دنباله دار شیرین کاری در مدرسه و دانشگاه!

Printemps

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/09/20
ارسالی ها
1,624
امتیاز واکنش
13,218
امتیاز
706
یکی از زرنگیامونم این بود سر کلاس معلم و استاد پول جمع می کردیم و کیک تولد می خریدیم و به اسم این که تولد بچه هاست کل زنگو می زدیم و می رقصیدیم و می خوردیم.
یادش بخیر از زیر شوصون هوارتا امتحان همین جوری در رفتیم.
 
  • پیشنهادات
  • Mona.n

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/24
    ارسالی ها
    322
    امتیاز واکنش
    2,790
    امتیاز
    471
    سن
    19
    محل سکونت
    آبادان
    دبیرهامون همیشه ی خدا دفتر کلاسی رو یادشون میره با خودشون ببرن ما هم میریم دفتر و میگیریم و با صدای بلند برای همیبچه ها نمرات شون و می خونیم
     
    آخرین ویرایش:

    Printemps

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/20
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    13,218
    امتیاز
    706
    یه بار به دبیر تفکر پشت سرش گفتم:
    _کلاغه دراز!
    یهو دیدن جلوم وایساده با چشمای گرد شده داره نگاهم می کنه.
    ****
    یه معلم داشتیم یه کم قاط میزد.
    سر کلاس پرتقال میخوردیم.
    یهو داد زد:
    _کی داره خیار میخوره ؟ :/ :aiwan_ligdfht_blum:

    ****
    یه بار به مدیر گفتم:
    _د آخه لعنتی چرا قیمه ها رو می ریزی تو ماستا:aiwan_light_dash2:
    نمی دونم شنید یا نه ولی ارغوانی شد
     
    آخرین ویرایش:

    zansia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    248
    امتیاز واکنش
    13,651
    امتیاز
    684
    محل سکونت
    Qom
    یه بار توی نمازخونه مدرسه داشتم پشت سر دبیر شیمی حرف میزدم که آره فلانی (اسمشو اختصاری صدا میکردیم بدون خانم :D ) خیلی عجیبه و اینا
    حرفم که تموم شد دیدم ردیف جلوییم داشته نماز میخونده
    ان شاالله که حضور قلبش موقع نماز خیلی زیاد بوده چیزی نشنیده :aiwan_lightsds_blum:
     

    Printemps

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/20
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    13,218
    امتیاز
    706
    سر امتحان ترم اونقدر دبیر عربی رو عصبی کردم که بعدها از دوستام شنیدم:
    یه برگه گذاشته بود زیر دستش از اول خط تا آخر صفحه نوشته بوده:
    استغرفرالله و ربی و اتوب و علیه...(!)
     

    Lovelydog

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/30
    ارسالی ها
    218
    امتیاز واکنش
    1,853
    امتیاز
    346
    سن
    22
    محل سکونت
    کردستان
    یه بار سرامتحان ریاضی در دفتر و رو معلما قفل کردیم .
    سرامتحان نوبت اول امسال بلند شدم برگه رو تحویل بدم .مراقبا همه سرشون شلوغ بود .سرم و برگردوندم دوستم گفت که اون سوال و حل کردی هرچی لب زنی کردم نفهمید آخرش نشستم و تو جیبم یه دویست تو منی که نمی دونم مال کدروم قرن بود و دراورد و روش همه رو نوشتم و وقتی دیدم مراقبا حواسشون نیست گفتم :
    -بیا اینم قرضت ممنون
    همونجا از خنده غش کردو گفت
    -اخه دویست تومنی احمق

    سر آزمون تکوینی زبان .مراقب بالا سرمون نبود کسیم نفهمید برگه همه رو پر کردم .

    اوایل پاییز که هنوز وسایل گرمایشی رو روشن نکردن از سرما سطل آشغال مدرسه رو سوزوندیم .

    یه بار سر کلاس تفکر یه درس داد .همه خوشحال بودیم که تموم شده که معلم گفت
    -یه درس دیگه هم میدم
    منم بلند از دهنم پرید
    -ایششششششششش خانم خیلی ضد حالی
    هیچی دیگه یه سر با تاسف از اون سراها تکون داد و چیزی نگفت
     

    maia.shi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/10/16
    ارسالی ها
    358
    امتیاز واکنش
    17,235
    امتیاز
    631
    محل سکونت
    تیمارستان
    یه بارتوراهنمایی کلاس نهم درس عزیز ریاضی همه تئبهراون بودن موضوع هم درباره اتحادها
    خلاصه خانم داشت توضیح میدادمنم ی سوال برام پیش اومد بلندشدم که بپرسمش همه حواسها بهم بود باکمال اعتمادبنفس رفتم جلو یه دفعه به حای اتحادمزدوج گفتم اتحادازدواج کلاس مثه بمب ترکیت هنوزکه هنوز هرکی میبینم بهم میگه چطوری ازدواج
     

    Maedeh83

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/24
    ارسالی ها
    30
    امتیاز واکنش
    519
    امتیاز
    271
    سن
    20
    محل سکونت
    کتابخانه رز ابی ، سیاره سیاه
    یه بار سره کلاس ریاضی بودیم. اونروز معلم ریاضیمون به جای یه درس دو تا درس تدریس کرد.Bokmal
    زنگ که زده شد ، معلممون گفت: بفرمایید بیرون...Boredsmiley
    از اونور یکی از دانش اموزا به نام سدنا که دوست شلوغ و صمیمی بنده بودن و توی گوشه ترین قسمت کلاس می شینه.
    منم درست یه صندلی به معلم مونده نشسته بودم.سدنا خانوم به قول خودشون خیلی خیلی اروم گفت:یعنی گمشید برید بیرون...:aiwan_light_dash2:
    یهو تو کلاس که سر و صدا بود خوابید .چشمای معلممون گرد شده بود.خلاصه بعد چند دقیقه کلاس شروع کرد به ریز ریز خندیدن .
    اخه این معلممون خیلی بد اخلاق بود.... و خب خداروشکر که از مهلکه نجات یافتیم.....25r30wi25r30wi

    راستش ان روز هی به خاطر سوتی دوستم قهقهه میزدم وخب امیدوارم خنده دار باشهHanghead:campeon4542:
     

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    ما یه معلم ریاضی داشتیم دوران راهنمایی ماشالا چاق و تپل بود خیلی من دلم میخواست این یه روز پخش زمین بشه چون خیلی سوالای امتحانیو بد میداد یه روز سرکلاسش داشتم به همین فک میکردم ک خدا صدامو شنید و دعامو مستجاب کرد وقتی میخواست از پله جلوی تخته وایت برد بیاد پایین پاش گیر کرد به پای اونیکیش با مـخ اومد پایین کلاس اول غرق در سکوووت بعددد منفجرررر شدااا
     

    *الهه*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/04
    ارسالی ها
    195
    امتیاز واکنش
    1,317
    امتیاز
    346
    یه روز تو مدرسه زنگ دبیر ریاضیمون که ازش به شدت تنفر داشتیم کیک خریدیم و الکی به مناسبت تولد یکی جشن گرفتیم :NewNegah (4):.(تویکی از جوک ها خونده بودم و گفتم اجراش کنم)
    دقیقا همون روز که از مدرسه تعطیل شدیم من و دوستم ریحانه و عسل چون خونه هامون نزدیک بود تا یه جاهایی با هم می رفتیم همین طور که راه میرفتیم داخل کوچه یه پراید مشکی اونجا بود که یه پسره تکیه داده بود در کل قیافش خوب بود.عاقا ماهمین طور نگاش میکردیم اصلا حواسمون نبود که بهش نزدیک شدیم عسلم با شیطنت گفت:بچه ها عجب تیکه ایه البته هنوز ماشین روندید:campe45on2:.پسره هم با قیافه ای شیطون داشت میومد پیش ما که عسل چشمش به ماشین پسره افتاد و گفت:اااههه..ماشینش پرایده .من نمیخوام ماشین شوهرم ماشینش پراید باشه:campe545457on2:
    چند لحظه تو بهت بودیم یه دفعه از خنده ترکیدیمو پسره بیچاره هم قهوه ای شده بود.:aiwan_light_sddsdblum:
    چند روز بعد به خونمون زنگ زدن و مامانم بهم گفت فامیلای پدرم از مشهد دارم میان منم اماده شده بودم ..زنگ درو زدن بابام درو باز کرد منم رفتم به پیشوازشون یه خانومه و اومد و مرده که شوهرش بود اومدن تو مامانم خواست درو ببنده که یه پسره او مد تو همین که قیافشو دیدم فهمیدم همون پسره بود که با ماشینش مسخرش کرده بودیم یعنی من قرمز شده بودم:aiwan_light_bfffflum: که مادرش صداش کرد و فهمیدم اسمش امید بود و اون روزم اومده بود ماشین دوستشو تحویل بده:aiwan_light_biggrin:
    ضایعگی هم عالمی داره هاا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    260
    پاسخ ها
    66
    بازدیدها
    2,044
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    208
    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    698
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    146
    پاسخ ها
    60
    بازدیدها
    2,186
    بالا