پست سی و نهم
رفتم به سمت اتاقم در و باز کردم و خودم رو پرت کردم داخل، کیفم رو انداختم روی زمین و بدون اینکه لباسام رو عوض کنم خودم رو انداختم روی تخت و خوابیدم .
...
نازنین : حورا ... حورا ...
به زور چشمام رو باز کردم و روی تخت نشستم و با تشر به نازنین گفتم :
_ چه مرگته روانی مگه نمی بینی خوابم ؟
_ زهر مار و خوابم ساعت یک ظهر فکر کردم مردی .
با تعجب گفتم :
_ ناموسا ساعت یک .
_ بله .
_ ای وای نازی جونم حالا ناهار چی داریم ؟
_ پیتزا .
_ خب درد بی درمون بگیری من شبیه پیتزا شدم یه غذای دیگه سفارش می دادی .
_ از سرت هم زیاده اگه غذا مخصوص می خوای پاشو خودت درست کن به من چه .
_ باشه بابا برو بیرون می خوام لباس بپوشم .
نازنین یه لگد بهم زد و زود فرار کرد و از اتاق رفت بیرون ، من هم داد زدم .
_ دستم بهت برسه مردی بدبخت ترسو .
اون هم از دور داد زد :
_ تو لباست رو عوض کن .
از روی تخت بلند شدم و مستقیم رفتم داخل حمام یه دوش عالی گرفتم و یه ست خونگی صورتی پوشیدم مو هام رو با حوله جمع کردم تا خشک بشن و بعد شروع کردم به جمع کردن اتاق داشتم تخت و مرتب می کردم که صدای داد و بیداد نازنین اومد .
_ حورا خانم افتخار بدین بیاین با من ناهار بخورین.
من هم بلند تر از خودش داد زدم :
_ باشه این افتخار رو بهت می دم .
رو تختی رو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم روی صندلی کناری نازنین نشستم و مشغول غذا خوردن شدم .
نازی : ساعت چند می ری ؟
_ سه
_ کلید با خودت ببر شاید شب دور بیام .
مشکوک نگاهش کردم و گفتم :
_ کجا به سلامتی ؟
_ خونه ی آقا شجاع به سلامتی .
_ خوش بگذره ، حالا با کی ؟
_ با نیما و مهرسام و بقیه ی بچه ها تو هم اگه کارت زود تمام شد بیا پیش ما .
_ نه مرسی بهتون خوش بگذره .
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد و بعد از جمع کردن میز هر کدوم مون رفت توی اتاق خودش تا حاظر بشه .
جلوی میز آرایشی نشستم و سشوار رو از داخل کشو بیرون کشیدم و شروع کردم به سشوار کشیدن به موهام چون خودشون یکم فر بودن نیازی به حالت دادن نداشتن بخاطر همین معمولی بالای سرم بستم و بعد شروع کردم به آرایش کردن یه کرم نرم کننده به پوستم زدم و بعد یه ریمل به مژه هام یه کمم رژ گونه زدم با یه رژ لب هلوی، توی آینه یه بـ*ـوس واسه خودم فرستادم و رفتم سراغ کمد لباسی یکم همه چیز رو زیر و رو کردم تا بالآخره یه شلوار پارچه ای مشکی با کت مشکی و سفید خیلی شیک انتخاب کردم .
لباس هام رو عوض کردم و در آخر هم یه شال حریر مشکی انداختم روی سرم و با یه کفش ورنی مشکی کارم رو تموم کردم .
رفتم به سمت اتاقم در و باز کردم و خودم رو پرت کردم داخل، کیفم رو انداختم روی زمین و بدون اینکه لباسام رو عوض کنم خودم رو انداختم روی تخت و خوابیدم .
...
نازنین : حورا ... حورا ...
به زور چشمام رو باز کردم و روی تخت نشستم و با تشر به نازنین گفتم :
_ چه مرگته روانی مگه نمی بینی خوابم ؟
_ زهر مار و خوابم ساعت یک ظهر فکر کردم مردی .
با تعجب گفتم :
_ ناموسا ساعت یک .
_ بله .
_ ای وای نازی جونم حالا ناهار چی داریم ؟
_ پیتزا .
_ خب درد بی درمون بگیری من شبیه پیتزا شدم یه غذای دیگه سفارش می دادی .
_ از سرت هم زیاده اگه غذا مخصوص می خوای پاشو خودت درست کن به من چه .
_ باشه بابا برو بیرون می خوام لباس بپوشم .
نازنین یه لگد بهم زد و زود فرار کرد و از اتاق رفت بیرون ، من هم داد زدم .
_ دستم بهت برسه مردی بدبخت ترسو .
اون هم از دور داد زد :
_ تو لباست رو عوض کن .
از روی تخت بلند شدم و مستقیم رفتم داخل حمام یه دوش عالی گرفتم و یه ست خونگی صورتی پوشیدم مو هام رو با حوله جمع کردم تا خشک بشن و بعد شروع کردم به جمع کردن اتاق داشتم تخت و مرتب می کردم که صدای داد و بیداد نازنین اومد .
_ حورا خانم افتخار بدین بیاین با من ناهار بخورین.
من هم بلند تر از خودش داد زدم :
_ باشه این افتخار رو بهت می دم .
رو تختی رو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم روی صندلی کناری نازنین نشستم و مشغول غذا خوردن شدم .
نازی : ساعت چند می ری ؟
_ سه
_ کلید با خودت ببر شاید شب دور بیام .
مشکوک نگاهش کردم و گفتم :
_ کجا به سلامتی ؟
_ خونه ی آقا شجاع به سلامتی .
_ خوش بگذره ، حالا با کی ؟
_ با نیما و مهرسام و بقیه ی بچه ها تو هم اگه کارت زود تمام شد بیا پیش ما .
_ نه مرسی بهتون خوش بگذره .
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد و بعد از جمع کردن میز هر کدوم مون رفت توی اتاق خودش تا حاظر بشه .
جلوی میز آرایشی نشستم و سشوار رو از داخل کشو بیرون کشیدم و شروع کردم به سشوار کشیدن به موهام چون خودشون یکم فر بودن نیازی به حالت دادن نداشتن بخاطر همین معمولی بالای سرم بستم و بعد شروع کردم به آرایش کردن یه کرم نرم کننده به پوستم زدم و بعد یه ریمل به مژه هام یه کمم رژ گونه زدم با یه رژ لب هلوی، توی آینه یه بـ*ـوس واسه خودم فرستادم و رفتم سراغ کمد لباسی یکم همه چیز رو زیر و رو کردم تا بالآخره یه شلوار پارچه ای مشکی با کت مشکی و سفید خیلی شیک انتخاب کردم .
لباس هام رو عوض کردم و در آخر هم یه شال حریر مشکی انداختم روی سرم و با یه کفش ورنی مشکی کارم رو تموم کردم .
آخرین ویرایش: