خسته شدم از شرح احوالات خود
دلم یک نفر می خواهد
که مرا بلد باشد ...
که تا آمدم لب بگشایم ...
بر دهانم دست گذارد و بگوید :
چیزی نگو ...
می دانم
دلم یک نفر می خواهد
که مرا بلد باشد ...
که تا آمدم لب بگشایم ...
بر دهانم دست گذارد و بگوید :
چیزی نگو ...
می دانم