پست بیست وهشتم:
آترینا:
واقعا نفس کم اورده بودیم،یه نیم ساعتی میشد که ادوین دست ازسرمون برداشته بود،اونم موقت بود.رادوین هم تازه امد بود نیششم تابناگوشش بازبود منو آتریساداشتیم بازیرکی تمام نگاش می کردیم.
کرمم شروع به فعالیت کرد،صدام روبردم بالا:
-رادویــنــ
همچین بغـ*ـل گوشش جیغ بنقش زدم که صدهزارمترپرید هوا اوه اوه خدابه خیرکنه،رنگش شده عین گچ دیوار،فقط داشت نفس نفس می زد،بعدازچند دیقه که نقسش امد سرجاش!
-دردو رادوین،مرض ورداوین،کوفتو رادوین،یه رادوینی نشونت بدم که حظ کنی دختره...
از زور عصبانیت به نفس نفس افتاده بود.
منم که اون روی بیخیالیم اومدبودبالا،که اصلاهم به نفعم نبودم،تا اونجایی که میشد نیشم روبازکردم:
-دخترچی؟
رادوین از روی مبل بلندشد:
-جرئت داری وایسا!
-باش داش گلم.
باجیغ آتریسا پریدم هوا:
-آتریـــنا،بــدو ادوین!
تابرگشتم دیدم ادوین داره میاد سراغ ما دوتا،یعنی همچین می دویدیم که هرکی ندونه فکرمیکنه میخواد بکشنمون،البته کمترازاینم نبود.
ادوین ورادوین هردشون دنبال منو آتریسا بودن،مادوتاها هی جیغ می کیشدیم می دوییدیم،اونادوتاهم هی دادمی زدن!
خلاصه یه باغ وحشی راه افتاده بود.
منو آتریسا درحین دویدن صحبتم می کردیم،ادوین ورادوین هم جواب مادوتا رومیدادن:
-واییی خداااهرکوولاااا
-هرکول چیه؟اینا خرس قطبیـن.....بــدوووو!
-باورکن اینا بعدازتولدشون همین هیکل بودن!
-پناه برخــدا
جوری ادوین دادمیزدکه هرلحظه منتظربودم یه اتفاقی بیوفته
-یه هرکولی من نشون شمادوتا بدم که حظ کنید.
-نیازبه دیدن نیست،دوتاش پشت سرمونن!
-جدی؟
یه لحظه فقط یه لحظه پام گیرکرد به مبل،نزدیک بود بیوفتم روی مبل،که یکی گردنمو گرفت،اشهدمو خوندم،چقدر دخترخوبی بودم!
وقتی صدای ادوین روشنیدم خودم فاتحه خودمو خوندم!
-گــررردنــم،اایییی
باورنمی کردم ادوین انقدر عصبانی باشه:
-جرئت داری یه باردیگه اونطورکه جلوی بابابلبل زبونی می کردی الانم،همونطور بلبل زبونی کن
راستش واقعا ترسیدم ازش،رسمابه غلط کردن افتادم.
-داداشیی،غلط کردم!
-جدی؟
-گـررردنـــم،ادوین بخدا کبودمیشه!
-به درک،تامن تورو ادم نکنم ول کن نیستم!
رادوین،اتریسا واقعا ازقیافه ادوین ترسیده بودن،البته خودمم دست کمی نداشتم:
-داداش ولش کن کشتیش!
-راست میگه!
رادوین بالحن جدی برگشت سمت آتریسا:
-توساکت!
-بی اداب
منظورش همون بی ادب بود،
-خوش به حال تو با ادب،ولی خدایی پس گردنی کمت بود،ادوین ول کن اونو!
ادوین جوری گردنم روگرفت بود که احتمال شکستنش 90%بود.
-تا نگه گ....خوردم ولش نمی کنم!
-آیییی گردنم...وایساتابگم!
-توام وایسا تامن گردنتو ول کنم!!
ادوین داشت بارادوین حرف میزد تا امد از زیردستش فرارکنم سریع باپاش،پاهامو قفل کرد!
-غلط کردم ببخشید!
به غیرازگردنم،پاهامم داشت میشکست.
-نچ،بگو گ...خوردم!
-نمی گم!
-منم ولت نمی کنم،تایاد بگیری وقتی یه چیزی بهت می گم ادم باشی،عین بچه ها نری بذاری کف دست بابا!
-خب حقت بود،اونطوری نه باید سرم دادمیزدی!
ادوین بالحن جدی وعصبی که مطمئن بودم اگه میتونست یکی می خوابوند توی گوشم:
-جدی؟
وااای خداا!حاضربودم به دست ادوین شهید بشم ولی رادوین متوجه نشه.
-مگه چی گفته؟!
وایی نه رادوین نه!
-داداش من،گردنه،کیسه بکس نیست که!
اشکم واقعا داشت درمیومد،ولی عمرا بگم گو..خوردم!
-هی بلبل زبونی میکنه برای من.
-حداقل گردنشو ول کن،کبود میشه!
اشکم داشت درمیومد.صدام بغض داشت:
-بعدمیگم هرکولی بگونه!
-اصلا مهم نیست که اشکت دربیاد.
-باشه،پس قهرم باهات!
یعنی همچین برم گردوند طرف خودش که کل هیلکم صدا داد،یکی دیگه ازنطقه ضعفاشون قهرکردن منو آتریسابود!
البته یکی ازنقط ضعف های منو آتریسا،قهرکردن ادوین ورادوین بود!
ادوین بااخم های گره خورده داشت نگاهم می کرد.
-یه باردیگه بگو چی گفتی؟
رادوین بدترازادوین:
-مواظب باش چی می گی.
-هیچی نگفتم.
-خب پس،تاصدبارنگی غلط کردم،گ..خوردم ولت نمی کنم!تاتوباشی یادبگیری چطوری باداداش بزرگترت حرف بزنی!
-من قربون داداش بزرگ برم،ببخشید دیگه!
-نچ!
-منم نمی گم!
-خیله خب،پس بغـ*ـل خودم می مونی!
-پررو!
رادوین جدی داشت نگاهم میکرد،آتریساهم نشسته بود روی دسته مبل.
-چی گفتی مگه؟
-هوم؟ من؟چیزی نگفتم...فقط گفتم تو ادوین خدمتکارشخصص دارین الانم رفتن مرخصی،اسماشونم سوگندوسوگوله!
- توبی جاکردی همچین چیزی گفتی!
امد دقیقا دوقدمیم.
-خب دیگه چی؟
آتریسا:توحرص نخورداداشی.
-چطور؟
آتریسا امد نزدیک ماها،سرش رواورد نزدیک،الحق که خواهرخودمه!
-اخه دومادا حرص نمی خورن!
یعنی عین برق گرفته هاشد.
-چـــییی؟
-واگوشم،توکه بغـ*ـل گوشم جیغ میزنی،اینم که کلا قفلم کرده دستو پام توهم پیچده!
ادوین همونجورکه منو محکم نگه داشته بود:
-حقته.
رادوین بدون توجه به صحبتهای منو ادوین روکرد سمت آتریسا:
-جدی؟
-اره!راستی به زن داداشمم سلام برسون!
ادوین جدی:
-شمادوتا ازکجا فهمیدین؟
-هیی خان داداش نفرمایید،مگه میشه مادوتا چیزی نفهمیم،؟ یه چیزدیگه. اینکه پات روشه ،پامه،اقای بوکسر!
-نه بابا،فکرکردم دسته!
-هــیی،خداوکیلی چطوری پزشکی عمومی قبول شدی؟که الان می خوای تخصصتم بگیری؟واقعا چطوری؟
-خوب شدگفتی،بعدفکرکنم،به این دوتا زنم بخوان بدن!
-دقیقا.
-داداش من،من نمی گم گ....خوردم!
-باش!خودت خواستی!
آخرین ویرایش: