شازده کوچولو

_oxygen

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/04/27
ارسالی ها
967
امتیاز واکنش
3,361
امتیاز
481
جداکننده تصاویر پست های سایت ایپابفا2
رمان کوتاه شازده کوچولو- شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (1).jpg



شازده کوچولو


(Le petit prince)


نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری


مترجم: محمد قاضی


چاپ اول: ۱۳۳۳


تهیه، تایپ ، تنظیم تصاویر و تنظیم آنلاین: انجمن تایپ ایپابفا


رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه - داستان کودکان-ایپابفا  (1).jpg





اهدانام چه


به لئون وِرث


از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یکی از بزرگ‌ترها هدیه کرده‌ام. برای این کار یک دلیل حسابی دارم: این «بزرگ‌تر» بهترین دوست من تو همه دنیا است. یک دلیل دیگرم هم آن که این «بزرگ‌تر» همه چیز را می‌تواند بفهمد حتا کتاب‌هایی را که برای بچه‌ها نوشته باشند. عذر سوم این است که این «بزرگ‌تر»تو فرانسه زندگی می‌کند و آن جا گشنگی و تشنگی می‌کشد و سخت محتاج دلجویی است. اگر همه‌ی این عذرها کافی نباشد اجازه می‌خواهم این کتاب را تقدیم آن بچه‌ای کنم که این آدم بزرگ یک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچه‌ای بوده (گیرم کمتر کسی از آنها این را به یاد می‌آورد). پس من هم اهدانام چه ام را به این شکل تصحیح می‌کنم:


به لئون وِرث Leon Werth


موقعی که پسر بچه بود.


آنتوان دو سنت اگزوپری
 
  • پیشنهادات
  • _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    به نام خدا


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (1).jpg



    وقتی شش ساله بودم روزی در کتابی راجع به جنگل طبیعی که «سرگذشت‌های واقعی» نام داشت تصویر زیبایی دیدم. تصویر مار بوآ را نشان می‌داد که حیوان درنده‌ای را می‌بلعید.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (2).jpg



    اینک نسخه‌ای از آن تصویر را در بالا می‌بینید.


    در آن کتاب گفته بودند که مارهای بوآ شکار خود را بی آنکه بجوند درسته قورت می‌دهند. بعد، دیگر نمی‌توانند تکان بخورند و در شش ماهی که به هضم آن مشغولند می‌خوابند. من آن وقت درباره ماجراهای جنگل بسیار فکر کردم و به نوبه خود توانستم با مداد رنگی، تصویر شماره ۱ را که نخستین کار نقاشی من بود بکشم. آن تصویر چنین بود:


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (3).jpg



    شاهکار خود را به آدم بزرگها نشان دارم و از ایشان پرسیدم که آیا از نقاشی من می‌ترسند؟


    در جواب گفتند: چرا بترسیم؟ کلاه که ترس ندارد


    اما نقاشی من شکل کلاه نبود. تصویر مار بوآ بود که فیلی را هضم می‌کرد. آن وقت من توی شکم مار بوآ را کشیدم تا آدم بزرگها بتوانند بفهمند. آدم بزرگها همیشه نیاز به توضیح دارند. تصویر شماره ۲ من چنین بود:


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (4).jpg
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    آدم بزرگها به من نصیحت کردند که کشیدن عکس مار بوآی باز یا بسته را کنار بگذارم و بیشتر به جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور بپردازم. این بود که در شش سالگی از کار زیبای نقاشی دست کشیدم، چون از نامرادی تصویر شماره ۱ تصویر شماره ۲ خود دلسرد شده بودم، آدم بزرگها هیچوقت به تنهایی چیزی نمی‌فهمند و برای بچه‌ها هم خسته کننده است که همیشه و همیشه به ایشان توضیح بدهند.


    بنابراین ناچار شدم شغل دیگری برای خود انتخاب کنم، و این بود که خلبانی یاد گرفتم. من به همه جای دنیا کم و بیش پرواز کردم، و براستی که جغرافی خیلی به دردم خورد. در نگاه اول می‌توانستم چین را از «آریزونا» تشخیص بدهم و این، اگر آدم به شب راه گم کرده باشد، خیلی فایده دارد. به این ترتیب من در زندگی با بسیاری از آدمهای جدی زیاد برخورد داشته، پیش آدم بزرگها زیادمانده‌ام و ایشان را از خیلی نزدیک دیده‌ام. اما این امر چندان تغییری در عقیده من نداده است.


    وقتی به یکی از ایشان بر می‌خوردم که به نظرم کمی روشن بین می‌آمد، با نشان دادن تصویر شماره ۱ خود که هنوز نگاهش داشته‌ام او را امتحان می‌کردم و می‌خواستم بدانم آیا واقعاً چیزفهم است. ولی او هم به من جواب می‌داد که: «این کلاه است». آن وقت دیگر نه از مار بوآ با او حرف می‌زدم، نه از جنگل طبیعی و نه از ستاره‌ها، بلکه خودم را تا سطح او پائین می‌آوردم و از بازی بریج و گلف و سیاست و کراوات می‌گفتم، و آن آدم بزرگ از آشنایی با آدم عاقلی مثل من خوشحال می‌شد.
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    به این ترتیب، من تنها و بی آنکه کسی را داشته باشم که حرف حسابی با او بزنم زندگی کردم، تا شش سال پیش که در صحرای آفریقا هواپیمایم خراب شد. یکی از اسبابهای موتور هواپیما شکسته بود، و چون من نه مکانیسین همراه داشتم و نه مسافر، آماده شدمتا مگر بتوانم به تنهایی از عهده این تعمیر دشوار برآیم. این خود برای من مسئله مرگ و زندگی بود. به زحمت آب خوردن برای هشت روز داشتم.


    باری، شب اول روی شنها و در فاصله هزار میلی آبادیها خوابیدم. تنهاتر از غریقی بودم که در اقیانوس بر تخته پاره‌ای مانده باشد. لابد تعجب مرا حدس می‌زنید وقتی در طلوع صبح صدای عجیب و بچه گانه ای مرا از خواب بیدار کرد.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (5).jpg
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    صدا می‌گفت:


    – بی زحمت یک گوسفند برای من بکش!


    – چی؟


    – یک گوسفند برایم بکش…


    من مثل آدمهای برق زده از جا جستم. خوب چشمهایم را مالیدم و به دقت نگاه کردم. چشمم به آدمک خارق العاده ای افتاد که با وقار تمام مرا تماشا می‌کرد. اینک بهترین تصویری که من بعدها توانستم از او بکشم. اما تصویر من حتماً به زیبایی اصل نیست. تقصیر هم ندارم. چون آدمبزرگها مرا در شش سالگی از کار نقاشی دلسرد کرده بودند و من بین کشیدن شکل مار بوآی باز و مار بوآی بسته نقاشی دیگری نیاموخته بودم.


    باری، من با چشمانی گودشده از تعجب به این شبح نگاه کردم. فراموش نکنید که من در جایی بودم هزار میل دور از هر چه آبادی بود. به نظرم هم نمی‌آمد که این آدمک کوچولو راه گم کرده، یا از خستگی یا گرسنگی یا تشنگی یا ترس از پا افتاده باشد. به ظاهر نیز به بچه‌ای که در دل صحرا، در هزار میل دور از آبادیها گم شده باشد، هیچ شباهت نداشت.



    آخر وقتی توانستم حرف بزنم، به او گفتم:
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    – هی… تو اینجا چه می‌کنی؟


    و او خیلی آرام و مثل اینکه یک حرف بسیار جدی می زند تکرار کرد:


    – بی زحمت… یک گوسفند برای من بکش…


    وقتی معمایی در آدم زیاد اثر بکند، جرات نافرمانی نمی‌ماند. گرچه این برخورد در هزار میل فاصله از آبادیها و با بودن خطر مرگ در نظرم بیمعنی جلوه کرد، یک ورق کاغذو یک خودنویس از جیبم در آوردم. اما در همان دم یادم آمد که من بیشتر جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور خوانده‌ام، این بود که با اندک‌ترش رویی به آدمک گفتم من نقاشی بلد نیستم. او جواب داد:


    – عیب ندارد، یک گوسفند برای من بکش.


    من چون هیچوقت شکل گوسفند نکشیده بودم، یکی از آن دو تصویر را که بلد بودم، یعنی مار بوآی بسته را برای او کشیدم و متعجب شدم وقتی شنیدم آدمک در جواب گفت:


    – نه، نه! من فیل در شکم مار بوآ نمی‌خواهم. مار بوآ بسیار خطرناک و فیل بسیار دست و پاگیر است. خانه من هم خیلی کوچک است. من گوسفند می‌خواهم. برای من گوسفند بکش.


    آن وقت من گوسفند کشیدم.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (6).jpg



    او به دقت نگاه کرد و گفت:
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    – نه! این خیلی بیحال است. یکی دیگر بکش.


    من باز کشیدم.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (7).jpg



    دوست من لبخند شیرینی زد و به مهربانی گفت:


    – تو که می‌بینی…. این گوسفند نیست، قوچ است. شاخ دارد…


    من یکی دیگر کشیدم، اما آن هم مثل شکلهای قبلی رد شد:


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (8).jpg



    – این یکی خیلی پیر است. من گوسفندی می‌خواهم که زیاد عمر کند.


    آن وقت با بیحوصلگی و با عجله‌ای که برای شروع به کار پیاده کردن موتور هواپیما داشتم، این شکل را سر سری کشیدم و گفتم:


    – این صندوق است و گوسفندی که تو می‌خواهی، توی آن است.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (9).jpg



    و بسیار متعجب کردم وقتی دیدم چهره داور کوچولوی من روشن شد
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    – آها! این درست همان است که من می‌خواستم. فکر می‌کنی که برای این گوسفند زیاد علف لازم باشد؟


    – چطور مگر؟


    – آخر خانه من خیلی کوچک است…


    – البته کافی خواهد بود. گوسفندی که من به تو داده/م، خیلی کوچک است..


    او سرش را به طرف تصویر خم کرد و گفت:


    – آنقدرها هم کوچک نیست… عجب! خوابش بـرده است….


    و چنین بود که من با شازده کوچولو آشنا شدم.


    مدت‌ها طول کشید تا فهمیدم که او از کجا آمده است. شازده کوچولو که از من زیادچیز می‌پرسید، خودش مثل اینکه هیچوقت پرسش‌های مرا نمی‌شنید. فقط از کلماتی که جسته گریخته از دهانش می‌پرید، کم کم همه چیز بر من آشکار شد. باری همینکه او اول بار هواپیمای مرا دید (من اینجا شکل هواپیمای خود را نمی‌کشم، چون کشیدن آن برای من بسیار دشوار است) پرسید:


    – این دیگر چه جور چیزی است؟


    – این چیز نیست، هواپیما است. پرواز می‌کند. هواپیمای من است


    و از اینکه به او گفتم پرواز می‌کنم به نور بالیدم. آن وقت او داد زد:


    – چطور؟ تو از آسمان افتاده‌ای؟
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    با فروتنی گفتم: آره.


    – آه! این دیگر مضحک است…


    و شازده کوچولو با چنان قهقهه جانانه‌ای خندید که مرا سخت عصبانی کرد. آخر من دلم می‌خواهد همه بدبختی‌های مرا جدی بگیرند. بعد، به گفته افزود:


    – خوب، پس تو هم از آسمان آمده‌ای! تو مال کدام ستاره‌ای؟


    بلافاصله نوری از راز پیدا شدن او به دلم تابید و ناگهان پرسیدم:


    – پس تو از ستاره دیگری آمده‌ای؟


    اما او جواب نداد، و همان طور که به هواپیمای من نگاه می‌کرد سرش را آهسته تکان می‌داد.


    – راستش تو با این وسیله نباید از راه دوری آمده باشی…


    و بعد به رؤیایی فرورفت که مدتها طول کشید. سپس گوسفند مرا از جیبش بیرون آورد و غرق تماشای آن گنجینه شد.


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (10).jpg



    لابد حدس می‌زنید که وقتی با شنیدن عبارت «ستاره دیگر» نیمی از راز او بر من فاش شد چقدر کنجکاوتر شدم. این بود که سعی کردم بیشتر چیز بفهمم و گفتم:


    – تو، آدمک کوچولوی من، آخر از کجا می‌آیی؟ منزلت کجاست و گوسفند مراکجا می‌خواهی ببری؟


    او پس از سکوتی تفکر آمیز جواب داد:
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    – خوبی صندوقی که تو به من داده‌ای در این است که شبها برای او لانه می‌شود.


    – البته. و اگر تو بچه خوبی باشی طنابی هم به تو می‌دهم که روزها او را ببندی، و یک گلمیخ می‌دهم.


    مثل اینکه پیشنهاد من به شازده کوچولو برخورد، چون گفت:


    – ببندمش؟ چه فکر عجیبی!


    – ولی اگر او را نبندی سر می‌گذارد و می‌رود و گم می‌شود…….


    دوست من باز خنده بلندی سر داد و گفت: مگر کجا می‌رود؟


    – هر جا که شد. راست خودش را می‌گیرد و می‌رود.


    آن وقت شازده کوچولو به لحنی جدی گفت:


    – عیب ندارد. خانه من خیلی کوچک است!


    و مثل اینکه قدری افسرده باشد به گفته افزود:


    – آدم اگر راست خودش را بگیرد و برود نمی‌تواند زیاد دور برود…


    من به همین شیوه مطلب دومی را که بسیار مهم بود فهمیدم، و آن اینکه ستاره وطن شازده کوچولو از یک خانه معمولی کمی بزرگتر است!


    این موضوع چندان مایه تعجب من نشد، چون خوب می‌دانستم که غیر از سیارات بزرگی مانند زمین، مشتری، مریخ و زهره که به هر یک از آنها نامی داده‌اند، صدها ستاره دیگر نیز هستند، و این ستاره‌ها گاهی آنقدر کوچکند که بزحمت می‌توان آنها را حتی با تلسکوپ دید. وقتی ستاره شناسی یکی از آنها را کشف می‌کند به جای اسم شماره‌ای به آن می‌دهد، مثلاً آن را «ستاره ۳۲۵۱» می‌نامد.


    من دلایل محکمی بر این نظریه خود دارم که سیاره‌ای که شازده کوچولو از آنجا آمده، ستاره «ب ۶۱۲» است،


    رمان کوتاه شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری در ادبیات فرانسه و داستان کودکان-ایپابفا  (11).jpg



    و این سیاره را فقط یک بار یک ستاره شناس ترک در ۱۹۰۹ با تلسکوپ دیده است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا