کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

maral.abbasi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/11
ارسالی ها
426
امتیاز واکنش
3,956
امتیاز
451
محل سکونت
اهواز
ایووووووووووووووول عالی شد
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از چند دقيقه منو از بغلش بيرون أوردو رو زمين گذاشت با محبت نگام كردو گفت:از اين به بعد اجازه نميدم كسي اشكتو در بياره هميشه كنارتم قول ميدم
    منم با ذوق نگاش كردمو محكم گونه ي گندميشو بوسيدم كه باعث شد لبخندش عميق تر بشه يه چشمكي بهم زدو گفت:توهم بلديا
    با خجالت سرمو انداختم پايينو هيچي نگفتم اونم با اين كارم خنده ي بلندي سر داد
    راشا:بريم پيشه بچه ها؟؟
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادم
    اونم انگشتاشو بين انگشتام قفل كردو دست تو دست هم از اتاق خارج شديمو از پله ها پايين اومديم بچه ها داشتن باهم پچ پچ ميكردن كه يهو مارو با دستاي قفل شده ديدن انيد و مريم و پريسا جيغ بنفشي كشيدنو با دو به سمتم اومدنو بغلم كردن رامتين و محمد و امير هم مثله دلقكا از جا بلند شدنو شروع به خوندنو رقصيدن كردن
    رامتين : شاه پسر داريم دوماد
    محمد:قند و عسل داريم عروس
    امير:نقل تر داريم دوماد
    رامتين:شعر و غزل داريم عروس
    امير:امشب شب عروسيه مباركه و مباركه
    محمد:امشب شبه رو بوسيه مباركه و مباركه
    رامتين:اومدیم نقل و نبات اینه و شمعدون بیاریم
    امير:دست این عروسو تو دستای دوماد بذاریم
    محمد:بهترین شب تو شبای زندگیت همین شبه
    رامتين:واسه عروس و دومادقشنگ ترین شب امشبه
    امير:امشب شب عروسیه مبارکه و مبارکه
    محمد:امشب شب رو بوسیه مبارکه و مبارکه
    رامتين:گل بیارین و گل بیارین می بزنین و می بزنین
    امير:موقع رقـ*ـص و هلهلس دف بزنین و نی بزنین
    داشتم از خنده غش ميكردم اينا هم چه ادمايي بودنا گروه سرود راه انداختن
    رامتينو محمد و امير بشكن ميزدنو دور راشا حلقه زده بودنو ميخوندن رأشا هم قهقه ميزدو دست ميزدو يكم خودشو تكون ميداد دخترا هم دور من جمع شدنو ميرقصيدن منم به خاطر هيجان زيادم دست ميزدمو اروم خودمو تكون ميدادم دخترا جيغ ميزدنو پسرا هم ميخوندن يهو دخترا و پسرا دستاي همو گرفتنو دور منو راشا حلقه زدنو هم زمان باهم گفتن
    دوماد عروسو ببؤس يالا دوماد عروسو ببؤس يالااا
    منو راشا با لبخند به هم نگاه كرديم كه راشا نزديكم شدو اروم و گرم پيشونيمو بوسيد كه بچه ها دوباره شروع به جيغو داد كردن
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    باورم نميشد ايني كه اينقدر ذوق داره من باشم فكر ميكردم بعد مرگ خانوادم ديگه نميتونم از ته دل بخندم ولي با اومدن راشا تو زندگيم فهميدم زندگيه منم ميتونه قشنگ و پر هيجان باشه ...واييي راستي بايد همه چيزو به نفس ميگفتم ولي بعد به اين نتيجه رسيدم كه وقتي رفتم تهران بهش بگم بهتره اين مدلي هيجانش بيشتره بعد از اينكه بچه ها كلي رقصيدنو اهنگ خوندن و دلقك بازي در اوردن به سمت اتاقاشون رفتنو دوباره من موندمو راشا و اون دوتا كاناپه ي بهم چسبيده
    راشا بهم نزديك شدو دستامو اروم گرفت و گفت:من خوابم نميبره تو خوابت مياد؟
    سرمو به معنيه منفي تكون دادم كه گفت
    راشا:بريم تو باغ
    با ذوق موافقت كردمو يكي از پتو هارو برداشتمو دست تو دست هم به سمت باغ رفتيم همينطور تو باغ قدم ميزديم كه با ديدن تاب دوباره از خود بي خود شدمو با هيجان رو به راشا گفتم: راشااا رو تاب بشينيم
    راشا لبخند مهربوني زدو گفت:بشينيم
    با خوشحالي رو تاب نشستمو پتو رو دور خودمو راشا انداختم كه باعث شد راشا بهم نزديك تر بشه و قلبمه منم دوباره بندري بره اوووف منم با اين كارام
    همينطور غرقِ لـ*ـذت بودمو هيجان داشتم كه راشا زمزمه وار شروع به حرف زدن كرد
    راشا:از وقتي كه يأدم مياد هميشه تنها بودم ميگن پسر بچه ها مامانين ولي من با اينكه پدرم هيچ علاقه اي بهم نداشت خيلي دوسش داشتم و هر كاري ميكردم كه حداقل بهم يكم افتخار كنه ولي اون عين خيالش نبود اصلا منو نميديد مادرم هميشه ميگفت بآبات تا دير وقت كار ميكنه وقت نميكنه بهت محبت كنه ولي خيلي دوست داره تا چندسال با همين حرفا خودمو گول زدم تا اينكه كله حقيقت به بدترين شكل ممكن برام رو شد فهميدم از يه رابـ ـطه ي نا خواسته ام فهميدم ....پدرم وقتي مـسـ*ـت بوده به مادرم تجـ*ـاوز ميكنه
    با شنيدن اين حرف با تعجب به سمتش برميگردمو تو چشاش زل ميزنم باورم نميشد راشا كسي كه فكر ميكردم از اون ادماييه كه كله زندگيش خوش و خرم بوده ....در أصل اين قدر زندگيه دردناكي داشته باشه
    پدرم مادرمو تحت فشار ميزاره كه منو سقط كنه ولي مادرم قبول نميكنه پدرم هم مثه يه سگ با من برخورد ميكنه اون هه اون اصلا قلب نداشت هميشه از من متنفر بود هميشه
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    هميشه دوست داشتم يه بار دستشو تو موهام فرو كنه يا اينكه يه بار بهم بگه پسرم هيچ وقت إزش نشنيدم كه بگه ولي...اون روز كه زنگ زد گفت..بهم گفت پسرم ولي من هيچ حسي نداشتم من اون موقع توجه ميخواستم نه الان ولي اون هيچ وقت نفهميد تا اينكه زندگيه سياهمونو افتضاح تر كرد وقتي مادرم ياشار داداشمو حامله بود با صاحب كارش ميريزه رو همو باهم ازدواج ميكنن...منو مامانمو داداشمو واسه خاطر پول به اون زنه اشغال فروخت هيچ وقت اشكاي شبونه ي مامانمو فراموش نميكنم هيچ وقت ...خيلي زجر كشيد خيلي
    خيلي ناراحت شده بودم تازه داشتم راشاي واقعي و ميشناختم اون خيلي حساس و شكننده بود همينطور تو چشاش نگاه ميكردم كه با ديدن اشكاش قلبم گرفت مثله پسر بچه ها گريه ميكرد با ديدن اشكاش منم بغض كردمو تنها كاري كه تونستم انجام بدم اين بود كه سرمو رو شونه هاي پهنش بزارمو دستاشو محكم بگيرم اونم دستامو فشار ميداد...
    راشا:وقتي بزرگ تر شدم سعي كردم محبت و از جنس مخالفم بگيرم ادم تنهايي بودم خيلي تنها تا اينكه يكي وارد زندگيم شد كسي كه از هيچ چيزي كم نداشت چشماي رنگيش موهاي بلوندش اندامه بي نقصش ولي وقتي فهميد ادميم كه به محبت نياز داره باهام كات كردو با بهترين رفيقم ريخت رو هم و اون لحظه صداي شكستن خودمو به وضوح شنيدم بعد از اين حرف به طرفم برگشت و تو چشام زل زد
    پناه يه قولي بهم بده ...اگه ناراحتت كردم ..دلتو شكوندم...اشكتو در اوردم ولَم نكني بري من ميميرم پناه من تو رو از خودمم بيشتر ميخوام تو از جنسه من نيستي تو فرشته اي تو معصومي ميترسم دلتو بشكنمو بري پناه ولَم نكن من اينبار ديگه دووم نميارم
    با شنيدن حرفاش اشكام پشت سر هم ميومدن و اصلا نميتونستم كنترلشون كنم يهو بي اختيار پريدم بغلشو از ته دل گريه كردم مرد زندگيم چه قدر سختي كشيده بود حتي زندگيش از من بدتر بود تو بغـ*ـل هم بوديمو باهم گريه ميكرديم ولي اينبار اين گريه ي خوشحالي بود گريه ي شادي بود چون از اين به بعد كسيو واسه خودمون پيدا كرديم كه وقتي درد داريم خودمونو پرت كنيم تو بغلشو دردامونو خالي كنيم اين بود زندگي اين بود پناهگاه اين بود عشق......❤️
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    صبح با صداي خنده هاي بلند چندتا مزاحم از خواب بيدار شدم چشامو اروم باز كردم و با ديدن بچه ها كه روبه روم وايسادنو ميخنديدن كپ كردم
    خواستم از جام بلند شم كه حس كردم دارم خفه ميشم يه نگاهي به كنارم انداختم كه ديدم يا خدااا راشا دستاشو در كمرم حلقه مرده بودو سرشو رو شونم گذاشته بود و خواب هفت پادشاه ميديد يعني ما ديشب رو تاب خوابمون برد؟؟
    رامتين:جووون رأشارو نيگا چه حالي ميكنه بچم پناهو سفت گرفته در نره خخخ
    با اين حرفش هممون زديم زير خنده بعد از اينكه خنديدم رو بهش گفتم
    خفه رامتين نميبيني خوابه؟؟بيدارش نكن
    رامتين:چشم چشم من اصلا خره كي باشم اين بچه غولو بيدار كنم والا
    دوباره همه خنديديم كه انيد يه چشمكي بهم زدو گفت:واسه شام كي تشريف بياريم؟؟
    با خنده گفتم:قدم شما كه سر چشمه منههه
    دخترا خنديدن كه محمد گفت:بچه ها بيا بريم تو ويلا صبحونه رو حاضر كنيم بريم بگرديم پناه توهم راشا بيدار كن كه ١روز ديگه شمال نيستيماا بايد نهايت فيضو ببريم باشه اي گفتمو بچه ها هم وارد ويلا شدن
    سرمو به طرف راشا بردمو اروم دمه گوشش زمزمه كردم
    راشا...عزيزم بلند شو قراره بريم بيرون
    راشا با شنيدن حرفم منو بيشتر به خودش چسبوندو اروم گفت:بزار اونا برن ما دوتا اينجا بمونيم
    عه ن بابا ديگه چي بلند شو راشا اذيت نكن
    راشا لبخند شيطاني زدو گفت :به يه شرطي
    چي؟
    بوسم كن تا بيدار شم
    با خنده گفتم :تو هم خيلي داري پرو ميشيا
    راشا هم خنديدو گفت:زندگي خرج داره بايد بپردازي
    باش ولي قول بده بيدار شي جر نزني
    قول
    سرمو به طرف صورتش نزديك كردمو ميخواستم لبامو رو لپاي خوشگلش بزارم كه يهو صورتشو چرخوندو به جاي اينكه لپشو ببوسم لبشو بوسيدم كله بدنم داغ شد و سريع خودمو كشيدم كنار با مشت رو بازوش زدمو گفتم:خيلي نامردي
    راشا بلند خنديدو يه چشمك بامزه تحويلم دادو گفت:از اين به بعد به اين چيزا عادت كن چون زياد پيش مياد
    يعني چه ادمه بي حيايي بود اين يه پرويي نسارش كردمو از رو تاب بلند شدم
    راشا هم بلند شدو دوباره دست تو دست هم وارد ويلا شديمو شروع به خوردن صبحونه كرديم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از خوردن صبحونه قرار شد لباسامونو عوض كنيمو لبه ساحل بريم ...بايد امروز به خودم ميرسيدم خير سرم الان my friend رأشا بودم ولي كنار اون خيلي معموليً به نظر ميرسيدم واسه همين يه مانتوي جلو باز مشكي انتخاب كردم زيرشم يه تيشرت چهارخونه ي سفيد مشكي يه شلوار جين كه فيته پام بود هم پوشيدمو شروع كردم به ارايش كردن كرم مرطوب كننده رو رو پوستم ماليدمو خط چشمو پشت چشام كشيدم كه چشامو مشكيه مشكي كرده بود و خيلي بهم ميومد ريملو به مژه هام زدمو رژ نارنجي رو به لبام ماليدم موهامو باز گذاشتمو جلو موهامو به صورت كج تو صورتم ريختم شاله مشكيمو رو سرم انداختم و خواستم از اتاق برم بيرون كه چند تقه به در خورد
    بفرماييد
    يهو سر راشا از لإيه در زد بيرون
    با خنده بهش زل زدمو گفتم:چيكار ميكني ديوونه
    راشا:اجازه هست؟؟
    با خنده گفتم:بفرماييد لطفا
    با خنده وارد اتاق شدو زل زد به من ...منم از جام بلند شدمو دور خودم چرخيدمو گفتم:چطور شدم؟؟
    راشا با يه ابروي بالا رفته نگاهي به موهام كردو گفت:موها چي ميگن
    عه خوب نشده
    رأشا بيشتر بهم نزديك شدو گفت:خوب كه شده ولي واسه بقيه خوب نشده
    يعني چي
    يعني فقط واسه راشات موهاتو اين مدلي درست ميكني نميخوام بقيه اين موهاي خوشگلو ببينن افتاد؟!
    عه راشا اذيت نكن ديگه يه بار خواستم به خودم برسما
    راشا لبخند خوشگلي تحويلم داد كه ته دلم ضعف رفت شالمو كشيد كه موهام پخش شد پشتم ايستادو شونه رو از رو زمين برداشت اروم با شونه شروع كرد به شونه زدن موهام واي اين پسر كم كم داشت ديوونم ميكرد كم كم داشت ميشد كله دنيام خدايا واسم حفظش كن
    راشا
    موهاي خوشگلشو شونه زدمو شروع كردم به بافتنه موهاي بلندش مامانم بهم ياد داده بود وقتي بچه بودم مامانم ميگفت هر مردي بايد بلد باشه موهاي عشقشو ببافه و واسه همين خيلي خوب بهم ياد داده بود كه بايد چيكار كنم خيلي خوشگل موهاشو بأفتمو با كش تهِ موهاشو بستم شاله مشكيشو رو سرش تنظيم كردمو موهاي جلوشو به صورت كج تو صورتش ريختم اونم تو تمامه اين مدت با اون چشاي نازش بهم زل زده بود با خنده گفتم
    اين مدلي نگام نكنا خطري ميشم
    با خجالت سرشو پايين انداختو لبخند زد اخ من قوربونه اون خجالتش بشم عاشقت شدم لامصب
    خب ببين الان چه خوشگل شدي عشقم
    اونم خودشو تو اينه نگاه كردو با ذوق به طرفم برگشتو لپامو محكم بوسيد و گفت:من قوربون شما برم كه
    يه چشمك تحويلش دادمو گفتم:خدا نكنه حالا بدو بريم كه دير ميشه
    دستامو تو دستاش قفل كردمو باهم از اتاق بيرون اومديم با بچه ها قرار گذاشتيم بريم يكم تو خيابونا بگرديمو اخر به سمته ساحل بريم ..سوار ماشين شديم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    و حركت كردم
    پناه:راشا
    جونم
    من..يه چيزي أزت ميخوام
    جون بخواه
    راشا ميشه كسي از بچه هاي رستوران در مورد رابطمون چيزي نفهمه
    مگه بچه ايم بخوايم قايم كنيم
    نه ولي اين مدلي راحت ترم لطفا
    ولي فقط تا يه مدت
    باش
    رو بهش لبخند زدمو با انگشتاش بازي كردم
    پناه:يه سلفيييي بگيريم واسه يادگاري
    پشت فرمونماا
    پناه:خب اشكال نداره كه تو به دوربين نگاه نكن
    اوكي بگير
    پناه گوشيشو روشن كردو دستشو به سمته بالا گرفت و دستامونو كه قفل شده بودو جلو دوربين گرفت و لبخند زد منم چون نميتونستم به دوربين نگاه كنم فقط لبخند زدم كه بعد از چند مين عكسا گرفته شد
    پناه:بايد كلي عكس بگيريم راشا يادگاري ميمونه
    دستشو اروم به طرف لبم نزديك كردمو اروم بـ..وسـ..ـه اي بهش زدم و گفتم :هر چي عشقم بگه
    پناه با محبت نگام كردو زمزمه وار گفت:مرسي كه هستـــي
    منم لبخند زدمو گفتم:مرسي كه خدا همچين فرشته اي بهم داد
    بعد از چند مين گوشيم زنگ خورد محمد بود
    جانم محمد
    بچه ها هـ*ـوس بستني كردن اگه پايه اين همينجا وايسيم
    يه نگاهي به پناه كردم ببينم نظرش چيه كه اونم موافقت كرد
    اوكي شما پارك كنين من چند مين ديگه ميرسم
    اوكي فعلا
    فعلا
    چند مين نگذشته بود كه رسيديم كنار ماشينه بچه ها پارك كردمو دست تو دست پناه وارد بستني فروشي شديم كه انيد واسمون دست تكون داد و كنارشون نشستيم
    انيد:واييييي خدايا چه قدر اين دوتا به هم ميان مگه نه رامتين
    رامتين تك خنده اي كردو گفت:اره خب دوتا چلغوز گيرهم افتادن
    با شنيدن اين حرف همه شروع كرديم به خنديدن
    پريسا : بچه ها يه عكس بگيريم؟؟؟حالا كه جمعمون تكميل شده
    پناه با ذوق لبخندي زدو گفت:اره اره بگيرررر
    من عاشق اين ذوق كردنش بودم واسه چيزايه كوچيك همچين ذوق ميكرد كه ادم ته دلش ضعف ميرفت
    پريسا:خب حاضرين؟؟؟؟
    دستامو دور گردن پناه حلقه كردم اونم صورتشو به صورتم چسبوندو هر دو لبخند عميقي زديم كه عكس گرفته شد
    بعضي وقتا شايد زندگي بيشتر عزيزاتو أزت بگيره ولي بعدش يه نفرو بهت ميده كه ميتوني جاي همه ي ادماي جهان دوسش داشته باشي پناه داشت ميشد پناهه زندگيم و اين يعني تمامه خوشبختي :)
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از چند مين گارسون اومد
    بفرمايين چي ميل دارين؟؟؟
    هممون بستنيه قيفي كاكايويي سفارش داديم كه در عرض ١دقيقه رسيد
    همينطور كه بستني ميخورديمو حرف ميزديم يهو سرمو به طرف پناه چرخوندمو با ديدن قيافش پقي زدم زير خنده
    پناه:وا چته
    كله صورتش پره بستني شده بود با خنده گفتم
    تو با صورتت بستني ميخوري مگه كوچولو
    پناه:چيشده مگه
    امير:دور لبت كاكايويي شده
    پناه:عه واقعا ؟؟
    بعد يه دستمال برداشتو شروع به پاك كردن صورتش كرد اما هنوز يه طرف صورتش كاكايويي بود با خنده صندليشو روبه رو خودم چرخوندمو دستمالو إزش گرفتم اونم همينطور نگام ميكرد يه لبخند گوشه لبم انداختمو با دستمال اروم شروع به پاك كردن لبش كردم امروز چشاش خيلي شيطون شده بودو باعث شده بود دوست داشته باشم بگيرمش تو بغلمو هي بوسش كنم وقتي ديدم اينقدر برو بر نگام ميكنه اختيارمو از دست دادمو سريع نك بينيشو بوسيدم كه سرخ شد و بچه ها شروع به اوووو كشيدن كردن
    رامتين:راشا بدبخت يكم حيّا كن اينجا خانواده نشسته
    امير:نديد پديده ديگه
    محمد:رامتين عزيزم انگار روزاي اول خودتم يادت رفته انيد بدبختو ميچلوندي
    با اين حرف همه زديم زير خنده چند دقيقه هم اونجا مونديمو بعد سوار ماشين شديم تا به ساحل بريم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا