- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 23,954
- امتیاز
- 631
- سن
- 20
جوابی نداد! راست وایسادم. لابد مُرد دیگه! صاف ایستادم دستام رو به کمرم زدم و نفس عمیقی کشیدم. جیغ و داد ها دیگه داشتن گوش کر میکردن. البته اینم بگم هر کی برنده می شد همین بساط بود!. ولی خدایی، چه قهرمان بودن حس خوبیه. اصلا یه وضعی! تو همون حالت چشمام بسته شد و از پشت، تِلِپی افتادم زمین!
*****
با صدای خنده بچه ها بهوش اومدم ولی بدون اینکه چشمام رو باز کنم نالیدم:
- زهرعنکبوت بگیرید! مثلا مریض رو به موتَم هااا! چه خبرتونه!
صدای خندشون دو باره بلند شد که ایندفعه خودم هم اروم همراهی کردم.
استورمی- میدونی قسمت مورد علاقه من از مسابقه تو چی بود؟!
چشمام رو باز کردم. هر چهار تاشون با نیش باز که شامل هرا، با لباس بیمارستان هم می شد بالای سرم جمع شده بودن. یکی از ابرو هام رو بالا بردم و لبام رو غنچه کردم.
- برار حدث بزنم..... اونجا که اون سگ جون بالاخره چشماشو بست؟!
همه خندیدن که استورمی با حرکت دستش ساکتشون کرد و با هیجان و خنده جیغ زد.
استورمی - نع! ... اونجاش که تو مثل یه قهرمان بعد از بیهوش کردن رقیب سرسختت غش کردی!
و پقی زدیم زیر خنده! حالا که فکرش رو میکنم، با اون ژستم چه موقعی و چه باکلاس هم غش کردم!
هرا - اروس ازت فیلم گرفته بود. باورت می شه هر فیلمت رو بیست دارک(دارک: مثلا واحد پول اونا) فروخته؟!!
با خنده ی ارومی که باعث اذیت شدن دنده هام می شد غریدم:
- ممنون اروس که سوژه ترم کردی!
اروس - اصلا قابل تو رو نداشت عروسکم!
میوزا- الان خوبی؟
نگاه خنثی ای بهش کردم و شونه ای بالا انداختم.
- اگه سر باندپیچی شده ام، سوراخ های روی پام، سوختگی پهلوم،سوزش ریشه های موهام، تاری بیناییم، درد دنده هام، کبودی دور گلوم، درد استخون های بال هام، درد کمرم، سر دردم، اسیب تقریبا جزیی تار های صوتیم، سوزش حنجره ام، ورم گلوم، کوفتگی تمام بدنم و درد پاهام رو نادیده بگیریم،.... بهتر از این نمی شم!
میوزا - فکرش رو می کردم! نگران نباش زودی خوب می شی، چون بخاطر شدت این درد هایی که گفتی نبود که غش کردی! فقط فشارت افتاده بود!!
و به سِرُم قندی که کنار تخت اویزون بود اشاره کرد! هرا همونطور که به نرده های لب تخت بیمارستان تکیه می داد گفت:
هرا- اینم از یه مسابقه دیگه! من باختم. راویس و استور بُردند! حالا فقط میمونه مال شما دوتا.
و به اروس و میوزا اشاره کرد. و ادامه داد:
هرا- من و این دوتا خل که دیگه به مدت یکماه و نصفی آزاد شدیم! یو هوو.
منم مثل خودش بی حوصله مشتم رو بالا بردم و نالیدم:
- اره باشه، یو هووو!
چشمام رو بستم تا استراحت کنم که با چیزی که تازه متوجه اش شدم چشمام وا شد.
- پَ الویس کو؟!
اروس- وقتی غش کردی پاشد بره استراحت کنه! مثل اینکه حدث می زد واسه چی غش کردی!
ای نامرد بیشعور. اقا خواهر له و لورده اش رو ول کرده رفته استراحت کنه! الویس فقط دعا کن من مامان رو نبینم وگرنه بعدش فقط تو می مونی و مامان!
- اصلا دَرک نمی کنم! من که غشی نبودم!... حالا چند ساعت بی هوش بودم؟!
استورمی- خیلی نیست. یه چهار، پنج ساعتی! فکر کنم بیشتر از اینکه صدمه دیده باشی گشنه و بی خواب بودی!
- آی گفتی گشنه! اره خیلی. استور فقط تو من و درک میکنی!
دستام رو حلقه کردم دور گردنش و به زور کشیدمش تو بغلم.
استورمی- خیلی خوب،باشه باشه. بسه دیگه راویس خفم کردی!
بی لیاقتی نثارش کردم و ولش کردم. خودم رو کوبوندم رو تخت.
اروس- چته؟
- حوصله ام سر رفته!
هرا - خو پاشو بریم بیرون دیگه اَه! الان پنج ساعته کَپیدی اینجا.
- باش.
روی تخت نشستم، سوزن سرم رو از توی دستم بیرون کشیدم و بلند شدم. فقط یه لباس گشاد پلاستیکی و ساده استین کوتاه ابی ملایم تا زیر زانو تنم بود. درست مثل مال هرا! باندپیچی دور سرم باعث شده بودن چتری هام و بالای موهام سیخ سیخی بریزن تو صورتم. مچ پای راستم رو هم پاندپیچی کرده بودن. پنج نفری از در اتاق زدیم بیرون. از جلوی میز پذیرش که رد می شدیم برای پرستار متعجب با ذوق دست تکون دادم.
- مرسی بابت مهمون نوازیتون. ما دیگه زحمت رو کم میکنیم! اوه راستی، ممنون. سِرُم تون خیلی خوش مزه بود!
از دَر شیشه ای بزرگ که بیرون رفتیم، میوزا دستم رو پایین کشید و یواش هلم داد جلو. مثل بچه ها خندیدم و گارد دویدن گرفتم.
- هر کی زود تر برسه سالن غذا خوری برنده است!
اروس تا سه شمرد و من و هرا مثل فِشنگ دَر رفتیم!
*****
*****
با صدای خنده بچه ها بهوش اومدم ولی بدون اینکه چشمام رو باز کنم نالیدم:
- زهرعنکبوت بگیرید! مثلا مریض رو به موتَم هااا! چه خبرتونه!
صدای خندشون دو باره بلند شد که ایندفعه خودم هم اروم همراهی کردم.
استورمی- میدونی قسمت مورد علاقه من از مسابقه تو چی بود؟!
چشمام رو باز کردم. هر چهار تاشون با نیش باز که شامل هرا، با لباس بیمارستان هم می شد بالای سرم جمع شده بودن. یکی از ابرو هام رو بالا بردم و لبام رو غنچه کردم.
- برار حدث بزنم..... اونجا که اون سگ جون بالاخره چشماشو بست؟!
همه خندیدن که استورمی با حرکت دستش ساکتشون کرد و با هیجان و خنده جیغ زد.
استورمی - نع! ... اونجاش که تو مثل یه قهرمان بعد از بیهوش کردن رقیب سرسختت غش کردی!
و پقی زدیم زیر خنده! حالا که فکرش رو میکنم، با اون ژستم چه موقعی و چه باکلاس هم غش کردم!
هرا - اروس ازت فیلم گرفته بود. باورت می شه هر فیلمت رو بیست دارک(دارک: مثلا واحد پول اونا) فروخته؟!!
با خنده ی ارومی که باعث اذیت شدن دنده هام می شد غریدم:
- ممنون اروس که سوژه ترم کردی!
اروس - اصلا قابل تو رو نداشت عروسکم!
میوزا- الان خوبی؟
نگاه خنثی ای بهش کردم و شونه ای بالا انداختم.
- اگه سر باندپیچی شده ام، سوراخ های روی پام، سوختگی پهلوم،سوزش ریشه های موهام، تاری بیناییم، درد دنده هام، کبودی دور گلوم، درد استخون های بال هام، درد کمرم، سر دردم، اسیب تقریبا جزیی تار های صوتیم، سوزش حنجره ام، ورم گلوم، کوفتگی تمام بدنم و درد پاهام رو نادیده بگیریم،.... بهتر از این نمی شم!
میوزا - فکرش رو می کردم! نگران نباش زودی خوب می شی، چون بخاطر شدت این درد هایی که گفتی نبود که غش کردی! فقط فشارت افتاده بود!!
و به سِرُم قندی که کنار تخت اویزون بود اشاره کرد! هرا همونطور که به نرده های لب تخت بیمارستان تکیه می داد گفت:
هرا- اینم از یه مسابقه دیگه! من باختم. راویس و استور بُردند! حالا فقط میمونه مال شما دوتا.
و به اروس و میوزا اشاره کرد. و ادامه داد:
هرا- من و این دوتا خل که دیگه به مدت یکماه و نصفی آزاد شدیم! یو هوو.
منم مثل خودش بی حوصله مشتم رو بالا بردم و نالیدم:
- اره باشه، یو هووو!
چشمام رو بستم تا استراحت کنم که با چیزی که تازه متوجه اش شدم چشمام وا شد.
- پَ الویس کو؟!
اروس- وقتی غش کردی پاشد بره استراحت کنه! مثل اینکه حدث می زد واسه چی غش کردی!
ای نامرد بیشعور. اقا خواهر له و لورده اش رو ول کرده رفته استراحت کنه! الویس فقط دعا کن من مامان رو نبینم وگرنه بعدش فقط تو می مونی و مامان!
- اصلا دَرک نمی کنم! من که غشی نبودم!... حالا چند ساعت بی هوش بودم؟!
استورمی- خیلی نیست. یه چهار، پنج ساعتی! فکر کنم بیشتر از اینکه صدمه دیده باشی گشنه و بی خواب بودی!
- آی گفتی گشنه! اره خیلی. استور فقط تو من و درک میکنی!
دستام رو حلقه کردم دور گردنش و به زور کشیدمش تو بغلم.
استورمی- خیلی خوب،باشه باشه. بسه دیگه راویس خفم کردی!
بی لیاقتی نثارش کردم و ولش کردم. خودم رو کوبوندم رو تخت.
اروس- چته؟
- حوصله ام سر رفته!
هرا - خو پاشو بریم بیرون دیگه اَه! الان پنج ساعته کَپیدی اینجا.
- باش.
روی تخت نشستم، سوزن سرم رو از توی دستم بیرون کشیدم و بلند شدم. فقط یه لباس گشاد پلاستیکی و ساده استین کوتاه ابی ملایم تا زیر زانو تنم بود. درست مثل مال هرا! باندپیچی دور سرم باعث شده بودن چتری هام و بالای موهام سیخ سیخی بریزن تو صورتم. مچ پای راستم رو هم پاندپیچی کرده بودن. پنج نفری از در اتاق زدیم بیرون. از جلوی میز پذیرش که رد می شدیم برای پرستار متعجب با ذوق دست تکون دادم.
- مرسی بابت مهمون نوازیتون. ما دیگه زحمت رو کم میکنیم! اوه راستی، ممنون. سِرُم تون خیلی خوش مزه بود!
از دَر شیشه ای بزرگ که بیرون رفتیم، میوزا دستم رو پایین کشید و یواش هلم داد جلو. مثل بچه ها خندیدم و گارد دویدن گرفتم.
- هر کی زود تر برسه سالن غذا خوری برنده است!
اروس تا سه شمرد و من و هرا مثل فِشنگ دَر رفتیم!
*****
آخرین ویرایش: