- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 27
گوساله ای به اسم پنیر
یکی بود یکی نبود. گوساله ای بود که اسمشپنیر بود.
مادرش او را صدا زد:
«پنیر، پنیر» بچه موش هایی که تازه به آن طویله آمده بودند با خوشحالی از لانه بیرون آمدند. اما به جای پنیری که آن ها می خواستند، یک گوساله ی قشنگ و سفید با چشمانی سیاه دیدند که یک زنگوله به گردن داشت.
بچه موش ها با غصه به یکدیگر نگاه کردند.
یک دفعه دم موش ها تاب خورد به این طرف و آن طرف.
چرا؟ خوب خوشحال شده بودند. بعد خندیدند. دست هم را گرفتند، چرخیدند و چرخیدند.