کامل شده رمان تاوان بی گناهی | راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

از نظر شما رمان تا به اینجا چطور بود؟ دوست داشتنی ترین و واقعی ترین شخصیت رمان کدام است؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Raziyeh.d

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
1,052
امتیاز واکنش
8,430
امتیاز
606
محل سکونت
اهواز
دیگه صبر نکردم و سریع از خونه بیرون اومدم.
درو بستم و سمته ماشین رفتم، سوار شدم کیفم رو روی صندلی کنارم انداختم
ماشینو روشن کردم سرمو بالا آوردم که همزمان بهرام از خونه بیرون اومد از نگاهش مشخص بود که قصد داره بیاد سوار ماشینه من بشه
چشم غره ی بهش رفتم پامو تا آخر روی گاز فشردم ماشین به طرز وحشتناکی از جا کنده شد صدای چرخ های ماشین بلند شد و به سرعت از کنارش رد شدم.
در آخر نگاه بُهت زدشو دیدم، زیر لب برو گمشوی نثارش کردم و با همون سرعت به راهم ادامه دادم.
صدای گوشی شهاب اومد، سریع سرعت ماشین رو کم کردم ماشین رو گوشه ی خیابون نگه داشتم
گوشی رو از تو کیفم در اوردم نوشته بود آراد، با شک لب زدم:
-آراد؟
آراد کیه؟ یهو یاد پسری که دیروز باهاش اومده بود شرکت افتادم آها پس وکیلش بود، انگشت اشارمو روی صحفه گوشی کشیدم و جواب دادم
-الو بفرمایید؟
صدای شک آلودش اومد:
-الو!!!!؟؟؟؟شهاب؟؟؟؟
از سوال احمقانه اش خنده ام گرفت، صدا دختر شنیده اونوقت میپرسه شهاب
با صدای که ته خنده داشت جواب دادم
-نه آقا آراد من شهاب نیستم، پانیذم؟
حیرت زده، داد زد:
-پانیذ!!؟؟
از صدای دادش اخم هام تو هم رفت گوشیو از گوشم فاصله دادم
-گوشی دست شما چکار میکنه پانیذ خانوم؟ شهاب اونجاست؟
گوشی رو دوباره دم گوشم گذاشتم
-دیروز تو دستشویی دیدمش، فکر کنم شهاب جا گذاشتش
صدای آرومش که لحن خنده داشت اومد
-اوهووو چه شهاب هم میگه
با شک پرسیدم
-چیزی گفتید آقا آراد؟
سریع جواب داد
-نه نه، خب من قطع کنم شما خودتون دیگه گوشی رو بدید دسته شهاب
باشه ی گفتم و قطع کردم.
دوباره با دیدن عکس رو صحفه لبخند عمیقی روی لبم نشست ، گوشی رو تو کیف گذاشتم و حرکت کردم
 
  • پیشنهادات
  • Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    *************

    وارد شرکت شدم که منشی بابا با نگرانی سمتم دوید
    -پانیذ خانوم تو رو خدا بیاید، باباتون خیلی عصبیه
    با تعجب پرسیدم
    -چرا؟؟
    نگران به اتاقِ بابا نگاه کرد
    -آقا شهاب اون اتاق رو اتاق خودشون کرد
    با شنیدن اسم شهاب تمام اعضای بدنم گوش شد
    دیگه نه ایستادم و سمته اتاق بابا رفتم
    هر چقدر نزدیک میشدم صدا بیشتر میشد
    وارد اتاق شدم
    بابا داد زد:
    -این چه وضعه این اتاق، اتاق من بود به اجازه کی شد اتاق اون مرتیکه
    به دیوار تکیه زدم و به بابا نگاه کردم، یعنی قرار بود دیگه نیاد شرکت و همه چیزو سپرد به من خب معلومه احساس خطر کرده و نخواسته پا پس بکشه پوزخندی رو لبم نشست.
    بابا هنوز داشت داد میزد که شهاب با همون حالت همیشه آرومش وارد اتاق شد
    دست به سـ*ـینه کنارِ من به دیوار تکیه زد
    شهاب به بابا که با عصبانیت به اتاق نگاه میکرد، نگاه کرد
    و من خیره به نیم رخ شهاب، تمام کائنات دست به دست هم دادن تا نتونم نگاه خیره و هیجان زدم رو ازش بگیرم. شهاب با لحنی که بابا رو بدجور عصبی میکرد گفت:
    -انقدر خونِ کثیف خودتو کثیف تر نکن آقا داوود
    با اینکه به بابا بی احترامی کرد اما ناراحت نشدم و کماکان خیره نگاش میکردم ناخوداگاه آه عمیقی کشیدم
    شهاب آروم و با تعجب سمتم برگشت نگاه گیجش با نگاه عاشق من قفل شد
    همزمان صدای داد بابا بلند شد و باعث شد هردو سمتش برگردیم
    -مرتیکه ی بیشور با چه اجازه ی اتاقِ منو تصرف کردی؟ ها
    به در اشاره کرد
    -گمشو بیرون
    پوزخندی روی لبِ شهاب نشست
    دستهاشو تو جیب شلوارش برد سمته میز رفت
    -کجا گمشم؟ من که تازه اومدم
    یهو سمته بابا برگشت و با لحن حرص دراری گفت
    -حالا حالا هم قصد گم شدن و رفتن رو ندارم
    روی صندلی نشست
    و به در اشاره کرد
    -برای همین لطفا بفرمایید بیرون
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    صدای نفس های پر از حرص بابا تو کل اتاق پیچیده بود، محکم روی میز زد داد زد:
    -ببین پسره ی عوضی......
    با دیدن نگاه پیروزمنده شهاب ساکت شد، انگار شهاب از اینکه تونسته بود بابا رو عصبی کنه احساس پیروزی میکرد، بابا یه حرکت وسایل روی میز رو پخش زمین کرد لعنتی بلندی گفت
    با قدم های بلند از اتاق بیرون رفت، شهاب نیش خندی زد و به وسایل روی زمین نگاهی انداخت
    با مکث سمته من برگشت
    جدی پرسید
    -کاری داشتید خانومِ دارابی؟؟
    از سوال یهویش هول شدم و تند تند جواب دادم:
    -ها؟ چی؟ من که کاری ندارم فقط اومدم ببینم چی شده که بابا داره داد میزنه اومدم و دیدم، اصلا نخواستم که به شما بگم که از اتاق برید بیرون یعنی اینکه خب شما حق دارید برای خودتون....
    همینجور یک ریز داشتم حرف میزدم که صدام زد
    -خانوم دارابی!؟
    اما بی هیچ مکثی ادامه دادم
    -اتاق انتخاب کنید، حالا چه اتاق رئیس قبلی چه یه اتاق جدید
    -خانوم دارابی!!
    لبخنده احمفانه ی زدم:
    -ولی خدایش این اتاق خیلی قشنگه و ویو خوبی داره، یعنی اگه شما انتخاب نمیکردید .....
    با حرص صدام زد:
    -خانوم دارابی
    از صدای حرصیش بیشتر ترسیدم و ادامه دادم:
    -ببخشید من یکم پر حرفی کردم، گفتم شاید شما فکر کنید من هم اومدم که دعوا کنم ولی نه اصلا تازه اومدم خوش اومد بگم من که خیلی خوشحالم که...
    با صدای آروم و گیراش صدا زد:
    -پانیذ
    -شما اینجا هستید و من...
    صداش تو گوشم پیچید
    "پانیذ"
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    یه چیزی توی قلبم ریخت شد، ساکت شدم و خیره نگاش کردم، صدای گرمش و گیراش که اسممو صدا زده بود مدام تو گوشم میپچید بی جون به در تکیه زد غیر ارادی آی آرومی گفتم.
    قلبم از هیجان تند تر از همیشه میتپید..


    &

    #دانای_کل

    غیر ارادی نگاه خیرش روی پانیذ که از هیجان روی پاهاش بند نبود، بود لبخندی رو لبش اومد
    پانیذ با دیدن لبخند روی لبِ شهاب هیجان زده شد یه قدم عقب رفت که پاش پیچ خورد و از پشت روی مبل افتاد
    از ترس جیغ کوتاهی زد، شهاب نگران از جاش بلند شد
    -پانیذ
    چند قدم رو سریع برداشت، اما به خودش اومد سرفه ی کرد و اینبار با جدیت سمته پانیذ اومد
    -خوبید خانوم دارابی؟
    پانیذ به سختی از جاش بلند شد و با حرص زیر لب با خودش گفت
    -باز شدم خانوم دارابی؟
    شهاب با اینکه فهمیده بود ولی با شک پرسید
    -چیزی گفتید؟
    پانیذ سریع سرشو بالا اورد
    -نه، من برم دیگه
    به در اشاره کرد
    -یعنی دارم میرم
    دوباره هول کرده بود، شهاب یه قدم عقب رفت دست به سـ*ـینه شد منتظر به پانیذ نگاه کرد که دوباره خیره شده بود به شهاب
    بشکنی تو هوا زد
    -خانوم دارابی
    تکونی خورد و به خودش اومد
    -هان!؟
    سریع حرفشو تصحیح کرد
    -یعنی بله؟
    -نمیخواید برید
    -ها بله بله رفتم
    سریع برگشت که بره، اما پاش پیچ خورد میخواست بیوفته ، که شهاب سریع کمرشو گرفت
    پانیذ وحشت زده برگشت که نگاهش با نگاه شهاب گره خورد
    بی هیچ پلک زدنی به هم خیره شده بودن
    که شهاب به خودش اومد، اخم هاشو تو هم برد دستشو از پشت کمر پانیذ برداشت
    و یه قدم عقب رفت نگاهشو از پانیذ گرفت، کلافه به اطراف نگاه میکرد
    اما پانیذ دوباره محو شهاب شده بود
    زیر چشمی به پانیذ نگاه کرد
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    بی طاقت سمته پانیذ برگشت
    -خانوم دارابی میخواستید برید؟
    صدای شهاب رو نشنید و عکس العملی رو نشون نداد
    شهاب پوفی کرد بلند صداش زد
    -خانوم دارابی با شما بودم!!
    از صدای بلند شهاب تکونی خورد
    بلند گفت:
    -ها چی شده؟
    به در اشاره کرد
    -بیرون لطفا؟
    گیج به در نگا کرد
    -چی؟
    شهاب عصبی به پانیذ نگاه کرد، که پانیذ متوجه ی منظورِ شهاب شد آهان بلندی گفت
    به در اشاره کرد
    -خب من برم دیگه
    لبخند زورکی زد و سرشو به معنی آره تکون داد
    با اکراه نگاهشو از شهاب گرفت، و در حالی که دوست داشت تا آخر عمر همینجا کنار شهاب بمونه به اجبار بیرون رفت
    با بسته شدن در پوفی کرد و روی مبل نشست.
    با قدم های آروم از اتاق دور شد، داشت از کنار اتاقی رد میشد که صدای داوود توجه اشو جلب کرد کنجکاو به در نزدیک شد.
    داوود با نگاهی به خون نشسته به رو به دو خیره شد
    -باید یه کاری کنیم بهرام؟
    بهرام عصبی گفت:
    -هر کاری بگی انجام میدم. فقط اون پسره ی نکبت از اینجا بره
    پانیذ با شنیدن این حرفا با حرص چشم هاشو بست بی هیچ مکثی درو به شدت باز کرد
    بهرام و داوود وحشت زده برگشتن
    خشمگین زل زد تو چشم های داوود با لحن خشن و عصبی گفت:
    -ساکت نمیمونم، اینبار ساکت نمیمونم
    نگاهشو بین بهرام و داوود گردوند با تهدید ادامه داد
    -بخواید بلایی سر شهاب بیارید اینبار ساکت نمیمونم
    هر دو بُهت زده به پانیذ نگاه میکردن و پانیذ خشمگین به اون دو نگاه میکرد صدای نفس های پر از حرص پانیذ تو اتاق پیچیده بود
    تقه ی به در خورد و منشی وارد شد
    -ببخشید خانوم دارابی، آقای گرامی با شما کار دارن
    -الان میام
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    منشی بیرون رفت
    پانیذ نگاه آخری به اون دو انداخت
    -اگه بخواید بلایی سر زندگی من بیارید فکر میکنم دارم شطرنج بازی میکنم، چنان مهره ها رو حرکت میدم چنان هر دوتون رو میسوزنم که فرصت حرکتی نداشته باشید.
    و در مقابل نگاه ناباور اون دو بیرون رفت
    با حالت دو میرفت که محکم به شهاب خورد
    آخ کوتایی گفت و سرشو بالا آورد
    با دیدن شهاب هول شد و سریع یه قدم عقب رفت
    -اِ شها...یعنی آقای گرامی ببخشید من داشتم میومدم اتاقتون، منشی گفت کارم دارید
    شهاب نگاه جدیشو به اطراب گردوند
    -گوشیم رو میخواستم، الان آراد گفت که دسته شماس
    -ها آره دسته منه یادم رفت بهتون بدم
    گوشی رو از تو کیف در اورد و سمته شهاب گرفت
    -بفرمایید
    شهاب گوشی رو گرفت و ممنونی گفت
    برگشت که بره اما با حرف پانیذ ایستاد،اما برنگشت
    -اون عکس هنوز رو صحفه گوشیته
    آروم صحفه گوشی رو، روشن کرد با دیدن عکس پوزخندی رو لبش نشست، تک خنده ی زد و برگشت سمته پانیذ
    گوشی رو بالا گرفت
    -این گوشی 4 ساله دسته آراد بود، من هم 4 سال تو زندان بودم. دیروز بهم دادش وقت نشد عکس رو عوض کنم خانوم دارابی
    خانون دارابی رو با لحن محکم و سردی گفت
    از سردی کلامش پانیذ یخ زد، نگاه سردشو از پانیذ گرفت و سمته اتاقش رفت
    زمزمه کرد:
    -شهاب!!
    به خودش اومد و دوید دنبالش صداش زد، اما شهاب بی اعتنا به پانیذ وارد اتاقش شد
    به قدمهاش سرعت داد و سریع وارد اتاق شد، درو بست برگشت و دسته شهاب رو که داشت سمته میزش میرفت گرفت و به شدت برگردوند
    در حالی که نفس نفس میزد گفت
    -من هنوز هم عاشقتم شهاب، هنوز هم عاشقانه میپرستمت
    دستهاشو دور صورت شهاب حلقه زد
    -من عاشقتم
    نگاهشو بین چشم های شهاب گردوند
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    بی طاقت جلو رفت و ...
    چشم هاشو بسته بود آروم شهاب رو میبوسید،شهاب مسخ شد ایستاده بود و به چشم های بسته ی پانیذ خیره شده بود
    دستهاش بالا اومد تا پانیذ رو پس بزنه،اما از پنجره دید که بهرام از کنار اتاق در حال رد شدنه
    در عرض چند ثانیه فکری به سرش زد وحشیانه بازوهای پانیذ رو گرفت و به خودش نزدیک کرد پانیذ رو به با میـ*ـل خاصی بوسید و آروم به دیوار تکیش داد
    پانیذ بدون هیج مکثی به کارش ادامه میداد،
    بهرام که متوجه شده بود ناباورانه به صحنه رو به رو نگاه میکرد
    پانیذ نفس کم آورد و عقب رفت پیشونیش رو به پیشونی شهاب زد
    با لحن پر ار عجز و صادقتی گفت:
    -شهاب منو باور کن، من...
    شهاب زیر چشمی به بهرام نگاهی انداخت، دستشو پشت سر پانیذ گذاشت و سرشو پانیذ رو جلوتر آورد و دوباره..
    بهرام خشمگین سمته اتاق دوید درو به شدت باز کرد داد زد
    -پانیذ
    پانیذ و شهاب وحشت زده برگشتن
    با حرص و عصبانیت سمته شهاب حمله کرد و داد زد
    و مشتی تو صورتش زد
    صدای جیغ پانیذ بلند شد
    -شهاب
    شهاب به دیوار خورد بی هیچ صدای با نگاهی تمسخر آمیز به بهرام نگاه میکرد،
    بلند داد زد:
    -کثافت حرومزاده میکشم تو رو آشغال


    &
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    سمته شهاب حمله کرد دستشو برای مشت بعدی بالا برد که شهاب دستشو گرفت و با یه حرکت دستشو پشت کمرش برد و برگردوندش
    پشت سر بهرام ایستاد سرشو دم گوشش برد
    -من کاری نکردم که...
    به پانیذ اشاره کرد
    -تحریکم کرد، و من هم طاقت نیوردم تو که میدونی چی میگم
    و لبخندی به روی پانیذ که ناباورانه نگاش میکرد زد
    دسته بهرام رو ول کرد، نگاه خشنی به شهاب انداخت و سمته پانیذ رفت با صدای که سعی میکرد بالا نره گفت:
    -میکشتم پانیذ، بخدا میکشمت
    دوباره صحنه ی چند لحظه قبل جلو چشم هاش زنده شد
    دستشو بالا بر که پانیذ غیر ارادی جیغ کوتاهی زد و سرشو تو سـ*ـینه ی شهاب قایم کرد
    شهاب با دیدن عصبانیت بهرام واسه لحظه ی از کاری که کرد پیشمون شد اما یاد دروغ های پانیذ افتاد یاد عشق دروغ پانیذ که هنوز هم داشت سنگشو به سـ*ـینه میزد افتاد.
    بهرام وحشیانه بازوی پانیذ رو کشید
    -گمشو اینور کثافت
    پانیذ رو هول داد سمته دیگه ی
    -برو بیرون پانیذ از این اتاق گمشو بیرون
    سمتش رفت که پانیذ سریع یه قدم عقب رفت
    آروم گفت:
    -خودم میام
    با نفرت و عصبانیت نگاهی به پانیذ انداخت
    بیرون رفت بلند گفت
    -بیا بیرون
    پانیذ نگاه دلخور و غمگینی به شهاب انداخت
    روشو برگردوند که بره، اما شهاب طاقت نیورد و سمتش رفت نگاه سردشو به چشم های پانیذ دوخت
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    با لحن سردی گفت:
    -گفتی عاشقمی؟؟ اما من دیگه نیستم
    پوزخندی زد:
    -عشق!؟ قشنگ بود برام ولی قبل از اینکه تو.....
    پانیذ با شک به شهاب نگاه کرد، از چشم های شهاب یه حرف دیگه ی رو حس میکرد حرفی که نمیتونست بفهمه چیه و انگار شهاب هم قصد نداشت اون حرف رو بزنه
    آروم و با شک گفت:
    -قبل از اینکه من چی؟
    عصبی نگاهی به اطراف انداخت، بازوی پانیذ رو رها کرد و به بیرون اشاره کرد
    -بهرام منتظرته
    -اما...
    با تحکم گفت:
    -گفتم برو
    نگاهشو آروم از شهاب گرفت و بیرون رفت.
    سردرگم برگشت و با حرص مشت محکمی به دیوار زد خشمگین به، رو به رو خیره شد
    چشم هاشو بست نفسشو با حرص بیرون داد، تند تند نفس میکشید تا شاید بتونه آروم بشه..
    سر به زیر وارد اتاق بهرام شد، بهرام که مثلِ بمب ساعتی شده بود با دیدن پانیذ سمتش هجوم اورد
    اما اینبار پانیذ حرکتی نکرد، بهرام یقه ی پانیذ رو گرفت و محکم به دیوار زد سیلی محکمی توی صورت پانیذ زد
    -خیلی بی شرفی پانیذ
    لبخند تلخی روی لبِ پانیذ نشست
    -این صفت خیلی وقته کنارِ اسم تو نشسته بهرام
    دستشو رو دسته بهرام گذاشت، و دست بهرام رو از یقش پس زد.
    بهرام پوزخندی زد
    -ها دنیا عوض شده تو گـه میخوری من میشم بی شرف؟
    داد زد:
    -تو اون پسره ی حرومزاده رو....
    صدای فریاد پانیذ تو اتاق پیچید
    -حرومزاده خودتی کثافت
    با صدای بلند زد زیر گریه و داد زد
    -حرومزاده تویی بهرام. تویی نه شهاب...
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    محکم بهرام رو هول داد
    -چی میخوای بشنوی ها؟ بگم دیگه عاشقِ شهاب نیستم؟ بگم دارم دروغ میگم دوسش دارم؟ بگم دلم براش تنگ نشده بود؟ بگم خوشحالم که 4 سال انداختنیش زندان؟ میخوای بگم باز تو و بابا دوباره داغونش کنید؟
    هق زد
    -باشه میگم، میگم بهرام
    همزمان شهاب پشت در اتاق رسید تا دستش سمته دستگیره در رفت
    پانیذ با صدای جدی گفت
    -من عاشق شهاب نیستم دوسش ندارم دلم براش تنگ نشده بود خوشحالم که 4 سال رفته بود زندان و اون هم کار شما بود بهرام باز هم همین کارو بکن داغونش کن
    صداش بدجور لرزید
    شهاب مسخ شده به زمین خیره شد
    -هر کار میخوای بکنی بکن بهرام هر کاری
    دستهاش مشت شد، طاقت نیورد و به سرعت از در اتاق فاصله گرفت و سمته اتاقش رفت
    اشک هاشو پاک کرد
    تو چشم های بهرام زل زد و با جدیت گفت
    -هر کاری میخوای بکنی بکن فقط اینو بدون هر کاری کنی نمیتونی عشق منو از شهاب کم کنی، منو بکش اصلا نزار بیام شرکت شهاب رو بکش هر کارکنی من هر روز که بگذره عاشق تر میشم
    بهرام که بدجور عصبی شده بود به سختی جلوی خودشو گرفته بود تا کاری نکنه
    پوزخندی روی لبِ پانیذ نشست
    -چی شد چرا ساکت شدی؟؟ چرا دیگه داد نمیزنی؟؟ داد بزن بهرام یادت بیار من چند لحظه قبل داشتم چکار میکردم
    سرشو جلو برد و با لحن تحـریـ*ک کننده ی گفت
    -شهاب رو بوسیدم، عشقم رو بوسیدم کسی که دلیل نفس کشیدنم اما خب نامحرمه مگه نه؟ شهاب رو بوسیدم اما تو که شوهرمی رو عارم میگیره نگاه کنم
    با این حرف بهرام رو آتیشی کرد، و باعث شد کنترلش رو از دست بده سیلی محکمی توی صورت پانیذ زد
    که باعث شد روی زمین پرت بشه، دستشو روی گونش گذاشت
    بهرام نعره زد
    -خفه شو پانیذ خفه شو....
    محکم روی میز زد
    -یعنی چی نشد آراد؟ گفتم میخوام محمد هر چی سریعتر از اون گـه دونی بیرون بیاد
    بلند تر داد زد
    -نگفتم؟؟
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا