امیر سام:
یک نگاهی به چهره مظلومش کردم مثل بچه به نظر می رسید نگاهمو به جاده دوختم حالا باید چکار کنم اونا دنباله من هستن اما امروزو یادم نمیره که تو راه پله میگفتن:
-هی معلومه این منشیه دوست دخترشه نه؟؟؟؟
-آره اصلا نترسید من یجوری باید حال این دختره رو بگیرم ه*ی*ک*ل قشنگی هم داشت باید یکم دیگه تحدیدشون کنیم بعد دختره رو بدزدیم تا دست از این پرونده برداره این وکیله! ....
-آره رئیس عصبانی میشه اگه این پسره تو کارش دخالت کنه با دختره راحت میتونیم کنترلش کنیم....
من باید حال این گروه مسخره رو بگیرم تا بفهمن من کیم هه راحت نمی تونن منو از میدون به در کنن من امیر سام پسر حسان دهقان و ساناز احمدی ام خب مادرو پدرم هر دوشون تو کار وکیلی بودن اما مامانم بعد این که من به دنیا اومدم این کارو ترک کرد اما پدرم هنوز مشغوله هوف حالا جا برای خواب از کجا پیدا کنم خب من دلیل داشتم برای این که اومدم مشهد وگرنه همه کارم برای زیارت و رد گم کنی نبود باید برای جشنی که تو مشهد میگیرن حاضر شم با کمک بردیا دوستم که از قضا پلیسه ودرجه سرگردی هم داره با تلفنم زنگ زدم بهش که گوشی رو برداشت شروع کرد:
-کجایی احمق می دونی چقدر نگران شدم؟؟؟
-نفس بگیر برادر، نفس بگیر دارم میرم مشهد
-هان!!!مگه قرار نبود هفته دیگه بری؟؟؟
-دیدمت برات ماجرارو تعریف میکنم تو هم زود بیا یه جایی هم واسه ما ردیف کن منشی هم با من اومده اونم تهدید کردن...
-چشم بزار با سرهنگ هما هنگ کنم...
-حتما پس فعلا خدافظ
-خدا سعدی داداش
خندم گرفت این پسر با این روحیه ضد نقیضش چرا دلقک نشده خدا میدونه حواسمو به جاده دادم...
یسنا:
خواب بودم بد جور آخه بگو یارو آخر بی کاری میاید در خواب من منو زهره ترک میکنید می دونید خواب چی دیدم خواب دیدم اون دو تا مرده منو گرفتن دارن از رو کوه پرت میکنن (معذرت اما تو مگه از خواب بیدار نشدی؟؟؟-چرا بیدار شدم چطور؟؟؟-اخه بر پدرو مادرت صلوات خب پس چجوری بد جور خواب بودی -ای وای راست میگی ها)
یک نگاهی به چهره مظلومش کردم مثل بچه به نظر می رسید نگاهمو به جاده دوختم حالا باید چکار کنم اونا دنباله من هستن اما امروزو یادم نمیره که تو راه پله میگفتن:
-هی معلومه این منشیه دوست دخترشه نه؟؟؟؟
-آره اصلا نترسید من یجوری باید حال این دختره رو بگیرم ه*ی*ک*ل قشنگی هم داشت باید یکم دیگه تحدیدشون کنیم بعد دختره رو بدزدیم تا دست از این پرونده برداره این وکیله! ....
-آره رئیس عصبانی میشه اگه این پسره تو کارش دخالت کنه با دختره راحت میتونیم کنترلش کنیم....
من باید حال این گروه مسخره رو بگیرم تا بفهمن من کیم هه راحت نمی تونن منو از میدون به در کنن من امیر سام پسر حسان دهقان و ساناز احمدی ام خب مادرو پدرم هر دوشون تو کار وکیلی بودن اما مامانم بعد این که من به دنیا اومدم این کارو ترک کرد اما پدرم هنوز مشغوله هوف حالا جا برای خواب از کجا پیدا کنم خب من دلیل داشتم برای این که اومدم مشهد وگرنه همه کارم برای زیارت و رد گم کنی نبود باید برای جشنی که تو مشهد میگیرن حاضر شم با کمک بردیا دوستم که از قضا پلیسه ودرجه سرگردی هم داره با تلفنم زنگ زدم بهش که گوشی رو برداشت شروع کرد:
-کجایی احمق می دونی چقدر نگران شدم؟؟؟
-نفس بگیر برادر، نفس بگیر دارم میرم مشهد
-هان!!!مگه قرار نبود هفته دیگه بری؟؟؟
-دیدمت برات ماجرارو تعریف میکنم تو هم زود بیا یه جایی هم واسه ما ردیف کن منشی هم با من اومده اونم تهدید کردن...
-چشم بزار با سرهنگ هما هنگ کنم...
-حتما پس فعلا خدافظ
-خدا سعدی داداش
خندم گرفت این پسر با این روحیه ضد نقیضش چرا دلقک نشده خدا میدونه حواسمو به جاده دادم...
یسنا:
خواب بودم بد جور آخه بگو یارو آخر بی کاری میاید در خواب من منو زهره ترک میکنید می دونید خواب چی دیدم خواب دیدم اون دو تا مرده منو گرفتن دارن از رو کوه پرت میکنن (معذرت اما تو مگه از خواب بیدار نشدی؟؟؟-چرا بیدار شدم چطور؟؟؟-اخه بر پدرو مادرت صلوات خب پس چجوری بد جور خواب بودی -ای وای راست میگی ها)
آخرین ویرایش: