آراد با تعجب به شهاب نگاه کرد
با شک جواب داد
-گفتی اما...
شهاب با لحن عصبی تو حرف آراد پرید
-اما چی آراد؟ خب یه کاری رو سریع انجام بده نمیشه؟
آراد گیج از رفتار شهاب پرسید
-شهاب خوبی؟ چرا انقدر عصبی هستی؟
کلافه دستی به صورتش کشید
-من خوبم آراد، فقط تو رو خدا، تو اون کارو سریع انجام بده
-باشه شهاب، ولی تو مطمئنی حالت خوبه؟
شهاب حرفی نزد و به گوشه ی خیره شد
کلافه از جاش بلند شد
-من برم خونه آراد، کلی کار دارم
و در حالی که سمته در میرفت گفت:
-فقط کار محمد رو حل کن
و بیرون رفت، آراد هم در همون حالت گیج و کنجکاوش موند..
#پانیذ
آخرین لباسم رو تو ساک گذاشتم
همرمان صدای زنگ در اومد، حتما پریناز بود چون بهش زنگ زده بودم و گفتم که بیاد دنبالم
حلقه ی رو که هیچوقت تو دستم نذاشته بودم رو، روی میز آرایش گذاشتم حوصله پیدا کردن قلم و کاغذ نداشتم برای همین رژم رو برداشتم و روی آیینه نوشتم
-من رفتم، دنبالم نیا بهرام که برنمیگردم.
رژ رو همونجا پرت کردم و از اتاق بیرون اومدم.
پریناز هنوز داشا زنگ درو میزد بلند داد زدم
-اومدم پری
درو باز کردم، اما به جای پریناز بهرام پشت در بود
با دیدن چمدون اخم هاش تو هم رفت
-کجا داری میری؟
خیلی عادی جواب دادم
-خونه ی پریناز
اومد داخل و درو محکم بست
-حق نداری بری
نیش خندی زدم
-تو در جایگاهی نیستی که بخوای بگی من حق دارم یا ندارم
بلند داد زد
-بخدا میکشمش پانیذ اگه از خونم بری بیرون اون پسر رو میکشم.
تای ابرومو بالا دادم تک خنده ی زدم
-چند بار بگم بهرام هر کاری دوست داری انجام بده
زنگ در زده شد
-پریناز اومد
با شک جواب داد
-گفتی اما...
شهاب با لحن عصبی تو حرف آراد پرید
-اما چی آراد؟ خب یه کاری رو سریع انجام بده نمیشه؟
آراد گیج از رفتار شهاب پرسید
-شهاب خوبی؟ چرا انقدر عصبی هستی؟
کلافه دستی به صورتش کشید
-من خوبم آراد، فقط تو رو خدا، تو اون کارو سریع انجام بده
-باشه شهاب، ولی تو مطمئنی حالت خوبه؟
شهاب حرفی نزد و به گوشه ی خیره شد
کلافه از جاش بلند شد
-من برم خونه آراد، کلی کار دارم
و در حالی که سمته در میرفت گفت:
-فقط کار محمد رو حل کن
و بیرون رفت، آراد هم در همون حالت گیج و کنجکاوش موند..
#پانیذ
آخرین لباسم رو تو ساک گذاشتم
همرمان صدای زنگ در اومد، حتما پریناز بود چون بهش زنگ زده بودم و گفتم که بیاد دنبالم
حلقه ی رو که هیچوقت تو دستم نذاشته بودم رو، روی میز آرایش گذاشتم حوصله پیدا کردن قلم و کاغذ نداشتم برای همین رژم رو برداشتم و روی آیینه نوشتم
-من رفتم، دنبالم نیا بهرام که برنمیگردم.
رژ رو همونجا پرت کردم و از اتاق بیرون اومدم.
پریناز هنوز داشا زنگ درو میزد بلند داد زدم
-اومدم پری
درو باز کردم، اما به جای پریناز بهرام پشت در بود
با دیدن چمدون اخم هاش تو هم رفت
-کجا داری میری؟
خیلی عادی جواب دادم
-خونه ی پریناز
اومد داخل و درو محکم بست
-حق نداری بری
نیش خندی زدم
-تو در جایگاهی نیستی که بخوای بگی من حق دارم یا ندارم
بلند داد زد
-بخدا میکشمش پانیذ اگه از خونم بری بیرون اون پسر رو میکشم.
تای ابرومو بالا دادم تک خنده ی زدم
-چند بار بگم بهرام هر کاری دوست داری انجام بده
زنگ در زده شد
-پریناز اومد