کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
ازهم جداشدیم هرکی سیه خودش به حرم که رسیدم باز سلام دادم رفتم جلو ضریح روبوسیدم تودلم دعا کردم که خوشبخت بشم هم من هم محمد هم متین هم همه .زیارتنامه روهم خوندم دورکعت نمازم خوندم واومدم بیرون محمد ودیدم منتظرم وایساده بود.

-زیارت قبول

-زیارت توام قبول خانومم راس بگو چه دعایی کردی؟

-دعا کردم خوشبخت بشیم توچه دعایی کردی؟

-منم اول دعا کردم خوشبخت شیم بعد دعا کردم خدا یه فندوق جیگربهمون بده

دنبال حرفش خندید.چشمام گردشد

-بزار یه ساعت ازمحرمیتمون بگذره بعد ازاین دعا ها کن

-اشکال نداره عزیزم من الان دعا کردم تادوماه دیگه جواب آزمایشت مثبت باشه

خندیدم گفتم

-چه پررویی تو

خندید چیزی نگفت دستمو گرفت باهم راه افتادیم

محمد-یاسمین؟

-جونم

-خیلی خوشحالم که تورودارم

-باورت میشه منم خیلی خوشحالم اصلا باورم نمیشه

-باورت بشه عزیزم الان دیگه منو تومال همیم .................

خسرو-چه نازشدی یاسی

-خفه شین من باشماها اصلا حرفی ندارم

لاله-بیشوربه جون ت نتونستیم صبح بیایم ..اشکال نداره الان اومدیم دیگه

-باز خانوم منو اذیت کردین؟

محمد بود

خسرو-اوف خداشانس بده

خندیدم گفتم

-به توکه داده ماشا....ازنوع خرکیش

خندیدیم

محمد-یاسی جان آماده ای دیگه باید بریم ساعت شد یک

لاله زیرگوششم گفت

-اوه چه عجله هم داره

یه دونه زدم پس کلش

محمدروبه مادرش گفت

-مامان جان متین کوش باید بریم دیگه مهمونا خستن

خندم گرفت .خودش میخوادبره خونه اسم مهمونا رومیاره من که میدونم نقشه داره واسه من.

مادرش-محمد جان متین خوابیده شما برین متین همینجا میمونه

-باشه

نگاه ازخداشه.روبه من گفت

-یاسی جان آماده شو دیگه بریم

ینی ولم میکردی میترکیدم ازخنده رفتم تواتاقش مانتومو بالباسم عوض کردم ویکمم رژم وتجدید کردم دراتاق باز شد لاله های پرپر اومدن تو
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    خسرو-خدابه دادت برسه چه هوله مراقب خودت باشش

    خندیدم

    -خفه شین بیشورا

    رفتیم بیرون انگارهمه منتظرمن بودن.کنارمحمدوایسادم بابا اومد جلو

    بابا-محمدجان دیگه سفارش نکنما مراقب یاسمین بانوی من باش

    محمد-چشم

    اشکام داشت درمیومدرفتم جلو بابا روبغل کردم دولا شدم دستشو بوسیدم بابا پیششونیمو بوسید گفت

    -خداروشکرخدااونقد عمرداد تا عروسیتو ببینم بابا آرزوم خوشبختیته انشاا.. خوشبخت بشی

    محمد دستموگرفت واسه اینکه اشکام نریزن دست محمد وفشاردادم محمدم همینکاروکرد خداروشکر که درکم میکنه.یگانه روهم بوسیدم وبغلش کردم مبین اومد جلو محمدوبوسیدوگفت

    -مراقب خواهرزن من باشیا من فقط بفهمم بهش گفتی تو پوستتو میکنم

    خندیدم همه خندیدیم.لاله های پرپروهم بغـ*ـل کردم .بعدم پدرومادر محمد .توف مالی ها که تموم شد مادرش اززیر قران ردمون کرد باهم درحالی که دستامونو گرفته بودیم ازخونه اومدیم بیرون نشستیم توماشین وراه افتادیم.فاصله خونه محمد با خونه مدرش زیاد نبود .

    محمد-میگم این متین خوب شد خوابیدا

    خندم گرفت خودشم خندید

    -خیلی پررویی محمد

    -فک کن بود تا صبح نمیزاشت ما دوکلوم حرف بزنیم چه برسه به اینکه بخوایم ...اوم....چیزم....اوم...

    خندیدم قهقهه زدم خودشم خندید

    -خیلی دیووونه ای

    ماشین ونگه داشت پیاده شدیم دروباز کردو رفتیم توحیاط .دستموگرفت وباهم رفتیم سمت خونه دروباز کردو رفت عقب من رفتم تو دکوراسیون خونه وخیلی ازوسایل عوض شده بود موندم کی این کاراروکرده.دستاشو دورم حلقه کرد آروم زیرگوشم گفت

    -به خونه خوش اومدی خانومم

    برگشتم.زل زدیم به هم فک کنم امشب ازاون شباس .پیشونیشوچسبوند به پیشونیم سرشو کج کردو خیلی آروم لباش وگذاششت رولبام .چشماموبستم نفسای داغشش میخورد توصورتم .آروم میبوسیدم .چه حس خوبی یه جوری بودم یه جوری که تاحالا نبودم لباشو همونطورآروم برداشت ونگام کرد گفت

    -برییم بخوابیم؟

    بهش لبخند زدم وسرمو تکون دادم بغلم کرد ومنو باخودش برد تواتاق خندیدم گفتم

    -چیکارمیکنی بزارم زمین ...بابا بزارلباسامو عوض کنم

    خندید منو گذاشت زمین گفت

    -بفرما عوض کن

    -بروبیرون

    -چی؟نوچ

    -عه برودیگه

    -نوچ نمیشه

    -محمدددد برو

    -نوچ
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خومیخوام لباس عوض کنم

    -خوب عوض کن

    -اصلا خودت اول عوض کن

    -باشه

    همون موقع خیلی سرع بلیزوشلوارشو درآورد چشمام ازحدقه زد بیرون

    محمد-دیدی؟حالا توعوض کن

    -یاخدا آقا من دلم واسه بابام تنگ شده میخوام برم خونه

    همین که ازکنارش رد شدم ازپششت منو گرفت بغـ*ـل کرد ازتماس دوباره بدنش باهام بدنم لرزید

    محمد-فدای خجالتت بشم من ...باشه عزیزم من میرم تولباساتو عوض کن

    منو ول کردورفت بیرون خندم گرفت چه پررو بود این چه راحت لباساشو درآورردا.خخخخخ ازترس اینکه یهو سرنرسه خیلی زود لباسامو بایه تاب شلوارک عوض کردم قبل اینکه بیاد تو دوییدم روتخت پتوروهم پیچیدم دورم چندلحظه بعد زد به دراتاق جواب ندادم دوباره زد جواب ندادم دروآروم باز کرد اومد تو هیچ صدایی نمیومد خندم گرفته بود .دروبست واومد خوابید کنارم آرروم گفت

    -که خوابی دیگه آره؟!

    چیزی نگفتم

    -یاسی تکون نخور

    یاخدا چیشده

    -چیشده یاابوالفضل دزداومده؟

    محمد-سوسک رو پتوعه همونجا وخواب

    تاگفت سوسک با جیغ پریدم هوا اونقد هول کردم که نگو پریدم نشستم روپاس دستموو انداختم دورگردنش گفتم

    -کو کو بلند شو بلندشو بدو ...محمد بدو دیگه

    یهو ازخنده غش کرد

    -چرا میخندی من ازسوسک پاشو توروخدا

    محمد-وااای ..حتما.....حتما باید دروغ میگفتم تا پاششی

    دوباره خندید .

    -خیلی بدی دروغگو من ازسوسک میترسم اونوقت تو منو میترسونی .من قهرم

    باحالت قهر روموبرگردوندم هنوزمیخندید اومد جلو بلندم کرد منو نشوند روپاش

    -ولم کن

    محمد-ولت کنم بازبری زیرپتو

    -پس چیکارکنم برم زیرتخت

    بازخندیدگفت

    -یاسمین بانونگران نباش تاخودت نخوای من هیچ کاری باهات ندارم هیچ کاری

    چشمام ازخوحالی برق زد

    -راس میگی؟

    محمد-بله که راس میگم حالا بخوابیم؟

    خندیدم گفتم

    -بخوابیم.........................
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    متین-مامان ببین مریم کتابای منوبرمیداره

    -متین جون بابات مگه نیس؟

    متین-باباداره تلویزیون میبینه

    دادزدم

    -محمد؟محمد؟

    محمد-جونم خانوم

    -این مریم ونگه دار این بچه به کارش برسه منم کاردارم خوب

    محمد-ای به چشم

    لبخندزدم.دوسال اززندگی مشترکمون میگذره زندگیم هرروزبهترازدیروزه.خداروشکرکه خوشبخت زندگی میکنم برنجمم دم کرم امشب بابا ویگانشون شام اینجان.حسابی خسته شده بودم رفتم توپذیرایی دیدم محمد مریم وگذاشته روپاش داره میخوابوندش متینم تواتاقش به درسش میرسه رفتم تواتاق درازکشیدم روتخت

    -آخیـــــــــــــش خسته شدم.

    دستاموبازکردم چشماموبستم چند لحظه بعد صدای بازوبسته شدن دراومد چشماموبازنکردم .کنارم روتخت درازکشید دستشو حلقه کرددورم.گرمای لباشو روگونم حس کردم لبخندزدم.

    محمد-فدای اون خندیدنات

    چشماوبازکردم زل زدم توچشماش اونم نگام میکرد دوساله همینطوری زل میزنیم به هم همینطوری حرفای دلمونو بین هم ردمیکنیم همینطوری هرروزبیشترعاشق هم میشیم.خوشحال بودم خیلی خوشحال

    -محمد؟

    محمد-جون دلم عزیزم

    -دوست دارم خیلی زیاد دوست دارم .الان خوشبختم واینو اول به خدابعد به تومدیونم

    محمد-منم دوست دارم عزیزم باورکن دوساله همه زندگیم ازاین روبه اون روشده دوساله تازه فهمیدم عاشق شدن ینی چی دوساله عاشقونه زندگی کردم.من دوست دارم

    چرخیدم سمتش وبغلش کردم .عاشق این آغوشم عاشق صاحب این آغوشم.

    خدایاشکرت که عاشقم کردی خدایا شکرت.................

    پایان.

    نویسنده"فاطمه تاجیک"
    1396.1.9
    ازاینکه وقت گذاشتین ورمانم رودنبال کردین فوق العاده ازتون سپاسگذرام وممنون میشم نظراتتون رو درصفحه پروفایم به من بگین.امیدوارم موردقبول واقع شده باشه وکمال تشکررودارم از مدیریت محترم انجمن وتمامی دوستان
     
    آخرین ویرایش:

    narges1365

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/02
    ارسالی ها
    2
    امتیاز واکنش
    89
    امتیاز
    76
    سن
    37
    با سلام و احترام
    با آرزوی تندرستی و موفقیت روزافزون برا شما نویسنده گرامی
    سپاس
     

    --زهراگلی--

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    1,190
    امتیاز واکنش
    6,623
    امتیاز
    596
    عالی بود عزیزم
    خسته نباشی
    منتظر رمان بعدی هستم
     

    BHROKH FB

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/27
    ارسالی ها
    1
    امتیاز واکنش
    2
    امتیاز
    6
    رمان بسار زیبایی بود منتظر رمان های بعدی هستم
     

    sahaaar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    6
    امتیاز واکنش
    27
    امتیاز
    51
    سن
    26
    محل سکونت
    یه جای خوبی........
    خسته نباشی بسیار عالی.منتظر رمانای بعدیت هستم.
     

    s@ra

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/29
    ارسالی ها
    45
    امتیاز واکنش
    239
    امتیاز
    136
    محل سکونت
    کرمان
    خداقوت نویسنده ی عزیز. امیدوارم روزبه روز در کار نویسندگی موفق تر باشی.
     

    ABAN dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/17
    ارسالی ها
    2,239
    امتیاز واکنش
    8,811
    امتیاز
    596
    محل سکونت
    البرز
    خسته نباشید
    27396
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا