پست هشتم:
بردیا:
توی پذرایی خونه اقاجونم رومبل لم داده بودم پاهامم روی میزبود فقط جای عمه گرام خالی صدرصد گردنمو میزد،البته به پای خاله محترم نمیرسه با اون نشونه گیریش.ازدست گوشیشمم خسته شدم..چقدرپیج بزنم ملت ودوستامو اسگل کنم؟!اه،هیچ تفریحی نیست؟؟!پذرایی خونه اقاجون به خاطرخانوم جون رنگ روشن دکور رو زدن،پذرایی دودست مبل داره یکیش سلطنتی که اصلا باهاش حال نمیکنم.
یکی هم به صورت ال چیندن راحتی به رنگ سفید،یعنی به قول عمه نگاش کنی کثیف میشه ولی من هرچی نگاش میکنم کثیف نمی شه نمی دونم چراهاا؟
مبل سلطنتی کرم باتاج های طلایی. دکور پذرایی سفیدوطلایی.
شیشه ها بزرگ که قسمتی ازپذرایی روگرفته باپرده های سری سفید که بالاش باطلایی تزئین شده باتاج حلالی سفیدطلایی یه مجسمه بزرگم گوشه سالن هست.
درحال مگس پروندن بودم که پروانه خواهری خوشگلم داشت ازپذرایی ردمیشه که بره توی حیاط،منم حوصلم سررفته بود.
سریع جامو تغییردادم رفتم سر مبل نشستموپاهامو دراز کردم چون حواسش نبود وکلا سرش توی گوشیش بود باسر رفت روی زمین.
پروانه:ایــــییییییی!
یعنی یهو ترکیدم ازخنده،حلا نخندکی بخند.اخه قیافش خیلی باحال شده بود دستاش دوطرف بازشده بود پاهاشم به هم گره خورده بود دماغشم رفته بود توی گوشیش کلا پهن شده بود وسط زمین عین سفره.
-واییی پــروانه عالـی شدی خواهریــ
-اییی دردبگیری بربر،ای کوفت،ای درد...نخند ترکیدم
-تقصیرخودته میخواستی چشاتو بازکنی کلا سرت توی گوشیته چی میخوای ازجونه اون بدبخت؟
-به جای سخرانی بیا کمک کن ازروی زمین جمع شم!
-ببینم چی میشه!
-بردیا بخدا کاری کنی من میدونم تو.
-باشه!
نمی دونم چرا دلم میخواست بیشترکرم بریزم.روی میزبه پارچ آب یخ بود فکره بدی نبود ولی گـ ـناه داشت همینطور که درحال فکرکردن بودم صدای پروانه ازپشت سرم امد
-بقیه داداش دارن منم داداش دارم!
یعنی همچین برگشتم که کل هیکلم صداکرد،خودش از روی زمین بلند شده بود
نیشمو تا اونجایی که میشد بازکردم:
-هیی این چه حرفیه خواهری گلم تو عزیزه داداشی.
-واقعاکه میخواستی خیسم کنی؟
-هــیی این چه حرفیه؟من؟خواهرمو خیس کنم؟اصلا مگه بلدم همچین کاری؟!
-کمترخودتو لوس کن من رفتم
-کجا؟بااجازه کی؟(جدی مثلا)
پروانه:فهمیدم جدی هستی...با اجازه اقاجون
-خب برو به منچه میزنه
پروانه صورتش کیشدس تقریبا پوست سفید عین خودم چشم هاش که به خانوم جونم رفته ابیه موهاشم خرمایی روشنه.الهی داداشش فداش شه
قدشم متوسطه.
خودمم که دیگه هیچی،هرکی میبنتم هی میگه فتبارک الله احسن الخالقین ،ازبس ماهم،هزارماشالله،خودشیفتم نیستماا.
من خودم قدبلند چهارشونه بدنسازی میرم صورت استخونی خوشگل من صورتای
پوست سفیدموهامم خرمایی تیرس برعکس پروانه چشم هامم مشکی مشکی.
داشتم خودمو توی گوشیم برانداز می کردم ، باصدای اقاجون ده مترپریدم هوا
-ببینم توکارو زندگی نداری همش پای گوشیتی؟
-سلام اقاجون !کی من؟من کی بیکارم این همه کاردارم
-علیک سلام!میشه بگی شما ازصبح تاشب چیکارداری؟
بردیا:خب...بیرون،باشگاه،خواب،بیرون،خواب،لب تاب،گوشی.
-بسه..بسه،پسربه این سن نه درس میخونی،نه سرکارمیری،بردیا!
-اقاجون قوربونتون برم. شروع نکنید.
-منظور؟
-شماکه باچیزی که من بخوام بخونم مخالفین،میگین چیکارکنم؟من میخوام برم دانشکده افسری شماهم مخالفید
-توهمینجورشیم سربه هوایی وایی به حاله اینکه بری داشنکده افسری.به غیرازاین حرفا باید دوسال پیش به فکر دانشکده افسری می افتادی!نه الان!
-چه ربطی داره آقاجون؟
-ربطش اینکه شما الان 20 سالته!
-شاید قبول کردن.
-به فرضم که قبول کردن،جواب مادرتو چی می خوای بدی؟
-مامان رو من راضی می کنم،اصلا دراین مورد حرفی زده نشه بهتره
-بردیــــا
-جانم؟
آخرین ویرایش: