داستان به به چقدر خوشمزه است

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

به به چقدر خوشمزه است

180218121232234174651591052127880119011610.jpg










یکی بود یکی نبود. آقا گرگه خیلی گرسنه
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
بود. برای همین هم شکمش به قارو قور افتاده بود.میمون، بالای درخت بود که صدای شکم گرگهرا شنید و گفت: «وای! این چه صدایی بود؟»گرگ گفت: «صدای شکم من بود. آنقدر گرسنه‏ام که می‏توانم یک میمون را درسته بخورم!» میمون یک موز برای گرگ انداخت و گفت: «بیا این موز را بخور!» گرگ موز را برنداشت در حالی که شکمش را گرفته بود گفت: «نه جانم! من می‏خواهم به چمنزار پشتتپه بروم و یک گوسفند چاق و چله را بگیرم و بخورم!»



گرگ رفت و رفت و رفت، خسته بود و گرسنه کنار درختی نشست. دوباره شکمش قارو قور صدا کرد. جوجه تیغی پشت درخت بود. صدا را شنید و به گرگ گفت: «وای! این صدای چی بود؟» گرگ گفت: «صدای شکم من بود. آنقدر گرسنه‏ام که می‏توانم تو را با همه‏ی تیغ‏هایت بخورم!» جوجه تیغی یک سیب به گرگ داد و گفت: «بیا این سیب را بخور خیلی خوشمزه است!» گرگ سیب را روی زمین انداخت و گفت: «نه! من می‏خواهم به چمنزار پشت تپه بروم و یک گوسفند چاق و چله را بگیرم و بخورم.» گرگ این را گفت و راه افتاد و رفت.

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

رفت و رفت تا بالاخره به چمنزار رسید. آنقدر گرسنه بود، آنقدر خسته بود که به زحمت خودش را روی زمین می‏کشید. دشت پر ازگوسفند‏های چاق و چله بود. ناگهان شکم گرگبه قارو قور افتاد. گوسفندها صدا را شنیدند و همه با هم گفتند: «بع بع این صدای چی بود؟» گرگ می خواست بگوید صدای شکم من بود، که چشمش به چوپان افتاد. چوپان با چوبدستی به طرف گرگ می‏آمد. گرگ از ترس پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا به سیبی که جوجه تیغی داده بود رسید. سیب را خورد و گفت: «به به چه خوشمزه است!» بعد دوید و رفت به جایی که موز را انداخته بود رسید. آن را هم خورد و گفت: «به به چه موز خوشمزه‏ای!»

جوجه‏ تیغی و میمون از پشت درخت گرگ را تماشا می‏کردند و قاه قاه می‏خندیدند.

 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا