الکس سعی می کرد درخت را از روی خودش بلند کند. بنابر این دستانش را به زمین تکیه داد و به سختی توانست خودش را از آن مهلکه را نجات بدهد و از آب بیرون بیاید. درخت را کنار زد و نفس عمیق کشید و به سمت خانه کلیر راه افتاد.
کلیر توانست به پنجره برسد. با بازو ضربه ای به شیشه زد و شیشه را شکست. خودش را به داخل خانه انداخت؛ اما در همان لحظه کابل برق به برق های داخلی اتصال کرد و تمام برق های داخلی اتصال کردند و شروع به آتش سوزی کردند. از جمله تلویزیونی که در آن اتاق بود و تمام چراغ های خانه! قاتل تا قربانی نمی گرفت، آرام نمی شد. کلیر در وسط خانه در خودش جمع شده و دستش را روی سرش گذاشته بود. نمیدانست چه کار کند. ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. بلند شد و از پله ها به پایین دوید. با سرعت به سمت گاراژ رفت، تا با ماشین از خانه بیرون برود. کابل برقی در حال شکستن درب گاراژ بود و سراسیمه خود را به درب می کوبید. کلیر سعی کرد با ریموت در گاراژ را باز کند اما کار نمی کرد؛ پس به ناچار ماشین را روشن کرد؛ دنده عقب گرفت و با سرعت تمام به درب گاراژ کوبید. اما همین که در شکست تکه ای از اهرم درب، تبروارانه به سرعت در شیشه جلو ماشین فرود آمد و در نزدیکی کلیر پایین نشست. کلیر سعی کرد گاز بدهد اما آن اهرم مانند قلابی شده بود که اجازه نمی داد ماشین تکان بخورد.
الکس به خانه کلیر رسید. کابل برقی را آویزان دید. فریاد کشید:
- کلیر؟
اما جوابی نشنید. به سمت درب پشتی خانه رفت. کلیر همچنان سعی می کرد تا ماشین را از آنجا رها کند. بالاخره توانست، اما ماشین محکم خورد به چوب هایی که برای هیزم گذاشته بود و باعث شد کابل برق به روی شیشه مقابل ماشین بیافتاد. در هنگام خروج کلیر بیت گازوئیل به زمین افتاده بود و سرعت سریع ماشین باعث شد که ابزارهای گاراژ روی بیت گازوئیل بیافتند و باعث پارگی آن شوند. تمام گازوئیل بیرون ریخت و به سمت ماشین کلیر جریان یافت. کابل برق سراسیمه به کاپوت ماشین می کوبید. کلیر از ترس گریه می کرد. بالاخره الکس رسید، سریع به سمت کلیر آمد. کلیر خواست درب را باز بکند، اما الکس سراسیمه گفت:
- به هیچی دست نزن! کابل برق روی کاپوته!
الکس دنبال چیزی گشت تا بتواند کابل برق را از روی کاپوت ماشین دور کند. تبری را پیدا کرد. نگاهی با کپسول گازی کرد که کنار ماشین بود اما فریاد از سر ترس کلیر باعث شد که اهمیتی به آن ندهد. با سرعت به سمت ماشین رفت و چند ضربه با تبر به کابل زد. کابل را دور کرد، اما تبر از دستش افتاد و به کپسول خورد. کپسول گاز به زیر ماشین کلیر رفت و کابل برق به سمت گازوئیلی که روی زمین ریخته بود. آتش زبانه کشید و به سمت ماشین کلیر آمد. تمام گاراژ را آتش گرفته بود. الکس پشت شیشه رو به کلیر گفت:
- ماشین الان منفجر می شه!
بعد به کابل برق که دوباره روی کاپوت افتاده بود، نگاه کرد. بعد از چند ثانیه تصمیمش را گرفت رو به کلیر گفت:
- فقط مدت کوتاهی می تونم اون کابل رو نگه دارم .می دونی که باید چه کاری رو انجام بدی؟
کلیر توانست به پنجره برسد. با بازو ضربه ای به شیشه زد و شیشه را شکست. خودش را به داخل خانه انداخت؛ اما در همان لحظه کابل برق به برق های داخلی اتصال کرد و تمام برق های داخلی اتصال کردند و شروع به آتش سوزی کردند. از جمله تلویزیونی که در آن اتاق بود و تمام چراغ های خانه! قاتل تا قربانی نمی گرفت، آرام نمی شد. کلیر در وسط خانه در خودش جمع شده و دستش را روی سرش گذاشته بود. نمیدانست چه کار کند. ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. بلند شد و از پله ها به پایین دوید. با سرعت به سمت گاراژ رفت، تا با ماشین از خانه بیرون برود. کابل برقی در حال شکستن درب گاراژ بود و سراسیمه خود را به درب می کوبید. کلیر سعی کرد با ریموت در گاراژ را باز کند اما کار نمی کرد؛ پس به ناچار ماشین را روشن کرد؛ دنده عقب گرفت و با سرعت تمام به درب گاراژ کوبید. اما همین که در شکست تکه ای از اهرم درب، تبروارانه به سرعت در شیشه جلو ماشین فرود آمد و در نزدیکی کلیر پایین نشست. کلیر سعی کرد گاز بدهد اما آن اهرم مانند قلابی شده بود که اجازه نمی داد ماشین تکان بخورد.
الکس به خانه کلیر رسید. کابل برقی را آویزان دید. فریاد کشید:
- کلیر؟
اما جوابی نشنید. به سمت درب پشتی خانه رفت. کلیر همچنان سعی می کرد تا ماشین را از آنجا رها کند. بالاخره توانست، اما ماشین محکم خورد به چوب هایی که برای هیزم گذاشته بود و باعث شد کابل برق به روی شیشه مقابل ماشین بیافتاد. در هنگام خروج کلیر بیت گازوئیل به زمین افتاده بود و سرعت سریع ماشین باعث شد که ابزارهای گاراژ روی بیت گازوئیل بیافتند و باعث پارگی آن شوند. تمام گازوئیل بیرون ریخت و به سمت ماشین کلیر جریان یافت. کابل برق سراسیمه به کاپوت ماشین می کوبید. کلیر از ترس گریه می کرد. بالاخره الکس رسید، سریع به سمت کلیر آمد. کلیر خواست درب را باز بکند، اما الکس سراسیمه گفت:
- به هیچی دست نزن! کابل برق روی کاپوته!
الکس دنبال چیزی گشت تا بتواند کابل برق را از روی کاپوت ماشین دور کند. تبری را پیدا کرد. نگاهی با کپسول گازی کرد که کنار ماشین بود اما فریاد از سر ترس کلیر باعث شد که اهمیتی به آن ندهد. با سرعت به سمت ماشین رفت و چند ضربه با تبر به کابل زد. کابل را دور کرد، اما تبر از دستش افتاد و به کپسول خورد. کپسول گاز به زیر ماشین کلیر رفت و کابل برق به سمت گازوئیلی که روی زمین ریخته بود. آتش زبانه کشید و به سمت ماشین کلیر آمد. تمام گاراژ را آتش گرفته بود. الکس پشت شیشه رو به کلیر گفت:
- ماشین الان منفجر می شه!
بعد به کابل برق که دوباره روی کاپوت افتاده بود، نگاه کرد. بعد از چند ثانیه تصمیمش را گرفت رو به کلیر گفت:
- فقط مدت کوتاهی می تونم اون کابل رو نگه دارم .می دونی که باید چه کاری رو انجام بدی؟