به زندگی قبلی‌اش برگردد.
    این اتفاق هم می‌تواند به این معنی باشد که آریا پس از دیدار با نایمریا این موضوع را متوجه می‌شود و از رفتن به وینترفل صرف نظر می‌کند، اما همزمان این صحنه می‌تواند زمینه‌چینی دیدار آریا با جان اسنو و سانسا و برن نیز باشد. بالاخره نایمریا برای خودش یک دسته‌ گرگ جدید درست کرده و آریا هم برای زنده ماندن به دسته‌اش نیاز دارد. اما زمانی که آریا از آنها جدا شد، یک دختربچه‌ی معصوم و شیرین بود و الان به یک قاتلِ بی‌احساس خشمگین و زخم‌خورده تبدیل شده است. شاید همان‌طور که نایمریا متوجه این تغییر شد و رویش را از او برگرداند، اعضای باقی‌مانده‌ی خانواده‌اش هم با دیدن او شوکه شوند. مخصوصا با توجه به اینکه تکنیکی که آریا برای کشتن استفاده می‌کند به هیچ‌وجه شرافتمندانه نیست و ما می‌دانیم که جان اسنو نماد و مظهر شرافت است. جان اسنو و آریا شاید داستان را به عنوان نزدیک‌ترین خواهر و برادران استارکی شروع کردند، اما سفر شخصیتی‌شان آنها را به آدم‌هایی تبدیل کرده که در تضاد مطلق قرار می‌گیرند و تماشای اینکه آیا این موضوع در سریال مورد بررسی قرار می‌گیرد از همین الان قلبم را درد می‌آورد. هرچند احتمالا سانسا مشکل چندانی با آریای قاتل نداشته باشد و برای او ماموریت هم داشته باشد. این وسط حدس می‌زنم احتمالا برن به عنوان کسی که می‌تواند تمام اتفاقاتی را که خواهران و برادرش پشت سر گذاشته‌اند ببینید تنها کسی است که می‌تواند آنها را سر عقل بیاورد و مجبور به درک یکدیگر کند.

    04bfd6f3-eda9-4d11-88be-0eeb0392cb0c.jpg

    «طوفان‌زاد» همچنین اولین اپیزودی است که شامل نبردی کاملا غیرمنتظره می‌شود. حتی نبرد هاردهوم هم کاملا غیرمنتظره نبود و سازندگان بخش قابل‌توجه‌ای از اپیزود را به مقدمه‌چینی آن اختصاص داده بودند، اما در اینجا یکدفعه به خودمان می‌آییم و می‌بینیم گلوله‌های آتشین آسمان را پر کرده‌اند و یورون گریجوی با دماغه‌ی کشتی خفنش «سکوت»، کشتی یارا گریجوی را له می‌کند و یک جنگ «دزدان دریایی کاراییب»وار آغاز می‌شود. اگرچه با نبردی طرفیم که به یک کشتی محدود شده است و برخلاف اکثر نبردهای بزرگ قبلی سریال گسترده نیست، اما با این حال شامل تصاویر جذاب متعددی می‌شود. از نمای ضدنور کشتی یورون که در تاریکی همچون هیولایی دریایی نزدیک می‌شود و آدم را سر جایش خشک می‌کند گرفته تا نحوی فرودش روی عرشه‌ی کشتی یارا، خاکسترهای نارنجی و قرمز در هوا و جنازه‌ای آویزان سند‌‌ اسنیک‌ها از نوک کشتی سوخته‌ای در آرامش بعد از طوفان. خلاصه سازندگان کاری می‌کنند تا کمبود بودجه چندان به چشم نیاید. اما اینکه چرا همه‌چیز فقط در کشتی یارا اتفاق می‌افتد خیلی ساده است. چون فقط همان یک کشتی اهمیت دارد. این صحنه یکی از اکشن‌هایی است که عواقبش بیشتر از خودش اهمیت دارد و آن هم این است که یورون با این حمله، تمام نقشه‌هایی را که تیریون و دنی کشیده بودند نابود می‌کند و فرماندهانِ دوتا از پادشاهی‌هایی را که علیه سرسی شورش کرده بودند گروگان می‌گیرد. این یعنی دنی نمی‌تواند به راحتی پایتخت را محاصره کند و مجبور است با اژدها و دوتراکی‌هایش وارد وستروس شود. این‌طوری سرسی می‌تواند بگوید: «دیدید بهتون گفتم اون خارجی‌ها رو به وستروس آورده». پس از این نظر این حمله خیلی برای دنی گران تمام می‌شود و احتمالا او را مجبور می‌کند که رو به «آتش و خون» بیاورد.
    بزرگ‌ترین نکته‌ی منفی این اکشن، دار و دسته‌ی سند اسنیک‌ها هستند که عدم پرداخت درست و حسابی آنها در گذشته، در اینجا به ضرر سریال تمام می‌شود
    بزرگ‌ترین نکته‌ی منفی این اکشن، دار و دسته‌ی سند اسنیک‌ها هستند که از آنجایی که همیشه یکی از نقاط ضعف سریال بوده‌اند، عدم پرداخت درست و حسابی آنها در گذشته، در اینجا به ضرر سریال تمام می‌شود و باعث می‌شود به جای اینکه برای آنها نگران باشم، برای دستگیری‌شان توسط یورون لحظه‌شماری کنم. خبر خوب است که کل این اکشن به تیان گریجوی ختم می‌شود. جایی که ضایعه‌های روانی ناشی از گذشته‌اش با رمزی بولتون، بر اثر دیدن تمام خشونت و شکنجه‌های اطرافش دوباره فعال می‌شوند و در یک لحظه او را از تیان به ریک تبدیل می‌کنند. آلفی آلن در لحظه‌ای که ناگهان شروع به نشان دادن تیک‌های عصبی ریک می‌کند خارق‌العاده است. جهت اطلاع باید بگویم که خدمه‌ی کشتی یورون که «سکوت» نام دارد مردانی هستند که او در جریان غارتگری‌ها و دزدی‌های دریایی‌اش جذب کرده است. اما او قبل از هرچیز زبان آنها را قطع می‌کند تا آنها نتوانند روی حرفش حرف بزنند یا پشت سرش توطئه کنند. در صحنه‌ای که تیان سربازان یورون را در حال قطع کردن زبان خدمه‌ی یارا نشان می‌دهد، آنها همین‌طوری الکی خشن نیستند، بلکه دارند سنت یورون را اجرا می‌کنند.
    راستی حالا که حرف از یورون شد باید بگویم بعد از این اکشن خیالم به‌طرز قابل‌توجه‌ای در رابـ ـطه با نسخه‌ی تلویزیونی این شخصیت راحت شد. او در این سکانس همان چیزی بود که خیلی وقت است منتظر دیدنش بودم و یک‌جورهایی حکم معرفی واقعی او در سریال را داشت. دزد دریایی سیاه‌پوشِ دیوانه‌ای که با تبرش آدم‌ها را درو می‌کند و لبخند می‌زند و جلو می‌رود. امیدوارم در اپیزودهای آینده وقت بیشتری روی او و قابلیت‌هایش به عنوان بهترین ناخدای چهارده دریا، سفرش به خرابه‌های والریا، زره والریایی‌اش، پایرومنسرها و جادویی‌های خون و سیاهی که انجام می‌دهد شود. اما هرچه یورون در ماموریتش در این اپیزود هیجان‌انگیز بود، فعالیت‌های جدید عروس آینده‌ی او و دانشمند دیوانه‌اش کایبرن نبود. کایبرن از این می‌گوید که در حال کار کردن روی طرحی برای مقابله با اژدها دنی است و این طرح یک نوع ضدهوایی قرون وسطایی است که اگر درست یادم باشد نه تنها اختراع جدیدی نیست، بلکه دورنی‌ها در زمان حمله‌ی رینیس تارگرین (حدود ۳۰۰ سال پیش) از آن استفاده کرده بودند و کلا یکی از سلاح‌های معمول دنیاهای قرون وسطایی شناخته می‌شود. این در حالی است که سوراخ کردن جمجمه‌ی ثابتِ یک اژدهای ۲۰۰ ساله از فاصله‌ی چند ده متری یک چیز است، اما مورد هدف قرار دادن اژدهایی در حال پرواز که از فلس‌ها و پوست کلفتی بهره می‌برد چیزی دیگر. خیلی از رونمایی از این ضدهوایی نامید شدم و انتظار داشتم که کایبرن به راه‌حل جادویی و خفن‌تری فکر کرده باشد. اما حداقل این صحنه کاری کرد تا تنفرم نسبت به این دو نفر بیشتر شود. لعنتی‌ها برداشتند و جمجمه‌ی بالریون که باید با مراقبت تمام در موزه‌ی لوور وستروس از آن نگهداری شود را سوراخ کردند. مثل این می‌ماند که یکی برای آموزش تیراندازی به بچه‌اش از تابلوی مونا لیزا به عنوان سیبل استفاده کند. واقعا که!
    شما درباره‌ی این اپیزود چه فکر کردید؟ اگر در جریان عمل جراحی سم روی جورا در حال غذا خوردن بودید، لطفا تجربه‌ گران‌بهایتان را با ما در میان بگذارید!؟
    [BCOLOR=rgb(238, 45, 88)]
    منبع
    [/BCOLOR] زومجی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    672
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    229
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    285
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    246
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    419
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    652
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    406
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    755
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    426
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    230
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    169
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    1,367
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    1,437
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    339
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    979
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    447
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    174
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    507
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    908
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    403
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    871
    پاسخ ها
    8
    بازدیدها
    301
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    457
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    330
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    280
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    212
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    613
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    147
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    351
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    169
    بالا