داستان خرگوش کوچولو

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 230
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
روزی روزگاری، باغی بود با گل و گیاهان زیبا.
باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود.
گیاهان باغ قشنگ بودند و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده میشد.
برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند.
باغبان میدانست که چه موقع باید شاخه هاش کوچک خشکیده را بچیند.
او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی میچید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد.
روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند و سفید به باغ آمد.
خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست.
نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند.
میدانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد.
بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید.
جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی میداد.
همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری میرفت.
دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید.
روز بعد باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند.
باغبان همیشه خوش حال بود، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست داشت.
هر روز به آنها نگاه میکرد.
آنها را تمیز نگه میداشت و می شست.
این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گیاهان لازم بود.
علاوه بر این، می دانست که هرکس به دیدن باغ بیاید، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لـ*ـذت خواهد برد.
اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است.
نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود.
وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ آمدند خیلی ناراحت شدند.
آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بود.
خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست.
رفت و در کنار او نشست و پرسید:
چرا ناراحتی؟
باغبان گفت:
یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.
خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت:
متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.
باغبان با ناراحتی گفت:
اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.
خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند.
خرگوش کوچولو گفت:
متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دست هستند. چکار میتوانم بکنم؟
باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت:
نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت میخواهد چیزی را بجوی و یا گاز بزنی میتوانی این هویج ها را بجوی.
خرگوش کوچولو سرش را تکان داد.
باغبان گفت:
اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.
خرگوش کوچولو گفت:
آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویدم کاری بکنم؟
باغبان لبخندی زد و گفت:
بله میتوانی. تو میتوانی مراقب آن ده ردیف باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی نا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم.بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد میدهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.
خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغـ*ـوش گرفت.
باغبان لبخندی زد و یک هویج آب دار به او داد.
خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد.
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا