داستان همستر کوچولو!

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26
همستر کوچولو!

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود یک همستر کوجولویی بود که خیلی گرسنش شده بود واسه همین تونل کند و کند تا به به خانه روباه رسید که پر از خوراکی بودا همه خوراکی ها را خورد تا یه هو روباه سر رسید تا این که..


7993111272335919020205329565963611086.jpg


همستر کوچولو، زیر زمین، تونل کَند. کَند و کَند تا رسید به خانه ی روباه. یواشکی نگاه کرد. یک میز دید که رویش پر از خوراکی بود. خوش‌حال شد. دوباره نگاه کرد، کسی نبود.

همستر کوچولو از تونل بیرون دوید و رفت روی میز. سبزی‌ها و دانه‌ها و میوه ها را بو کرد و گفت: «ایناهاش! غذاهای خودم است، پیداش کردم.»
یک مرتبه صدای پای روباه و دوستانش را شنید. فرار کرد؟ نه!

تند و تند شروع کرد به برداشتن خوراکی ها. دو طرف صورت همسترکوچولو باد کرد و باد کرد. روباه در خانه اش را باز کرد و به دوستانش گفت: «خرگوش بفرما! گربه و اردک بفرما!»

آن‌ها وارد شدند. پشت سرشان همروباه وارد شد و گفت: «شام روی میز است.»
اما روی میز هیچی نبود. روباه گفت: «خوراکی ها کجا رفتند؟ حتما یکی آن‏ها را خورده.»
خرگوش گفت: «من که نخوردم.»

گربه و اردک هم گفت: «ما هم که نخوردیم.»
همه باهم پرسیدند: «پس کی خورده؟»

روباه بو کشید و دور و برش را نگاه کرد. یک مرتبه همستر کوچولو را با لپ های بادکرده زیر میز دید و گفت: «دنبالش نگردید، پیداش کردم. صاحب اصلی ‏اش خورده!»

چهارتایی ریختند زیر میز که او را بگیرند؛ اما همستر کوچولو پرید توی تونل و فرار کرد. غذاهایش را هم که روباه دزدیده بود، برد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا