پریناز که هول شده و ترسیده بود که من دوباره لج کنم نرم شرکت سریع گفت:
-باشه پانیذ، تو رو خدا لج نکن تو رو خدا
دستشو رو بازومو گذاشت و با خواهش تو چشم هام نگام کرد:
-لطفا پانیذ!!
چشم هاش شده بود مثلِ گربه شرک خندم گرفت دستشو پس زدم:
-باشه بابا نچسب به من، میریم
جیغ کوتاهی زد، هیجان زده پرید روم و گونمو بوسید
-عاشقتم من خواهر خوشکلم
آروم خندید و هولش دادم عقب.
-برو عقب انقدر پاچه خواری نکن
با حرص نگام کرد و بی لیاقتی نثارم کرد، خنده ی ریز کردم ، و ماشینو حرکت دادم
****************
#دانای_کل
کرواتش رو محکم تر کرد، با صدای تک زنگ گوشیش بدون اینکه نگاهی به گوشی بندازه بلندش کردم و تو جیب کتش گذاشت.
عطر رو برداشت و به خودش زد، صدای آراد تو گوشش پیچید:
-امروز پدرپانیذ میخواد سهام های که داره رو بینآ دخترهاش تقسیم کنه. و میخواد بدونه کی 50 درصد از سهام رو خریده.
پوزخندی رو لبش نشست. عطر رو سر جاش گذاشت. نگاه آخری به خودش انداخت جدی تو آیینه خیره شد:
با لحن سرد و جدی گفت:
-دل من وسیله ی بازی تو نبود پانیذ. انگار فراموش کردی قانون زندگی رو، اشتباه کنی باید تاوانش رو ببینی، اشتباه من تو بودی، من تاوان دیدم، اما تو...... منتظر باش پانیذ
نگاهشو از آیینه گرفت و با قدم های محکم و جدی از اتاق بیرون رفت
از پله ها پایین رفت، اولین کسی که متوجه اش شد زهرا خانوم بود، با دیدن شهاب تو اون وضع به خیال اینکه کار پیدا کرده هیجان زده از جاش بلند شد.
-باشه پانیذ، تو رو خدا لج نکن تو رو خدا
دستشو رو بازومو گذاشت و با خواهش تو چشم هام نگام کرد:
-لطفا پانیذ!!
چشم هاش شده بود مثلِ گربه شرک خندم گرفت دستشو پس زدم:
-باشه بابا نچسب به من، میریم
جیغ کوتاهی زد، هیجان زده پرید روم و گونمو بوسید
-عاشقتم من خواهر خوشکلم
آروم خندید و هولش دادم عقب.
-برو عقب انقدر پاچه خواری نکن
با حرص نگام کرد و بی لیاقتی نثارم کرد، خنده ی ریز کردم ، و ماشینو حرکت دادم
****************
#دانای_کل
کرواتش رو محکم تر کرد، با صدای تک زنگ گوشیش بدون اینکه نگاهی به گوشی بندازه بلندش کردم و تو جیب کتش گذاشت.
عطر رو برداشت و به خودش زد، صدای آراد تو گوشش پیچید:
-امروز پدرپانیذ میخواد سهام های که داره رو بینآ دخترهاش تقسیم کنه. و میخواد بدونه کی 50 درصد از سهام رو خریده.
پوزخندی رو لبش نشست. عطر رو سر جاش گذاشت. نگاه آخری به خودش انداخت جدی تو آیینه خیره شد:
با لحن سرد و جدی گفت:
-دل من وسیله ی بازی تو نبود پانیذ. انگار فراموش کردی قانون زندگی رو، اشتباه کنی باید تاوانش رو ببینی، اشتباه من تو بودی، من تاوان دیدم، اما تو...... منتظر باش پانیذ
نگاهشو از آیینه گرفت و با قدم های محکم و جدی از اتاق بیرون رفت
از پله ها پایین رفت، اولین کسی که متوجه اش شد زهرا خانوم بود، با دیدن شهاب تو اون وضع به خیال اینکه کار پیدا کرده هیجان زده از جاش بلند شد.