کامل شده رمان مرز عشق و غرور | سها ن کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به رمانم چیه؟آیا جذابیت داره برای ادامه؟

  • خوبه ، دوست دارم ادامش رو بخونم

  • بد نیست

  • خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سها ن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
423
امتیاز واکنش
20,932
امتیاز
683
سن
27
محل سکونت
رشت
دانیال:

تو اتاق کارم نشسته بودم و داشتم اطلاعات رو بررسی میکردم که در اتاقم به صدا در اومد

_ بفرمایید

در باز شد و مادرم وارد اتاق شد از جا بلند شدم و به سمتش پرواز کردم دستش رو بوسیدم

و اونم پیشونیم رو عمیق بوسید

_ خوبی مامان ؟ خوش اومدی بابا کجاست؟ حالش خوبه؟

_ هی مادر چی بگم که غصه هام یکی دو تا نیست نمیدونم باید چیکار کنم پدرت روز به روز ضعیف تر و رنجور تر میشه

شده مثل یه بچه کوچولو سر هر چی بهونه میگیره حالش بده همش خون دماغ میشه

وقتی که خون دماغ میشه من خودمو گم میکنم نمیدونم باید چیکار کنم؟

من نمیدونم چیکار کنم شوهرمو از کی بخوام کار هر روز و شبم دعا و زاری شده

خودش میگه رو ندارم از خدا طلب بخشش کنم برای گناهام

من میگم مرد خدا لوطیه کی دیدی رو برگردونه

خدا یه پدرو شرمنده ی بچش نمیکنه! چیکار کنم دانیالم پدرت روزای اخرشو داره میگذرونه میخواد

که عروسی تک پسرشو ببینه مادر هر چه زودتر اقدام کن که میترسم عجلش سر بیاد.

_ چشم مامانم خودتو ناراحت نکن میگم تا اخر همین هفته کارا رو راه بندازن.

وقتی به مادرم نگاه مییکنم میبینم تو این چند ماه به اندازه ی سال ها پیر شده

گریه میکنه گریه هاش دل سنگم اب میکنه.

بغلش میکنم و سرشو به سینم فشار میدم تا خودش رو تو اغوش پسرش خالی کنه

بعد از اینکه کمی اروم شد خدمتکار رو صدا کردم تا مادر رو به اتاقش ببره.

به سمت اتاق خوابم قدم برداشتم و وقتی که وارد شدم با زیبا ترین صحنه ی عالم مواجه شدم
پری زیبای من که لباس حریر کوتاهیی پوشیده بود و زیباییش رو به رخ میکشید

اروم روی تخت خوابش بـرده بود .

بعد از تعویض لباسم به سمتش رفتم و طره ای از موهاش و به دست گرفتم و بوییدم بوی زندگی میداد

اگه من حتی روزی سرم رو تو این خرمن فرو نبرم برای اون روز نفس کم میارم

منبا اکسیژن من این موهاست.

اروم کنارش دراز کشیدم و صورتش رو نوازش کردم و زیر لب اهنگی رو زمزمه کردم

باور كن ، صدامو باور كن
صدایی كه تلخ و خسته ست
باور كن ، قلبمو باور كن
قلبي كه كوهه اما شكسته ست
شكسته ست

باور كن ، دستامو باور كن
كه ساقهء نوازشه
باور كن ، چشم منو باور كن
كه يك قصيده خواهشه

وسوسهء عاشق شدن
التهاب لحظه هامه
حسرت فرياد كردنه
اسم كسی با صدامه

اسم تو هر اسمی كه هست
مثل غزل چه عاشقانه ست
پر وسوسه مثل سفر
مثل غربت صادقانه ست

باور كن اسممو باور كن
من فصل بارون برگم
مطرود باغ و گل و شبنم
درختم درخت خشكی
تو دست تگرگم

باور كن هميشه باور كن
كه من به عشق صادقم
باور كن حرف منو باور كن
كه من هميشه عاشقم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام من واقعا متاسفم بابت تاخیرم درگیر بودم

    دلارا:

    با شنیدن زمزمه ی اهنگی چشمام رو باز کردم که دیدم دانیال موهام رو روی صورتش گذاشته

    و اهنگ میخونه داشتم از صداش لـ*ـذت میبردم که چشمای باز من رو دید.

    _ به به خانوم خابالو چه عجب ما چشممون به جمال شما رویت شد

    _ ا دانی اذیت نکن دیگه خیلی خسنه بودم

    _ شوخی کردم عزیزم نوش جونت باشه این خواب راستی دلی باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم

    با استرس بلند شدم و نشستم :

    چرا مگه چی شده اتفاقی برای کسی افتاده ؟همه خوبن

    _ ای بابا عزیزم چرا استرس میگیری اره خدا رو شکر همه خوبن راجع به چیز دیگه ای میخوام صحبت کنم

    _چی؟

    _مامانم اومده بود و میگفت حال پدرت خوب نیست و هر چه زودتر عروسی رو بگیرید

    منم موافقت کردم که اخر همین هفته عروسی رو بگیریم جمعه خوبه؟

    _ چی؟ ولی فقط چهار روز مونده کارای عروسی رو چیکار کنیم من هنوز لباسم نخریدم

    _ راستش دلارا یه چیزی هست که به تو نگفته بودم در واقع میخواستم سوپرایزت کنم

    _ در حالی که تعجب از چشمام بیرون میزد و رسما هنگ بودم به خاطر خبر عروسیم به این زودی گفتم

    چی رو نگفتی چه سوپرایزی؟

    دانیال درحالی که دست من رو میکشید تا از جام بلند شم و از چشماش عشقش رو میشد دید گفت

    دنبال من بیا, همراه دانیال به سمت اتاق کارش رفتیم که دستم رو ول کرد و به سمت کمد رفت

    یه کاور از داخل کمد دراورد و روی میز گذاشت و در حالی که به چشمام نگاه میکرد گفت:

    وقتی عاشقت شدم دنیام تغییر کرد دیگه از سنگ نبودم حداقل دیگه میتونستم پیش تو خودم باشم بشکنم

    سر روی شونه هات بزارم تا اگه یه وقتی حس کردم که دارم کم میارم بدونم یکی رو دارم که براش بجنگم

    همون موقع ها بود که تصمیم گرفت برات کم نزارم و تو همه چیز تک باشی به همین دلیل

    برای عروسیمون این لباس رو از پاریس از طراح فوقالعاده معروف برات سفارش دادم امیدوارم که خوشت بیاد.

    باچشمایی که از اشک پر شده بوذ به مرد زندگیم نگاه کردم و خودم رو تو اغوشش انداختم

    _ متشکرم مرسی مرسی دانیال من نمیدونم که چه کار خوبی کردم که هدیش شدی تو

    _ این حرف رو من باید بزنم که با اومدنت به زندگیم همه چی تغییر کرد متشکرم زندگی من.

    اریا:

    داشتم به سمت اتاقم میرفتم که به خاطر بی حواسیم در اشتباهی رو باز کردم ولی با باز کردنم

    یه پری دیدم یه پری زیبا چشمامون به هم قفل شده بود و توانایی اینکه حرکت کنم ازم گرفته شده بود
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    بدون اینکه پلک بزنم بهش خیره بودم به خودم اومدم و گفتم :

    من واقعا معذرت میخوام اتاق اشتباهی رو اومدم بانو. بدون اینکه حرف بزنه بهم خیره شده بود به سمتش رفتم و گفتم حالتون خوبه؟

    که دفترچه یادداشتی رو برداشت و شروع کرد به نوشتن چیزی , بعد از اینکه کارش تموم شو دفتر رو به سمت من گرفت

    ازش گرفتم و شروع کردم به خوندن.

    _ سلام نگران نباشید به خاطر هول شدن نیست که نمیتونم جوابتون رو بدم کلا نمیتونم حرف بزنم.

    به چهرش نگاه کردم خیلی کوچولو بود واقعا به قلبم چنگ خورد از چشماش معصومیت میبارید

    _ ببخشید بانوی زیبا میتونم اسمتون رو بدونم؟

    خنده ی نمکینی کرد و دفترچه رو ازم گرفت و شروع کرد به نوشتن:

    "آرشیدا"

    _ اسمتون هم مثل خودتون زیباست اسم من هم ارش واقعا خوشحال شدم که اتاقم رو اشتباه کردم

    با چشای گرد شده نگام کرد که خنده ای کردم و گفتم تعجب نکنین اگه اشتباه نکرده بودم که با شما ملاقات نمیکردم.

    خنده ای کرد منم کمی خم شدم و با گرفتن اجازه خارج شدم

    تمام اون روز چشماش توی ذهنم بود.

    دانیال:

    امشب باید به عملیات بریم برای نجات جون ارمان ولی من به دلارا چیزی نگفتم چون دلم نمیخواد که نگرانش کنم

    داشتم با اریا بار دیگه نقشه رو چک میکردم که در اتاق زده شد و دلارا وارد شد.

    _ مزاحم شدم؟

    _ جانم عزیزم نه داشتیم چیزی رو بررسی میکردیم

    _ اها

    احساس کردم که میخوا چیزی بگه و نمیتونه چون همش چشماش رو دور اتاق میگردوند و به من نگاه نمیکرد

    _ اریا میتونی بری

    _ اطاعت قربان.

    بعد از اینکه احترام نظامی گذاشت از اتاق بیرون رفت.

    _ اووم میگم مگه نه اینکه کسی نباید بدونه شما پلیسید؟

    _ اره چطور مگه؟

    _ اخه اقا ارش احترام نظامی گذاشت واسه اون گفتم.

    از پشت میزم بلند شدم و رفتم بغلش روی مبل نشستم و دلارا رو هم روی پاهام جا دادم که نقی کرد و گفت دیوونه چیکار میکنی؟

    _ هیچی میخوام حست کنم نگران اریا هم نباش پیش بقیه حواسش هست حالا هم اون چیزی رو که تا توک زبونت میاد رو بگو

    با تعجب و چشمای گرد شده نگام کرد و گفت:

    _ از کجا فهمیدی میخوام یه چیزی بگم؟

    _ من تو رو بهتر از خودت میشناسم در ضمن شغلمم دست کم نگیر حالا بگو.

    دستاشو بند یقه پیرهنم کرد و به همون نقطه نگاه میکرد

    _ چیزه میگم چیز ام دانیال یعنی چطور بگم چیز

    _ یه کوچولو صدامو بردم بالا و اسمش رو صدا زدم: دلارا!

    یه دفعه پرید و گفت وای قلبم چرا داد میزنی دیوونه؟

    _اخه نمیگی اعصابم بهم ریخت.

    دلارا:

    اوه اوه دیدم عصبی شد چشامو بستمو یه نفس گفتم و به عواقبشم فکر نکردم!

    _ دانیال آوشو که یادته ببین خیلی اصرار کرد ببینمش هر چی گفتم نمیشه و اینا قبول نکرد قبول کردم امروز برم ببینمش.

    اروم لای یه چشم رو باز کردم که دیدم دانیال با یه اخمی که با یه من عسلم نمیشه خوردش زل زده به من

    اوه اوه فک کنم عصبی شد اروم از پاش بلند شدم که گفت: کجا؟

    _ هیچ جا به خدا پات درد گرفت

    _ اوش همونی نیست که دوست داشت

    _ ام چ چرا همونه

    _ نه نمیزارم بری

    _ دانیال خواهش میکنم حالش بد بود اگه یه بلایی سر خودش بیارخ من چجوری وجدانم رو اروم کنم؟

    _فقط در صئرتی میتونی بری که با خودت بادیگارد ببری

    _ اما اخه..

    _ اما و اخه نداره یا همینی که من گفتم یا پاتو از عمارت بیرون نمیزاری

    _ خیله خوب باشه من میرم اماده بشم تو هم به هرکی میخوای بگی بگو باهام بیاد

    یه بـ..وسـ..ـه کوتاه به لبم زد و گفت باشه عزیزم برو حاظر شو
    ............................................................................................

    سلام به دوستای خوبم متاسفم بابت بد قولی هام ولی لطفا تا 22 اردیبهشت با من راه بیاید بعدش جبران میکنم براتون برام دعا کنید ازمونم رو خوب بدم دوستون دارم

    سها
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام سلام من برگشتم!
    مرسی که تحمل کردید از امروز روزی ۱ یا ۲ پارت میزارم تا زودی تموم شه
    .........‌‌‌‌‌...............................‌‌.

    دانیال:
    بعد از این که دلارا رو راهی کردم خودمم بلند شدم


    تا اماده بشم .اگر چه ته قلبم راضی نبودم که دلارا

    اون پسره رو ببینه ولی به نفعم بود.

    به همراه آرش راه افتادیم و به سمت مرکز حرکت کردیم.

    _قربان نیازی نبود شما توی این عملیات شرکت

    کنید ما از پسش برمیومدیم.

    _میدونم ولی حضور من بهتره دوست دارم خودم

    از نزدیک همه چیز رو کنترل کنم.

    _ولی اگه لو بریم و شما دیده بشید همه چیز

    خراب میشه!

    _نگران نباش خدا با ماس کمکمون میکنه

    بعد از حدود ۲۰ دقیقه به مرکز رسیدیم .کلا ۷ نفر

    بودیم.

    _بچه ها خوب گوش کنید این عملیات برای نجات دوست و همکار شماس پس ازتون خواهش میکنم دقت و همکاری کامل با هم داسته باشین.

    _(۷ نفر با هم) اطاعت قربان.

    راه افتادیم به سمت اون انبار

    _علی فهمیدی چند تا دوربین داره؟

    _بله ، یه چیزی حدود ۵ تا اول مسیر قبل رسیدن

    یه دوربین هست ، بقیش هم اطراف انباره.

    _میتونید هکش کنید؟

    _قربان همشو نمیشه ولی اینی که تو مسیره اول هست رو از خیابون عکس گرفتیم و جلوش گذاشتیم تا الان که میریم مشکلی نباشه!

    _خوب برای بقیش؟

    _یه ویروس میفرستیم برای اونی که نزدیک انباره تا یه حشره روش بشینه

    بقیه رو هم میتونیم برای ۱۵ دقیقه هک کنیم.

    _خوب خوبه!
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال :

    به محل مورد نظر رسیده بودیمو داشتیم اطراف رو بررسی میکردیم

    _ ساچمه های خواب اورو توی تفنگا جاسازی کردید؟

    _ بله قربان

    _ خیله خوب بیرون 2 نفر هستن اول باید اینا رو خواب کنیم

    _ بله قربان فقط یه مشکلی هست؟

    _ چه مشکلی ؟

    _ ما مطمعن نیستیم این دوز دارو روشون اثر کنه چون بدناشون خیلی ورزیدس

    _ به هر کدوم 2 بار شلیک کنید تا دوز بره بالا نمیتونیم ریسک کنیم

    _ بله قربان

    به چهره ی بچه ها نگاه کرردم اعتمادو میشد خوند اینا کسایی بودن که برای رفیق و همکارشون جونشونو میدادن

    خیله خوب با اشاره من شلیک شه.....1..2..3..شلیک

    زود زود یه جوری بزاریشون که معلوم نشه خوابن یالا

    _ بله قربان

    ارش من یا 3 نفر از پشت میرم تو هم از جلو نقاباتون فراموش نشه

    اروم اروم به سمت در پشتی رفتیم و لای درو اروم باز کردیم فضای اطراف با نور کمی که از داخل انبار میومد روشن شده بود

    دقیقا جلوی در یه نگهبان بود که یه پشت گردنش زدم و بیهوش شد

    _ سهیل ببرش بیرون

    ارش هم با بقیه وارد شد و موفق شدیم بیهوششون کنیم .

    خدای من این ارمانه؟؟!!!

    یه جسم مچاله شده و داغون؟ کمک کنید بلندش کنیم هر چه زود تر باید ببریمش بیمارستان

    _ قربان بیهوشه ضربانشم کنده

    _ سریع بلندش کنید یا علی!
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    به کمک بچه ها بلندش کردیم و سوار ماشینش کردیم .

    __ عجله کن ارش حالش خوب نیست باید سریع تذ به بیمارستان برسونیمش

    __ چشم قربان

    با سرعت زیادی به سمت بیمارستان حرکت کردیم تقریبا همه ی چراغ قرمز ها رو هم رد کرده بودیم وقتی رسیدیم

    سریع پیاده شدم و گفتم برانکاردو بیارن.

    پرستارا خیلی سریع ارمان رو بردن و منم همراهشون میرفتم که یکیشون گفت:

    _ شما کجا اقا؟ نمیتونید وارد شید بفرمایید بیرون

    _ بله متاسفم!

    ارش به خانودش خبر بدین حقشونه که بدونن

    _ چشم

    دلارا:

    سوار ماشین بودم و از شیشه به بیرون زل زده بودم حالم خوب نبود حس بدی داشتم نمیدونستم اصلا باید چی بگم؟!

    هوا گرفته بود و تک و توک ستاره دیده میشد.

    کاش مجبور نبودم به شکستن دل ولی عشق که منطق نمیشناسه!

    یادمه یه بار جایی خونده بودم

    دلم برای پروانه وقتی چراغ را خاموش میکنم

    و برای خفاش وقتی روشن میکنم میسوزد! نمیشود جلو رفت و دلی را نشکست.

    این جمله شده حکایت من. توی فکر بودم که در سمت من باز شد و راننده درحالی که کمی خم شده بود گفت:

    _ خانوم رسیدیم بفرمایید

    _ ممنونم.

    به اسم کافه نگاه کردم: شالیز , امان از خاطره ها وارد کافه شدم و اسممو گفتم

    _ بفرمایید بالا همراهتون منتظرتونن.

    _ ممنونم, با قدم های اهسته به سمت بالا رفتم و مردی رو دیدم که توی گوشه ی دنجی نشسته و چشاشو بسته

    جلو رفتم و گفتم سلام
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    آوش:

    با شنیدن صدای سلام سرمو بلند کردم

    هه دلارا بود چه آرزوهایی که داشتم ولی...

    _سلام خوش اومدی بشین

    _ممنونم،میخواستی باهام صحبت کنی!

    _حالا عجله ای نیست،بزار اول یه چیزی بخوریم

    بعد صحبت میکنیم ،شام خوردی؟

    _نه
    _خوب پس انتخاب کن.
    به چهرش نگاه میکردم میخواستم این صورت

    تا ابد تو ذهنم حک شه این چشما،موها

    بهش خیره بودم که با صداش به خودم اومدم!

    بله؟!انتخاب کردی؟

    _من اره ولی تو مثل اینکه حواست نبود

    _هر چی واسه خودت سفارش میدی منم همونو میخورم.
    گارسون اومدو سفارشا رو گرفت پاستا سفارش داد.
    به چشمای هم نگاه میکردیم من خجالتو
    از چشاش میخوندم، آخرم طاغت نیاورد و
    سرشو پایین برد.

    _فکر میکنم الان زمان خوبی باشه تا حرفاتو

    بزنی به جای این که به هم خیره بشیم.

    _فقط بهم بگو چرا؟

    _چرا چی؟

    _چرا هیچوقت بهم فکر نکردی؟ واسه چی

    انتخالت من نبودم؟

    پول نامزدتم تاثیر داشت نه؟

    _هه پول! منو اینطوری شناختی؟حقشه بزارم

    برم و این بحثو تمام کنم ولی این کار به دور از

    ادبه،منو نگاه کن من کی برای پول به کسی چسبیدم؟
    مگه فرهود پول نداشت؟
    چرا پیشنهاد کمکشو قبول نکردمو به جاش
    کلفتی کردم؟

    _سرمو پایین انداختم خودمم از چیزی که گفتم

    خجالت کشیدم.
    ببخشید من منظورم این نبود از دهنم در رفت

    خواهش میکنم درکم کن برام سخته.

    _اگه درکت نکرده بودم الان اینجا نبودم

    چون عاشق شدم میفهممت!

    آوش عاشقی دلیل نمیخواد من اول ازش متنفر

    بودم به خاطر شرایطم!

    ولی ..ولی نفهمیدم چطوری گرفتارش شدم

    من فکر میکنم تنها کسی که بتونه منو درک کنه

    تو هستی چون تو هم عاشق شدی

    عاشقی دلیل نمیخواد ، اگه من عاشقت نشدم

    دلیل بر خوب نبودن تو نیست نه تو فوق العاده

    هستی مرد خوبی برای هر زنی میتونی باشی

    ولی اون زن من نبودم.

    _راست میگی عاشقی دلیل نمیخواد

    راستش من دارم از ایران میرم میخوام شرکتمو

    گسترش بدم ولی میتونم امیدوار باشم که اگه

    عشقت نشدم دوستت باشم کسی که باهاش

    راحت باشی حداقل مثل داداش.

    _حتما تو هم میتونی رو من حساب کنی
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    [HIDE-THANKS]
    چند روز بعد:

    شور عجیبی در عمارت برپا بود,از بزرگ تا کوچک مشغول اماده سازی عمارت بودند مهمان های زیادی از نقاط مختلف برای

    شرکت در عروسی امده بودند و مشتاق بودند تا عروس اربابشان را ببینند!

    دلارا:

    وااای خدای من باورم نمیشه امروز روز عروسیمه از استرس دارم میمیرم خیلی هیجان دارم, از صبح اینجا نشستم و این ارایشگر فضول

    داره روم کار میکنه کل شجره ناممو دراورده!

    _ خوب خانومی ارایشت تموم شده ناخنتو بده برات درستش کنم

    _ بفرمایید, فقط دوست دارم طرح گل روش بزارید

    _ باشه عزیزم

    چشامو بسته بودم که با صدای نجلا چشامو باز کردم

    _ خانوم غذاتونو اوردم لطفا میل کنید

    _ بردار ببرش نمیخورم اصلا میل ندارم

    _ نه خانوم سعی کنید یه ذره بخورید وگرنه ضعف میکنید

    _ یه جوری به نجلا نگاه کردم که رنگش پرید

    تو داری به من میگی چیکار کنم یا نه؟زود ببرش نمیخورم

    _ چ..چشم خانوم من معذرت میخوام

    دانیال:

    باورم نمیشه که امروز دلارا تمام و کمال برای من میشه از خوشحالی توی پوست خودم نمیگنجم

    بردیا دوست بچگیمه که به عنوان ساقدوش انتخابش کردم و پیشم هستش دایمم داره متلک بار من میکنه

    _بردیا_ ماشالا ماشالااسفند دود کنم برات ماادر چشم نخوری عجب تیکه ای شدی

    _ بردیا میبندی یا ببندم

    _واه واه دامادم اینقدر بداخلاق؟باید به دلارا خانوم بگم شب ادبت کنه

    _بردیااااا

    _ خوب بابا حرص نخور
    پوستت چروک میشه!

    ولی داداش به دور از شوخی خیلی خوشحالم که داری ازدواج میکنی

    _ مرسی داداش , همدیگه رو بغـ*ـل کردیم که یه دفعه صدای بردیا از زیر گوشم اومد

    _ خوب بسه دیگه جدا شو الان هر کی ما رو ببینه فک میکنه منو با دلارا خانوم اشتباه گرفتی

    خیز برداشتم سمتش که فرار کرد,منم بیخیالش شدم و تصمیم گرفتم یه خورده سرکشی کنم

    داشتم همه جا رو چک میکردم که دیدم نجلا با سینی غذا از اتاف دلارا بیرون اومد و تا منو دید تعظیم کرد

    _ با غرور و اخم ازش پرسیدم خانوم غذاشونو خوردن؟

    _ نه اربـاب گفتن میل ندارن

    _ داد زدم چیی؟

    _ به خدا من گفتم بخورم اما دستور دادن ببرم غذا رو

    _ میری بهشون میگی من گفتم بخوره قبولم نکرد میگی گفتم اگه نخوره وارد اتاق عروس میشم

    _ چ..چشم
    [/HIDE-THANKS]
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    [HIDE-THANKS]نجلا:
    ای خدا حالا من چیکار کنم ؟ اینور میری اینیکی مشکل داره اونورم اومیکی

    با هزار جور سلام و صلاوات در اتاقو باز کردم و وارد شدم خانوم چشاشو بسته بود و رو چشاشون ارایش داشت انجام میشد

    دلمو زدم به دریا و گفتم: خانوم ببخشید مزاحمتئن میشم ولی اربـاب منو الان دیدن و گفتن بهتون بگم غذاتونو

    بخورین وگرنه وارد اتاق عروس میشن و خودشون بهتون غذا میدن!

    _ چیی؟

    دلارا:

    دهنم باز مونده بود واقعا باورم نمیشد که دانیال با همچین چیزی تحدیدم کنه!!

    خیله خوب باشه میخورم. نجلا سینی غذا رو برام اورد کباب بود به زور یه چند لقمه خوردمو دست کشیدم

    نجلا هم بی هیچ حرفی سینی رو برداشت و بعد از اینکه تعظیم کرد رفت بیرون


    _ ارایشگر_ خوب خانومی ارایشتون تموم شد بزار کمکتون کنم لباستونو بپوشین

    _ ممنونم , به کمک ارایشگر لباسم رو پوشیدم و بلاخره تونستم خودمو ببینم

    وااای باورم نمیشه این من باشم خیلی تغییر کرده بودم! صورتمو گریم کرده بود و تنها چیزی که پررنگ بود رژ قرمزم بود.

    موهام باز بود و حلقه های فر موهام به زیبایی صورتمو قاب گرفته بود دو طرف مو هام از جلو بافته شده بود و از پشت

    با یه گل کوچیک وصل شده بود تاجمم یه حلقه گل سفید و صورتی بود که رو موهام گذاشته شده بود

    لباسمم دکلته مدل ماهی که دنباله داشت و قسمت دستها و سینم ه با دانتل پوشیده شد بود تورمم رو سرم گذاشتم که پر حریر بود از دنباله لباسمم بلند تر بود


    _ ارایشگر_ فوق العاده شدی من تا حالا همچین عروسی نداشتم

    _ ممنونم خیلی زحمت کشیدین

    _ نجلا_ خانوم اربـاب منتطرتونن

    _ باشه اومدم , خیلی استرس داشتم با قدمای لرزون به سمت در رفتم و بازش کردم وقتی دانیالو دیدم کپ کردم

    فوق العاده شده بود , دانیالم به من خیره بود که با صدای اوا به خودمون اومدیم

    _ واای خانوم چقدر خوشگل شدید!

    _ ممنونم

    دانیال:

    خداای من عین فرشته ها شده بود چشمامو نمیتونستم ازش بگیرم اونقدر زیبا شده بود که لکنت گرفته بودم!
    [/HIDE-THANKS]
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    [HIDE-THANKS] دلارا:

    وای خدای من دانیال من چقدر خوشتیپ شده

    دستامو توی دستای گرمش گرفتو و

    یک بـ..وسـ..ـه‌ی داغ روی اون کاشت

    _دلارای من بینظیر شدی انگار که یکی

    از فرشته های خدا جلوی رومه

    _لبخند خجولی زدم و گفتم تو هم فوق العاده

    شدی.

    به کمک دانیال به سمت جمعیت رفتیم

    و بعد از سلام و احوالپرسی که خیلی هم

    خسته کننده بود بباخره تو جای خودمون

    نشستیم.

    همه چیز عالی بود نمیتونستم باور کنم که

    به آرزوم رسیدم و دانیال رو برای خودم دارم

    _دانیال_ بلاخره جشن تموم شد و ما به اتاقمون اومدیم دلارا پشت به من

    نشته بود و داشت گیره موهاشو باز میکرد

    بزار کمت کنم

    _ممنونم

    جلو رفتم و کمک کردم گیره ها رو باز کنه

    سرمو نزدیک شونش بردم و بـ..وسـ..ـه ی داغی

    روش گذاشتم که صدای نفسش دیوونم کرد

    دم گوشش گفتم:دنیا رو به پات میریزم عشق من

    دلارا:

    با درد از خواب پاشدم و به دانیال نگاه کردم

    عین یه بچه خوابیده دیشب من پا به دنیای

    دیگه ای گذاشتم و تا صبح به عاشقانه های

    دانیال گوش کردم،خم شدم و گونش رو

    اروم بوسیدم که چشماشو باز کرد و بهم

    لبخند زد و منم جواب لبخندش رو دادم

    _خوبی عزیزم؟ درد نداری؟

    _نه زیاد میست طببعیه

    _الان میگم حمومو برات اماده کنن

    ولی قبلش یه صبحانه خوب بخور

    _چشم سرورم.

    دانیال گوشی رو برداشت و دستور داد صبحانه

    رو به اتاق بیارن.

    دانیال:
    بغلش کردمو و موهاشو نوازش کردم

    داشتم یکم شکمشو مالش میدادم که

    صدای در اومد،

    بیا تو

    نجلا وارد شد و بعد از اینکه تعظیم کرد

    سینی صبحونه رو چید و با تعظیم دیگه

    رفت، تا رفت بیرون دلارا رو بغـ*ـل کردم که

    صدای جیغش درومدو گفت: چیکار میکنی

    دیوونه الان میفتم!

    _یه درصد فکر کن که من بزارم تو بیفتی

    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا