لبخند پیروزمندانه ای زد و برگه رو برداشت و به آنسلا نگاه کرد. برگه رو از دست ویوین کشید:
-جنس ها زودتر میرسه. باید سریع این رو برسونم دسته کارل.
و بدون اینکه اجازه بده ویوین حرفی بزنه رفت بیرون.
***
وارد اتاق شد، احسان تو اتاق نبود. گیج به اطراف نگاه کرد:
- پس کجاست!؟
از اتاق بیرون اومد و رو به جسیکا کرد:
-جسی، آقا احسان کجاست!؟
-رفت بیرون.
متعجب گفت:
-جدی؟! آنسلا گفت کارم داره.
گیج به اتاق احسان اشاره کرد:
-آقا احسان؟
سری به نشون آره تکون داد:
-آره.
گیج سری تکون داد:
-نه.
-آها!
***
دستش رو سمت کارل دراز کرد:
-موفق باشید.
دستش رو محکم گرفت:
-ممنون.
لبخندی زد:
آقا کارل دیگه خواهش نکنم. اصلا اسمِ من رو نیارید! بگید همه این کار رو با ترنم خانوم انجام دادید.
سری به نشون باشه تکون داد:
-چشم حتما! نگران نباشید.
از اتاق بیرون اومد. لبخند پیروزمندانه ای زد و به سمت بیرون قدم برداشت. نگاهی به برگه انداخت و با لحن جدی گفت:
-آماده باش احسان دارم میام.
برگه رو برداشت و رفت بیرون.
***
نگاهی به ترنم انداخت و آروم صداش زد:
-ترنم؟
سرش رو بالا گرفت:
-هوم!؟
نگاه غمگینی به ترنم انداخت:
-خوبی ترنم!؟
لبخند تلخی زد:
-اگه بشه بگم خوب،آره عالیم!
متقابلا لبخند تلخی زد. لیوان آب رو سمت ترنم کشید. دستش رو به نشون نه بالا آورد:
-نمیخورم.
با صدای بغض دار ادامه داد:
-میلاد میترسم! نمیتونم حرف بزنم، نمیتونم برم به دخترِ خودم بگم من مادرشم.
اشکاش آروم روی گونش سُر خوردن:
-اگه بگه این همه سال کجا بودی چی بگم!؟
دستش رو روی پای ترنم گذاشت:
-آروم باش ترنم،لازم باشه همه حقیقت رو میگی!
نگاهی به میلاد انداخت:
-ولی احسان چی!؟
شونه ای بالا انداخت:
-احسان هم به قول تو دیر یا زود باید بفهم. من دیگه چقدر ازش مخفی کنم؟
کلافه به بیرون ماشین نگاه کرد.
***
کلافه داد زد:
-سریع تر، سریع!
خم شد کارتون رو برداشت و دوید سمتی که کارتون های دیگه رو میبردن. جنس ها از کارخونه اومده بودن و نیاز به جاسازی داشتن که این کار رو ترنم انجام میداد. پاش رو محکم روی زمین زد:
-دیر شد آقا صالح، زودتر لطفا!
صدای از کنار گوشش اومد:
-اینقدر حرص نخور! همه چی حل میشه.
با ترس برگشت سمت احسان و با دیدن احسان لبخندی زد:
-تویی؟
با همون حال که جدی ایستاده بود و دستاش هم تو جیب شلوارش بود گفت:
-منتظر کسی دیگه ای بودی؟
سری به نشونه نه تکون داد:
-نه.
چشمکی زد:
-اتفاقا دلم برات تنگ شده بود.
لبخند کوچیکی زد، چشمکی زد و از کنار ترنم رد شد. با حرص به رفتنِ احسان نگاه کرد:
-یه وقت نگی منم دلم تنگ شده بود! یه دفعه از جدیتت کم میشه.
یهو با لحن نرمی گفت:
-آخی جونم! ولی جدیت خیلی بهش میاد.
-ترنم؟
برگشت سمت جولی:
-بله!؟
به اتاقش اشاره کرد:
-تو اتاق منتظرتن.
کنجکاو شد:
-کی!؟
با ترس به اطراف نگاه کرد و آروم گفت:
-آقا کارل!
متعجب به جولی نگاه کرد. نمیدونست چرا اینجوری رفتار میکنه
-باشه جولی به کارت برس.
سری تکون داد و رفت سمت اتاقش. وارد شد و با لبخند همیشگی برگشت سمت کارل:
-سلام.
کارل از روی مبل بلند شد:
-سلام خانوم.
و دستش رو سمت ترنم دراز کرد، دست داد و به مبل اشاره کرد:
-بفرمایید.
و خودش رو به روی کارل نشست.
-چیزی میل دارید بگم بیارن؟
سریع گفت:
-نه نه! ممنون.
دستی روی پاش کشید:
-اُکی! خب بفرمایید.
برگه رو سمت ترنم کشید:
-بفرمایید.
کنجکاو خم شد و برگه رو گرفت:
-این چیه؟
-بخونید!
ترنم شروع به خوندن برگه کرد. هر لحظه تعجبش بیشتر میشد. برگه رو پایین آورد
-این قرارداد رو کی با شما بست آقا کارل؟
لبخند مطمئنی زد:
-امضا رو نگاه کنید.
با شک به برگه نگاه کرد و با دیدن امضاء خودش ناباورانه سرش رو بالا آورد:
-من؟
-بله!
اخمی کرد و بلند شد:
-من این قرارداد رو با شما نبستم. برو بیرون از اینجا!
بلند شد و ابرویی بالا برد:
-ولی اینجا امضا تو هست!
و به برگه اشاره کرد. با حرص داد زد:
-گفتم من این قرارداد رو نبستم. مگه احمقم همچین قراردادی رو ببندم؟
شونه ای بالا انداخت:
-من نمیدونم.
با عصبانیت رفت سمت کارل:
-گمشو از اتاقم برو بیرون!
داد زد:
-گمشو!
و به در اشاره کرد.
-باشه!من برم پیش احسان.
برگه رو گرفت و رفت بیرون. داد زد:
-کجا میری؟
و دوید پشتِ سر کارل؛ اما قدم هاش رو سریع تر برداشت.
-وایسا من اون قرارداد رو نبستم.
پشت در اتاق احسان ایستاد. دستش رو واسه باز کردن در بلند کرد. سریع دستش رو گرفت:
-وایسا ببینم!
با عصبانیت برگشت سمت ترنم:
-ببین خانوم اگه بخوای میرم؛ ولی بار بعد با پلیس میام که کلا این شرکت به چالش بره.
با دهنی باز دستش رو انداخت. در اتاق رو باز کرد و رفت داخل.احسان و کیارش همزمان سرشون رو بالا گرفتن، احسان با دیدن کارل اخم هاش تو هم رفت.
ترنم با استرس و ترس وارد اتاق شد.نگاه احسان بینِ کارل و ترنم در گردش بود. لبخند زشتی زد:
-سلام آقا احسان!
جدی نگاهش رو از ترنم گرفت:
-علیک! کارت رو بگو.
خودش رو روی مبل انداخت و لم داد:
-اومدم جنس هام رو ببرم.
کیارش و احسان همزمان با هم گیج گفتن:
-جنس هات!؟
به ترنم نگاه کرد:
-بهشون بگو ترنم خانوم!
نگاه هردو روی ترنم زوم شد. رنگ از روی ترنم رفته بود و با ترس به احسان زل زد. احسان با دیدن چهره ترنم نگران پرسید:
-حالت خوبه ترنم!؟
از ترس زیاد اشک تو چشم هاش حلقه زد.
-جنس ها زودتر میرسه. باید سریع این رو برسونم دسته کارل.
و بدون اینکه اجازه بده ویوین حرفی بزنه رفت بیرون.
***
وارد اتاق شد، احسان تو اتاق نبود. گیج به اطراف نگاه کرد:
- پس کجاست!؟
از اتاق بیرون اومد و رو به جسیکا کرد:
-جسی، آقا احسان کجاست!؟
-رفت بیرون.
متعجب گفت:
-جدی؟! آنسلا گفت کارم داره.
گیج به اتاق احسان اشاره کرد:
-آقا احسان؟
سری به نشون آره تکون داد:
-آره.
گیج سری تکون داد:
-نه.
-آها!
***
دستش رو سمت کارل دراز کرد:
-موفق باشید.
دستش رو محکم گرفت:
-ممنون.
لبخندی زد:
آقا کارل دیگه خواهش نکنم. اصلا اسمِ من رو نیارید! بگید همه این کار رو با ترنم خانوم انجام دادید.
سری به نشون باشه تکون داد:
-چشم حتما! نگران نباشید.
از اتاق بیرون اومد. لبخند پیروزمندانه ای زد و به سمت بیرون قدم برداشت. نگاهی به برگه انداخت و با لحن جدی گفت:
-آماده باش احسان دارم میام.
برگه رو برداشت و رفت بیرون.
***
نگاهی به ترنم انداخت و آروم صداش زد:
-ترنم؟
سرش رو بالا گرفت:
-هوم!؟
نگاه غمگینی به ترنم انداخت:
-خوبی ترنم!؟
لبخند تلخی زد:
-اگه بشه بگم خوب،آره عالیم!
متقابلا لبخند تلخی زد. لیوان آب رو سمت ترنم کشید. دستش رو به نشون نه بالا آورد:
-نمیخورم.
با صدای بغض دار ادامه داد:
-میلاد میترسم! نمیتونم حرف بزنم، نمیتونم برم به دخترِ خودم بگم من مادرشم.
اشکاش آروم روی گونش سُر خوردن:
-اگه بگه این همه سال کجا بودی چی بگم!؟
دستش رو روی پای ترنم گذاشت:
-آروم باش ترنم،لازم باشه همه حقیقت رو میگی!
نگاهی به میلاد انداخت:
-ولی احسان چی!؟
شونه ای بالا انداخت:
-احسان هم به قول تو دیر یا زود باید بفهم. من دیگه چقدر ازش مخفی کنم؟
کلافه به بیرون ماشین نگاه کرد.
***
کلافه داد زد:
-سریع تر، سریع!
خم شد کارتون رو برداشت و دوید سمتی که کارتون های دیگه رو میبردن. جنس ها از کارخونه اومده بودن و نیاز به جاسازی داشتن که این کار رو ترنم انجام میداد. پاش رو محکم روی زمین زد:
-دیر شد آقا صالح، زودتر لطفا!
صدای از کنار گوشش اومد:
-اینقدر حرص نخور! همه چی حل میشه.
با ترس برگشت سمت احسان و با دیدن احسان لبخندی زد:
-تویی؟
با همون حال که جدی ایستاده بود و دستاش هم تو جیب شلوارش بود گفت:
-منتظر کسی دیگه ای بودی؟
سری به نشونه نه تکون داد:
-نه.
چشمکی زد:
-اتفاقا دلم برات تنگ شده بود.
لبخند کوچیکی زد، چشمکی زد و از کنار ترنم رد شد. با حرص به رفتنِ احسان نگاه کرد:
-یه وقت نگی منم دلم تنگ شده بود! یه دفعه از جدیتت کم میشه.
یهو با لحن نرمی گفت:
-آخی جونم! ولی جدیت خیلی بهش میاد.
-ترنم؟
برگشت سمت جولی:
-بله!؟
به اتاقش اشاره کرد:
-تو اتاق منتظرتن.
کنجکاو شد:
-کی!؟
با ترس به اطراف نگاه کرد و آروم گفت:
-آقا کارل!
متعجب به جولی نگاه کرد. نمیدونست چرا اینجوری رفتار میکنه
-باشه جولی به کارت برس.
سری تکون داد و رفت سمت اتاقش. وارد شد و با لبخند همیشگی برگشت سمت کارل:
-سلام.
کارل از روی مبل بلند شد:
-سلام خانوم.
و دستش رو سمت ترنم دراز کرد، دست داد و به مبل اشاره کرد:
-بفرمایید.
و خودش رو به روی کارل نشست.
-چیزی میل دارید بگم بیارن؟
سریع گفت:
-نه نه! ممنون.
دستی روی پاش کشید:
-اُکی! خب بفرمایید.
برگه رو سمت ترنم کشید:
-بفرمایید.
کنجکاو خم شد و برگه رو گرفت:
-این چیه؟
-بخونید!
ترنم شروع به خوندن برگه کرد. هر لحظه تعجبش بیشتر میشد. برگه رو پایین آورد
-این قرارداد رو کی با شما بست آقا کارل؟
لبخند مطمئنی زد:
-امضا رو نگاه کنید.
با شک به برگه نگاه کرد و با دیدن امضاء خودش ناباورانه سرش رو بالا آورد:
-من؟
-بله!
اخمی کرد و بلند شد:
-من این قرارداد رو با شما نبستم. برو بیرون از اینجا!
بلند شد و ابرویی بالا برد:
-ولی اینجا امضا تو هست!
و به برگه اشاره کرد. با حرص داد زد:
-گفتم من این قرارداد رو نبستم. مگه احمقم همچین قراردادی رو ببندم؟
شونه ای بالا انداخت:
-من نمیدونم.
با عصبانیت رفت سمت کارل:
-گمشو از اتاقم برو بیرون!
داد زد:
-گمشو!
و به در اشاره کرد.
-باشه!من برم پیش احسان.
برگه رو گرفت و رفت بیرون. داد زد:
-کجا میری؟
و دوید پشتِ سر کارل؛ اما قدم هاش رو سریع تر برداشت.
-وایسا من اون قرارداد رو نبستم.
پشت در اتاق احسان ایستاد. دستش رو واسه باز کردن در بلند کرد. سریع دستش رو گرفت:
-وایسا ببینم!
با عصبانیت برگشت سمت ترنم:
-ببین خانوم اگه بخوای میرم؛ ولی بار بعد با پلیس میام که کلا این شرکت به چالش بره.
با دهنی باز دستش رو انداخت. در اتاق رو باز کرد و رفت داخل.احسان و کیارش همزمان سرشون رو بالا گرفتن، احسان با دیدن کارل اخم هاش تو هم رفت.
ترنم با استرس و ترس وارد اتاق شد.نگاه احسان بینِ کارل و ترنم در گردش بود. لبخند زشتی زد:
-سلام آقا احسان!
جدی نگاهش رو از ترنم گرفت:
-علیک! کارت رو بگو.
خودش رو روی مبل انداخت و لم داد:
-اومدم جنس هام رو ببرم.
کیارش و احسان همزمان با هم گیج گفتن:
-جنس هات!؟
به ترنم نگاه کرد:
-بهشون بگو ترنم خانوم!
نگاه هردو روی ترنم زوم شد. رنگ از روی ترنم رفته بود و با ترس به احسان زل زد. احسان با دیدن چهره ترنم نگران پرسید:
-حالت خوبه ترنم!؟
از ترس زیاد اشک تو چشم هاش حلقه زد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: