- عضویت
- 2018/10/19
- ارسالی ها
- 763
- امتیاز واکنش
- 21,945
- امتیاز
- 661
- محل سکونت
- کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
(زمان حال)
غرق خواب بودم که نوازش دستی رو روی گونم حس کردم، با چشمهای بسته اخم کردم و سرم رو تکون دادم. خواستم دوباره بخوابم که با حس عطر سردی زیر بینیم تند مچ دستش رو گرفتم و چشمهام رو باز کردم، گیج بلند شدم و نشستم. چشمهام رو توی اعضای صورتش چرخوندم؛ انگار میخواستم به خودم ثابت کنم فقط یه خوابه. لبهام رو از هم باز کردم و زمزمه کردم:
- واقعی نیست.
به لبهام خیره شد، صورتش رو روبهروی صورتم نگه داشت و با لبخند مرموزی روی لبهای مردونش کاشت، آروم زمزمه کرد:
- واقعی نیست؟
با انزجار دستش رو رها کردم و کمی خودم رو عقب کشیدم، نگاهم رو به کت و شلوار مشکیرنگش دوختم و گیج پرسیدم:
- اینجا چیکار میکنی؟
گوشه کیسه خواب نشست و درحالیکه نگاه مشکیرنگش رو ذرهای ازم جدا نمیکرد کنجکاو پرسید:
- تو اینجا چیکار میکنی؟ فکر میکردم رفتی ایتالیا.
خشمگین جواب دادم:
- به تو ربطی نداره.
ساکت شد و لبخند محوی زد، نگاهش رو بین لباسها و چشمهام چرخوند و ادامه داد:
- اصلا عوض نشدی.
پوزخند سردی زدم و به خودش اشاره کردم.
- برعکس، شما کاملاً عوض شدین.
ابروهاش از شنیدن لفظ شما بالا پریدن.
- شما؟
جوابش رو ندادم، فقط مشکوک نگاهش کردم. نمیفهمیدم اینجا چیکار میکنه و حتی اینکه چطور وارد عمارت شده، از طرفی هم غرورم اجازهی پرسیدن بهم نمیداد. کمی بهم خیره موند، سرش رو کج کرد و درحالیکه با انگشتش دورتادور اتاق رو نشون میداد، پرسید:
- واقعاً کنجکاو نیستی بدونی چطور وارد قصر کوروش شدم؟
نمیدونم چه نقشهای داشت؛ ولی من قرار نبود جزوی از مهرههای بازیش باشم. دستی به چشمهام کشیدم و بیخیال جواب دادم:
- به من ارتباطی نداره. لطفاً برین بیرون، حق ندارین اینجوری وارد حریم شخصی من بشید.
لبخندی زد و خونسرد پایین پام دراز کشید، دستهاش رو زیر سرش گذاشت.
- اگه نرم؟ میخوای جیغ بزنی؟ یادت که نرفته تنها اتاقهای این طبقه برای غزال، کوروش و...
مکث کرد و سرش رو بهسمتم چرخوند، بهم اشاره کرد و ادامه داد:
- و تو، که البته فکر کنم اونا برای کمک نیان بهتر باشه.
مشکوک لب زدم:
- منظورتو نمیفهمم.
ابروی بلند و سیاهش رو بالا انداخت و پرسید:
- بنظرت چه فکری میکنن وقتی منو توی اتاق تو ببینن؟
پس نقشهی جدیدش این بود؟ اینکه دوباره من رو گناهـ*ـکار جلوه بده؟ با اخم از روی کیسه خواب بلند شدم و خواستم بهسمت در برم که با دو قدم بلند خودش رو از پشت بهم رسوند و دستش رو محکم روی دهنم گذاشت، بازوش رو دور گردنم حلقه کرد صورتش رو کنار صورتم گذاشت. زبریه ته ریشش پوست صورتم رو اذیت میکرد. با صدای بم و آرومی زمزمه کرد:
- آهو، آهو، هنوزم نمیتونی درست تصمیم بگیری دخترجون، هنوزم با عجله و بیفکر رفتار میکنی.
حلقهی بازوش رو دور گردنم تنگتر کرد که با تنگ شدن نفسم شروع به تقلا کردم؛ اما اون بیتوجه به تقلاهام زیر گوشم ادامه داد:
- بهنظرت اگه اینجا بکشمت کی میفهمن نیستی و میان سراغت؟
با تموم شدن جملهاش بیحرکت ایستادم. به حدی جدی و بیاحساس جملش رو بیان کرد که لحظهای نمیتونستم شک کنم که من رو نکشه. آروم صورتش رو به صورتم کشید. با حس زبریه ته ریشش صورتم رو کنار کشیدم که با این کارم فشار بیشتری به گردنم وارد کرد. لـ*ـبهاش رو به لاله گوشم چسبوند که تکون شدید خوردم، بیتوجه به تکون خوردنم نجوا کنان ادامه داد:
- اونقدر براشون بی اهمیتی که اگه بکشمت و زیر کاشیهای همین اتاق دفنت کنم هم متوجه نمیشن. اینو هردومون میدونیم دختر کوچولو.
درحالیکه به سختی نفس میکشیدم، ناخنهای بلندم رو توی بازوش فرو کردم و سعی کردم حلقهی بازوش رو دور گردنم شلتر کنم؛ اما من هیچوقت در مقابل قدرت بدنیه اون پیروز نبودم.
غرق خواب بودم که نوازش دستی رو روی گونم حس کردم، با چشمهای بسته اخم کردم و سرم رو تکون دادم. خواستم دوباره بخوابم که با حس عطر سردی زیر بینیم تند مچ دستش رو گرفتم و چشمهام رو باز کردم، گیج بلند شدم و نشستم. چشمهام رو توی اعضای صورتش چرخوندم؛ انگار میخواستم به خودم ثابت کنم فقط یه خوابه. لبهام رو از هم باز کردم و زمزمه کردم:
- واقعی نیست.
به لبهام خیره شد، صورتش رو روبهروی صورتم نگه داشت و با لبخند مرموزی روی لبهای مردونش کاشت، آروم زمزمه کرد:
- واقعی نیست؟
با انزجار دستش رو رها کردم و کمی خودم رو عقب کشیدم، نگاهم رو به کت و شلوار مشکیرنگش دوختم و گیج پرسیدم:
- اینجا چیکار میکنی؟
گوشه کیسه خواب نشست و درحالیکه نگاه مشکیرنگش رو ذرهای ازم جدا نمیکرد کنجکاو پرسید:
- تو اینجا چیکار میکنی؟ فکر میکردم رفتی ایتالیا.
خشمگین جواب دادم:
- به تو ربطی نداره.
ساکت شد و لبخند محوی زد، نگاهش رو بین لباسها و چشمهام چرخوند و ادامه داد:
- اصلا عوض نشدی.
پوزخند سردی زدم و به خودش اشاره کردم.
- برعکس، شما کاملاً عوض شدین.
ابروهاش از شنیدن لفظ شما بالا پریدن.
- شما؟
جوابش رو ندادم، فقط مشکوک نگاهش کردم. نمیفهمیدم اینجا چیکار میکنه و حتی اینکه چطور وارد عمارت شده، از طرفی هم غرورم اجازهی پرسیدن بهم نمیداد. کمی بهم خیره موند، سرش رو کج کرد و درحالیکه با انگشتش دورتادور اتاق رو نشون میداد، پرسید:
- واقعاً کنجکاو نیستی بدونی چطور وارد قصر کوروش شدم؟
نمیدونم چه نقشهای داشت؛ ولی من قرار نبود جزوی از مهرههای بازیش باشم. دستی به چشمهام کشیدم و بیخیال جواب دادم:
- به من ارتباطی نداره. لطفاً برین بیرون، حق ندارین اینجوری وارد حریم شخصی من بشید.
لبخندی زد و خونسرد پایین پام دراز کشید، دستهاش رو زیر سرش گذاشت.
- اگه نرم؟ میخوای جیغ بزنی؟ یادت که نرفته تنها اتاقهای این طبقه برای غزال، کوروش و...
مکث کرد و سرش رو بهسمتم چرخوند، بهم اشاره کرد و ادامه داد:
- و تو، که البته فکر کنم اونا برای کمک نیان بهتر باشه.
مشکوک لب زدم:
- منظورتو نمیفهمم.
ابروی بلند و سیاهش رو بالا انداخت و پرسید:
- بنظرت چه فکری میکنن وقتی منو توی اتاق تو ببینن؟
پس نقشهی جدیدش این بود؟ اینکه دوباره من رو گناهـ*ـکار جلوه بده؟ با اخم از روی کیسه خواب بلند شدم و خواستم بهسمت در برم که با دو قدم بلند خودش رو از پشت بهم رسوند و دستش رو محکم روی دهنم گذاشت، بازوش رو دور گردنم حلقه کرد صورتش رو کنار صورتم گذاشت. زبریه ته ریشش پوست صورتم رو اذیت میکرد. با صدای بم و آرومی زمزمه کرد:
- آهو، آهو، هنوزم نمیتونی درست تصمیم بگیری دخترجون، هنوزم با عجله و بیفکر رفتار میکنی.
حلقهی بازوش رو دور گردنم تنگتر کرد که با تنگ شدن نفسم شروع به تقلا کردم؛ اما اون بیتوجه به تقلاهام زیر گوشم ادامه داد:
- بهنظرت اگه اینجا بکشمت کی میفهمن نیستی و میان سراغت؟
با تموم شدن جملهاش بیحرکت ایستادم. به حدی جدی و بیاحساس جملش رو بیان کرد که لحظهای نمیتونستم شک کنم که من رو نکشه. آروم صورتش رو به صورتم کشید. با حس زبریه ته ریشش صورتم رو کنار کشیدم که با این کارم فشار بیشتری به گردنم وارد کرد. لـ*ـبهاش رو به لاله گوشم چسبوند که تکون شدید خوردم، بیتوجه به تکون خوردنم نجوا کنان ادامه داد:
- اونقدر براشون بی اهمیتی که اگه بکشمت و زیر کاشیهای همین اتاق دفنت کنم هم متوجه نمیشن. اینو هردومون میدونیم دختر کوچولو.
درحالیکه به سختی نفس میکشیدم، ناخنهای بلندم رو توی بازوش فرو کردم و سعی کردم حلقهی بازوش رو دور گردنم شلتر کنم؛ اما من هیچوقت در مقابل قدرت بدنیه اون پیروز نبودم.
آخرین ویرایش: